نقش دین در مصر باستان

funerary.jpg (597×239)

خدایان آسمانی- خورشید خدا- گیاه خدایان- جانور خدایان- خدایان روابط جنسی- خدایان بشری- اوزیریس- ایسیس و هوروس- خرده خدایان- کاهنان- عقیده خلود- مرده‌نامه- اعترافات منفی- سحر- فساد

دین در مصر بالای همه چیز و پایین همه چیز بود. دین، در هر یک از مراحل، و به هر شکل از اشکال آن، از توتم تا فلسفه الاهی و علم لاهوت، در آن سرزمین وجود داشت و اثر آن در ادبیات و شکل حکومت و هنر، و هر چیز دیگر جز اخلاق، آشکار بود. نه تنها مظاهر دین در مصر حالت تنوع داشت، بلکه این تجلیات به شکل شگفت‌انگیزی فراوان و زیاد بود؛ جز سرزمینهای روم و هند، در هیچ جای دیگر جهان به اندازه مصر خدایان متعدد وجود نداشته است. تحقیق و مطالعه احوال مردم مصر، بلکه در احوال افراد انسان، بدون تحقیق در خدایانی که می‌پرستیده‌اند امکان‌پذیر نخواهد بود.

فرد مصری می‌گفت که آغاز آفرینش از آسمان شده؛ این آسمان و رود نیل پیوسته بزرگترین رب‌النوع او به شمار می‌رفت. به اعتقاد وی، اجرام عجیب آسمانی تنها جسم نبوده، بلکه صورت خارجی ارواح بزرگ خدایان صاحب اراده‌ای را نمایش می‌داده‌اند، و این اراده‌ها که پیوسته با یکدیگر هماهنگی نداشته، سبب پیدایش این همه حرکات پیچیده و متغیر فلکی شده است. خود آسمان، به نظر مصریان قدیم، همچون گنبدی بوده است که در فضای بیکران آن ماده گاوی به نام الاهه حاتحور جای داشته، و زمین در زیر پاهای او قرار می‌گرفته، و ده هزار ستاره شکم او را می‌پوشانیده است. چون اساطیر و خدایان از ناحیه‌ای به ناحیه دیگر تغییر شکل می‌دادند، عقیده دیگر آن بوده که آسمان خدایی به نام سیبو است که بملایمت بر روی زمین، که الاهه‌ای به نام نویت است، دراز کشیده و، از همسری این دو خدای عظیم‌الجثه، همه چیز در این دنیا به وجود آمده است. دیگر ازمعتقدات ایشان آن بود که صور فلکی و ستارگان ممکن است خدایانی باشند، و از جمله چنان تصور می‌کردند که ساحو و سوپدیت (یعنی دو ستاره جبار وشعری) دو خدای عظیم‌الجثه بوده‌اند؛ ساحو هر روز سه بار، به صورت منظم، خدایان دیگر را می‌خورده است. گاهی چنان اتفاق می‌افتد که یکی از این خدایان بزرگ جثه ماه را می‌خورد، ولی این کار زیاد طول نمی‌کشد، زیرا دعای مردم، وخشم خدایان دیگر، آن شکمپرست ماهخواره را ناچار می‌سازد که قی کند و ماه را دوباره از درون شکم بیرون اندازد. توده مردم مصر خسوف ماه را به این گونه تعبیر می‌کردند.

ماه یکی ازخدایان، شاید کهنه‌ترین خدایی بود که در مصر مورد پرستش بود؛ ولی،در مراسم دینی رسمی، خورشید عنوان بزرگترین خدا را داشت. خورشید راگاهی به نام خدای برین رَع یا رِع می‌پرستیده‌اند و آن را پدر درخشنده‌ای می‌دانستند که مادر زمین را با شعاعهای نافذ نور و حرارت خویش باردار ساخته است؛ گاهی نیز خورشید را همچون گوساله مقدسی تصور می‌کردند که در هر بامداد یک بار ولادتش تجدید می‌شود و با جلال تمام، بر روی کشتی فلکی، صفحه آسمان را طی می‌کند، و همان‌گونه که مرد سالخورده به طرف گور خویش سرازیر می‌شود، او نیز به طرف مغرب سرازیر می‌شود؛

گاهی خورشید را همان خدای موسوم به هوروس تصور می‌کردند، که هیئت باز زیبایی را دارد و با عظمت و جلال در آسمانها پرواز می‌کند و از بلندی بر مملکت خویش نظارت دارد؛ همین صورت باز است که بعدها به صورت یکی از علایم و رموز دینی و سلطنتی درآمده است. رع، یا خورشید، پیوسته عنوان آفریدگار جهان را داشت، و چون نخستین بار تابید و جهان را بیابان خشک بیحاصلی دید، شعال خود را بر آن فرو ریخت، و همه چیزهای زنده، از گیاه و جانور و انسان، آمیخته به یکدیگر، از چشمهای آن بیرون آمدند و در سراسر زمین پراکنده شدند. از آنجا که مردان و زنان نخستین فرزندان بلاواسطه رع بودند، همه کامل و خوشبخت بودند، ولی فرزندان ایشان خرده خرده به گمراهی افتادند و آن سعادت و کمال ابتدایی از دست ایشان رفت. رع که چنین دید، بر آفریده‌های خود خشم گرفت و گروه فراوانی از جنس بشری را هلاک کرد. ولی باید دانست که دانشمندان مصری در این عقاید عامیانه شک داشتند (همان گونه که بعضی از دانشمندان سومری نیز چنین بودند) و نظر ایشان آن بود که آفریده‌های نخستین مانند چهارپایان بوده و نمی‌توانسته‌اند با الفاظ مفهوم سخن گویند، و از هنرهای زندگی هیچ اطلاعی نداشته اند. خلاصه کلام آنکه این اساطیر دلالت بر هوشمندی می‌کند و از روی تقوا حقشناسی آدمی را به فضل خورشید و زمین نشان می‌دهد.

روح دینی در مصر قدیم به اندازه‌ای قوی بود که مصریان تنها به پرستش مصدر زندگی بس نمی‌کردند، بلکه تقریباً هر یک ازصور مختلف زندگی را نیز می‌پرستیدند. پاره‌ای از گیاهان در نظر آنان مقدس بود؛ درخت خرما، که در سایه آن در وسط صحرا آرام می‌گرفتند؛ چشمه آبی که در واحه‌ها عطش ایشان را فرو می‌نشاند؛ بیشه‌ای که در مجاورت آن به یکدیگر برخورد می‌کردند و به آسایش می‌رسیدند؛ و انجیر بیابانی، که به صورت عجیبی در میان شنهای صحرا رشد می‌کرد و بار می‌داد، همه، به عللی که فهم آنها دشوار نیست، در نظر ایشان از چیزهای مقدس به شمار می‌رفت، و مردم ساده مصر، تا اواخر ایام تمدن خود، برای این مقدسات چیزهایی از قبیل خیار و انگور و انجیر نیاز و قربان می‌کردند. سبزیهای پست را نیز کسانی می‌پرستیدند؛ تن از روی طیبت به این مطلب اشاره کرده است که چگونه پیازی که آن اندازه مورد بیزاری بوسوئه بوده، بر ساحل نیل، یکی از پرستیدنیها به شمار می‌رفته است.

‌ خدایان حیوانی در میان مصریان بیش از خدایان گیاهی رواج داشت؛ فراوانی این گونه خدایان به اندازه‌ای بود که معابد مصری صورت نمایشگاهی از حیوانات گوناگون را به خود می‌گرفت. مصریان در استانهای مختلف، یا در دوره‌های مختلف، گاو نر ونهنگ و باز و ماده گاو و غاز و بزغاله و قوچ و گربه و سگ و مرغ و شب‌پره و شغال و افعی را می‌پرستیدند. بسیاری از این جانوران بآسانی در معابد گردش می‌کردند و همان آزادیی را داشتند که گاو مقدس در زمان حاضر در هند دارد. در آن هنگام که خدایان رنگ آدمی پیدا کردند؛ صورت مزدوج حیوانی و رموز آن محفوظ ماند؛ به این ترتیب است که آمون را به صورت غاز یا قوچ، رع را به صورت ملخ یا گاو نر، اوزیریس را به صورت گاونر یا قوچ، سبک را به صورت نهنگ، هوروس را به صورت باز، حاتحور را به صورت بوزینه تصور می‌کردند و مجسم می‌ساختند. پاره‌ای از اوقات، زنان را به عنوان همسری تقدیم این خدایان می‌کردند، و گاو نر- که صورت مجسمه اوزیریس بود – به نوعی خاص، بیش از سایر خدایان این منزلت را داشت. مطابق گفته پلوتارک، در مندس، زیباترین زنان را برای همخوابگی تقدیم بز مقدس می‌کردند. این شعایر دینی، از آغاز تا به انجام، عنوان عنصر اساسی ملی در دیانت مصری را داشته است. خدایان بشری در وقت بسیار متأخری پیدا شده، و شاید همچون هدیه‌ای از باختر آسیا به آن سرزمین رسیده باشند.

مصریان قدیم بز نر و گاو نر را به شکل خاصی تقدیس می‌کردند و آنها را رمز و نماینده نیروی خلاق می‌دانستند. این دو جانور، در نظر آن مردم، نه تنها رمز و علامت اوزیریس به شمار می‌رفت، بلکه آنها را صورت تجسد یافته این خدا می‌دانستند. غالباً اوزیریس را با آلات تناسلی بزرگ ترسیم می‌کردند و پیکرش را بزرگ می‌ساختند، تا به این ترتیب نیروی فراوان وی را نشان دهند؛ مصریان، در مراسم و دسته‌های دینی که راه می‌انداختند، نمونه‌هایی از این خدا را به این صورت یا به صورت دیگری، با سه آلت مردی، با خود حرکت می‌دادند. زنان نیز، در پاره‌ای از مناسبات، چنین مجسمه‌هایی را با خود همراه داشتند و آنها را با بندی به حرکت در می‌آوردند. آثار پرستش جنسی منحصر در نقاشیهایی که بر دیوارهای معابد بر جای مانده و آلت مردی را، به صورت راست ایستاده، نمایش می‌دهد نیست، بلکه در بسیاری از رموز مصری، که به صورت صلیب دسته داری است و علامت اتحاد جنسی و نیروی حیاتی است، نیز جلوه‌گر می‌شود.

در پایان کار، خدایان رنگ آدمی پیدا کردند؛ اگر صحیحتر گفته شود، انسانها به صورت خواننده کنجکاو ممکن است به عادت مشابهی که در هند موجود است توجه کند؛ رجوع کنید به کتاب «آداب و عادت و شعایر هندی» تألیف دوبوا، آکسفرد، ۱۹۲۸، صفحه ۵۹۵.خدایان در‌آمدند. این خدایان بشری مصری، مانند خدایان یونانی، چیزی جز مردان وزنان برجسته‌ای نبودند که اندام درشت پهلوانی داشتند، ولی همه آنان با استخوان و عضله و گوشت و خون آفریده شده بودند: گرسنه می‌شدند وخوراک می‌خوردند؛ تشنه می‌شدند و آب می‌نوشیدند؛ عشق می‌ورزیدند و زناشویی می‌کردند؛ دچار خشم و غضب می‌شدند و می‌کشتند؛ و در آخر کار به سالخوردگی می‌رسیدند و از جهان می‌رفتند. به عنوان مثال باید گفت که اوزیریس خدای نیل پربرکت به شمار می‌رفت، که هر سال مرگ و رستاخیز وی را جشن می‌گرفتند؛ این خود رمزی از طغیان و فرونشستن نیل و شاید رمزی از مردن و زنده شدن زمین بوده است. هر مصریی، در سلسله‌های متأخر، می‌توانست حکایت کند که چگونه ‌ست یا سیت، خدای خشکی پلید که با دم سوزان خود کشت را می‌سوزاند، بر اوزیریس (یعنی نیل) خشم گرفت که چرا با فیضان خود حاصلخیزی زمین را می‌افزاید، و به همین جهت او را کشت و با خشکی ستمگرانه خویش بر کشور اوزیریس به حکمرانی نشست (و مقصودشان از بازگفتن این داستان بیان این نکته بود که در یکی از سالها رود نیل طغیان نکرد)؛ کار بر این گونه بود تا هوروس پهلوان، پسر ایسیس، قیام کرد و بر ست چیره شد و او را از زمین بیرون راند. اوزیریس، پس از آن، به سبب گرمی عشق ایسیس به زندگی بازگشت و از روی خیرخواهی به حکومت بر سرزمین مصر پرداخت، و خوردن گوشت آدمیان راحرام کرد و پرچم تمدن را برافراشت؛ آنگاه به آسمان بالا رفت تا در آنجا فرمان راند و خدایی باشد. این افسانه معنی ژرفی دارد، چه می‌رساند که تاریخ خاور زمین، مانند دین آن، جنبه ثنوی دارد و سرگذشت نزاع میان آفرینش و خرابی، پرحاصلی و خشکسالی، تجدید جوانی و نیستی، خیر وشر، و زندگی و مرگ است.

یکی دیگر از اسطوره‌های ریشه‌دار مصری افسانه ایسیس مادربزرگ است. ایسیس فقط خواهر اوزیریس و همسر وفادار وی نبود، بلکه از پاره‌ای جهات قدر و منزلت بزرگتری داشت، چه توانسته بود مانند هر زن دیگری بر مرگ چیره شود. ایسیس تنها خاک سیاه دلتای مصر نبود که، با رسیدن اوزیریس- نیل به آن، بارور شود و با حاصلی که می‌دهد سبب بی‌نیازی تمام مصر باشد، بلکه رمز و علامت نیروی نهفته خلاقی بود که زمین، و هر موجود زنده‌ای که بر آن است، از آن پدید آمده؛ نیز نماینده مهر مادری بود که بر موجود زنده تازه‌ای بال می‌گسترد و هراندازه رنج و دشواری را متحمل می‌شود تا این موجود به ثمر برسد و راه کمال بپیماید. ایسیس در مصر- مانند کالی و عشتر و کوبله در آسیا، دمتر در یونان، و کرس در روم- نماینده این بود که زن در آفرینش و میراث و پیشوایی در کاشتن زمین، پیشی و برتری و استقلال داشته است؛ چنانکه از اساطیر برمی‌آید، هموست که جو و گندم را، که به صورت وحشی و خودرو در سرزمین مصر می‌روید، یافت و آنها را به اوزیریس (یعنی مرد) نشان داد. مصریان ایسیس را با محبت و اخلاص می‌پرستیدند و مجسمه‌هایی از گوهرهای گرانبها برای وی می‌ساختند، چه وی را مادر خدا می‌دانستند؛ کاهنان سرتراشیده وی صبح و شام برای او سرود می‌خواندند و تسبیح وی می‌کردند. وسط زمستان هر سال، که مصادف با میلاد سالانه خورشید در اواخر ماه آذر می‌شد، در معابد فرزند مقدس وی هوروس (خدای خورشید)، ایسیس را به صورت مادر مقدسی نشان می‌دادند که در اصطبلی قرار دارد و فرزندی را که از راه معجزه آورده، در دامان خود شیر می‌دهد. این افسانه‌های شاعرانه و فلسفی تأثیر ژرفی در شعایر مسیحی داشته، تا آنجا که مسیحیان نخستین گاهی در برابر مجسمه ایسیس، که طفل خود هوروس را شیر می‌داد، زانو می‌زدند و دعا می‌خواندند، و آن را صورت دیگری از افسانه کهن و شرافتمندانه زن (یعنی عنصر مادینه) می‌دانستند که آفریننده همه چیز است و در آخر کار «مادر خدا» می‌شود.

این خدایان- یعنی رع (یا آمون، بنا به نامگذاری مردم جنوب) و اوزیریس و ایسیس و هوروس- بزرگترین رب‌النوعهای مصری بودند. با گذشت زمان، رع و آمون وخدای دیگری به نام پتاح در هم آمیخته شد و به صورت سه مظهر یا تجلی خدای یگانه‌ای درآمد که هر سه را فرا می‌گرفت. از اینها گذشته، مصریان عده بیشماری خرده خدا نیز داشتند، مانند آنوبیس شغال و شو و تفنوت و نفتیس و کت و نوت؛… ولی ما قصد آن نداریم که این صفحات را همچون موزه‌ای از خدایان مرده بسازیم. خود فرعون در مصر خدایی به شمار می‌رفت و پیوسته عنوان فرزندی آمون- رع را داشت و نه تنها از راه حق آسمانی فرمان می‌راند، بلکه این فرمانروایی وی متکی بر این بود که زاده خدایان است؛ هر فرعون را چنان تصور می‌کردند که خدایی است و برای چند گاهی زمین را جایگاه خود ساخته است. بر بالای سر وی، صورت باز، که علامت هوروس توتم قبیله بود، جای داشت؛ و بر بالای پیشانی وی صورت افعی، رمز حکمت و زندگی و بخشنده نیروی جادویی پتاح، دیده می‌شد. شاه عنوان بزرگترین رئیس دینی را داشت و در اعیاد و مراسم باشکوهی که برای تعظیم و تکریم خدایان برپا می‌شد، صدارت با وی بود. در نتیجه همین دو ادعا- الاهی بودن سلطنت والاهی بودن میلاد شاه- بود که فرعونهای مصری توانستند مدتهای درازی، بدون تکیه داشتن بر نیروهای نظامی عظیم، حکمرانی کنند.

به همین جهت، باید گفت که کاهنان در مصر پایه‌های لازم تاج و تخت، و پاسبان سری سازمان اجتماعی بوده‌اند. اعتقاد به چنان دین پیچیده‌ای مستلزم آن بود که طبقه مخصوصی در فنون جادو و آداب دینی مهارت کامل پیدا کنند که، برای رسیدن به خدایان، هیچ کس نتواند از توسل جستن به قدرت و مهارت آنان بی‌‌نیاز بماند. گرچه قانونی برای انتقال منصب کاهنی از پدر به فرزند وجود نداشت، عملا چنان بود که این منصب به میراث می‌رسید؛ به این ترتیب، با گذشت زمان، و در نتیجه پرهیزگاری مردم و سخاوتمندی سیاسی فراعنه، طبقه خاصی از کاهنان پیدا شد که ثروتمندی و نفوذ ایشان از صاحبان اراضی بزرگ و حتی خود خانواده‌های سلطنتی زیادتر بود. کاهنان از آنچه به عنوان نذر و قربانی به خدایان تقدیم می‌شد می‌خوردند و می‌نوشیدند، و نیز از زمینهای مربوط به معابد و خدمات دینی خویش درآمد سرشاری به چنگ می‌آوردند. چون از پرداخت مالیات بردرآمد و نیز از بیگاری و خدمت سربازی معاف بودند، از حیث رتبه و جاه و نفوذ، دیگر طبقات مردم برایشان رشک می‌بردند. حق این است که کاهنان شایسته مقدار زیادی از این تسلط وجاه و مقام بودند، چه ایشان کسانی هستند که علوم مصری را جمع‌آوری کرده و نگاه داشته وبه جوانان چیز آموخته‌اند و، با کمال سختی وامانت، برای خود انضباط و آیین خاصی وضع کرده و به آن گردن نهاده‌اند. هرودوت، با حس احترام خاصی، آنان را چنین وصف کرده است:

اینان بیش از دیگر مردم نسبت به پرستش خدایان اهتمام می‌ورزند و هرگز از پیروی آداب و تشریفات خودداری نمی‌کنند پیوسته لباس کتانی پاک و تازه شسته می‌پوشند ختنه می‌کنند، و این از آن جهت است که به پاکیزگی علاقه فراوان دارند و آن را بر زیبایی ترجیح می‌دهند. هر سه روز یک بار موهای سراسر بدن خود را می‌ستردند تا شپش و دیگر پلدیها جایی در بدن آنها پیدا نکنند هر روز دوبار، و هر شب نیز دوبار، با آب سرد بدن خود را می‌شویند.

مهمترین صفت مشخصه دین مصری اهمیتی بود که در آن به اندیشه خلود داده می‌شد. مصریان را عقیده بر آن بود که، همان گونه که اوزیریس- نیل دوباره زنده می‌شود و همه گیاهان، پس از مرگ، زندگی را از سر می‌گیرند، انسان نیز می‌تواندبعد از مردن دوباره به زندگی باز گردد. این که جسد مردگان، در خاک خشک، مدتهای دراز صحیح و سالم می‌ماند،از عواملی است که عقیده خلود را هزاران سال در مصر باقی نگاه داشته، و از آنجا، به صورت رستاخیز خود، وارد دین مسیحی شده است. مردم آن زمان مصر چنین معتقد بودند که در هر جسدی جفت و قرینه کوچکتری از آن بنام «کا» جای دارد، و نیز روحی در این جسد است که حالت قرار گرفتن آن در بدن مانند حالت قرار گرفتن مرغی در میان درخت است. این هر سه- یعنی بدن و جفت و روح- پس از مرگ ظاهری باقی می‌مانند، و هر چه گوشت بدن از فساد و تلاشی بیشتر در امان باشد، مرگ واقعی دیرتر فرا می‌رسد؛ اگر آنگاه که به نزد اوزیریس می‌آیند از گناهان پاک باشند، ممکن است برای ابد در «مزرعه خجسته خوراکیها»، یعنی باغهای آسمانی امن و فراوانی، مقیم شوند. از اینجا می‌توان حدس زد مردمی که به چنین آرزوها دل خوش داشته‌اند، در چه فقر و محرومیتی به سر می‌برده‌اند. با وجود این، رسیدن به چنین مزارع بهشتی، به عقیده مصریان قدیم، بی‌دستگیری دلیل راهی که در حد خود منزلت خارون را در اساطیر یونانی دارد، میسر نبوده است؛ این راهنمای پیر، در کرجی خود، مردان و زنانی را می‌پذیرفت که آلوده به گناهی نباشند. از این گذشته، در آن هنگام که به خدمت اوزیریس می‌رسیدند، قلب آنان را در کفه ترازویی می‌گذاشت و با پری در کفه دیگر می‌سنجید تا صدق گفتارشان آشکار شود. آنان که از این آزمایش روسفید بیرون نمی‌آمدند، محکوم به آن بودند که ابدالدهر، گرسنه و تشنه، در گورهای خود بمانند و خوراک نهنگهای سهمناک شوند و هرگز برای دیدن روی خورشید از میان خاک بیرون نیایند.

کاهنان چنان می‌پنداشتند که برای کامیابی در این آزمایشها راه چاره و حیله‌ای هست؛ هر کس به آنان مزدی می‌داد، راه رستگاری را به او می‌نمودند. یکی از وسایل آن بود که در گور مرده خوردنی و آشامیدنی بگذارند و کسانی را برای خدمت او بگمارند؛ دیگر اینکه گورها را از طلسمهایی که خدایان دوست دارند، از قبیل ماهیان و کرکسان و ماران و از همه مهمتر سوسکهای سیاه، پر کنند؛ مخصوصاً سوسک سیاه را، که ظاهراً با عمل تلقیح توالد و تناسلی پیدا می‌کند، رمز برانگیخته شدن روح و تجدید حیات می‌دانستند. در آن هنگام که کاهنی این گونه چیزها و طلسمها را مطابق آداب و شعایر صحیح متبرک کرده باشد، دست هیچ متجاوزی به مرده نخواهد رسید و هر شری از او دور خواهد شد. از همه این وسایل و اسباب بهتر، آن بود که مرده‌نامهای بخرند و در گور مرده بگذارند – این مرده‌نامه‌ها عبارت از طومارهایی بوده است که کاهنان ادعیه و اورادی بر آنها می‌نوشتند تا سبب تسکین خشم، و حتی فریب دادن اوزیریس باشد. در آن زمان نیز که روح مرده، پس از گذشتن از مراحل سخت و خطرناک، در پیشگاه اوزیریس حاضر می‌‌شد، با سخنانی نظیر آنچه پس از این می‌آید به آن داور بزرگ سخن می‌گفت:

ای آن که گذشت بال زمانه را به شتاب می‌آوری،

و ای آن که در تمام نهانگاههای زندگی جای داری،

و حساب هر کلمه را که از دهانم بر می‌آید می‌دانی

از منی که فرزند توام شرم داری؛

و قلب تو لبریز از اندوه و شرمساری است،

چه، گناهانی که در جهان مرتکب شده‌ام مایه اندوه است،

و از روی غرور، پیوسته در بدی و نافرمانی بوده‌ام.

با من از در صلح و صفا در آی، با من از در صلح و صفا درآی،

و مانعی را که میان ماست از میان بردار!

فرمان بده که همه گناهان من زدوده شود

و فراموش شده، در چپ و راست تو بریزد!

این نام تازه‌ای است که لپسیوس به نزدیک دو هزار طومار پاپیروسی یافت شده در گورهای مصری داده؛ وجه ممیز آن با دیگر طومارها در این است که محتوی دستورهایی برای راهنمایی مردگان است. نام مصری آن «بیرون آمدن [از مرگ] به روشنی» است، و تاریخ آن به دوره اهرام می‌رسد، ولی پاره‌ای از آنها از این زمان هم دورتر است. مصریان چنان باور داشتند که نص مرده‌نامه تألیف تحوت، خدای حکمت، است؛ در فصل ۶۴ آن نوشته شده که این نوشته در عین شمس [هلیوپولیس] به دست آمده و «دستنویس خود خدا» بوده است. یوشیا (یوشع) نیز در میان یهودیان چیزی را شبیه به این کتاب یافته است (به فصل ۱۲ کتاب حاضر، قسمت V مراجعه شود).

آری همه بدیهای مرا محو کن،

و عاری را که بر قلب من مستولی است محو کن،

تا من و تو از این لحظه در صلح و صفا باشیم.

دیگر از راههای رسیدن به رستگاری آن بوده است که روح برائت خود را از همه گناهان کبیره، به صورت «اعتراف منفی»، اظهار بدارد. این «اعترافنامه» یکی از کهنه‌ترین و نجیبترین صورتهایی است که آدمی، به آن وسیله، اصول و مبادی اخلاقی را بیان کرده است:

سلام بر تو ای خدای بزرگ و ای پروردگار راستی و دادگستری! من اکنون، أی پروردگار من، در برابر تو ایستاده‌ام؛ مرا از آن جهت به اینجا آورده‌اندتا جمال ترا مشاهده کنم… من به جز راستی در برابر تو سخن نگویم… هرگز در حق دیگران ستم نکرده‌ام. هرگز درویشی را نیازرده‌ام… و هرگز به انسان آزادی، بیش از آنچه خود برای خویش خواسته، کار نفرموده‌ام… من مرتکب بزهی نشده، و به کاری نپرداخته‌ام که خشم خدایان را برانگیزد. سبب آن نبوده‌ام که خواجه‌ای با بنده خود بد رفتاری کند. هیچ کس را با گرسنگی نکشته و سبب گریه کسی نشده و قصد جان احدی نکرده‌ام… به هیچ کس خیانت نورزیده‌ام… به هیچ روی سبب نقصان ذخیره معبد نشده و باعث از میان رفتن نان خدایان نبوده‌ام… درون چهار دیوار مقدس پرستشگاه، هرگز عمل شهوانی انجام نداده‌ام. هیچ گاه کفر نگفته‌ام … در ترازو، قلب و تزویر نکرده‌ام. شیر را از دهان شیرخوارگان نبریده‌ام… هرگز با شبکه به شکار مرغان خدایان برنخاسته‌ام… من پاکم. من پاکم. من پاکم.

با وجود این، باید دانست که دین مصری چندان توجهی به اخلاق نداشته است؛ کاهنانی که همه وقتشان مصروف فروختن افسون و خواندن عزایم و پرداختن به آداب سحر و جادو می‌شد، وقت آن را پیدا نمی‌کردند که اصول اخلاقی را به مردم بیاموزند، حتی خود کتاب مرده‌نامه به مؤمنان چنان می‌آموزد که افسونهایی که به وسیله کاهنان تبرک شده بر همه دشواریهایی که در سر راه مرده برای رسیدن به دارالسلام موجود است، چیره خواهد شد؛ بیش از آنکه به عمل صالح اهمیت داده شود، به تلاوت ادعیه و اوراد اهمیت می‌داده‌اند. در یکی از طومارها آمده است که: «چون مرده این را بداند، به روشنایی در خواهد آمد»؛ یعنی به زندگی جاودانی خواهد رسید. تعویذها و عزایم و طلسمها را به صورتهای گوناگون می‌ساختند و به مردم می‌فروختند تا سبب آمرزش انواع گناهان باشد؛ حتی، با چنان طلسمها، خود شیطان نیز می‌توانست به فردوس درآید. یکی از واجبات فرد مصری متقی آن بود که در هرلحظه، اوراد و اذکار خاصی را بخواند تا از گزند شرور بیاساید و خیرات گوناگون را به سوی خود جلب کند. مثلا مادری که برای کودک خود نگران است و می‌خواهد شیاطین را از طفل خود براند، چنین می‌گوید:

ای آن که در تاریکی می‌آیی و دزدانه گام می‌نهی، بیرون شو… آمده‌ای که این کودک را ببوسی؟ من هرگز به تو اجازه بوسیدن او را نمی‌دهم… آمده‌ای که آن را از من بربایی؟ هرگز به تو اجازه نمی‌دهم که آن را از من بربایی. من با افت- گیاه که آسیب می‌رساند، او را از گزند تو محفوظ داشته‌ام؛ و با پیازی که به تو آزار می‌رساند؛ و با عسلی که برای زندگان شیرین است و در کام مردگان تلخ؛ و با پاره‌های پلید ماهی ابدو؛ و با مهره پشت ماهی خاردار.

خود خدایان نیز برای آزردن یکدیگر از سحر و افسون مدد می‌گرفتند. ادبیات مصر قدیم پر از نام جادوگرانی است که با گفتن یک کلمه دریاچه‌ای را می‌خشکانیده، یا دست و پای جدا شده‌ای را به بدن می‌چسبانیده، یا مردگان را دوباره به زندگی باز می‌گردانیده‌اند. هر شاه جادوگران خاصی داشت که به او کمک و راهنمایی می‌کردند؛ مردم چنان معتقد بودند که فرعون را نیرویی جادویی است که با آن می‌تواند از آسمان باران فرود آورد یا سبب فیضان رود نیل شود. زندگی مصریان قدیم پر از طلسمها و عزایم و فال زدن و غیبگویی بود؛ هر خانه، ناچار، بایستی خدای سوگلیی داشته باشد که ارواح پلید و اسباب بدبختی را از آن خانه دور نگاه دارد. چنان می‌اندیشیدند که هر کودکی که در روز بیست و سوم ماه تحوت چشم به جهان بگشاید، بزودی از جهان خواهد رفت، و آنان که در بیستم ماه شویاخ به دنیا بیایند، بعدها کور خواهند شد. به گفته هرودوت، هر روز و هرماه منسوب به یکی از خدایان است؛ مصریان، از همین روز تولد، پیش‌بینی می‌کردند که بر سر این نوزاد بعدها چه خواهد آمد، و چگونه خواهد مرد، و در دوران زندگی چگونه خواهد بود. با گذشت زمان، مردم رفته رفته پیوند میان دین و اخلاق را فراموش کرده بودند؛ برای رسیدن به سعادت ابدی، هیچ نیاز آن نبود که زندگی بر تقوا و فضیلت استوار باشد، بلکه این منظور با توسل به سحر و جادو و شعایر ظاهری دینی و بخشندگی به کاهنان بآسانی فراهم می‌شد. مصرشناس نامداری در این باره چنین می‌گوید:

خطرات و دشورایهای جهان دیگر رفته رفته فراوانتر شده بود، و کاهنی می‌توانست برای هر خطر و دشواریی افسون خاصی تهیه کند که مطمئناً دارنده آن را از خطر محفوظ دارد. علاوه بر افسونها و طلسمهایی که سبب می‌شد مردگان بتوانند به جهان دیگر برسند، تعویذات و طلسمهای دیگری بود که از تباه شدن دهان یا سر یا قلب مرده جلو می‌گرفت، یا سبب آن می‌شد که وی نام خود را فراموش نکند، یا بخورد و بیاشامد و از خوردن پلیدیهای خویش در امان بماند، یا آبی که می‌آشامد در درون وی به صورت آتش سوزنده درنیاید، یا تاریکی را به روشنی مبدل سازد، یا باران و دیگر چیزهای موذی و ترسناک را از وی دور کند، و نظایر آنها به این ترتیب بود که ترقی و پیشرفت تدریجی اصول اخلاقی، که وجود آنها را در شرق قدیم آشکارا دیده‌ایم، به واسطه کارهای نفرت‌انگیز گروهی از کاهنان فاسد سودجو، به صورت ناگهانی، بکلی متوقف ماند، یا لااقل تا مدتی چنین شد.

در آن زمان، اخناتون شاعر و زندیق بر تخت سلطنت مصر جلوس کرد و آتش انقلاب دینیی را برافروخت که امپراطوری مصر را از میان برداشت؛ وضع دین در مصر قدیم از این قرار بود.

منبع : , جلد اول : مشرق زمین

نویسنده :

نشر الکترونیکی سایت

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ