تاریخچهای از ایتالیا
در اواخر قرن چهارم، امپراطوری روم غربی از لحاظ استعلا و انحطاط ، زایندگی و سترونی ادبی، شکوه سیاسی و انحطاط نظامی وضع بغرنجی داشت. گل رو به سعادت میرفت و سیادت ایتالیا را از هر حیث تهدید میکرد. از جمعیت تقریباً هفتاد میلیونی امپراطوری، بیست میلیون تن یا بیشتر اهل گل بودند، و حال آنکه نفوس ایتالیایی مشکل به شش میلیون نفر بالغ میشد؛ بقیه بیشتر شرقیانی بودند که به زبان یونانی سخن میگفتند؛ خود رم از سال ۱۰۰ قم شهری بود از لحاظ نژادی شرقی. زمانی رم به برکت شرق زیسته بود، همان گونه که اروپای نوین تا اواسط قرن بیستم از برکت فتوحات و مستعمرات خود میزیست؛ لژیونهای رومی محصولات و فلزات قیمتی چندین ایالت را به کاخها و صندوقهای هم میهنان خود کشانده بودند. حال دوران فتح به پایان رسیده و روزگار شکست آغاز شده بود. ایتالیا ناگزیر میبایست به منابع انسانی و مادی خود متکی باشد؛ و این منابع، به واسطه محدودیت تشکیل خانواده، قحطی، بیماریهای همه گیر، مالیات، تبذیر، و جنگ، به طرز خطرناکی تقلیل یافته بود. صنعت هرگز در آن شبه جزیره طفیلی رشد نکرده بود، و حال که بازارهای آن در شرق و غرب از دست میرفت، دیگر نمیتوانست معاش شهرنشیان را، که بیشترشان با کار در دکانها و خانهها درآمد ناچیزی تحصیل میکردند، تأمین کند. اتحادیههای اصناف از ناتوانی خود در فروش رأی در حکومتی سلطنتی که رأی گیری در آن امری نادر بود، رنج میبردند. تجارت داخلی از میان میرفت، راهزنی زیاد میشد، و شاهراههای قدیمی، گرچه کیفیت بهتری از تمام شاهراههای دیگری که تا پیش از قرن نوزدهم ساخته شد داشتند، رو به ویرانی میرفتند.
طبقات متوسط، که سابقاً ستون زندگی شهری را در ایتالیا تشکیل میدادند، اکنون در نتیجه انحطاط اقتصادی و استثمار پولی از پا درافتاده بودند. هر مالداری مشمول مالیاتی روزافزون بود که صرف نگاهداری یک دستگاه اداری رو به توسعه میشد که کار عمدهاش فقط تحصیل مالیات بود. هجوگویان شکوه میکردند که «شماره کسانی که از خزانه کشور ارتزاق میکنند بیش از آن کسانی است که با پول خود آن را پر میسازند.» فساد مالی قسمت عمده مالیاتها را میبلعید؛ قوانین بیشمار برای کشف و مجازات اختلاس و سوءاستفاده از عواید و اموال دولتی وضع شد. بسیاری از مأموران بیش از حد قانونی از کم بضاعتان مالیات میستاندند، و آنچه را که اضافه بر مأخذ دریافت کرده بودند به جیب خود میریختند؛ در عوض،
با گرفتن رشوه، بار مالیاتی اغنیا را سبک میکردند. امپراطوران میکوشیدند تا رسم عادلانهای در تحصیل مالیات برقرار سازند تا اتباع خود را از دغلبازی محصلان مصون دارند؛ والنتینیانوس اول در هر شهر یک «مدافع شهر» منسوب کرد تا از شارمندان در برابر چپاول این سوسکپتورس (محصلین مالیاتی) دفاع کند؛ و هونوریوس مالیات شهرهایی را که در مضیقه مالی بودند بخشود. مع هذا، اگر گفته سالویانوس را بپذیریم، برخی از شارمندان از مرز میگذشتند تا در قلمرو پادشاهان بربر، که هنوز کاملا به هنر مالیات ستانی آشنا نشده بودند، زندگی کنند؛ زیرا به قول او «عمال خزانه وحشتناکتر از دشمن به نظر میرسیدند.»
تحت این شرایط، انگیزه تولید مثل از میان رفت و از جمعیت کاسته شد. هزاران ایکر زمین مزروعی ناکاشته ماند، و در نتیجه یک فضای خالی اقتصادی پدید آمد که با ثروت باقیمانده شهرها دست به دست هم داد و موجبات جلب بربرهای تشنه به زمین را فراهم کرد. بسیاری از دهقانان صاحب زمینی که نمیتوانستند مالیاتهای خود را بپردازند، یا در برابر تجاوز و غارتگری از خانههای خود دفاع کنند، زمینهای خود را به مالکان ثروتمند یا نیرومند واگذاشتند و به رعیتی آنان درآمدند؛ آنان تعهد کردند که قسمتی از محصول، کار، و وقت خود را در اختیار آنان گذارند و در عوض معاش و حفاظتشان در صلح و جنگ تأمین شود. بدین گونه، ایتالیا، که هرگز فئودالیسم کامل در آن راه نیافت، در شمار نخستین کشورهایی درآمد که مقدمات فئودالیسم را فراهم ساختند. در همان زمان، فرایندی مشابه در مصر، افریقا، و گل نیز در حال شکل گرفتن بود.
بردگی بتدریج رو به زوال میگذاشت. در یک تمدن پیشرفته هیچ چیز نمیتواند با دستمزد، مواجب، یا سود متغیر مردان آزاد به عنوان انگیزهای اقتصادی برابری کند. بردهداری فقط وقتی صرفه داشت که برده ارزان و فراوان بود. از وقتی که لژیونهای رومی دیگر نتوانستند «میوههای» انسانی پیروزیهای خود را به روم آورند، بهای برده بالا رفته بود؛ به علاوه، چون حکومت ضعیف شده بود، بردگان بآسانی میتوانستند فرار کنند، و ضمناً بردهداران میبایست از بردگان خود در زمان بیماری و پیری آنان مراقبت به عمل آورند. به همان نسبت که قیمت برده بالا میرفت، بردهداران با پیش گرفتن رویه بهتری با آنان، در حقیقت از پولی که در بهایشان پرداخته بودند حفاظت میکردند؛ مع هذا، صاحبان برده تا حدودی قدرت مرگ و حیات مملوکان خود را داشتند، میتوانستند از قدرت قانون برای دستگیر ساختن بردههای فراری استفاده کنند، و امیال جنسی خود را با نر و ماده آنان، هر طور که طبع دو جنس گرایشان اقتضا میکرد، فرو نشانند. پاولینوس پلایی چنین با تحسین از پاکدامنی خود در جوانی یاد میکند : «در آن هنگام من امیال خود را بسیار محدود میکردم … هرگز عشق یک زن آزاد را نپذیرفتم … و خود را با عشق کنیزانی که در خانهام بودند خرسند میساختم.»
بیشتر ثروتمندان اکنون در ویلاهای روستایی خود زندگی میکردند تا از غوغا و
ازدحام شهر در امان مانند. مع هذا، هنوز قسمت اعظم مکنت ایتالیا به رم کشانده میشد. آن شهر بزرگ دیگر پایتخت نبود و کمتر امپراطور به خود میدید، اما همچنان کانون اجتماعی و عقلی غرب به شمار میرفت. علاوه بر این، رم مرکز عمده آریستوکراسی جدید ایتالیا نیز بود ـ این آریستوکراسی مانند قدیم کاست موروثی نبود، بلکه به طور دورهای عده جدیدی براساس میزان دارایی ملکی از سوی امپراطوران به عضویت آن برگزیده میشدند. گرچه سنا کمی از حیثیت، و مقدار زیادی از قدرت خود را از دست داده بود، سناتوران هنوز با شکوه و جلال میزیستند. مقامات مهم اداری را با شایستگی اشغال، و مخارج بازیهای قهرمانی عمومی را از بودجه خصوصی خود تأمین میکردند. خانههایشان انباشته بود از خدمتکاران و وسایل گرانقیمت؛ فرشی در خانه یکی از سناتوران ۴۰۰.۰۰۰ دلار میارزید. نامههای سوماخوس و سیدونیوس و اشعار کلاودیانوس جانب زیباتر آن زندگی شاهوار، یعنی فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی، خدمت صمیمانه به کشور، دوستی خوشخویانه، وفاداری زناشویی، و لطف مهر پدری، را آشکار میکنند.
در قرن پنجم کشیشی از اهالی مارسی تصویری نه بدین حد جذاب از اوضاع ایتالیا و گل رسم میکند. کتاب سالویانوس به نام در باب حکومت الاهی (حدود ۴۵۰ م) از همان مسائلی بحث میکند که موجب تدوین مدینه الاهی آوگوستینوس و تاریخ علیه مشرکان اوروسیوس شد ـ یعنی این سؤال که چگونه بدبختیهای ناشی از تجاوزات بربرها را میتوان با عنایت الاهی سازش داد؟ سالویانوس به این پرسش چنین پاسخ داد: «این رنجها مجازاتی است برای استثمار اقتصادی، فساد سیاسی، و فجور اخلاقی جهان رومی.» وی با اطمینان میگوید که فشاری چنین بیرحمانه از سوی اغنیا بر فقیران در میان بربرها هم یافت نمیشود؛ قلب یک تن بربر از دل یک نفر رومی رئوفتر است؛ و بینوایان، اگر میتوانستند وسیله نقلیه پیدا کنند، گروه گروه مهاجرت میکردند تا در قلمرو بربرها زندگی کنند. این معلم اخلاق به ما میگوید: «در امپراطوری روم فقیر و غنی، مشرک و مسیحی در منجلابی از فساد اخلاق فرو رفتهاند که در تاریخ سابقه ندارد؛ زنا و میخواری گناهان متداولی هستند که بس رواج دارند، و فضیلت و تقوا اسباب شوخی و مسخرهاند، و نام مسیح حشو کفرآمیزی است در میان کسانی که او را خدا میخوانند.» این تاسیت ثانی میگوید: «سلامت و نیرو و دلیری ژرمنها، زهد ساده مسیحیت آنان، رفتار ملایم آنان با رومیان مغلوب، وفاداری آنان نسبت به یکدیگر، خویشتنداریشان پیش از زناشویی و اخلاصشان در زناشویی درست نقطه مقابل احوال و اخلاق رومیان است. گایسریک، سرکرده واندالها، پس از تسخیر کارتاژ مسیحی، از روسپیخانههایی که تقریباً در هر گوشه شهر وجود داشت به شگفت آمد؛ آن بیغولههای فساد را بست و به روسپیان اختیار داد که بین زناشویی و تبعید یکی را انتخاب کنند. دنیای رومی از لحاظ مادی رو به انحطاط است، از جهت معنوی نیز تمام فضایل اخلاقی را از دست داده و دفاع خود
را به اجنبیان مزدور واگذاشته است. این بزدلان چگونه امید بقا دارند؟» سالویانوس سخنان خود را چنین پایان میدهد: «در این اوج تجمل و سرگرمی، امپراطوری روم یا مرده است یا نفسهای آخر را میکشد: میخندد و میمیرد.»
این تصویر سهمگینی است،و البته اغراقآمیز؛ فصاحت بندرت با دقت همراه است. بیشک در آن زمان نیز، مانند حال، تقوا با فروتنی خود را پنهان ساخته بود و میدان را به فسق، بدبختی، سیاست بازی، و جنایت داده بود. آوگوستینوس نیز تقریباً یک چنین تصویر تیرهای با همان اهداف اخلاقی به دست میدهد؛ وی شکوه میکند که کلیساها در رقابت با رقاصههایی که در تماشاخانهها زیباییهای عریان خود را مینمایانند، غالباً خالی میمانند. نمایشهای ورزشی هنور با کشتار محکومان و اسیران جنگی توأم بود تا روز خوشی برای مردم فراهم آید. از گفته سوماخوس درباره یکی از این نمایشها ما میتوانیم ستمی را که ملازم آنها بود به گمان دریابیم. او مینویسد که برای آن نمایش مبلغی معادل ۹۰۰.۰۰۰ دلار خرج کرد، اما بیست و نه گلادیاتور ساکسون، که بنا بود در میدان مسابقه بجنگند، او را فریفتند و پیش از آغاز مسابقه، در یک خودکشی دسته جمعی، یکدیگر را خفه کردند. در روم قرن چهارم ۱۷۵ روز در سال تعطیل بود، ده روز آن به مسابقههای گلادیاتوری، شصت و چهار روز به نمایشهای سیرکی، و بقیه به تئاتر اختصاص داشت. بربرها از شهوت رومیان برای تماشای نبرد دیگران سود جستند و هنگامی که مردم کارتاژ و انطاکیه و تریر غرق تماشای مسابقههای میدانی یا سیرکی بودند، بر آنها حمله بردند. در سال ۴۰۴ یک برنامهگلادیاتوری در روم به افتخار فتح مشکوک ستیلیکو در پولنتیا اجرا شد. خونریزی تازه آغاز شده بود که یکی از راهبان کلیسای شرق به نام تلماخوس از جایگاه تماشاگران به میان میدان جست و طلب کرد که رزم موقوف شود. تماشاگران خشمگین او را چندان سنگباران کردند که مرد؛ اما امپراطور هونوریوس، که از این صحنه به هیجان آمده بود، طی فرمانی بازیهای گلادیاتوری را ممنوع ساخت. مسابقههای سیرکی تا ۵۴۹ ادامه یافت، و در آن سال، به واسطه تهی شدن ثروت شهر در جنگ با گوتها، موقوف شد.
از لحاظ فرهنگی، روم از زمان پلینی و تاسیت چنان عصر پرفعالیتی به خود ندیده بود. موسیقی سرآمد تمام هنرها بود؛ آمیانوس مارکلینوس شکوه میکند که موسیقی فلسفه را از صحنه خارج ساخته و «کتابخانهها را به گورستان تبدیل کرده است»؛ او وصفی از ارگهای آبی غول آسا، و لیرهایی به بزرگی یک ارابه به دست میدهد. مدارس متعدد بودند، و به قول سوماخوس هر کس فرصت داشت تا استعدادهای خود را پرورش دهد. دانشگاههایی که
استادانشان از دولت مواجب میگرفتند به دانشجویانی که از همه ایالات غربی بدانجا آمده بودند دستور زبان، علم معانی بیان، ادبیات، و فلسفه تعلیم میدادند، در حالی که در همان زمان بربرها، که از هر سو امپراطوری را احاطه کرده بودند، با صبر و دقت فنون جنگی را میآموختند. هر تمدنی میوه درخت تناور توحش است و چون از ساقه آن درخت فاصله بسیار یافت، فرو میافتد.
در سال ۳۶۵ یک اصیلزاده یونانی ـ سوری به نام آمیانوس مارکلینوس انطاکی وارد این شهر یک میلیون نفری شد. این مرد خوش پیکر سابقاً سربازی بود در بینالنهرین، در دستگاه نظامی اورسیکینوس؛ و در جنگهای کنستانتیوس، یولیانوس، و یوویانوس فعالانه شرکت جسته بود؛ و پیش از آنکه دست به کار نوشتن زند، تجربه فراوان از زندگی کسب کرده بود. چون دوران صلح در شرق در رسید، به رم آمد و تصمیم گرفت که، با نوشتن تاریخ امپراطوری از نروا تا والنس، تألیفات لیویوس و تاسیت را تکمیل کند. وی مانند یک آلمانی که به زبان فرانسه چیز بنویسد، لاتینی را به سبکی مغلق و بغرنج مینوشت؛ آثار تاسیت را بسیار خوانده و مدتی دراز به یونانی سخن گفته بود. آشکارا به شرک ایمان داشت؛ یولیانوس را میستود؛ و تجمل را، که به استفان روم نسبت میداد، تحقیر میکرد؛ اما با اینهمه معمولا بیطرف بود، بسیاری از جنبههای مسیحیت را تحسین میکرد، و یولیانوس را به خاطر محدود کردن آزادی آکادمیک مذمت میکرد و آن را خطایی میدانست که «سکوتی ابدی بر آن سنگینی خواهد کرد.» او چندانکه وقت یک سرباز اجازه میداد به کسب دانش پرداخته بود. به اجنه و شیاطین معتقد بود؛ و در این راه حتی از نوشتههای سیسرون، که خود همیشه مخالفش بود، برله غیبگویی شاهد می آورد. اما رویهمرفته مردی صریح اللهجه و شرافتمند و نسبت به همه افراد و فرقهها، عادل و منصف بود. میگفت: «هیچ گونه مکر لغوی داستان مرا نمیآراید، و جز وفاداری بیغش به حقیقت چیزی در آن وجود ندارد.» از ظلم و اسراف و تظاهر نفرت داشت و هر جا که به آنها برمیخورد، عقیده خود را آشکارا ابراز میکرد. او آخرین تاریخنویس کلاسیک بود، و بعد از او در جهان لاتینی فقط وقایعنگاران بودند.
در همان رمی که آدابش به نظر آمیانوس جلف و فاسد میآمد، ماکروبیوس جمعی از افرادی را یافت که نه تنها ثروت بسیار داشتند، بلکه فروتن و فرهیخته و نوعدوست هم بودند. او در درجه اول دانش پژوهی بود دوستار کتاب و زندگی آرام؛ مع هذا، در ۳۹۹، مأموریت نمایندگی امپراطوری را در اسپانیا به عهده گرفت. تفسیر او بر رؤیای سکیپیو اثر سیسرون وسیلهای شد برای آشنایی عموم با رازوری و فلسفه نوافلاطونی. شاهکار او، که در ۱۵۰۰ سال اخیر مورد استشهاد تقریباً تمام تاریخنویسان قرار گرفته و ساتورنالیا یا «جشن ساتورنوس» نام دارد، «بدایعی از ادبیات» است که مؤلف در آن حاصل ناهمگون روزهای
تحصیل و شبهای مطالعه خود را گردآورده است. وی ضمن دستبرد به مطالب کتاب آولوس گلیوس، آنها را به صورتی آراستهتر در شکل گفتگویی خیالی میان مردان واقعی تنظیم کرد. این مردان ـ پرایتکستاتوس، سوماخوس، فلاویانوس، سرویوس، و دیگران ـ دور هم گرد آمدهاند تا سه روز مراسم ساتورنالیا را با شراب و غذای خوب و گفتگوهای فاضلانه جشن بگیرند. در این جمع از دیساریوس پزشک پرسشهای طبی میشود ، مثلا: آیا غذای ساده بهتر است یا خوراک متنوع؟ ـ چرا زنان کمتر و پیرمردان بیشتر مست میشوند؟ ـ «آیا طبیعت زنان از مزاج مردان سردتر است یا گرمتر؟» در آن محفل گفتگویی درباره تقویم و تحلیلی مشروح از جنبههای لغوی، دستوری، شیوهای، فلسفی، و انتحالی ویرژیل نیز هست؛ همچنین در مورد مجموعهای از واژههای خوب از تمام اعصار، و درباره رسالهای پیرامون ضیافتهای شایان و غذاهای کمیاب بحث میشود. این فاضلان شبها خود را با پرسشهای سبکتر سرگرم میسازند: چرا رنگ چهره ما از شرم سرخ، و از ترس سفید میشود؟ ـ چرا طاسی از فرق سر شروع میشود؟ ـ جوجه زودتر از تخم پدید آمده است یا تخم زودتر از جوجه؟ در میان این مجموعه درهم و برهم گهگاه به عباراتی باشکوه نیز برمیخوریم، مانند وقتی که سناتور پرایتکستاتوس از بردگی سخن می گوید:
من مردان را نه از روی مقامشان، بلکه به حکم آداب و اخلاقشان ارج مینهم؛ زیرا این از خوی ما برمیخیزد و آن از بخت. … اوانگلوس! تو باید دوستان خود را نه تنها در فوروم یا مجلس سنا، بلکه در خانهات نیز جستجو کنی. با برده خود به نرمی و مهربانی رفتار کن، او را در گفتگوی خود شرکت ده، و حتی گاه صمیمانه با او مشورت نما. نیاکان ما با برداشتن غرور از مالک و شرم از مملوک، آن را پدر خانواده و این را عضو خانواده میخواندند. در این صورت، بردگانت بیش از آنچه از تو بترسند، تو را محترم خواهند داشت.
حوالی سال ۳۹۴، یکی از همین محافل شاعری را با گرمی به جمع خود پذیرفت که میبایست آخرین نغمه عظمت رم را بسراید. کلاودیوس کلاودیانوس، مانند آمیانوس، در شرق متولد شده و یونانی را همچون زبان مادری خود تکلم میکرد؛ اما لاتینی را نیز ظاهراً از اوان کودکی آموخته بود، زیرا آن را خوب و روان مینوشت. پس از توقف کوتاهی در رم، به میلان رفت، در دستگاه ستیلیکو شغلی یافت، ملک الشعرای غیر رسمی امپراطور هونوریوس شد، و با زنی اصیل و ثروتمند ازدواج کرد، کلاودیانوس همه فکر و ذکرش رسیدن به ثروت و شهرت بود، و نمیخواست فقیر و گمنام بمیرد. برای خوشامد ستیلیکو مدیحههای خوشاهنگ در شأن وی، و اشعار آتشین وهن آمیز درباره رقیبانش میسرود. در سال ۴۰۰ به رم بازگشت، و وقتی در یکی از اشعار خود به نام «اندر کنسولی ستیلیکو» آن شهر جاودان [رم] را ستود، بگرمی مورد استقبال واقع شد. این مدیحه او در ارزش با کلام خود ویرژیل برابر است:
کنسولی همسنگ و هم ارز با خدایان نگهبان شهری است بزرگتر از هر شهری بر روی
کره خاک که باد بر آن گذر دارد، و وسعت آن بس فزونتر از میدان دید چشم است، و زیباییش را در عالم خیال نیز نمیتوان تصویر کرد، و هیچ آوایی را یارای ستایشش نیست، و سر زرینش به ستارگان میساید، و با تپههای هفتگانه خود یادآور هفت فلک آسمان است؛ شهری مادر جنگ و قانون که بر تمام پهنه زمین فرمان میراند، و کهنترین مهد عدالت است، این است شهری که از آغازی ناچیز به جهانداری رسیده، و پهنه قدرت خود را از جایی کوچک تا به پهنه شعاع خورشید گسترده است. ... تنها اوست که مفتوحان را در آغوش خود جای داده و همچون مادری مهربان، نه ملکهای والاجاه، نژاد انسانی را بی تبعیض زیر بال و پر گرفته است، و مغلوبان را فرا خوانده است تا شارمندیش را بپذیرد، و تیرههای دور افتاده را با بندهای محبت به هم پیوسته است. زیر سایه فرمانروایی صلح آمیز اوست که دنیا خانه ما شده است و ما میتوانیم هر جا که بخواهیم زندگی کنیم، و رفتن به توله و کاوش بیشههای سابقاً سهمناکش برای ما فقط تفریحی است؛ به برکت اوست که همهمردمان میتوانند از آب رون بنوشند و خود را با نهرهای اورونتس سیراب سازند. از دولت اوست که ما همه یک مردمیم.
سنای سپاسگذار در فوروم ترایانوس مجسمهای برای کلاودیانوس با این عنوان برپا کرد: «به والاترین شاعران» که زیبایی کلام ویرژیل را با قدرت هومر یکجا جمع دارد. پس از سرودن اشعاری به افتخار ممدوحان بخشنده دست، کلاودیانوس قریحه خود را صرف هتک ناموس از پروسرپینا کرد و آن داستان کهن را با تصاویر زیبایی از زمین و دریا، و با آهنگ خوشی که یادآور حکایات عشقی یونان آن زمان است، باز گفت. در ۴۰۸ خبر یافت که ستیلیکو به قتل رسیده است و بسیاری از دوستان آن سردار دستگیر و اعدام شدهاند. از بقیه سرگذشت او اطلاعی در دست نیست.
در رم، مانند آتن و اسکندریه، هنوز اقلیتهای قابل ملاحظهای از مشرکان میزیستند، و هفتصد معبد مشرکان در آخر قرن چهارم هنوز برپا بود. یوویانوس و والنتینیانوس اول ظاهراً معبدهای باز شده به امر یولیانوس را نبسته بودند، کاهنان رومی هنوز (۳۹۴) در مجامع مقدس خود اجماع میکردند ، جشنهای لوپرکالیا هنوز با همان مراسم کهن نیمه وحشیانه خود اجرا میشدند، و «راه مقدس» گاه و بیگاه با نعره جگر شکاف گاوانی که به سوی قربانگاه رانده میشدند و گویی از کشته شدن خود آگاه بودند پرطنین میگشت.
گرامیترین فرد در میان مشرکان نوین رم و تیوس پرایتکستاتوس، لیدر اکثریت مشرک در مجلس سنا، بود. همه مردم به فضایل او ـ درستی، دانش، میهن پرستی، زندگی خانوادگی شرافتمندانه ـ اذعان داشتند؛ برخی او را با کاتوی مهین و کینکیناتوس مقایسه میکردند.
دوست او سوماخوس (۳۴۵-۴۱۰) را زمان بهتر به یاد دارد. نامههای سوماخوس از آریستوکراسی فریبایی که در شب مرگش خود را جاودان میپنداشت تصویری دلکش میپردازد. حتی خانواده او فناناپذیر مینمود: نیایش در سال ۳۳۰ کنسول بود، و پدرش در ۳۶۴ ضابط کل؛ خود او در ۳۸۴ ضابط کل و در ۳۹۱ کنسول بود. پسرش قاضی بود، نوهاش در سال ۴۴۶، نتیجهاش در ۴۸۵، و هر دو نبیرهاش در ۵۲۲ به مقام کنسولی رسیدند. ثروتش عظیم بود؛ سه ویلا نزدیک رم، هفت ویلای دیگر در لاتیوم، پنج ویلا در کنار خلیج ناپل، و تعداد دیگری در سایر نقاط ایتالیا داشت، چنانکه «میتوانست به هر نقطه شبه جزیره سفر کند و همه جا در خانه خود باشد.» کسی بر این ثروت او رشک نمیبرد، زیرا در صرف آن بخشنده دست بود؛ به علاوه، تعینات مکنت را با دانش پژوهی، خدمات عمومی، اخلاق آراسته، و اعمال نوعپرورانه بیشمار جبران میکرد. مسیحیان و مشرکان، و بربرها و رومیان در شمار دوستان وفادار او بودند. شاید پیش از آنکه میهن پرست باشد، مشرک بود؛ زیرا گمان میبرد فرهنگی که از آن بهرهمند است و عرضه میدارد بستگی تام به دین قدیم دارد، و میترسید سقوط این یک توأم با سقوط آن دیگری باشد. عقیده داشت که شارمند رومی با وفاداری به آیینهای کهن، خود را حلقهای از آن زنجیر خواهد دانست که از زمان رومولوس تا دوران والنتینیانوس به نحو شگفتانگیزی ادامه یافته است، و آنگاه آن شهر و تمدنش را، که در طول هزار سال آنچنان دلیرانه بنا شده است، دوست خواهد داشت. بی جهت نبود که همشهریان کوینتوس آورلیوس سوماخوس، در آخرین کشمکش خویش به خاطر خدایانشان، او را به نمایندگی خود انتخاب کردند.
به سال ۳۸۰، امپراطور گراتیانوس، که در نتیجه فصاحت آمبروسیوس از پیروان سرسخت اصالت آیین شده بود، پیروی از اعتقادنامه نیقیه را «برای تمام مردمی که تابع حکومتهای رئوفانه ما هستند» اجباری اعلام کرد و پیروان مذاهب دیگر را «دیوانه و تهی مغز» نامید. در ۳۸۲، فرمان داد تا تمام اعانههایی که از طرف خزانهداریهای امپراطوری یا شهری برای برگزار کردن مراسم مشرکانه پرداخته میشد، یا در حق دوشیزگان آتشبان یا کاهنان تأدیه میگردید، قطع شود؛ کلیه املاک متعلق به معابد و مجامع روحانیون را مصادره کرد؛ و به مأموران خود دستور داد مجسمه پیروزی را، که آوگوستوس در سال ۲۹ قم در سنا نصب کرده بود و تا آن زمان دوازده نسل از سناتوران در برابر آن سوگند وفاداری به امپراطور یاد کرده بودند، از آن محل بردارند. هیئتی به ریاست سوماخوس از طرف سنا مأموریت یافت تا با حجت و دلیل گراتیانوس را به اهمیت مجسمه پیروزی واقف سازد. گراتیانوس از پذیرفتن آنان سر باز زد و فرمان داد تا سوماخوس را از رم تبعید کنند (۳۸۲). در سال ۳۸۳ گراتیانوس کشته شد و سنای امیدوار گروهی را به نمایندگی خود نزد جانشین او فرستاد. نطق سوماخوس در حضور والنتینیانوس دوم به عنوان شاهکار فصاحت مورد تحسین قرار گرفت. او
چنین استدلال کرد که شایسته نیست مراسمی دینی که هزار سال با ثبات نظم اجتماعی و حیثیت کشور بستگی داشته است با چنان شتابی برانداخته شود. گذشته از هر چیز، «چه فرق میکند که هر کس چه راهی را برای جستجوی حقیقت برگزیند؟ زیرا هیچ راهی به تنهایی نمیتواند انسان را به درک رازی چنین عظیم رهنمون شود.»
والنتینیانوس جوان تحت تأثیر این خطابه واقع شد؛ آمبروسیوس میگوید که حتی مسیحیان شورای امپراطوری بازگرداندن مجسمه پیروزی را توصیه کردند. اما آمبروسیوس، که به واسطه یک مأموریت سیاسی برای کشور در آنجا حاضر نبود، با نامه شدیداللحنی که برای امپراطور فرستاد بر شورا چیره شد. وی دلایل سوماخوس را یک به یک مورد بحث قرار داده و با قدرتی برابر آنها رد کرده بود. در پایان نیز تهدید کرده بود که اگر مستدعیات سنا اجابت شود، وی امپراطور را مرتد اعلام خواهد کرد. «شما ممکن است وارد کلیساها شوید، اما کشیشی در آنها نخواهید یافت تا شما را بپذیرد، یا ممکن است آنان را فقط برای جلوگیری از ورود خودتان در مدخل کلیسا ببینید.» والنتینیانوس از قبول درخواست سنا امتناع ورزید.
مشرکان ایتالیا در سال ۳۹۳ دست به یک کوشش نهایی زدند و در شورشی همه چیز را باختند. ائوگنیوس، امپراطور نیمه مشرک، که تئودوسیوس او را به رسمیت نشناخته بود، به این امید که در دفاع از سلطنت خود یاری مشرکان غرب را تحصیل کند، مجسمه پیروزی را به سنا باز گرداند و با تبختر اعلام کرد که پس از شکست دادن تئودوسیوس، اسبان خود را در باسیلیکاهای مسیحیان خواهد بست. نیکوماخوس فلاویانوس، داماد سوماخوس، در رأس سپاهی به یاری ائوگنیوس شتافت، در شکست او سهیم شد، و خود را کشت. تئودوسیوس پیروزمندانه به رم وارد شد و سنا را مجبور ساخت تا الغای شرک را در تمام اشکال آن تصویب کند (۳۹۴). وقتی که آلاریک رم را چپاول کرد، مشرکان این خواری شهری را که زمانی جلال شاهوار داشت به خشم خدایانی تعبیر کردند که مورد بیاعتنایی واقع شده بودند. جنگ شرک و مسیحیت یگانگی و قدرت روحی مردم را شکست، و وقتی که سیل هجوم به آنان رسید، فقط توانستند با نفرینهای توأم و دعاهای جداگانه با آن مقابله کنند.
مسافرت به اروپا
بدون دیدن وب سایت فایند ا تور هرگز به اروپا مسافرت نکنید!!!
بهترین تور اروپا را به همراه قیمت شما می توانید وب سایت فاینداتور انتخاب نمایید.
چرا تور اروپا
– کشورهای پیشرفته اروپا با تاریخ پر فراز و نشیب و با جاذبه های بی نظیر که آغوش خود را به روی گردشگران گشوده است.
– در تور اروپا از کشورهای ایتالیا، اسپانیا، فرانسه و سایر کشورهای زیبا دیدن کنید.
– به قاره سبز سفر کنید و طبیعت بکر آن لذت ببرید.
– از جاذبه های گردشگری همچون شهر ونیز، برج ایفیل، کلوزیوم، کلیسای نتردام و موزه های معروف آن دیدن کنید.
معرفی اروپا
رفتن به تور اروپا جزو خاص ترین تورهای مسافرتی می باشد. قاره اروپا با دارا بودن آب و هوایی فوق العاده، طبیعتی بی نظیر و جاذبه های گردشگری بیشمار، سالانه میزبان تعداد زیادی گردشگر از سراسر جهان می باشد. تعدادی از کشورهای توریستی معروف اروپا عبارتند از: فرانسه، انگلستان، اسپانیا، پرتغال، ایتالیا، روسیه، سوئیس و…..
کشورهای فرانسه با بیش از ۸۰ میلیون نفر توریست خارجی، اسپانیا ۶۰میلیون نفر و ایتالیا ۴۶ میلیون نفر پیش قراولان عرصه توریسم محسوب میشوند.
بهترین زمان سفر به اروپا
در هر زمان و هر فصل سال که اداره کنید بهترین زمان برای انتخاب تور اروپا می باشد. اگر علاقه مند به ورزش های زمستانی و برف هستید در فصول سرد سال می توانید به کشور ورزش های زمستانی یعنی (سوئیس) کنید. اما اگر دوست دارید در فصول بهاری سفر داشته باشید می توانید از فرودین تا آخر تابستان به یکی از شکور های حوزه مدیترانه مانند اسپانیا و ایتالیا سفر کنید.
حمل و نقل در اروپا
در هر زمان و هر نوع وسیله حمل ونقل که اداره کنید می توانید به راحتی انتخاب کنید و بین مقاصد گردشگری درون شهری و بین کشورها سفر کنید. وسایل نقلیه عمومی به خصوص قطار های بین کشورها در حد یک جاذبه تمام عیار می باشند. تمام سیستم های حمل و نقل در اروپا مکانیزه می باشد.
قبل از سفر به تور اروپا پول کافی با خود به همراه داشته باشید. تا بتوانید هر آنچه دوست دارید با آسودگی خاطر انجام دهید.
از حمل و نقل عمومی بسیار پیشرفته استفاده کنید.
نگران محل اقامت نباشید. در تور اروپا می توانید انواع اقامت گاه ها از هتل های لوکس گرفته تا اقامتگاه های ارزان قیمت متناسب با بودجه سفر خود انتخاب کنید.
از غذاهای معروف و برند های معتبر غذایی دنیا امتحان کنید. سوپ پیاز، کوک او ون، سالاد نیکوآز از غذاهای معروف فرانسوی، انواع پیتزا و پاستا ایتالیایی، پائیا و گازپاچو و ترتیلا از غذاهای معروف اسپانیایی می باشند که باید در تور اروپا باید بچشید.