فیلسوف شاه
آشوکا- فرمان شکیبایی- بشیران آشوکا- شکست او- کامگاری او
بیندوساره، که جانشین چندرهگوپته شد، ظاهراً مردی بود با منش اندیشمندان. میگویند
«زنانش بسیار پاکدامنند و به هیچ دلیلی بیراهه نمیروند، مگر با صاحب فیلی که فیلی از او ستانده باشند. هندیان خودفروشی در ازای یک فیل را ننگ نمیدانند، و حتی این کار نزد زنان افتخار است که زیبایی آنها همسنگ ارزش یک فیل باشد.» آریانوس، «ایندیکا»، صفحه ۱۷.
فرمانروای دولتهای سابق ونیز و جنووا. – م.
عبارت «فیلسوفشاه» تعبیری است از افلاطون. وی بر آن بود که در مدینه فاضله او فیلسوف باید حاکم باشد یا حاکم فیلسوف. – م.
از آنتیوخوس، شاه سوریه، درخواست کرد که فیلسوفی به او هدیه کند؛ به او نوشت که، در ازای یک فیلسوف واقعی یونانی، بهای گزافی خواهدپرداخت. خواهشی بود که برآوردنی نبود، چون آنتیوخوس فیلسوف فروشی پیدا نکرد؛ اما بخت با بیندوساره یار بود، و خود صاحب پسری فیلسوف شد.
آشوکا وردنه در سال ۲۷۳قم بر تخت نشست. خود را فرمانروای امپراطوریی پهناورتر از امپراطوری هر شاه هندی پیش از خود یافت: افغانستان، بلوچستان، و تمام هند کنونی، سوای اقصای جنوب، یعنی تامیلهکم یاسرزمین تامیل جزو قلمرو او بود. مدتی به همان حال و هوای پدربزرگش چندرهگوپته، ستمگرانه اما خوب، سلطنت کرد. یوانچونگ، سیاحچینی، که در قرن هفتم میلادی سالیان درازی در هند گذرانده است، میگوید که زندانی را که آشوکا در شمال پایتختش ساخته بود هنوز ] یعنی، هزارسال بعد[ درسنت هندی از آن به «دوزخ آشوکا» یاد میکنند. همچنین به او گفته بودند که همهگونه شکنجه دوزخ رسمی را در مجازات جانیان به کار میبردند؛ و شاه فرمان داده بود که هیچگاه نباید کسی که به آن سیاهچال افتاده زنده از آن بیرون آید. قضا را یکی از پیران بودایی، بیهیچ علت به آن زندان افتاده بود. او را در دیگ آبجوش انداختند. آب از جوشیدن باز ایستاد. زندانبان پیامی به آشوکا فرستاد. وی آمد، و شخصاً موضوع را ملاحظه، و حیرت کرد. وقتی که شاه خواست برگردد، زندانبان یادآور شد که بنا به فرمان خود او نباید زنده از زندان خارج شود. شاه که از این تذکر متزلزل شده بود دستور داد تا آن زندانبان را به آن دیگ اندازند.
میگویند چون آشوکا به کاخش بازگشت حالش سخت دگرگون شد. گفت تا آن زندان را برچینند، و قوانین کیفری را ملایمتر کنند. درهمان هنگام فهمید که سپاهیانش پیروزی بزرگی بر قبیله طغیانگر کلینگه به دست آوردهاند، و هزاران تن از شورشیان را کشته و بسیاری را هم به اسارت گرفتهاند. آشوکا از اندیشه اینهمه «خشونت، کشتار و جداکردن» اسیران از «عزیزانشان» پشیمان شد. فرمان داد که اسیران را آزاد کنند، زمینهایشان را به آنها بازگردانند؛ و پیام پوزشی هم برایشان فرستاد- و این امری بود که پیش از این سابقه نداشت، و پس از او هم فقط چند تنی از آن پیروی کردهاند. سپس به حلقه انجمن رهروان بودایی پیوست؛ چندی خرقه رهروانه پوشید؛ دست از شکار و خوردن گوشت برداشت و به راه هشتگانه عالی پا نهاد.
اکنون بدرستی نمیتوان گفت که این ماجرا تا چه حد افسانه و تا چه اندازه تاریخ است؛ و با این بعد زمانی نمیتوانیم به انگیزههای این پادشاه پیببریم. شاید گسترش آیین بودا را دیده و با خود اندیشیده بود که آیین سخاوت و آرامشی که در آن است میتواند روش مدبرانه قومی که در ساحل خلیج بنگال میزیستند. – م.
و مناسبی برای مردمش باشد، و از عسس و محتسب بیشمار هم خلاصش کند. در یازدهمین سال سلطنتش صدور مهمترین فرمانهای تاریخ حکومت را آغاز کرد و گفت که آنها را با زبانی ساده و به گویشهای محلی بر صخرهها و ستونها نقر کنند تا هر هندی باسوادی بتواند آنها را بفهمد. فرمانهای سنگنبشته او را کمابیش در سراسر هند یافتهاند؛ از فرمانهایی که بر ستونها نوشته شد ده ستون به جا مانده است، و جای بیست ستون دیگر را هم مشخص کردهاند. از این فرمانها معلوم میشود که این امپراطور دین بودایی را یکسره پذیرفته است، و آن را با عزمی راسخ در آخرین حوزه امور انسانی، یعنی در سیاستمداری، به کار بسته است- و این عمل به این میماند که امپراطوری جدیدی ناگهان اعلام کند که از این پس ]در حکومت [ از مسیحیت تبعیت خواهد کرد.
گرچه این فرمانها بودایی به شمار میآید، همگی مربوط به مسائل و امور دینی نیست. در آنها سخن از زندگانی آینده میرود، و این میرساند که چه زود ایمان پیروانش جای شکاکیت بودا را گرفته است. اما در این فرمانها نه اعتقادی به یک ذات باری هست، و نه ذکری از آن میشود. از بودا هم در آنها سخنی نمیرود. در این فرمانها گرایش به الاهیات دیده نمیشود: فرمان سارنات ]فرمان دوم ستونی کوچک[ خواهان همسازی در انجمن رهروان است، و برای کسانی که آن را با تفرقه یا انشعاب تضعیف کنند مجازاتهایی در نظر گرفته شده است. اما در فرمانهای دیگر بارها شکیبایی در دین را سفارش میکند. انسان همانگونه که به رهروان بودایی صدقه میدهد باید به برهمنان هم بدهد؛ نباید از دین دیگران بدگویی کرد. شاه اعلام میدارد که همه رعایایش فرزندان محبوب او هستند؛ و او هیچ گاه به خاطر اعتقادات گوناگونی که دارند بر آنان تبعیض روا نخواهد داشت. فرمان سنگنبشته XII تقریباً به اقتضای آن زمان سخن میگوید:
پریهدرشی، محبوب خدایان، مردان همه فرقههای دیگر را، خواه مرتاض باشند و خواه مردان خانواده، با هدایا و همهگونه بزرگداشتی گرامی میدارد. اما محبوب خدایان به پیشکش هدایا یا بزرگداشت آن قدر ارج نمینهد که به رشد بنیادهای درمه در میان همه فرقهها. گسترش بنیادهای درمه به راههای بسیار ممکن است. اما ریشهاش در خویشتنداری در گفتار است، یعنی نباید فقط به فرقه خود ارج نهاد و فرقههای دیگر را، به ناروا، خوار شمرد؛ همواره باید در همه حال، حتی در آنجا که رواست، میانهرو بود. بلکه، برعکس، فرقههای دیگر را باید به هر طریق و در همهحال بزرگ داشت.
اگر کسی این گونه رفتار کند، او نه تنها فرقه خود را بلند میگرداند بلکه به صفت آشوکا در سنگنبشتهها چنین است: «شاهی که محبوب خدایان است و با مهربانی به همه نظر میافکند.» «پریه درشی» را «مهربان» و «دارنده چهره دوست داشتنی» هم دانستهاند. ـم.
به معنی آیین و دارای نظم، و درستکاری… است. به آیین بودا هم «درمه بودا» گفته میشود. اما مراد آشوکا از درمه پس از این روشن خواهد شد. – م.
فرقههای دیگر هم خدمت میکند. اما اگر دیگر گونه رفتار کند، نه تنها به فرقه خود بلکه به فرقههای دیگر هم آسیب میرساند… هماهنگی نیک است.
در دومین فرمان ستونی مفهوم بنیادهای درمه یا ذات درمه روشنتر توضیح داده شده است: «قانون پارسایی ]درمه[ عالی است. اما قانون پارسایی مرکب از چیست؟ از این چیزها: یعنی، ناپارسایی اندک، کردارهای نیک بسیار، همدردی،آزادگی، راستگویی، پاکی.» آشوکا، برای اینکه سرمشقی بگذارد، به کارگزارانش فرمان داد که همه جا مردم را فرزند خویش بدانند؛ با آنان بدون ناشکیبایی و درشتی رفتار کنند؛ هرگز آنها را شکنجه ندهند؛ هیچ گاه بدون علت کافی زندانیشان نکنند؛ و، بالاخره، به کارگزاران خود فرمان میدهد که این کتیبهها را متناوباً برای مردم بخوانند.
آیا این فرمانهای اخلاقی در بهبود سلوک مردم مؤثر بود؟ شاید در گسترش اندیشه اهیمسا و ترغیب به خودداری از خوردن گوشت و مشروبات الکلی در میان طبقات بالای هند تأثیری داشته است. خود آشوکا چون هر مصلحی به تأثیر مواعظ خود برسنگنبشتهها سخت اعتماد داشت: در فرمان سنگنبشته IV اعلام میکند که نتایج شگفتآوری ظاهر شده است، و فشرده آن مفهوم روشنتری از آیین او به دست میدهد:
در گذشتهها، صدها سال کشتار زندگان، ستم به زندگان، بیحرمتی به خویشان و بی حرمتی به برهمنان و شرمنهها براستی که افزون شده بود. ولی اکنون، در نتیجه کردار درمه از جانب شهریار پریهدرشی، محبوب خدایان، هر فرمانی با نواختن کوسها فرمان درمه شده است. خویشتنداری از کشتار جانداران، ستم روا نداشتن به زندگان، رفتار نیک با خویشان، رفتار نیک با برهمنان و شرمنهها، فرمانبرداری از پدر و مادر، فرمانبرداری از سالخوردگان اکنون از تعلیم درمهای که شهریار پریهدرشی، محبوب خدایان، داده است، افزونی یافته است، تا آن مایه که ممکن نبود درصدها سال با نشان دادن نشانهای ارابههای بهشتی و پیلان بهشتی، تودههای آتش دوزخ، و نیز با شکلهای آسمانی دیگر به مردم، به آن دست یافت. کردارهای درمه، از گونه پیشین، نیز از انواع گوناگون دیگر افزونی یافته است و شهریار پریهدرشی، محبوب خدایان، همچنان سبب افزونی بیشتر چنین کردارهای درمه را خواهد شد. دیگر آنکه، پسران، نوهها، و نبیرگان شهریار پریهدرشی، محبوب خدایان، این کردار درمه را تا پایان جهان افزونی خواهند داد و، چون خود دارای درمه و سلوک نیک هستند، درمه را به مردمان تعلیم خواهند داد…
شهریار نیک در پارسایی مردان و وفاداری پسرانش گزاف میگوید. او خود با کوشش بسیار در راه دین جدید رنج برد؛ سرانجمن بودایی شد، هدایای بسیار به آن داد، برایش ۸۴۰۰۰ دیر ساخت، و در سراسر قلمروش، به نام آن، درمانگاههایی برای انسانها و پالی سمنه («شمن» فارسی)، مراد همان رهرو بودایی است. – م.
جانوران بساخت. بشیران بودایی را به همه بخشهای هند و سیلان، حتی به سوریه، مصر، و یونان فرستاد، تا در آنجا در فراهم آمدن زمینهای برای اخلاق مسیح یاری کرده باشند؛ و این بشیران اندکی پس از مرگ او از هند درآمدند تا بشارت بودا را در تبت، چین، مغولستان، و ژاپن موعظه کنند. آشوکا، علاوه بر این کوشش دینی، خود با شور فراوان به اداره دنیایی امپراطوریش پرداخت؛ روزهای کارش طولانی بود، و در تمام ساعات همیشه در دسترس دستورانش بود تا در تمام اوقات به کار عامه پردازد.
خطای مهمش خودپرستیش بود؛ هم فروتن و هم مصلح بودن، در عین حال، دشوار است. مناعت او در هر فرمانی دیده میشود، و او را برادر کاملتر مارکوس آورلیوس ]مارک اورل[ میکند. نفهمید که برهمنان از او نفرت دارند و فقط پیفرصت میگردند که نابودش کنند، همان گونه که کاهنان تبس هزار سال پیش اخناتون را نابود کردند. نه فقط برهمنان، که میبایست جانوران را برای خود و خدایانشان قربانی کنند، بلکه هزاران صیاد و ماهیگیر از فرمانهایی که محدودیتهای سختی برای کشتن جانوران قایل میشد خشمگین بودند؛ حتی دهقانان از این فرمان که میگفت «کاه و کلشی را که چیزهای زنده در آن است نباید بر آتش نهاد»مینالیدند. نیمی از امپراطوری آشوکا در انتظار مرگ او به سر میبردند.
یوانچوانگ میگوید، بنابر سنتبودایی، نوه آشوکا در آخرین سالهای عمر پدر بزرگش، به یاری درباریان، او را از سلطنت خلع کرد. بتدریج تمام قدرت را از شاه سابق گرفتند، و به این ترتیب هدایایش هم به انجمن رهروان پایان گرفت. جیره کالاهایی که به خود آشوکا میدادند، و حتی جیره غذاییش را هم قطع کردند، تا اینکه روزی همه سهم اونصف یک میوه املکه شد. شاه با اندوه به آن نگاه کرد و آنگاه آن را، چون تمام چیزی که میتوانست ببخشد، برای رهروان بودایی فرستاد. در واقع ما چندان چیزی از سالهای آخر عمر او، و حتی سال مرگ او هم نمیدانیم. یک نسل پس از درگذشت او، امپراطوریش، مثل امپراطوری اخناتون، از هم فروپاشید. چون آشکار شد که اداراه مملکت پادشاهی مگده، بیش از آنچه تابع سازمانی برومند باشد، وابسته به جبر سنت است، ایالت پس از ایالت از بستگی خود به شاهنشاه پاتلیپوتره سر فرو پیچیدند. اعقاب آشوکا تا قرن هفتم میلادی بر مگده حکومت راندند؛ اما دودمان ماوریا، که چندرهگوپته آن را بنیاد نهاده بود، با کشته شدن بریهرته پادشاه پایان گرفت. دولتها نه بر بنیاد آرمانها بلکه بر طبیعت انسانها ساخته میشوند.
آشوکا از لحاظ سیاسی شکست خورده بود؛ اما، از جنبه دیگر، در انجام یکی از وظایف بزرگ تاریخ کامگار شده بود. در حدود دویست سال پس از درگذشت او آیین بودا در سراسر هند پراکنده شده، و آسیا را بیهیچ خونریزی فتح کرده بود. اگر تا امروز، از کندی در سیلان تا کاماکورا در ژاپن، چهره آرام گئوتمه (بودا) به مردمان فرمان میدهد که با یکدیگر آرام رفتار کنند و صلح را دوست بدارند، این امر تا حدی معلول این امر است که خیالبافی، یا شاید پارسایی، روزگاری بر تخت شاهی هند نشسته بود.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما