غلبه دوریها در یونان باستان
در حدود سال ۱۱۰۴ قم، یکی دیگر از امواج مهاجرت یا حمله از سرزمینهای اقوام بی آرام شمالی برخاست و یونان را فرا گرفت. مردمی جنگی، بلند بالا و گردسر و بدون خط، از راه ایلوریا و تسالی به ناوپاکتوس در خلیج کورنت، به پلوپونز پا نهادند، بر آن مستولی شدند، و تقریبا تمام تمدن موکنایی را از میان بردند. آگاهی ما نسبت به منشا و مسیر آنان حدسی بیش نیست، ولی از خصایص و تاثیر ایشان بخوبی آگاهیم. اینان در مرحله دامداری و صیادی به سر میبردند. با آنکه به کشتکاری محدودی میپرداختند، تکیه گاه عمده زندگی آنان دامپروری بود، و به این جهت همواره در پی چراگاه از جایی به جایی میکوچیدند.
چون بفراوانی از آهن بهره میجستند، مبشر فرهنگ هالشتات یونان به شمار میرفتند. با شمشیرهای آهنین و روح خشن خود، بیرحمانه قوم آخایایی و قوم کرتی را، که هنوز ابزارهای آدمکشی خود را با مفرغ میساختند، در هم شکستند. گویا از دو جانب باختری و خاوری از الیس و مگارا فرا آمدند و به امارات کوچک و مجزای پلوپونز رسیدند و سپس طبقات حاکم را از دم تیغ
گذرانیدند و بازماندگان تمدن موکنایی را به اسارت گرفتند. پس، پایتخت پلوپونز را به آتش سوختند، و آرگوس مدت چند قرن پایتخت پلوپونز شد. مهاجمان، در تنگه کورنت، آکروکورینتوس را، که محلی مرتفع و تسلط بخش بود، برگزیدند و شهر کورنت را به سبک خود در آنجا ساختند.a از قوم آخایایی، آنان که جان به در بردند، گریختند: بعضی در کوههای پلوپونز شمالی، برخی در آتیک، و پارهای در جزایر و سواحل آسیا پناه گرفتند. مهاجمان در پی فراریان به آتیک ریختند، اما چندان به پیش نرفتند، حال آنکه در جزیره کرت تا توانستند پیش تاختند. انهدام کنوسوس را به مرحله نهایی رسانیدند، ملوس و تراوکوس و کنیدوس و رودس را گشودند و کوچگاه خود کردند. در گیریهای پلوپونز و کرت، یعنی والاترین پایگاههای فرهنگ موکنایی، انهدام این قوم را تکمیل کرد.
مورخان عصر جدید این حادثه را، که بازپسین فاجعه تمدن اژهای است، غلبه دوریها شمردهاند و روایات یونانی آن را ((بازگشت هراکلس زادگان)) نام دادهاند. ظاهرا دوریهای فاتح، که نمیخواستند پیروزی ایشان غلبه قومی بربری بر مردمی متمدن تلقی شود، اعلام کردند که آنان همانا فرزندان هراکلس هستند که به هنگام بازگشت به پلوپونز به مقاومت برخورده و، ناگزیر، با خشونتی قهرمانی به اشغال آن خطه پرداختهاند.
ما نمیدانیم که این روایت تا چه اندازه واقعیت است و تا چه اندازه افسانهای سیاسی برای تبدیل یورشی خونین به تسلطی مشروع. بدشواری میتوان باور داشت که قوم دوری در روزگار جوانی عالم بتواند چنین خبر بزرگی را جعل کند. شاید، برخلاف نظر کسانی که به یکی از این دو قول معتقدند، هر دو قول درست باشد: قوم دوری از شمال هجوم آورد، و اخلاف هراکلس آن را رهبری کردند.
این یورش، هر چه بود، نتایج تلخی به بار آورد. دراز مدتی یونان را از پیشرفت باز داشت، و در طی چند قرن نظام سیاسی جامعه را از هم گسیخت. بر اثر ناامنی، هر کس سلاح برداشت، وبر اثر زورگویی روزافزون، کشاورزی از میان رفت و بازرگانی در خشکی و دریا متوقف شد. جنگهای پیاپی روی داد و بر عمق و دامنه فقر افزود. خانوادهها، در جستجوی ایمنی و آرامش، از ولایتی به ولایتی کوچیدند. هزیود (هسیودوس) این عهد را ((عصر آهن)) نامیده و با تاسف پست شمرده است. یونانیان بر آن بودند که ((کشف آهن به زیان بشر تمام شده است)). با کشف آهن، هنرها پژمردند; پیکرنگاری از نظرها افتاد، پیکرتراشی منحصر به ساختن مجسمههای کوچک شد، سفالگری از طبیعت گرایی (ناتورالیسم) جاندار موکنایی و کرتی دوری گرفت و به انحطاط افتاد، و ((سبک هندسی)) صدها سال بر سفالگری یونانی سایه افکند.
بی گمان، مهاجمان دوری سر آن داشتند که از آمیختن خون خود با خون اقوام زیردست جلو گیرند.
خصومت نژادی آنان با یونیاییها چنان حاد بود که سراسر یونان را به خون کشید.
با این وصف، به مرور زمان، نژاد نو و نژاد کهنه اختلاط کردند اختلاطی که در لاکونیا (لاکونیکه) بکندی صورت گرفت، و در جاهای دیگر بتندی. احتمالا از آمیختن تخمههای اقوام پرشور آخایایی و دوری با تخمه مردم سبکدل یونان جنوبی، محرک حیاتی نیرومندی پدید آمد، و عاقبت، بر اثر قرنها اختلاط، مردم پرتنوع نوی که عناصر نژادهای آلپی و نوردی و آسیایی را به طرزی مغشوش در خون خود داشتند، ظهور کردند.
فرهنگ موکنایی هم بتمامی منهدم نشد. عناصری از تمدن اژهای مانند روابط اجتماعی و حکومت، وجوهی از فن و صناعت، داد و ستد و بازرگانی، اشکال و وسایل عبادت، سفالگری و کنده کاری، هنر تهیه فرسکو، شیوههای تزیین و اسلوبهای معماری در جریان اعصار پریشانی و جنگ، به صورتی نیمه جان دوام آوردند. یونانیان معتقد بودند که پارهای از شئون اجتماعی کرت به اسپارت منتقل شده است، و مجمع عمومی قوم آخایایی، حتی نهاد اصلی یونان دموکراتیک قرار گرفت. از این گذشته، به احتمال بسیار، قوم دوری برای ساختن معابد خود از بناهای موکنایی سرمشق گرفت، ولی، موافق روح خود، معابد را از آزادی و تقارن و استحکام برخوردار کرد. پس، سنن هنری آهسته آهسته احیا شد. در کورنت، سیکوئون، و آرگوس رنسانسی به وجود آمد، و حتی چهره اسپارت خشن چند گاهی با هنر و سرود متبسم گشت. در همین عصر ظلمانی بی تاریخ، شعر بزمی رونق گرفت، و پلاسگیها، آخایاییان، یونیاییها، و مینوسها، که از اوطان خود رمیده و به جزایر اژه و آسیا کوچیده بودند، سنن هنری خود را مبادله کردند. در نتیجه آن، کوچگاههای دور افتاده یونانیان، در زمینه ادبیات و هنر، از شبه جزیره یونان پیش افتادند. هنگامی که مهاجران یونانی به جزایر و سرزمین یونیا رسیدند، بقایای تمدن اژهای را در دسترس یافتند و از آن بهره گرفتند. در شهرهای کهنسال این نواحی، که بیش از شهرهای شبه جزیره یونان آرامش داشتند، پارهای از فنون و جلال تمدن عصر مفرغ هنوز باقی بود. از این رو، نخستین رستاخیز یونان در سرزمینهای آسیایی روی داد.
تمدن یونانی که در شبه جزیره یونان، بر اثر جنگ و تاراج، به پستی گراییده و در کرت، به سبب تنعم و تجمل، سستی گرفته و به طور کلی به راه هلاکت افتاده بود، به برکت برخورد پنج فرهنگ کرتی و موکنایی و آخایایی و دوری و شرقی، جوانی خود را باز یافت. پیوند نژادها همانند آمیختگی شیوهها، پس از چند قرن، به نتایجی نسبتا پایدار انجامیدو اندیشه یونانی را از تنوع و تغییرپذیری و لطافت بیسابقهای بهرهور کرد.
بنابراین، هیچ گاه نباید چنین پنداریم که فرهنگ یونانی شعلهای است که ناگهان و به طرزی معجزه آسا در میان دریای بربریت درخشیدن گرفته است. باید این فرهنگ را محصول ابتکارات تدریجی و پراکنده مردمی بینگاریم که به حد وفور از خون و سنت برخوردار بودند و، به تحریک جماعات جنگاور و امپراطوریهای مقتدر و تمدنهای باستانی پیرامون خود، به جنب و جوش افتادند و از اقوام دیگر درس گرفتند.