نقش توماس آکویناس قدیس در فلسفه غرب ( قسمت اول )
توماس آکویناس قدیس
توماس آکویناس قدیس
فیلسوف کاتولیک ایتالیایی و اگر نگوییم بزرگترین شخصیت ، دستکم یکی از بزرگترین شخصیت ها در فلسفه مدرسی است. او مکتب تو مایی را نیز در فلسفه بنیان گذاشت ، که تا مدتها تکیه گاه اصلی فلسفی برای کلیسای کاتولیک روم محسوب می شد
اما زندگی توماس آکویناس به طریقی دور از انتظار پایان یافت. چرا که چنین پایانی برای زندگی یک قدیس و واهبه دو مینیکن معمول نبود ( فرقه دومینیکن بر زندگی فقیرانه تأکید داشت و به گرفتن صدقه می پرداخت).
او در قلعه خانوادگی شان به دنیا آمد و جوانترین فرزند کنت لندولف آکویناس و دونا تئودورا بود که مادرش نیز از اشراف زادگان نرمان بود. او را در سن پنج سالگی برای تحصیل به صو معه مونته کازینو فرستادند. همان جایی که بعدها به دانشگاه ناپل تبدیل شد.
جوانی پارسا منشانه و در همین جا بود که آکویناس نوجوان، تحت تأثیر فرقه دومینیکن قرار گرفت و وقتی خانواده اشرافی او پی بردند که پسر شان نزدیک است به عضویت آن فرقه در آید.
مادرش هراسان برادران بزرگترش را به ناپل فرستاد تا او را گرفته و بیاورند و آنقدر محبوس کنند تا سر عقل بیاید. او به مدت یک سال در قلعه خانوادگی زندانی شد. یک بار هم برادرانش فاحشه ای را به اتاقش فرستادند و مأیوساند کوشیدند تا او را از تصمیمش منصرف کنند اما آکویناس تکه چوب مشتعلی از اجاق برداشت و آن زن را فراری داد. پس از مدتی خانواده اش از او ناامید شدند و دست از سرش بر داشتند. آکویناس آزادی خود را بازیافت و به فرقه مذکور پیوست.
او در سال ۱۲۵۲ میلادی به پاریس رفت و به تدریس مشغول شد و بعدها در دانشکده الهیات دانشگاه پاریس صاحب کسی استادی شد. آکویناس بقیه زندگی خودش را به رفت و آمد میان مراکز علمی فرانسه و ایتالیا صرف کرد و در طول این سال ها.
آثار بسیار زیادی را – بالغ بر چندین میلیون کلمه – پدید آورد و جالب تر این که زندگی او چندان هم طولانی نبود. او دست کم چهار منشی داشت که گفته هایش را می نوشتند و این هم به دلیل توانایی های خارق العاده و گفتار بسیار فراوانش بود و هم به دلیل دستخط بسیار بدش.
اما به یکباره سیل و اژگانش متوقف شد و این همان زمانی بود که در میانه این قیل و قال ها، به گمان خود، به شهود دینی دست یافت. او پس از این واقعه گفت:« همه آنچه که تاکنون نوشته ام در مقایسه با آنجه هم اکنون بر من مکشوف شده، پر کاهی بیش نیست.» چند ماه بعد در راه رفتن به هیئت مرکزی کلیسا بود که شاخه درختی به سرش اصابت کرد و طولی نکشید که در گذشت.
بخشی از حجم وسیع گنتارمایش ناشی از قدرت ذهنی او بود و بخشی هم به این دلیل که در زمانه ای می زیست که زمینه این امر فراهم بود. آثار ارسطو، به تازگی در غرب از نو در دسترس قرار گرفته بود. و گاهی شرح هایی کفر آمیزی اما مجاب کننده در میان آنها یافت می شد، که متفکران غیر مسیحی در حد و اندازه های ابن رشد بر آن آثار نوشته بودند.
این ها کافرانی بودند که استدلال های محکمی داشتند و به نتایجی می رسیدند که آشکارا با آموزه های مسیحیت در تقابل بود. فی المثل می گفتند که روح، نامیرانیست: جهان را خالقی الهی به یکباره پدید نیاورده است بلکه جهان سرمدی است: دانش خداوند تنها به خودش تعلق می گیردند به ما، برخی به همین بسنده می کردند که بگویند ارسطو و شارحانش در اشتباهند.
اما آکویناس دوازده شرح بر آموزه های ارسطو نوشت و مدعی شد که او به چیزی از قبیل حقیقتی جزئی دست یافته است. این کار او نه تنها کوششی بود برای مسیحی کردن ارسطو، بلکه گامی ضروری در مواجهه با تفکرات کفر آمیز نیز محسوب می شد.