شاه زندیق

AncientEgyptianFamily.jpg (590×657)

سجایای اخناتون- دین جدید- سرود خورشید- یکتاپرستی- عقیده تازه- هنر تازه- عکس‌العمل- نفرتیتی- انحطاط امپراطوری جدید- مرگ اخناتون

در سال ۱۳۸۰ ق‌م، آمنحوتپ سوم، جانشین تحوطمس سوم، پس از یک دوره زندگی سراسر جلال و خوشی از دنیا رفت، و پسرش آمنحوتپ چهارم به جای وی برتخت نشست؛ سرنوشت وی چنان بود که بعدها به نام اخناتون نامیده شود. مجسمه نیمتنه‌ای که از وی در تل‌العمارنه به دست آمده وی را مردی بیش از اندازه لاغراندام نشان می‌دهد که چهره‌ای در لطافت زنانه، و در حساسیت شاعرانه دارد؛ همچون مردمی که در خواب و خیال به سر می‌برند، پلکهای چشم بزرگی داشته، و کاسه سرش دراز و از شکل برگشته و استخوانبندیش ظریف و ضعیف بوده است. به طور خلاصه می‌توان گفت که وی شاعری بوده که دست تقدیر بر تخت سلطنتش نشاند.

به محض آنکه به شاهی رسید، سخت به مخالفت با دین آمون، و کاهنانی که به راه او می‌رفتند و آداب و شعایر او را برپا می‌داشتند، برخاست. در آن زمان، گروهی از زنان در معبد کرنک به سر می‌بردند که در ظاهر عنوان کنیزکان و همخوابگان آمون را داشتند، و در حقیقت اسباب خوشگذرانی و عیش و عشرت کاهنان بودند. این فسق و فجور پوشیده در پرده قدس و دینداری، آن شاه جوان را، که در زندگی خود نمونه‌ای از پاکی و امانت بود، ناخوش آمد؛ بوی خون گوسفندانی که به عنوان هدیه در پیشگاه آمون قربانی می‌شد به مشام او سازگار نبود؛ نیز طلسم و تعویذ و عزایم فروشی کاهنان، و استفاده ایشان از پیشگوییهای آمون برای تاریک نگاه داشتن مردم، و به نام وی بر مردم فشار وارد ساختن و مایه تباهی سیاهی شدن، بر وی گران می‌افتاد؛ به همین جهت، سخت خشمگین شد و زمانی چنین گفت: «آنچه از کاهنان شنیده‌ام، از همه آنچه تا سال چهارم سلطنت شنیده‌ام، و از همه آنچه شاه آمنحوتپ سوم شنیده بود گناه‌آلوده‌تر است.» به این ترتیب، روح جوان وی از رهگذر فسادی که در دین ملتش رخنه کرده بود طغیان کرد؛ از مال حرام و تجملاتی که معابد را پرکرده بود، و هم از تسلطی که کاهنان پولپرست بر زندگی عمومی داشتند، متنفر بود و بسختی به دشمنی و مخالفت با ایشان برخاست. با جرئت و تهور شاعران، هیچ راه حلی را برای آشتی با آن دستگاه فاسد نپذیرفت، و با کمال شجاعت اعلام کرد که همه خدایان و آداب و شعایری که در این دین است پست و بت‌پرستانه است، و جهان را جز خدای یگانه نیست، که همان آتون است.

اخناتون، مانند اکبر که سی قرن پس از وی در هند پیدا شد، چنان می‌پنداشت که خدایی، بالاتر از همه، در خورشید است که سرچشمه روشنی و زندگی بر روی زمین است. ما این مطلب را نمی‌دانیم که اخناتون نظریه خدای یگانه خود را از سرزمین شام گرفته، یا اینکه آتون صورت دیگری از آدونیس بوده است. این خدای تازه، هر اصل و منشئی که داشته، چنان بوده است که دل شاه را از خوشی و شادی لبریز می‌ساخت؛ به همین جهت، نام نخستین خود آمنحوتپ را، که در آن کلمه آمون وجود داشت؛ برگرداند و خود را به نام اختاتون یعنی «آتون راضی است» نامید؛ با مددگرفتن از بعضی از سرودهای کهنه و قصاید توحیدی سلف خود، سرودهایی حماسی در ستایش آتون تصنیف کرد، که نیکوترین و درازترین آنها قصیده‌ای است که در زیر می‌آوریم، و در عین حال زیباترین قطعه‌ای است که از ادبیات قدیم مصر برجای مانده است:

وه که برآمدن تو از افق آسمان چه زیباست،

ای آتون زیبا و ای سرچشمه زندگانی.

در آن هنگام که از افق مشرق طلوع می‌کنی،

سراسر زمین را به زیبایی خود آکنده می‌سازی.

تو زیبایی، بزرگی، درخشانی، و در بلندی بالای هر زمینی،

شعاع تو زمین و هر چه را که تو ساخته‌ای فرا می‌گیرد.

رع تویی، و همه آنان اسیران تواند؛

و همه آنان را با محبت خود در بند کرده‌ای.

گرچه تو بسیار دوری، ولی پرتو تو بر روی زمین است؛

وگرچه تو بسیار بربالایی، اثر پای تو روز است.

در آن هنگام که در افق باختری آسمان پنهان می‌شوی،

زمین همچون مرده‌ای در تاریکی فرو می‌رود؛

همه در اطاقهای خود به خواب می‌روند،

و سرهای خود را می‌پوشانند،

و منخرین از کار باز می‌ایستد،

و هیچ‌کس دیگری را نمی‌بیند،

و همه کالاها که در زیر سردارند،

ممکن است ربوده شود،

به روزگار آمنحوتپ سوم، دو معمار به نامهای سوتی و حور سرودی توحیدی در ستایش خورشید بر لوحه‌ای نقش کردند که هم‌اکنون در موزه بریتانیا محفوظ است. مدتهای دراز این عادت در مصر جاری بود که خدای خورشید، آمون – رع، را به نام بزرگترین خدایان خطاب کنند، ولی به عقیده آنان این خدا تنها خدای مصر بوده است.

و این را در نیابند.

شیرها از کنام خود بیرون می‌آیند،

و ماران می‌گزند

جهان، همه در خاموشی است،

چه، آن که آن را ساخته در افق خویش آرمیده است.

تو، ای آتون،

در آن هنگام که سر از افق بیرون می‌کنی، زمین درخشان است.

و چون در روز پرتو افشانی می‌کنی،

تاریکی را از برابر خود دور می‌رانی.

و در آن هنگام که اشعه خود را می‌فرستی،

هر دو سرزمین جشن روزانه دارند،

و در آن هنگام که آنان را بلند می‌کنی،

هر که بر آنهاست بیدار می‌شود و برسرپا می‌ایستد.

و چون دست و پا شستند، رخت خود می‌پوشند،

و دستها را برای ستایش طلوع تو برمی‌دارند،

و در همه عالم هر کس به کار خویش می‌پردازد.

چهارپایان در چراگاه آرام می‌گیرند،

درختان و گیاهان شکوفه می‌کنند،

مرغان در مردابهای خود به پرواز می‌آیند

و، با بالهای افراشته، تسبیح تو می‌کنند.

همه گوسفندان بر روی پاهای خود می‌رقصند،

و همه موجودات بالدار پرواز می‌کنند،

و چون بر آنان بتابی، همه زندگی می‌کنند.

کشتیها رو به بالا و رو به پایین نهر شراع می‌کشند.

و چون تو برآمده‌ای، همه راهها باز می‌شود.

ماهی نهر در برابر تو می‌‌جهد.

اشعه تو در وسط دریای بزرگ سبز است.

تو آفریدگار تخمک در زن،

و آفریدگار نطفه در مردی،

و در جسم مادر به پسرش زندگی می‌بخشی،

او را آرام می‌کنی تا نگرید،

و حتی در رحم مادرش از او پرستاری می‌کنی.

به او نفس می‌بخشی تا هر که را می‌سازی جاندار باشد!

و چون در روز زادن از تن بیرون می‌آید،

تو دهان او را به سخن‌گفتن می‌گشایی،

و آنچه را نیازمند است به او می‌رسانی.

در آن هنگام که جوجه در تخم‌مرغ بال و پر می‌آورد،

به او نفس می‌دهی تا بتواند زیست کند.

و چون وی را به آن حد می‌رسانی

که تخم را بشکند،

از تخم بیرون می‌آید،

و با همه نیرو که دارد جیک‌جیک می‌کند.

و به محض اینکه از آنجا بیرون می‌آید،

بر دو پای خود راه می‌رود.

وه که کارهای تو چه فراوان است!

و از برابر ما پنهان،

از خدای یگانه‌ای که هیچ کس قدرت ترا ندارد.

تو زمین را چنانکه دلت می‌خواست آفریدی

در آن هنگام که خود تنها بودی:

مردم و جانوران بزرگ و کوچک،

و هر چه را بر روی زمین است،

که بر دو پای خود راه می‌رود؛

و آنچه را در بلندیهاست،

که با بالهای خود پرواز می‌کند،

زمینهای بیگانگان را، از سوریه تاکوش،

و زمین مصر؛

تو هرکس را بر جای خود قرار می‌دهی،

و آنچه را نیازمند آن است به او می‌رسانی

نیل را در اراضی سفلا تو آفریدی،

و آن را چنانکه خواستی ساختی،

تا زندگی مردم را حفظ کنی

وه که تدبیر تو چه عالی است،

ای پروردگار ابدیت!

در آسمان هم برای بیگانگان نیلی است.

و در هر سرزمین برای جانورانی که روی پای خود راه می‌روند

اشعه تو به همه باغها خوراک می‌رساند؛

هنگامی که تو می‌تابی زندگی در آنها راه می‌یابد،

و این تویی که سبب رشد آنها می‌شوی.

تو فصلها را آفریده‌ای

تا همه خلقت خود را تمام کنی:

زمستان را آفریدی که برای آنها سرما بیاورد،

و گرما را آفریدی که بتوانند مزه کار ترا بچشند.

آسمان دور را آفریدی تا در آن بتابی،

و بر آنچه ساخته‌ای نظر کنی،

و تنها تویی که به صورت آتون زنده می‌درخشی.

برمی‌آیی و می‌درخشی و دور می‌شوی و دوباره باز می‌گردی.

و خودت بتنهایی

هزاران صورت می‌سازی؛

از کشورها و شهرها و قبیله‌ها،

و شاهراهها و نهرها.

هر چشمی ترا در برابر خویش می‌بیند،

از آنجا که تو بر بالای زمین آتون روزی

تو در قلب من جای داری،

و جز پسرت اخناتون

کس دیگر ترا نشناخته است.

تو با تدبیر و قدرت خویش

او را فرزانه ساخته‌ای.

جهان در دست توست،

به همان صورت که آن را ساخته‌ای،

چون می‌تابی همه زنده می‌شوند،

و چون پنهان می‌شوی همه می‌میرند؛

از آنجا که خود درازی زندگی خویشی،

مردم زندگی را از تو می‌گیرند،

تا آن زمان که چشمانشان به جمال توست

و تا آن زمان که پنهان می‌شوی.

و چون تو در مغرب فرو می‌نشینی،

همه کارها می‌ایستد

این جهان را تو ساخته‌ای،

و آنچه را در آن است برای فرزندت برپا داشته‌ای

اخناتونی که زندگیش دراز است؛

و برای سرور همسران شاه و محبوبه‌اش،

که بانوی دو سرزمین است،

نفر- نفرو- آتون، نفرتیتی،

که برای ابدالدهر زنده و خرم بماناد.

این قصیده تنها آن نیست که نخستین قصیده بزرگ باشد، بلکه نخستین شرح بلیغ درباره عقیده یکتاپرستی است که هفتصد سال پیش از آنکه اشعیای نبی به دنیا آمده باشد سروده شده. شاید، همان گونه که برستد معتقد است، این عقیده یکتاپرستی جلوه‌ای از وحدت جهان مدیترانه در زیر حکومت مصر زمان تحوطمس سوم بوده باشد. اخناتون چنان معتقد بود که خدای وی شباهت آشکاری که میان این سرود و «مزمور صدوچهارم» وجود دارد، جای شکی در این مسئله باقی نمی‌گذارد که مصر در شاعر عبرانی تأثیر کرده است.

پروردگار همه اقوام و ملتهاست، و حتی در سرود خویش، قبل از آوردن نام مصر، از سرزمینهای دیگری که مورد عنایت آتون است نام برده؛ این، خود، نسبت به خدایان قبیله‌ای قدیم پیشرفت عظیمی به شمار می‌رود. نیز جنبه حیاتی در آتون قابل توجه است، و تنها در نبردها و پیروزیها نیست که جلوه‌گر می‌شود، بلکه در گلها و درختان و در همه اشکال، زندگی و نمو وجود دارد؛ آتون همان شادی و سروری است که «گوسفندان را بر روی دست و پای خود به رقص می‌آورد» و سبب آن می‌شود تا «مرغان بر آبگیرهای خود به پرواز درآیند.» از این گذشته، این خدا همچون شخصی نیست که به صورت انسانی خود محدود باشد؛ این خدای برحق، «گرما»ی آفریننده و غذادهنده خورشید است؛ شکوه و افتخار ملتهبی که در کره خورشید، هنگام طلوع و غروب، دیده می‌شود نشانه‌ای از قدرت اعلای الاهی است. با وجود این، خورشید در نظر اخناتون «پروردگار عشق» و دایه مهربانی است که «مرد- کودک را در زن می‌آفریند» و «هر دو سرزمین مصر را از محبت لبریز می‌کند.» به این ترتیب، آتون در پایان کار، به صورت رمزی پدر مهربان و دلسوز و لطیف درمی‌آید، و همچون یهوه خدای لشکریان نیست، بلکه خدای رحمت و صلح و سلام است.

یکی از بدبختیهای بزرگ تاریخ این است که اخناتون، پس از آنکه به رؤیای بزرگ خود، یعنی رؤیای وحدانیت کلی، جامه عمل پوشانید، به آن خرسند نشد که صفات شریف دین جدید آهسته آهسته در دلهای مردم رخنه کند؛ چون از ادراک نسبت میان حقیقتی که وی به آن ایمان آورده بود و واقعیت خارجی، ناتوان بود، چنان پنداشت که هر دین و هر عبادتی، جز دین و عبادت او، گمراهی و ضلالی است که قابل تحمل نیست. به همین جهت، ناگهان فرمان داد که نام همه خدایان، جز نام آتون، را از نوشته‌ها و نقشهای عمومی مصر بزدایند؛ در صدها کتیبه، بر اثر پاک ‌کردن کلمه «آمون» از اسم پدرش، نام او را خراب کرد؛ هر دینی جز دین خود را نامشروع و حرام شمرد و دستور داد که همه پرستشگاههای قدیمی بسته شود. به عنوان اینکه شهر طیوه]= طیبه [ شهر نجسی است، از آن بیرون رفت و برای خود پایتخت تازه زیبایی به نام اختاتون (یعنی شهر افق آتون) بنا نهاد.

پس از آنکه ادارات دولتی، و منافع عمومیی که از آنها به دست می‌آمد، از طیوه بیرون رفت، این شهر بزودی از رونق افتاد، و اختاتون به صورت پایتخت ثروتمندی درآمد و بناهای تازه در آن ساخته شد. در هنر، که از زیر قیود سنتها و تقالید کاهنان خارج شده بود، نهضتی فراهم آمد، و روح عالی دین تازه در آن نفوذ کرد. سر ویلیام‌پتری در تل‌العمارنه، که دهکده تازه‌ای از مصر در محل اختاتون قدیم است، در ضمن حفاری، سنگفرشی را اکتشاف کرد که با تصویر مرغ و ماهی و چیزهای دیگر تزیین یافته و به بهترین و زیباترین صورت ساخته شده بود. اخناتون هیچ قید و شرطی برای هنر وضع نکرد، و تنها کار وی از این قبیل آن بود که ساختن صورت آتون را برهنرمندان ممنوع ساخت، چه به عقیده وی خدای راستی هیچ صورتی ندارد؛ از این گذشته، هنرمند در کار خود آزاد بود، منتها آن شاه به هنرمندان طرف توجه خود، بک و اوتا و نوتموس، سفارش می‌کرد که اشیا را همان‌گونه که می‌بینند مجسم سازند و از سنت و عرف و عادتی که کاهنان برای نمایاندن اشیا پیش گرفته بودند بپرهیزند. این مردم فرمان او را چنانکه باید پذیرفتند و خود وی را به صورت جوانی با چهره ظریف، و قیافه‌ای که نشانی از ترس و حجب دارد، و کاسه سری بیش از اندازه دراز مجسم ساختند. با الهام گرفتن از عقیده حیات‌بخش وی نسبت به خدایش آتون، همه موجودات زنده را، از گیاهی و حیوانی، با چنان عنایت و توجه به جزئیات و کمالی نقاشی می‌کردند که بندرت، در زمانها و مکانهای دیگر، از این حد دقت کسی توانسته است بالاتر رود. نتیجه آن شد که هنر، که در همه زمانها از گزندهای گرسنگی و تاریکی متأثر می‌شود، مدت زمانی شکفته شد و در پرتو سعادت و فراوانی پیشرفت فراوان پیدا کرد.

اگر اخناتون عقل کاملتر و پخته‌تری می‌داشت، درمی‌یافت که آنچه به مردم پیشنهاد می‌کند تا از یک شرک وهمی که در احتیاجات و عادات آنان ریشه دوانیده دست بردارند و به یگانه‌پرستی طبیعیی که در آن تخیل تابع عقل است توجه کنند، کاری است که ممکن نیست در مدت کوتاهی صورت پذیرد؛ اگر چنین بود، در کار خود درنگ می‌کرد و انتقال از یک مرحله به مرحله دیگر را تدریجی قرار می‌داد. ولی وی بیش از آنکه فیلسوف باشد شاعر بود. همچون شلی که استعفای یهوه را در برابر اسقفهای آکسفرد اظهار کرد، این شاه نیز به حقیقت مطلق خویش سخت متمسک بود، و آن اندازه در این عقیده پافشاری کرد که بنای مصر را منهدم کرد، و خراب شده آن بر سر او فرو ریخت.

اخناتون، با یک ضربه، هم طبقه توانگر و توانای کاهنان را از قدرت انداخت و خشم آنان را برانگیخت، و هم پرستش خدایانی را که در نتیجه اعتقاد و سنت طولانی بر مردم مصر عزیز بود حرام کرد. در آن هنگام که کلمه «آمون» را از کتیبه‌های شامل نام پدرش حذف می‌کرد، از آن لحاظ که نگاه داشتن احترام مردگان در نظر مردم مصر بسیار واجب می‌نمود، این کار را یک نوع کفر و گمراهی تصور می‌کردند. شک نیست که اخناتون نیرومندی و سرسختی کاهنان را ناچیز می‌پنداشت و، از طرف دیگر، در اینکه مردم توانایی آن را دارند که دین فطری را فهم کنند، به راه مبالغه می‌رفت. کاهنان در پس پرده کنگاش می‌کردند و خود را آماده کار می‌ساختند؛ توده مردم در خانه‌ها و نهانگاهها به پرستش خدایان متعدد خود ادامه می‌دادند. آنچه وضع را بدتر می‌کرد این بود که صاحبان پیشه‌های گوناگون، که در خدمت معابد کار می‌کردند، از این تغییر دین ناخرسند بودند و در نهان خشم خود را آشکار می‌کردند. حتی شاعر انگلیسی (۱۷۹۲ – ۱۸۲۲) که هنگام تحصیل در آکسفرد رساله‌ای به نام «ضرورت نبودن خدا» منتشر کرد و کشیشان او را محاکمه و از آکسفرد اخراج کردند. – م.

در خود کاخهای سلطنتی نیز وزیران و سران لشکر از شاه نفرت داشتند و آرزوی مرگ او را می‌کردند، چه وی را کسی می‌دانستند که گذاشته بود تا، در برابر وی، امپراطوری مصر پاره پاره شود و فرو ریزد.

در این میانه، شاعر جوان با سادگی و آرامش خاطر به زندگی خود ادامه می‌داد. هفت دختر داشت و هیچ پسری برای او نیامده بود؛ با آنکه قانون به وی روا می‌داشت که، از زن دیگری، جانشینی برای خود پیدا کند، به این راه حل رضا نداد و چنان دوست داشت که نسبت به ملکه خود نفرتیتی وفادار بماند. یکی از زینت‌آلاتی که از آن زمان به ما رسیده وی را به صورتی نشان می‌دهد که ملکه را در آغوش گرفته است؛ نیز به نقاشان و مجسمه‌سازان اجازه داده بود تا تصویر وی را در ارابه‌ای نمایش دهند که، به حالت شوخی و تفریح، با زن و دختران خویش در آن نشسته و از کوچه‌ها می‌گذرد. در مجالس رسمی، ملکه پهلوی او می‌نشست و دست او را به دست می‌گرفت، و دخترانش در پای تخت به بازی می‌پرداختند. زن خود را به عنوان «بانوی خوشبختی خویش و آن که آهنگ او قلب شاه را به شادی می‌آورد» توصیف کرده است؛ هنگامی که می‌خواست سوگندی یاد کند، چنین می‌گفت: «به سعادتی که از ملکه و فرزندان او در قلب من ایجاد می‌شود.» در وسط نمایشنامه رزمی اقتدار و تسلط مصر قدیم، دوره اخناتون همچون میان‌پرده‌ای از محبت و رأفت به شمار می‌رود.

درگیرودار این خوشبختی ساده و بی‌پیرایه خبرهای بدی از شام می‌رسید که عیش شاه را منغص می‌کرد. جنگجویان حتی و قبایل دیگر بر سرزمینهای تابع مصر در خاور نزدیک تاخته بودند، و فرماندارانی که مصر معین کرده بود پیوسته درخواست کمک فوری می‌کردند. اخناتون در این باره تردید داشت؛ چه اطمینان کامل نداشت که حق کشور گشایی مصر بتواند سبب آن باشد که وی این استانها را در تحت تسلط مصر باقی نگاه دارد؛ به همین جهت نمی‌خواست مصریان را به میدانهای جنگ دور بفرستد و، برای دفاع از امری که درباره آن اطمینان ندارد، آنان را به کشتن دهد. چون استانهای تابع مصر دانستند که، به جای مدد خواستن از فرمانروایی، از مرد نیکوکار و قدیسی تقاضای کمک کرده‌اند، فرمانداران مصری خود را خلع کردند و از پرداختن خراج به مصر سرباز زدند و در همه امور خود آزاد و مستقل شدند. چیزی نگذشت که مصر امپراطوری پهناور خود را از کف

داد و به صورت کشور کوچکی درآمد. خزانه مصر، که مدت یک قرن بر مالیاتهایی که از خارج می‌آمد تکیه داشت، خالی ماند؛ مالیاتهای داخلی نیز به حداقل کاهش یافت؛ کار در معادن طلا متوقف ماند؛ بی‌نظمی و پریشانی در همه دستگاههای اداری داخلی راه یافت. اخناتون، در جهانی که چندی پیش خود در سال ۱۸۹۳ سرفلیندرز پتری، در تل‌المعارنه، بیش از ۳۵۰ لوحه گلی به دست آورد که همه نامه‌های نوشته‌ شده به خط میخی بود، و غالب آنها درخواستهای کمکی بود که از خاور زمین می‌رسید.

را شاه آن می‌پنداشت، بیچیز و بی‌یاور ماند. آتش انقلاب در همه مستعمرات مصر افروختن گرفت، و همه نیروهای مصری، برضد او، دست به دست یکدیگر دادند و انتظار سقوط او را می‌کشیدند.

در آن هنگام که به سال ۱۳۶۲ق‌م از دنیا رفت، بیش از سی‌سال نداشت؛ و چون دریافته بود که از شاهی و فرمانروایی ناتوان است و ملت شایسته‌ای ندارد، دلشکسته، چشم از این جهان فروبست.

منبع : , جلد اول : مشرق زمین

نویسنده :

نشر الکترونیکی سایت

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ