سازمان جامعه در هند باستان
سلطنت – قانون – قانون نامه مانو – تکامل نظام طبقاتی – ظهور برهمنان – امتیازات و قدرتهای آنها – تعهدات آنها – در دفاع از طبقه
چون راهها کم و خراب بود و ارتباطات بدشواری انجام میگرفت. تصرف هند آسانتر از اداره کردن آن بود. بنابر وضع جغرافیایی این نیم قاره، چنین مقرر شد که این سرزمین، تا پیدا شدن راهآهن در آن، به شکل آمیزهای از ایالات مجزا باقی بماند. در چنین شرایطی، یک دولت فقط هنگامی میتوانست امنیت داشته باشد که دارای ارتش شایستهای باشد؛ و ارتش هم، در بحرانهای کثیرالوقوع هند، نیاز به رهبری خودکامه داشت که در برابر بلاغت سیاسی مصون بماند؛ پس طبیعی است که آن شکل از حکومت که در هند تحویل یافت، حکومت پادشاهی بود. هنگامی که سلسلههای بومی در هند حکومت میکردند، مردم از آزادی زیادی برخوردار بودند: نیمی از این آزادی معلول اجتماعات خودمختار روستاها و اصناف بازرگانی شهرها بود، و نیمی دیگر هم به خاطر محدودیتهایی که اشرافیت برهمنی بر قدرت شاه تحمیل میکرد. قوانین مانو، خود اگرچه بیشتر یک مجموعه اخلاق بود تا نظام قانون گذاری عملی، اندیشههای اساسی هند را درباره سلطنت بیان میکند: به این معنا که سلطنت باید به طور منصفانه نیرومند، پدروار، و خیرخواه توده مردم باشد. فرمانروایان مسلمان کمتر از پیشینیان هندوی خود به این آرمانها و نظارتها توجه میکردند؛ اینان اقلیتی کشورگشا بودند، و حکومتشان آشکارا تکیه بر برتری سلاحهایشان داشت. یکی از مورخان مسلمان صریحاً میگوید: «ارتش منشأ و وسیله حکومت است.» اکبر شاه از این قاعده مستثنا بود، زیرا او اساساً متکی به پشتیبانی و حسن نیت مردمی بود که تحت استبداد ملایم و دلسوزانه او پیشرفت میکردند. شاید در آن عصر، حکومت وی بهترین حکومت ممکن بود. عیب اساسی این گونه حکومت، چنانکه پیش از این دیدهایم، آن بود که به منش پادشاه وابسته بود؛ (مثلاً) آن اقتدار متمرکز عالی که در عهد اکبر خیرخواه مردم بود، در عهد اورنگ زیب بنیان کن مردم شد. شاهان تیموری و افغان، چون خود به قهر و عنف بر تخت نشسته بودند، همیشه میبایست منظره کشته شدن را پیش چشم داشته باشند؛ و جنگهایی که بر سر تخت و تاج میکردند، گرچه مثل انتخابات جدید عصر ما به زندگانی اقتصادی آسیب نمیرساند، کمابیش تا همان اندازه گران تمام میشد.
در عهد سلسلههای مسلمان، قانون فقط اراده امپراطور یا سلطان بود. و در زمان شاهان هندو آمیزه درهمی از فرمانهای شاه، سنن روستاها، و مقررات طبقاتی جای آن را میگرفت. کار قضاوت با بزرگ خانواده، کدخدای ده، رؤسای طبقات، دادگاه صنفی، حاکم ولایت، وزیر پادشاه، یا شخص شاه بود. دادرسی کوتاه بود و قضاوت سریع؛ فقط در زمان بریتانیاییها کار وکالت دعاوی در هند مرسوم شد. در زمان کلیه سلسلهها، شکنجه و تعذیب در کار بود، تا اینکه فیروزشاه آن را منسوخ کرد. جزای هر یک از جنایات بزرگ – دزدی از خانهها، داستان چگونگی مسموم شدن (۱۵۰۱) غیاثالدین، سلطان دهلی، به دست پسرش نصیرالدین، نمونهای از این گونه مبارزات خونین بر سر جانشینی است. جهانگیر، که تمام هم خود را به کار برده بود تا پدرش اکبرشاه را از سلطنت خلع کند، ماجرای کشته شدن غیاثالدین را چینن شرح میدهد:
«بعد از آن به عمارت مقبره حکام طبقه خلجیه، که قبر روسیاه ازل و ابد نصیرالدین… نیز در اینجا واقع بود، رفتم… مشهور است که این بیسعادت به قتل پدر خود سلطانغیاثالدین، که در سن هشتادسالگی بوده، اقدام نموده، دومرتبه زهر داد، و او با زهرمهرهای که در بازو داشت دفع آن نمود. در مرتبه سوم کاسه شربتی به زهر آمیخته، به دست خود به پدر داد، که این را میباید نوشید. پدر چون اهتمام آن در این کار فهمید، اول زهر مهره را از بازوی خود باز کرده، پیش او انداخت و روی عجز و نیاز به درگاه خالق بینیاز آورده، بر زبان راند که خداوندا عمر من به هشتاد رسیده و این مدت را به دولت و عشرت و کامرانی گذرانیدهام، چنانچه هیچ پادشاهی را میسر نگشته، اکنون که زمان بازپسین من است، امیدوارم که نصیر را به خون نگیری و موت مرا به اجل مقدر حساب کنی و از او بازخواست آن ننمایی. بعد از ادای این کلمات آن کاسه شربت زهر آمیخته را درکشید و جان به جان آفرین سپرد.
… بر زبانهاست که چون شیرخان افغان در ایام سلطنت و حکومت خود با وجود حیوانطبعی بر سر قبر نصیرالدین رسید، به جهت همین عمل شنیع، به جمعی که همراه او بودند فرمود که چوبها بر قبر او زدند. من نیز چون به قبر او رسیدم لگدی چند برگور زده، به بندههایی که در ملازمت بودند فرمودم تا قبر او را لگدکاری نمودند. چون خاطر بدین تسلا نشد، گفتم که گور او را شکافته، اجزای ناپاک او را به آتش اندازند. باز به خاطر رسید که، چون آتش نوری است از انوار الاهی، حیف است که به سوختن جسد کثیف او آن جوهر لطیف آلوده گردد، و نیز مبادا که از این سوختن در نشئه دیگر تخفیفی در عذاب او رود، فرمودم که استخوانهای فرسوده را با اجزای خاکشده در دریای نربده انداختند.»
«به ازمنه سابقه، خونریزی مسلمان به اندک جریمه شدی و اقسام تعذیب، مثل بریدن دست و پای و گوش و بینی، و کور کردن چشم، کوفت استخوانهای اعضا به میخکوب، سوختن اندام به آتش، زدن میخ آهنی بر دست و پای، و پوستکشیدن و پیبریدن و دوپاره کردن آدمی، و دیگر انواع سیاست شیوع تمام داشت. حق سبحانه تعالی مرا توفیقی داد که جمیع آن را منسوخ ساختم.» («تاریخ فرشته»).-م.
آسیب رساندن به اموال سلطان – مرگ بود. مجازاتها به طور کلی ظالمانه، و عبارت بود از: قطع دست و پا، مثله کردن، در آوردن چشم، ریختن سرب گداخته در حلق، شکستن استخوانهای دست و پا با چکش، سوزاندن تن، فرو بردن میخ در دست و پا و سینه، بریدن پیها، اره کردن، چهار شقه کردن، به میخ کشیدن، زنده زنده کباب کردن، زیر پی فیل افکندن، یا پیش سگان درنده و گرسنه انداختن.
در سراسر هند هیچ قانون نامهای در کار نبود. در امور معمولی زندگی، درمه-شاسترهها کار قانون را میکردند– و اینها کتابهای درسی منظومی بود که مقررات و وظایف هر طبقه را معین میکرد، و به وسیله برهمنان تألیف، و مبین روحیه سختگیر آنان بود. کهنترین این درمه – شاسترهها «قانون نامه مانو» است. مانو نیای اساطیری قبیله (یا، مکتب) مانوه برهمنان نزدیک دهلی بود؛ او را به هیئت پسر خدا نشان میدادند، در حالی که قوانینش را از خود برهما میگیرد. این قانون نامه مرکب از ۲۶۸۵ سطر است؛ تاریخ تنظیم آن را سابقاً ۱۲۰۰ قم میدانستند، اما اکنون دلایلی در دست است که آن را از نخستین قرون مسیحی میدانند. در اصل به عنوان راهنمایی برای رفتار درست طبقه براهمه مانوه تنظیم شد؛ اما، بتدریج، به صورت قانون نامه سلوک تمام جامعه هندو پذیرفته شد؛ و گرچه شاهان مسلمان هرگز آن را به رسمیت نشناختند، در داخل نظام طبقاتی از تمامی قدرت قانونی برخوردار بود. تجزیه و تحلیلهایی که ذیلاً در زمینه جامعه و اصول اخلاقی هندو صورت میگیرد تا حدی سیماهای برجسته آن را آشکار میسازد. به طور کلی، اساس آن مبتنی بر قبول روش آزمایش (اوردالی) و اجرای شدید و سخت «قانون قصاص» و تلقین مدام فضایل، حقوق و قدرتهای طبقه براهمه بود. اثر این کار آن بود که استیلای نظام طبقاتی را بر جامعه هندو سختتر و شدیدتر میکرد.
این نظام از دوره ودایی به بعد، رفته رفته، سختتر و پیچیدهتر میشد؛ این سختی و پیچیدگی صرفاً به این دلیل نبود که سرشت هر نهادی بر آن است که، با گذشت زمان، سختتر شود، بلکه به این علت بود که بیثباتی نظم سیاسی، و هجوم اقوام و اعتقادات بیگانه به هند، نظام طبقاتی را به صورت سد استواری در برابر آمیزش خون مسلمان و هندو در آورده بود. در روزگار ودایی، طبقه «ورنه» یا رنگ بود؛ در قرون وسطای هند جاتی یا تولد (یعنی، گوهر و انواع دیگر مجازاتهای مبتنی بر احساس لذت از آزار و شکنجه را میتوان در اثر دوبوا، صفحه ۶۵۹، ملاحظه کرد.
دوبوا، اگر چه از هند خوشش نمیآمد، معمولا حقیقت را میگوید. او تصویری از آزمایشهای اوردالی (ور) زمان خودش (سال ۱۸۲۰) به دست میدهد. میگوید «چند جور آزمایش «ور» هست. از این تعداد یکی «ور» روغن جوشان است که در آن تپاله گاو میریزند، و متهم باید دستش را تا آرنج در آن فرو کند؛ و دیگری «ور» مار است، و آن چنان است که یک مار سمی را در سبدی، که در آن حلقهای یا سکهای گذاشتهاند، قرار میدهند، و متهم باید با چشم بسته دست در آن سبد کند و آن حلقه یا سکه را بردارد؛ اگر در «ور» اول دستش نسوزد و یا در «ور» دوم مارش نگزد، بیگناهیش کاملا ثابت شده است.»
نژاد) شد. طبقه ذات دوگانهای داشت: یکی وراثت وضع اجتماعی بود و دیگری قبول درمه یعنی پذیرش وظایف سنتی و کارهای طبقه بومی خود.
سر و بزرگ این دستگاه و آنان که بیش از همه از آن متنعم میشدند هشت میلیون مردان طبقه براهمه بودند. برهمنان که مدتی، بر اثر آیین بودا، در زمان آشوکا ناتوان شده بودند، با آن پشتکار صبورانهای که خاص دستگاههای روحانی است، منتظر فرصت ماندند تا آنکه دوره سلسله گوپته فرا رسد و آنان، بار دیگر، قدرت و رهبری را به دست گیرند. از قرن دوم میلادی به بعد گزارشهایی در دست است که در آنها از دهشها و عطایای گزافی – عموماً زمین – که به طبقه برهمن داده شده سخن میرود. این دهشها، مثل همه اموال برهمنان، تا هنگام آمدن بریتانیاییها از پرداخت هر گونه مالیاتی معاف بود. قانون نامه مانو به شاه هشدار میدهد که هرگز از برهمن خراج نستاند، حتی آنگاه که همه منابع درآمدش از میان رفته باشد؛ زیرا برهمن که به خشم آید میتواند در دم شاه و همه سپاهش را با نفرین و خواندن متون مرموز رازورانه نابود کند.
در میان هندوان رسم نبود که وصیتنامه تنظیم کنند، چون، بنابر سنت هندو، اموال خانواده باید میان همه افراد آن خانواده مشترک باشد، و خود به خود از متوفی به اولاد ذکور زنده او میرسید؛ ۶۸ اما از آن موقع که تحت تأثیر فردگرایی اروپایی قرار گرفتند، پای وصیتنامه هم درکارآمد، و برهمنان نیز بسیار از این کار حمایت میکردند، چون این امر دستاویزی اتفاقی بود که مالکیت را به نفع مقاصد روحانی تضمین میکرد.
مهمترین رکن هر قربانی در راه خدایان دستمزدی بود که به روحانی برگزار کننده قربانی میدادند؛ و بالاترین مرتبه تقوا هم سخاوت و دست و دلبازی در پرداخت این دستمزدها بود. معجزات و هزاران خرافه منبع پر ثمر ثروت روحانیان بود. برهمن، به اعتباری، میتوانست زن نازا را بارور کند. با استادی، وخشهایی را برای مقاصد مالی اداره میکردند؛ کسانی را اجیر میکردند که خودشان را به دیوانگی بزنند و اعتراف کنند که سرنوشتشان جزای خستی است که در حق روحانیان روا داشتهاند. در هر بیماری، مرافعه، فال بد، خواب ناخوشایند، یا اقدام به کاری تازه، مشورت با برهمن مطلوب بود؛ بدیهی است که مشاور از بابت این مشورت هم مستحق دریافت دستمزدی بود.
قدرت برهمنان متکی به انحصار دانش بود. آنان نگهبانان و نوسازان سنت، مربی کودکان، مصنف یا ویراستار کتب، و صاحبنظرانی استاد در متون وداهای وحی شده و تغییر ناپذیر بودند. اگر فردی از طبقه سودره به قرائت کتب مقدس گوش میداد، میبایست گوشش را (بنا به کتابهای قانون برهمنی) با سرب گداخته پر کرد؛ اگر آن را زمزمه کند، باید زبانش تاد معتقد است که برخی از این منشورها از نیرنگهای خود برهمنان بوده است. اما در میان دراویدیها، ارث به اولاد اناث میرسید.
را برید. اگر آن را به یاد بسپارد، باید او را دو پاره کرد. گاهی به این تهدیدها عمل میکردند و برهمنان بدین گونه علم خود را حراست میکردند. به این ترتیب، کیش برهمنی آیینی انحصاری شد، و دقیقاً گرد خود حصاری کشید تا مردم عادی نتوانند در آن راه یابند. بنابر قانون نامه مانو، هر برهمنی، بنا بر حق آسمانیش، در رأس همه موجودات قرار میگرفت؛ در عین حال، هنگامی از کلیه قدرتها و امتیازات طبقه براهمه برخوردار میشد که، پس از چندین سال آمادگی، از طریق اجرای تشریفات خلعت پوشان، با بند سه رشته، «دوباره زاد» شود. از این لحظه به بعد، وی مرد مقدسی میشد که خود و اموالش از مصونیت خاصی برخوردار بودند؛ در واقع، بنابر مانو «هر چه در این گیتی هست ملک برهمن است.» برهمنان را میبایست با پیشکشیهای عام و خاص نگاهداری کرد، و این پیشکشیها نمیبایست جنبه صدقه یا احسان داشته باشد، بلکه این کار یک تعهد مقدس است. پذیرایی و مهمانی کردن از یک برهمن از والاترین تکالیف دینی محسوب میشد، و برهمنی که از صاحبخانه میهان نوازی نمیدید، میتوانست تمامی اندوخته ثواب اعمال نیک صاحبخانه را بردارد و با خود ببرد. ۸۰ هیچ برهمن را، ولو مرتکب هر گونه جنایتی شده باشد، نمیتوانست کشت؛ شاه میتوانست او را تبعید کند، ولی میبایست به او اجازه دهد که مال و منالش را هم با خود ببرد. هر کس درصدد آن برآید که برهمنی را کتک بزند، مدت صد سال به عذاب دوزخ دچار خواهد شد؛ چنانچه کسی واقعاً برهمنی را زده باشد به هزار سال عذاب دوزخ دچار خواهد شد. اگر فردی از طبقه سودره زن برهمنی را از راه به در کند، باید کلیه مایملک آن سودره را ضبط کرد و مردیش را برید. اگر سودرهای سودره دیگری را کشته باشد، کفارهاش ده ماده گاو است که باید به برهمنان بدهد؛ اگر فردی از طبقه ویسیه را کشته باشد، باید صد گاو به برهمنان بدهد؛ و اگر کشتریهای را کشته باشد، باید هزار گاو به برهمنان بدهد؛ و اگر برهمنی را بکشد، باید او را کشت؛ تنها کشتن برهمن بود که واقعاً قتل به حساب میآمد.
این امتیازات، متقابلاً تکالیف و تعهداتی داشت که هم بیشمار بود و هم سنگین. برهمن نه فقط در مقام روحانی برگزار کننده قربانی عمل میکرد. بلکه برای پیشههایی چون دبیری و تعلیم و تربیت و کارهای ادبی تربیت میشد. میبایست قانون بداند و وداها را بیاموزد؛ و«گویا به برخی از گروههای برهمن از نظر جنسی هم منافعی تعلق میگرفت. برهمنان نمبودری، به استناد «حق شب اول»، کلیه عروسان خطه خود را شب اول عروسی تصاحب میکردند؛ و برهمنان پشتی مارگیه، در بمبئی، تا این اواخر از این حق برخوردار میشدند. اگر قول دوبوا را باور کنیم، برهمنان معبد تیروپتی (در جنوب شرقی هند) میگفتند نازایی زنانی را که شبی را در معبد بگذارنند درمان خواهند کرد.
همه مردان دین، برهمن نبودند، و بعدها هم خیلی از برهمنان، روحانی مرد دین نبودند. در ایالات متحده بسیاری از برهمنان کارشان آشپزی است.
هر تکلیف دیگری هم که داشت تابع این وظیفه بود؛ حتی ذکر وداها، بدون توجه به آیینها و اعمال، او را سزاوار سعادت ابدی میکرد. و اگر ریگ – ودا را از بر میکرد، میتوانست جهان را، بیآنکه حرجی بر وی باشد، نابود کند. نمیبایست از بیرون از طبقه خود زن بگیرد، و اگر با زن سودرهای ازدواج میکرد، بچههایش جزو نجسها (پاریا) میشدند؛ زیرا، چنان که در مانو آمده است، «مردی که تولدش خوب است با همنشینیهای نامناسب، پست میشود؛ اما مردی که از تولدی پست است با معاشرتهای بالاتر از خود برتر نخواهد شد.» برهمن بایست هر روز غسل کند، و اگر آرایشگری از طبقه پایینتر او را اصلاح کرده باشد، میبایست غسل خود را تجدید کند؛ جایی را که میخواهد بخوابد باید با تپاله گاو تطهیر کند؛ و در قضای حاجت میبایست آداب بهداشت سختی به جا آورد. میبایست از هر گونه غذای حیوانی، و نیز تخم مرغ، سیر، پیاز، قارچ، و تره بپرهیزد. جز آب، آشامیدنی دیگری ننوشد، و جز از دست برهمن هم ننوشد. میبایست از انواع روغن، عطریات، کامپرستی، آز، و خشم بپرهیزد. اگر دستش به چیز ناپاکی یا به بیگانهای (هر چند نایب السلطنه هند باشد) بخورد، برای تطهیر خود بایست غسلهای آیینی را به جای آورد، اگر مرتکب جنایتی میشد، میبایست مجازاتی سنگینتر از مجازات طبقه پایینتر از خود را بپذیرد؛ مثلاً اگر سودرهای دزدی میکرد، میبایست به هشت برابر مقدار یا قیمت آن مال دزدی جریمه شود؛ اگر ویسیهای دزدی میکرد، میبایست شانزده برابر آن جریمه شود؛ همین طور کشتریه، به سی ودو برابر، و برهمن به شصت و چهار برابر جریمه شود. برهمن هرگز نمیبایست هیچ زندهای را بیازارد. در یک سو مقررات مذکور در بالا قرار داشت و در سوی دیگر مردمی که بار سنگین کشت و زرع را به دوش میکشیدند، و به همین سبب هم، ظاهراً بیش از آن دستخوش هوسهای خاص محیط طبیعی بودند که بتوانند از خرافات دست برداشته، به آموزش و پرورش روی آورند. لاجرم، قدرت روحانیان از نسلی به نسل دیگر افزایش مییافت، تا آنجا که آنان را به پایدارترین اشرافیت تاریخ تبدیل کرد. هیچ جای دیگر این نمود حیرت آور را نمیبینید – که خود مثال خوبی برای نرخ بطئی و کند تغییر در هند است – که طبقهای بالاتر برتری و امتیازات خود را همچنان به مدت ۲۵۰۰ سال، در تمام کشور گشاییهای بیگانگان، سلسلهها و حکومتها، حفظ کند. فقط چندالههای خارج از طبقه از نظر دوام میتوانند با آنها رقابت کنند. طبقه کشتریه باستانی، که در روزگار بودا در پهنه معنوی و عرصه سیاست یکهتازی میکردند. پس از عصر گوپته نابود شدند؛ و گرچه براهمه جنگجویان راجپوت را همتراز طبقه جنگاوران کهن (کشتریه) میدانستند، با سقوط راجپوتانه، این کشتریهها هم از میان
لغت «پاریا» از واژه paraiyan مشتق شده که در زبان تامیل به معنای «از طبقه پست» است.
رفتند .سرانجام فقط دو تقسیم بزرگ ماند: برهمنان، به عنوان فرمانروایان اجتماعی و معنوی هند؛ هزار طبقه دیگر که در واقع اصناف صنعتی بودند، و مقامشان پایینتر از براهمه بود.
نظام طبقاتی نهادی است که، پس از تکگانی، درباره آن بیش از هر نهاد اجتماعی دیگری سخن ناروا گفته شده است. در دفاع از این نهاد گفتنی بسیار است. نظام طبقاتی، از نظر اصلاح نژاد، این مزیت را داشت که نژادهای فرضاً خالصتر را محفوظ دارد تا، بر اثر آمیزش ناروا، ضعیفتر و مالا، ناپدید نشوند؛ برخی از رسوم مربوط به خوراک و پاکیزگی، که مایه سرفرازی برهمنان بود، از زمره مسائلی به شمار میرود که همه باید آنها را رعایت کنند و در آن به رقابت برخیزند؛ به نابرابریها و تفاوتهای بینظم انسانها نظم بخشید، و روح را از قید تب امروزی، که ارتقای سودخواهی است، آزاد سازند؛ درمهای برای هر کس، و قانوننامهای برای طبقه او مقرر کرد که به زندگی او نظمی میبخشید؛ به هر داد وستد و پیشهای سروسامانی داد، و هر شغلی را به مرتبه حرفهای رساند که بآسانی تغییر نپذیرد، و هر صنعتی را به شکل طبقهای درآورد و برای اعضای آن طبقه ابزار عمل متحدی فراهم آورد که در برابر استثمار و استبداد ایستادگی کنند. راه گریزی از حکومت توانگر سالاری، یا خودکامگی نظامی، که به ظاهر دوشق حکومت اشرافی هستند، عرضه کرد. به کشوری که، با صدها تهاجم و انقلاب، فاقد ثبات سیاسی بود یک نظم و پیوستگی اجتماعی و اخلاقی و فرهنگی داد، که از این نظر فقط چینیان میتوانند با آن رقابت کنند. دولتها دستخوش صدها دیگرگونی آنارشیستی بودند، اما برهمنان، از رهگذر نظام طبقاتی، جامعهای همچنان پایدار ماندند و تمدن را حراست و آن را پربارتر کرده، به نسلهای پسین سپردند. این ملت آنان را با صبر و بردباری -و، اگر تکبر را منظور بدارید، با فخر و غرور- تحمل میکرد، چون هر کسی میدانست که آنان سرانجام یگانه حکومت ضروری و اجتنابناپذیر هند هستند.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما