عصر طلایی هند
دوران تهاجمات- شاهان کوشانی- امپراطوری گوپتا- سفرهای فا- هین- احیای ادب- هونها در هند– هرشه سخاوتمند- سفرهای یوانچوانگ
از مرگ آشوکا تا امپراطوری سلسله گوپته، یعنی دورهای به مدت کمابیش ششصدسال، کتیبهها و اسناد هندی چنان اندک است که تاریخ این دوره میانی در تیرگی گم شده است. این دوره لزوماً یک عصر تاریکی یا فترت نبود؛ دانشگاههای بزرگ مثل دانشگاههای تکسیله به کارشان ادامه میدادند، و در بخش شمال غربی هند نفوذ ایران در معماری، و نفوذ یونان در پیکرتراشی، تمدن بالندهای را پس از هجوم اسکندر پدید آورد. در قرن اول و دوم قم، سوریها، یونانیها، و سکاها به پنجاب فروریختند، تصرفش کردند و در مدت سیصد سال این فرهنگ یونانی- باکتریایی را بنیاد نهادند. در قرن اول عصری که ما آن را عصر مسیحی مینامیم، کوشانها، که طایفهای از آسیای میانه بودند و با ترکان خویشی داشتند، کابل را گرفته آن را پایتخت خود کردند؛ و از آنجا، قدرتشان را بر سراسر شمال باختری هند و بیشتر آسیای میانه گسترش دادند. در زمان پادشاهی بزرگترین شاهشان، یعنی کنیشکه، هنر و علوم پیشرفت کرد: پیکرتراشی یونانی- بودایی برخی از زیباترین شاهکارهایش را به وجود آورد، بناهای عالی در پیشاور، تکسیله، و متورا ساخته شد، و چرکه طبیب فن طبابت را پیشرفت داد، و ناگارجونه و اشوگشه پایههای آیین بودایی مهایانه (یا، ارابهبزرگ) را گذاشتند، که این، خود در پیروزی گئوتمه بودا بر چین و ژاپن یاری کرد. کنیشکه در برابر دینهای گوناگون بردبار بود، و خدایان گوناگون را آزمود؛ و سرانجام آیین بودای جدید آمیخته به اساطیر بودایی را پذیرفت، که در آن بودا را خدا کرده و آسمانها را به بودیستوهها و ارهتها انباشته بودند؛ فرمان داد تا شورای بزرگی از متألهین بودایی گردآیند تا این اعتقاد را برای قلمرو او خلاصه کنند، و خود در گسترش دین بودایی کمابیش آشوکای دوم شد. شورا ۰۰۰،۳۰۰ سوتره یا، گفتار راساخت و فلسفه بودا را با نیازهای عاطفی تودههای پایینتر مردم هماهنگ کرد، و خود بودا را هم به مرتبه خدایی رساند.
در این میان چندرهگوپته اول (با چندرهگوپته سرسلسله ماوریا اشتباه نشود) درمگده دودمان در این دوره بوداشناسی رشد میکند، اما درباره آن تحول نمیتوان از الاهیات یا خداشناسی بودایی سخن گفت. در سراسر تاریخ آیین بودا معادلی برای الاهیات نمیتوان یافت. این شورای بودایی، در تاریخ آیین بودا، به چهارمین شورا معروف است. – م.
شاهان محلی گوپته را بنیاد نهاد. جانشین او، سمودرگوپته، در سلطنت پنجاهسالهاش، از برجستهترین شاهان تاریخ طولانی هند شد. او تختگاهش را از پاتلیپوتره به آیودهیا، که شهر باستانی رامای افسانهای بود، برد؛ سپاه فاتح و محصلان مالیاتیش را به بنگال و آسام و نپال و هند جنوبی فرستاد؛ ثروتی را که از دولتهای خراجگزار میستاندند صرف اعتلای ادب، علم، دین، و هنر میکرد. او، خود، در میان پردههای جنگ، به شاعری و موسیقیدانی متمایز شد. پسرش، ویکرهمادیتیه («خورشید اقتدار»)، این کشورستانیهای سلاحی و فکری را گسترش داد و حامی کالیداس، نمایشنامهنویس بزرگ، شد و در تختگاهش، اجین، محفل درخشانی از شاعران، فیلسوفان، هنرمندان، دانشمندان، و محققان را گرد خود جمع کرد. هند، با این دو شاه، به اوج تکاملی رسید که از زمان بودا به این طرف بیهمتا بود، و به چنان وحدت سیاسیی دست یافت که فقط عصر آشوکا و اکبر شاه با آن برابری میکنند.
ما طرح تمدن دودمان گوپته را از گزارش فا- هین میفهمیم. او در آغاز قرن پنجم میلادی از هند دیدن کرد؛ وی یکی از آن بوداییان بیشماری بود که در این عصر طلایی هند از چین به آنجا میآمدند؛ احتمالا شمار این زایران کمتر از بازرگانان و سفیرانی بود که، علیرغم حصارهای کوهستانی هند، از شرق و غرب، حتی از روم دوردست، به هند رامش یافته میآمدند و او را به تماس با رسوم و اندیشههای بیگانه برمیانگیختند. فا- هین، پس از آنکه دل به دریا زد و جان به کف گرفت، از چین باختری گذشت و بسلامت به هند رسید، و در سراسر هند، بیآنکه آزاری ببیند یا چیزی از او به یغما برند، به سیر و سفر پرداخت. در سفرنامهاش آمده است که چگونه شش سال طول کشید تا او به هند برسد، و شش سال هم در هند سپری کرد، و سه سال وقت لازم داشت که از راه سیلان و جاوه به زادگاهش در چین بازگردد. او آبادانی و رونق، فضیلت و سعادت و آزادی اجتماعی و دینیی را که هندیان از آن برخوردار بودند ستایشگرانه وصف میکند. از تعداد، وسعت، و جمعیت شهرهای بزرگ، از بیمارستانهای رایگان و سایر مؤسسات خیریه که در سراسر آن سرزمین پراکنده بود، از تعداد دانشپژوهان دانشگاهها و دیرها، و از عظمت و شکوهکوشکهای شاهی در شگفت بود. وصفش تماماً از مدینه فاضله است، مگر آنجا که از دست راست سخن میگوید:
مردمان بیشمار و شادند؛ مکلف نیستند که شمار افراد خانوارشان را ثبت کنند، یا نزد قاضیان بروند، یا به قوانینشان توسل جویند؛ تنها آنانی که در ملک شاهی زراعت میکنند باید از سود بهرهای بدهند. هرگاه بخواهند بروند، میروند؛ اگر بخواهند بمانند، میمانند. شاه بدون گردنزدن یا تنبیه بدنی کردن حکومت میکند. جانیان فقط جریمه میپردازند؛… حتی در مواردی که کسانی بارها سر به طغیان شرارتآمیزاین بیمارستانها سه قرن بر ساخته شدن اولین بیمارستان اروپا – یعنی بیمارستان مزون دیو که در قرن هفتم میلادی در پاریس دایر شد – پیشی دارند.
بردارند فقط دست راستشان را میبرند… در سراسر این ملک، مردم نه جان از زندهای میستانند و نه سیر و پیاز میخورند. تنها چندالهها چنین میکنند… در آن سرزمین خوک و مرغ نگاه نمیدارند؛ دام زنده را نمیفروشند؛ در بازارها نه قصابی هست و نه میفروشی.
فا- هین چندان متوجه نیست که برهمنان، که از زمان آشوکا دودمان ماوریا را خوش نمیداشتند، دوباره، تحت حکومت بردبار شاهان گوپته ثروت و قدرت به دست میآورند. آنان سنتهای دینی و ادبی روزگار پیش از بودا را زنده کرده بودند و داشتند، در سراسر هند، سانسکریت را، به عنوان زبان عمومی دانشوران، توسعه میدادند. از نفوذ آنان و حمایت دربار بود که دو حماسه بزرگ هند، یعنی مهابهاراتا و رامایانا، را به شکل امروزی آنها نوشتند. همچنین، تحت این خاندان، هنر بودایی در نقوش دیوارهای غارهای آجانتا به اوج خود رسید. بنا به قضاوت یکی از دانایان معاصر هند و «همان نام کالیداس، وراهه میهیره، گونهورمن، وسوبندو، آریبهط، و برهمگپت کافی است که این عصر نشانه اوج فرهنگ هندی باشد.» هاول میگوید «مورخ بیغرض بخوبی مشاهده میکند که بزرگترین پیروزی حکومت بریتانیا در این خواهد بود که تمام آنچه راکه هند، در قرن پنجم میلادی، از آن برخوردار بوده به آن بازگرداند.»
این اوج فرهنگ بومی را موج تهاجمات هونها متوقف کرد. هونها در این زمان به آسیا و اروپا حمله کرده بودند،و مدتی هند و روم را ویران کردند. وقتی که آتیلا به اروپا حمله میکرد، تورامانه مالوا را میگرفت و میهیره کوله هراسانگیز شاهان گوپته را از تخت به زیر میکشید، بار دیگر، برای مدت یک قرن، هند به اسارت و آشوب افتاد. بعد شاخهای از شجره گوپته، یعنی هرشه- وردنه، هند شمالی را بازپس گرفت، تختگاهی در کنوج ساخت و چهل و دو سال صلح و امنیت به قلمرویی پهناور آورد که در آن یک بار دیگر هنر و ادب بومی رونق گرفت. وسعت و شکوه و آبادانی کنوج را از این نکته باورنکردنی میتوان استنباط کرد که چون مسلمانان (در سال ۱۰۱۸ میلادی) آن را غارت کردند۰۰۰،۱۰ معبد را ویران ساختند. باغهای عمومی زیبا و استخرهای شنای رایگان آن فقط گوشه کوچکی از کارهای خوب دودمان تازه بود. خود هرشه از آن پادشاهان نادری بود که یک چند رژیم پادشاهی را هندیان به این آدمکشی نام «مهر دودمان» (= میهیره کوله) دادهاند. – م.
در مآخذ اسلامی، قنوج – م.
احتمالا مبتنی بر این قسمت از «تاریخ یمینی» است: «سلطان (محمود) قلعههای قنوج را تتبع کرد، هفت قلعه دید بر کنار آب گنگ نهاده و قرب ده هزار بتخانه در این قلاع بنا کرده و اهل هند به خرافات و اکاذیب خویش… بر آن اعتقاد نشو و نمو یافته….» (ترجمه «تاریخ یمینی»، ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفادقانی، به اهتمام دکتر جعفر شعار، ص ۳۸۲) – م.
به صورت ستودهترین شکل فرمانروایی درآورد. مردی بود صاحب گیرایی و کمالات؛ شعر میگفت و نمایشنامهها مینوشت، که هنوز هم در هند آنها را میخوانند؛ اما نمیگذاشت این ضعفها در اداره درست ملکش رخنه کند. یوانچوانگ مینویسد «او خستگیناپذیر بود و روز برایش کوتاه مینمود؛ از علاقهای که به کارهای خیر داشت، خواب از یادش میرفت.» در آغاز شیواپرست بود و سپس به آیین بودا گروید، و از لحاظ نیکوکاریهای پارسایانهاش آشوکای دیگری شد. خوردن غذاهای گوشتدار را ممنوع کرد، در سراسر قلمروش برای مسافران رباطها ساخت و برکنار گنگ هزاران ستوپا، یا بقعه بودایی، بنا نهاد.
یوان چوانگ مشهورترین بودایی چینی است که از هند دیدن کرد؛ او میگوید هرشه، هر پنج سال یک بار، جشن نیکوکاری بزرگی برپا میکرد، که سران کلیه ادیان و جمیع بینوایان و نیازمندان قلمرو خود را به آن فرا میخواند. در این اجتماع رسم بر این بود که تمام مازاد آنچه را از آخرین جشن پنجساله پیشین تا آن زمان به خزانه دولت آورده بودند، برهزینهها، به عموم خیرات کند. یوانچوانگ از دیدن مقادیر هنگفتی طلا، نقره، سکه، جواهر، پارچههای مرغوب و زربفتهای ظریف، که در میدان روبازی انباشته بودند، به حیرت میافتد. دور تا دور این میدان صد چادر برافراشته بودند که در هر یک از آنها یکهزار نفر مینشستند. سه روز به عبادت میگذشت؛ روز چهارم (اگر حرف این زایر را باور کنیم) آن اجناس را میان مردم قسمت میکردند. پنج هزار رهرو بودایی اطعام میشدند؛ به هر کدام از آنان یک مروارید، چند جامه، گل، عطر، و یکصد قطعه طلا اهدا میشد. بعد میان برهمنان خیرات فراوان میکردند، سپس به جینها؛ بعد به فرقههای دیگر؛ و در آخر به همه بینوایان و یتیمانی که از گوشه و کنار قلمرو او آمده بودند. گاهی توزیع این عطایا و بخششها سه یا چهار ماه طول میکشید. در پایان کار، خود هرشه جامههای گرانبها و گوهرهایش را در میآورد و روی آن خیرات میگذاشت.
از سفرنامه یوانچوانگ چنین برمیآید که حال و هوای روحی آن عصر با نوعی الاهیات همراه بود که موجب انبساط خاطر و روح میشد. تصویر دلپذیری است؛ مبین آوازه هند در سرزمینهای دیگراست- این بزرگزاده چینی آسایش و سود خویش را در آن چانگان دوردست رها کرد؛ از میان چین نیمهمتمدن باختری گذشت؛ تاشکند و سمرقند را (که در آن زمان شهرآبادی بود) پشت سرگذاشت؛ از روی هیمالایا گذشت و به هند رفت؛ مدت سه سال، با شوق بسیار، در دیر دانشگاهی تالنده به تحصیل علم پرداخت. آوازهاش در مقام مردی دانشور و عالیمقام موجب شد که امیران هند از هر سو او را به درگاه خود فرا خوانند. وقتی هرشه شنید که یوان چوانگ در دربار کوماره، پادشاه آسام، است، پیامی برای این پادشاه فرستاد که به اتفاق یوانچوانگ به کنوج بیاید. کوماره سرباز زد، و گفت هرشه سرش را بخواهد و میهمانش را نخواهد. هرشه در پاسخ گفت «آن سرت دردسرت خواهد شد» و کوماره آمد. هرشه مجذوب دانش و رفتار عالی یوان شد، و انجمنی از دانشوران بودایی را فراخواند که روشنگری آیین مهایانه را از زبان یوان بشنوند. یوان نظرات خود را برقطعهای ثبت و آن را بر درخیمهای که این گفتگو در آن برگزار میشد نصب کرد؛ سپس، به رسم روز، بر آن چنین افزود: «اگر در اینجا کسی بتواند یک استدلال نادرست بیابد و آن را رد کند، میتواند سرم را از تن جدا کند.» مباحثه هجده روز دوام داشت، اما یوان (بنا به گزارش خودش) به همه ایرادات جواب داد و تمام مرتدان را گیج کرد. (در گزارش دیگری آمده است که مخالفانش مباحثه را، با به آتش کشیدن آن چادر، پایان دادند.) بعد از ماجراهای بسیار، یوان راه بازگشت به چانگان را یافت. خاقان روشنبین چین یادگاریهای بودایی را، که این مارکوپولوی فداکار از هند با خود آورده بود، در معبد باشکوهی در چانگان محفوظ داشت؛ ضمناً چند تن از دانشمندان را در اختیار وی گذاشت که در ترجمه نسخههای خطیی که او در هند خریده بود یاریش کنند.
اما تمام شکوه شاهی هرشه ساختگی و سپنجی بود، زیرا برقدرت و بخشندگی شاهی میرا استوار بود. چون او در گذشت، غاصبی بر تختش نشست و آن روی پست پادشاهی را نشان داد. آشوبی برخاست که کمابیش هزار سال دوام داشت. هند، مثل اروپا، به عذاب قرون وسطایی دچار شد؛ بیگانگان به آن هجوم آوردند؛ آن را گشودند؛ و تقسیم و غارت کردند. هند دیگر تا زمان اکبرشاه بزرگ روی صلح و وحدت به خود ندید.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما