اوج اقتدار جنوب هند باستان
مملکتهای پادشاهی دکن- ویجیهنگر- کریشنارایه- یک پایتخت قرون وسطایی- قوانین- هنرها- دین- غمنامه
هر چه مسلمین در هند پیشروی میکردند، فرهنگ بومی هم در جنوب دورتر و باز هم دورتر میرفت؛ در اواخر قرون وسطیعالیترین دستاوردهای تمدن هندی در دکن جای داشت. مدتی طایفه چالوکیه مملکت پادشاهی مستقلی برپا داشت که قلمروش تا هند مرکزی میرسید، و پولکشین دوم آن را به چنان قدرت و جلالی رسانید که توانست هرشه را شکست دهد؛ یوانچونگ را به سوی خود بکشاند؛ و خسروپرویز، پادشاه ساسانی، سفیر عالیمقامی نزد او روانه کند. هم به عهد پادشاهی پولکشین و در قلمرو او بود که بزرگترین نقاشیهای دیواری هند، یعنی فرسکوهای آجانتا، کامل شد. پولکشین توسط شاه پلوهها سرنگون شد. اینان چند صباحی قدرت برتر در هند مرکزی شدند. در آغاز قرن اول میلادی، در انتهای جنوبی هند، پاندیهها قلمرویی بنیاد نهادند که شامل مادوره، تینولی، و بخشهایی از تراوانکور میشد؛ آنان مادوره را به صورت یک شهر بسیار عالی قرون وسطایی درآوردند و آن را با یک معبد عظیم، و هزاران آثار کوچکتر هنر معماری، آراستند. اینان هم به نوبه خود نخست به دست چولهها، و سپس به دست مسلمانان برافتادند. چولهها بر ناحیه میان مادوره و مدرس، و سپس از آنجا رو به غرب، بر میسور، حکومت میکردند. نام این قوم در فرمانهای آشوکا آمده است، و از این رو قومی کهن به شمار میروند؛ اما تا قرن نهم چیزی از آنان نمیدانیم- و این زمانی
در لغت به معنی «جان خود را گرفتن» است، و این رسم در واقع نوعی خودکشی دستهجمعی است. – م.
در «تاریخ فرشته»، اثر ملامحمد قاسم هندوشاه، درباره فتح قلعه چیتور چنین نوشته شده است: «… خود [علاءالدین] لشکر به جانب قلعه چیتور، که هرگز مسخر ارباب اسلام نشده بود، کشید و بعد از شش ماه محاصره در محرم سنه ثلاث و سبعمائه (۷۰۳) جبراً و قهراً مفتوح ساخت و به پسر بزرگ خود خفرخان داده؛ آن را خفرآباد نام نهاد.» (ج ۱، ص ۱۱۱، چاپ هند ۱۳۰۱ هـ، ۱۸۸۴) – م.
است که کار طولانی کشورستانی را آغاز کردند و سراسر جنوب، حتی سیلان هم، باجگزار آنان شده بود. سپس قدرتشان از میان رفت، و خود تحت سلطه بزرگترین دولت جنوب، یعنی ویجیهنگر، درآمدند.
ویجیهنگر، که هم نام قلمروی است و هم نام کرسی آن، نمونه غمانگیز شکوه از یادرفته میباشد. در سالهای عظمتش تمام ایالات بومی کنونی بخش سفلای شبهجریزه هند را، با میسور و پرزیدنسی مدرس، شامل میشد. میتوان از این نکته درباره اقتدار و منابعش قضاوت کرد که کریشنارایه شاه ۷۰۳۰۰۰ پیاده، ۳۲۶۰۰ اسب، ۵۵۱ فیل، چند صدهزار بازرگان و روسپی، و سایر دنبالهروهای اردو، که در آن عصر مرسوم بود که در لشکرکشیها همراه ارتش باشند، به نبرد تلیکوته گسیل کرد. خودکامگی شاه بر اثر خودمختاری روستاها تعدیل میشد؛ گاهگاه هم شاهی روشنفکر و مردمی بر تخت مینشست. کریشنارایه، که در روزگار هنری هشتم بر ویجیهنگر حکومت میراند، با آن شاه همیشه عاشق بخوبی قابل قیاس است. وی زندگانی را به عدل و داد و عیش و خوشی می گذراند؛ خیرات بسیار میکرد؛ در برابر همه ادیان هندی شکیبا بود؛ از ادبیات و هنر لذت میبرد و حامی آنها بود؛ دشمنان شکست خورده را میبخشود و از شهرهایشان چشم میپوشید؛ و با سعی تمام خود را وقف تکالیف روزمره حکومت میکرد. دومینگوش پایش، که یک مبلغ مذهبی پرتغالی است، به سال ۱۵۲۲، او را چنین وصف میکند:
پرهیبتترین و کاملترین شاهی است که میتوان یافت؛ خوشخو، و بسیار شاد؛ دلش میخواهد که بیگانگان را گرامی بدارد، و با مهربانی آنان را به حضور میپذیرد… فرمانروایی بزرگ، و مردی بس دادگر است، اما دستخوش هیجانات ناگهانی خشم میشود… هم در رتبت و هم از لحاظ سپاه و قلمرو از هر مولای بزرگی بزرگتر است؛ اما بدان ماند که گویی در حقیقت چیزی ندارد که با آنچه مردی چون او باید داشته باشد بتوان مقایسه کرد؛ در همه کارها بیباک و کامل است.
این پایتخت، که به سال ۱۳۲۶ میلادی بنا شد، احتمالا غنیترین شهری بود که هند تا آن روز به خود دیده بود. نیکولوکونتی، که در حدود ۱۴۲۰ از آن دیدن کرد، گرداگرد آن را در این آمیزش کر و فر مملکتهای پادشاهی، که اکنون تقریباً از یاد رفتهاند، دورههایی از آفرینش ادبی و هنری، خصوصاً معماری، پیدا شده است؛ پایتختهای غنی، کوشکهای پر تجمل، و شاهان نیرومند به وجود آمده است؛ اما سرزمین هند چنان پهناور، و تاریخش چنان طولانی است، که ما باید در این بخش کوتاه آشفته، بیآنکه چندان سخنی از آنها بگوییم، از کنار مردانی بگذریم که روزگاری میپنداشتند بر زمین سلطه دارند. مثلا ویکره مادیتیه، که مدت نیم قرن (۱۰۷۶ تا ۱۱۲۶) بر قبیله چالوکیه فرمان راند، در جنگ چنان موفق بود که (مانند نیچه) پیشنهاد کرد که دوره تقویم نویی پایه گذاری، و همه تاریخ را به قبل و به بعد از خود تقسیم کند. امروزه نام او در حاشیه میآید.
از جمله داراییهای ناچیز و متوسطش دوازده هزار همسر بود.
جهانگرد ونیزی، که از ۱۳۵۹ تا ۱۴۶۹ میزیست. – م.
شانزده فرسنگ برآورد کرد؛ پایش آن را «به بزرگی رم، و بسیار زیباتر از آن» میدانست. همو میافزاید که «بیشهها و درختان بسیار، و آبگذرهای فراوان» داشت؛ زیرا مهندسانش بند عظیمی بر رود تونگه بدرا بسته بودند، و مخزن آبی ساخته بودند و، از راه کاریزی که چهل فرسنگ طول داشت و چندین فرسنگ آن را در سنگ خاره کنده بودند، آب را به شهر میرساندند. عبدالرزاق، که در سال ۱۴۴۳ میلادی این شهر را دیده، آن را چنین وصف میکند «نه چشم دیده، و نه گوش شنیده که در تمام زمین جایی بدان ماند.» پایش آن را چنین میبیند «پرنعمتترین شهر جهان است…، زیرا که همه چیز در آن فراوان است.» میگوید تعداد خانهها از صدهزار هم بیشتر است- که از اینجا پیداست که نیم میلیون نفر جمعیت دارد. از قصری به حیرت میافتد که یکی از اطاقهایش را تماماً از عاج ساخته بودند؛ «چندان غنی و زیباست که بدشواری میتوانی چنین چیزی در جای دیگری بیابی.» وقتی فیروزشاه، سلطان دهلی، با دختر پادشاه ویجیهنگر در تختگاه او ] ویجیهنگر[ ازدواج کرد، راه را به طول یک فرسنگ و نیم با مخمل و حریر، پارچههای زربفت، و سایر چیزهای گرانبها پوشانیده بودند. اما جهاندیده بسیار گوید. دروغ.
در ورای این غنا، جمعیتی از زارعان و کارگران در فقر و خرافات میزیستند و تابع مجموعه قوانینی بودند که نوعی اخلاق کاسبکارانه را با سختگیری وحشیانهای حفظ میکرد. مجازاتها از قطع دست یا پا بود تا زیر پی فیل انداختن، گردن زدن، زنده را از ناحیه شکم به میخ کشیدن، یا قلابی به زیر چانه محکوم انداختن و آویختن او، تا در این حالت بمیرد؛ تجاوز و نیز سرقتهای بزرگ را به این طریق مجازات میکردند. فحشا مجاز بود، نظمی داشت و به درآمد درگاه بدل میشد. عبدالرزاق ] سمرقندی[ میگوید: «مقابل ضرابخانه، شحنهخانه شهر است که دوازدههزار شحنه دارد؛ وظیفه آنها را… از مداخل روسپیخانهها میدهند. عظمت این خانهها، جمال دلبران، ناز و نوازششان از حد وصف بیرون است.» وضع زنان تابع وضع مردان بود؛ از آنان انتظار میرفت که خود را در مرگ شوهر بکشند، گاهی زنان میگذاشتند که زندهبهگورشان کنند.
تحت حمایت رایهها یا شاهان ویجیهنگر، ادبیات، هم به زبان سانسکریت و هم به گویش تلوگو (درجنوب)، رونق گرفت. کریشنارایه خود شاعر بود، و هم حامی آزاده ادب؛ و السنی پیدانه، ملکالشعرای دربارش، در میان والاترین آوازخوانان هند جای دارد. نقاشی و معماری رونق گرفت؛ معابد عظیم ساخته شد، و تقریباً بر هر وجبی از سطح آنها پیکرهای یا نقوش برجستهای کندند. آیین بودا از رواج افتاد، و شکلی از آیین برهما دین مردم شد که مراد عبدالرزاق سمرقندی (۸۱۶ – ۸۸۷ هق) است صاحب «مطلعالسعدین و مجمعالبحرین». او در سال ۸۴۵ هق از سوی شاهرخ تیموری به سفارت به هند رفته بود. – م.
خصوصاً ویشنو را بزرگ میداشت. ماده گاو مقدس بود و هرگز آن را نمیکشتند؛ اما بسیاری از گونههای دام و ماکیان را برای خدایان قربانی میکردند، و مردم آنها را میخوردند. دین خشن بود، و رفتارها آراسته.
تمام این قدرت و تحمل یکشبه بر باد شد. مسلمانان فاتح کم کم راهشان را به جنوب باز کردند؛ حالا سلاطین بیجاپور، احمدنگر، گلکنده، و بیدر] در سال ۱۵۶۵ میلادی، مطابق ۹۷۲هـق[ نیروهایشان را متحد کرده بودند که این آخرین دژ شاهان بومی هندو را فتح کنند؛ ارتشهای مختلط آنها، با سپاه نیممیلیون نفری رامهراجه در تلیکوته مصاف دادند، تعداد برتر مهاجمان چیرگی یافت؛ رامهراجه اسیر شد و او را در برابر چشم پیروانش گردن زدند؛ لاجرم بیم به دلهای اینان افتاد و راه گریز در پیش گرفتند. تقریباً صدهزار تن از آنان به هنگام گریز کشته شدند، و تمام نهرها به خونشان رنگین شد. سپاهیان فاتح آن شهر غنی را غارت کردند: غنیمت چندان فراوان بود «که هر سپاهی آن سپاه متفق، از زر و جواهر و اسباب و خیمه و سلاح و اسب و برده توانگر شد.» این غارت پنج ماه ادامه یافت: فاتحان ساکنان بیدفاع را بیدریغ از دم تیغ گذراندند، انبارها و دکانها را غارت، و معابد و قصور را با خاک یکسان کردند، و رنج بسیار کشیدند تاهمه مجسمهها و نقاشیهای آن شهر را نابود کنند؛ بعد با مشعلهای افروخته در شهر به راه افتادند و هر چه را سوختنی بود به آتش کشیدند. و سرانجام چون از آنجا رفتند ویجیهنگر بتمامی ویرانه بود، گویی که دچار زلزله شده باشد، سنگ برسنگ نمانده بود. این ویرانگری درندهخویانه و مطلق نمونهای از فتح وحشتناک مسلمانان را در هند نشان میداد، که هزار سال پیش آغاز شده و اکنون کامل شده بود. این نام به صورت رامراج هم ضبط شده است. – م.
در «تاریخ فرشته» آمده است که مشاوران علی عادلشاه در مجلس کنگاش برای فتح ویجیهنگر، یا بیجانگر، چنین گفتند: «… آنچه در باب دفع فتنه کفار بیجانگر و قلع و قمع نهال دولت ایشان به خاطر نصرت مظاهر رسیده است عین صواب است. لیکن این معنی بدون اتفاق شاهان اهل اسلام دکن متعذر است، چه که رامراج به مزید لشکر و وفور حشم اتصاف دارد و محصول مملکتش، که مشتمل بر شصت بندر و چندین قلاع و بلاد است، قریب دوازده کرور و هون میشود، و صولت و سطوت او در دلها قرار گرفته، پس با چنین کسی به تنها مجادله کردن نفعی نخواهد بخشید…» (ج ۲، ص ۳۸). و پس از اتحاد و اتفاق سلسلههای پنجگانه دکن، در سال ۹۷۲ هق، در تلیکوته با رامه راجه به نبرد برخاستند. و در اثنای جنگ رامه راجه، بتصادف، اسیر شد، که شرح آن در «تاریخ فرشته» چنین آمده است: «فیلبان… رامراج را… نزد رومی خان برد و رومی خان بتعجیل به نظامشاه رسانید و نظامشاه او را شناخته، در لحظه، سرش را از تن جدا کرد و بر سر نیزه کرده، بالای همان فیل مرتفع ساخت و حکم نمود تا پیش لشکر خصم بردند. چون کفار بیجانگر ملاحظه آن نموده، فرار را بر قرار اختیار نمودند. و برادران رامراج از مقابله عادلشاه و قطبشاه کناره جسته به مدد برادر شتافتند. در آن اثنا خبر کشته شدن او شنیده، ایشان نیز چون دیگران راه گریز پیش گرفتند. و سلاطین اسلام تا انی کندی که ده کروهی بیجانگر است تعاقب نموده، به روایت اصح من اوله الی آخره، یک لک [صدهزار] آدم از کفار به قتل آمدند…» (ص ۱۲۹). «از موضع جنگ تا بلده انا کندی که ده کروهی بیجانگر است فضای صحرا از جسد کفار ملوث بود، و عساکر نصرت مأثر و رجاله لشکر ظفر پیکر از زر و جواهر و اسب و اشتر و خیمه و خرگاه و کنیز و غلام چندان به دست آورد که مانند بحر و کان مستغنی و بینیاز گشتند.» (ص ۴۰) «… و سلاطین به غیر از فیل طمع به هیچچیز ناکرده هر چه به دست هر کس افتاد به او ارزانی داشتند و حسین نظامشاه پوست سر رامراج پر از کاه کرده این بیت بخواند:
چو بیشه تهی گردد از نره شیر
شغالان درآیند آنجا دلیر (ص ۱۲۹)
… و سلاطین این پناه اسلام… تا حوالی بیجانگر رفته ابنیه رفیعه و عمارات عالیه و بتخانه و کاشانه را با خاک برابر ساختند و بسیاری از بلاد و قرایا ویران کردند…» (ص ۴۱) «… آن شهر (ویجیهنگر) را به نوعی خراب ساختند که تا این زمان که تاریخ هجری الف و عشرین (۱۰۲۰) است آثار معموری در آنجا مرئی نمیگردد. – م.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما