مهاتما گاندی
تصویر یک پارسا- مرتاض- مسیحی- آموزش و پرورش گاندی- در افریقا- شورش ۱۹۲۱- «من آن انسانم»- سالهای زندان- «هند جوان»- انقلاب چرخ ریسندگی- دستاوردهای گاندی
زشتترین، لاغرترین، و ناتوانترین مرد آسیا را مجسم کنید که، با چهره و گوشتی مفرغ
این نکته درباره همه صادق نیست، برخی، به عبارت پرمعنای آناندا کوماراشوامی، «از اروپا به هند بازگشتند.»
رنگ، موی خاکستری بسیار کوتاه، گونههای استخوانی برجسته، چشمان ریز میشیرنگ مهرآمیز، دهانی گشاد و تقریباً عاری از دندان، گوشهای دراز، بینی بزرگ، دست و پای لاغر، فوطه به میان بسته، در برابر یک قاضی انگلیسی در هند ایستاده است، و به اتهام تبلیغ «عدم همکاری» میان هموطنانش محاکمه میشود. یا او را این طور مجسم کنید که روی فرش کوچکی در اطاقی خالی در سیتیاگرهه اشرم، یعنی مدرسه حقیقتجویان، در احمدآباد نشسته است: به رسم جوکیان، چهارزانو نشسته؛ کف پاها متمایل به بالا؛ دستها با چرخه ریسندگی مشغول؛ در چهرهاش عزم قبول مسئولیت نمایان؛ ذهنش فعال و آماده برای پاسخ دادن به هر سؤالی که درباره آزادی بشود. این بافنده عریان، از سال ۱۹۲۰تا ۱۹۳۵، هم رهبر معنوی و هم رهبر سیاسی ۰۰۰،۰۰۰،۳۲۰ هندی بود. وقتی که در اجتماع دیده میشد، جمعیت پیرامون او گرد میآمد تا جامهاش را لمس کند، یا پایش را ببوسد.
روزی چهار ساعت کدر خشن میبافت، به این امید که هموطنانش به جای خریدن محصول دستگاههای بافندگی بریتانیایی، که صنعت نساجی هند را ویران کرده بود، در استفاده از این پارچه ساده دستباف او را سرمشق خود قرار دهند. همه مایملک او فقط سه تکه پارچه خشن بود- که دو تا تنپوش و یکی بسترش بود. او، که روزگاری وکیل دعاوی ثروتمندی بود، کلیه دارایی خود را به بینوایان بخشید، و همسرش هم، پس از چندی تردید موقرانه، به شوهرش اقتدا کرد. روی کف بیفرش اطاق، یا برزمین میخوابید. خوراکش جوز، موز، لیمو، پرتقال، خرما، برنج، و شیر بز بود؛ چه بسا، ماهها جز شیر و میوه چیزی نمیخورد؛ در تمام عمرش یک بار گوشت خورد؛ گاهی هفتهها چیزی نمیخورد. «اگر میشد نیازی به چشمانم نداشته باشم، از روزه هم میتوانستم بینیاز باشم. روزه برای جهان درونی همان میکند که چشم برای جهان برونی.» معتقد بود که هرچه خون رقیقتر میشود، ضمیر هم صافیتر میشود، ناشایستگیها از میان میرود، و چیزهای بنیادی- گاهی خود همان جان جهان- از مایا برمیخیزد، همچون اورست که از میان ابرها قد برافراشته است.
در عین حال که روزه میگرفت تا الوهیت را نظاره کند، پایی نیز بر خاک داشت، و به پیروانش اندرز میداد که به هنگام روزهداری هر روز تنقیه کنند تا مبادا در لحظهای که به شناخت خداوند دست مییابند، بر اثر مواد اسیدی حاصل از سوخت و ساز بدن، مسموم شوند. وقتی که مسلمانان و هندوها یکدیگر را با شوق و شوری خداپرستانه میکشتند، و به لابههای او برای صلح اعتنایی نمیکردند، سه هفته یکسره روزه گرفت تا آنان را تحتتأثیر قرار دهد. از روزه و ریاضت چنان نزار و ناتوان شد که وقتی برای جمعیت انبوهی، که برای شنیدن سخنانش گرد آمده بودند، صحبت میکرد، ناچار از روی کرسی بلندی حرف میزد. ریاضتکشی را به حوزه جنسیت نیز کشاند، و مانند تولستوی میخواست که نزدیکی را صرفاً محدود به تولیدمثل کند. او نیز در جوانی بسیار شهوتران بود؛ و از شنیدن خبر مرگ پدر
چنان مضطرب و مشوش شد که به آغوش عشق پناه جست. آنگاه، با ندامت بسیار، به برهمه چاریه، یعنی خودداری از هر گونه میل جنسی، که در کودکی به او آموخته بودند، روی آورد. همسرش را ترغیب کرد تا با هم مثل برادر و خواهر زندگی کنند؛ میگوید: «از آن پس هرگونه نزاعی از میان برخاست.» هنگامی که دریافت که نیاز اساسی هند همانا نظارت بر ولادت است، به دنبال روشهای غربی نرفت، بلکه به نظریههای مالتوس و تولستوی رو آورد.
آیا برای ما، که از این وضع باخبریم، درست است که صاحب فرزند شویم؟ در حالی که ما خود را درمانده میبینیم، اگر به فرایند تولید مثل ادامه دهیم، فقط به بردگان و ناتوانان افزودهایم… تا هند ملت آزادی نشود… ما حق نداریم زاد و ولد کنیم… ذرهای هم شک ندارم که متأهلان، اگر خیر کشور را میخواهند و در آرزوی آن هستند که هند ملتی نیرومند و خوشکام شود و مردان و زنانی خوش قد و قامت داشته باشد، خویشتنداری را تمرین خواهند کرد و فعلا دست از زاد و ولد خواهند کشید.
علاوه براین دقایق، در منش او خصایصی بود کاملا غریب، همانند همان خصایصی که بنیادگذار مسیحیت را از دیگران متمایز میکرد. نام مسیح را به زبان نمیآورد، اما چنان رفتار میکرد که گویی هر کلمه «موعظه برکوهسار» را پذیرفته است. از زمان قدیس فرانسیس آسیزی به بعد، تاریخ کسی را نمیشناسد که حیاتش تا این حد با بزرگواری، وارستگی، سادگی، و بخشایش بر دشمنان قرین باشد. حسن سلوک و تأدب سردیناپذیر او نسبت به مخالفانش سبب میشد که آنان نیز متقابلا حسن سلوک و تأدب عالی پیش گیرند، که این مایه سرفرازی دشمنان، و دوچندان هم مایه افتخار خود او بود؛ حکومت، او را با پوزشخواهی بسیار به زندان میفرستاد. هرگز کینه و رنجش از خود نشان نداد. مردم سه بار به سرش ریختند و به قصد کشت کتکش زدند؛ حتی یک بار هم تلافی نکرد؛ و، هنگامی که یکی از مهاجمان را توقیف کردند، از شکایت خودداری کرد. اندک زمانی پس از درگرفتن شدیدترین مخاصمات میان مسلمانان و هندوان در سال ۱۹۲۱، که مسلمانان موپله صدها هندوی بیسلاح را قتلعام کردند، قضا را مسلمانان دچار قحطی شدند. گاندی از سراسر هند برایشان اعانه جمع کرد و، بدون توجه به سوابق و اعمال آنها، بدون آنکه دیناری از وجوه جمعآوری شده را برای مصارف عمومی کسر کند، کلیه اعانات را به دشمن گرسنه داد.
مهندس کارمچاندگاندی در ۱۸۶۹ متولد شد. خانوادهاش از طبقه وایشیه [کشاورزان و سوداگران] بود و به فرقه جین تعلق داشت و پایبند اصل اهیمسا بود، که همانا هرگز نیازردن موجودات زنده است. پدرش مدیری قابل، اما در امور مالی متخصصی بدعتگذاز بود؛ به خاطر درشتیش، مناصبش را یکی بعد از دیگری از دست میداد، و تقریباً تمام ثروتش را
موعظهای است از عیسی، که ضمن آن اصول مسیحیت را بیان کرده است.- م.
۱۱۸۲-۱۲۲۶، یکی از بزرگترین قدیسان مسیحی، و مؤسس فرقه فرانسیسیان.-م.
صرف کارهای خیر کرد، و مختصری هم برای خانوادهاش گذاشت. مهندس هنوز بچه بود که از دین روی برگردانید، چه از فسق زناکارانه برخی از خدایان خشنود بود؛ و، برای آنکه این تحقیر ابدی خود را در باب دین نشان دهد، گوشت خورد. قضا را از این گوشت بیمار شد و بار دیگر به سوی دین روی آورد.
در هشت سالگی نامزد گرفت، و در دوازدهسالگی با کاستوربای ازدواج کرد، و این زن در کلیه ماجراهای زندگی گاندی- ثروت، فقر، زندانرفتنها، و «برهمهچاریه»- به گاندی وفادار بود. در هجدهسالگی در امتحانات ورودی دانشگاه قبول شد، و برای تحصیل حقوق به لندن رفت. در سال اول اقامتش در لندن، هشتاد کتاب درباره مسیحیت خواند. «همان بار اولی که «موعظه برکوهسار» را خواندم درست به دلم نشست.» پند نیکی به جای بدی، و محبت -حتی به دشمنان- را بالاترین تجلی هرگونه ایدئالیسم انسانی میدانست؛ و با خود گفت که اگر با این پندها شکست بخورد، بهتر از آن است که بیآنها پیروز شود.
چون در سال ۱۸۹۱ به هند بازگشت، مدتی در بمبئی وکالت کرد؛ از تعقیب کردن [دعاوی مربوطه به] مسئله وام خودداری میکرد. و همیشه این حق را برای خود محفوظ میداشت که اگر شکایتی را عادلانه نداند، آن را نپذیرد یا از آن دست بکشد. تعقیب یکی از دعاوی او را به افریقای جنوبی کشاند؛ در آنجا پی برد که با هموطنان هندویش بسیار بدرفتاری میشود؛ بازگشت به هند را از یاد برد و، بدون هیچ مزدی، خود را یکسره وقف جنبش زدودن ناتوانیهای هموطنانش در افریقا کرد. مدت بیست سال بر سر این مسئله مبارزه کرد، تا آنکه حکومت تسلیم شد؛ در این موقع او هم به هند برگشت.
در سراسر هند به سفر پرداخت و برای اولین بار به سیهروزی کامل مردمش پی برد. چون آن پوست و استخوانها را دید که در مزارع جان میکنند، و آن مطرودان پست را دید که فیالواقع نوکری میکردند، دچار وحشت شد. به نظرش چنین رسید که تبعیضاتی که، در خارج، درباره هموطنانش روا میدارند صرفاً نتیجه فقر و انقیاد آنان در داخل کشور است. با اینهمه، باز، در هنگام جنگ [جهانی]، وفادارانه جانب انگلستان را گرفت، حتی از هندوهایی که اصل «عدم خشونت» را نمیپذیرفتند نیز خواست تا به سربازی بروند. او در آن موقع با کسانی که در پی استقلال بودند موافق نبود؛ معتقد بود که حکومت بریتانیا به طور کلی خوب است، اما رفتارش در هند بد است، درست به این دلیل که تمام اصولی را که در خود بریتانیا رعایت میکند اینجا زیر پا میگذارد، و اگر میشد مردم انگلیس را به وضع هندیان آگاه ساخت، دیری نخواهد گذشت که هند را به برادری کامل در کشورهای مشترکالمنافع بپذیرند. او یقین داشت که چون جنگ تمام شود و بریتانیا فداکاری جانی و مالی هند را در راه امپراطوری قدر بشناسد، دیگر در اعطای آزادی به او تردید نخواهد کرد.
اما، در پایان جنگ، جوش و خروش فرمانروایی میهنی با قوانین رولند- که به آزادی
بیان و مطبوعات خاتمه میداد- و با استقرار یک هیئت مقننه سست بنیاد، اصلاحات مانتگیو- چمزفرد، و سرانجام هم با کشتار امریتسار روبهرو شد. گاندی از این اوضاع تکان خورد و به اقدام قاطعی دست زد: نشانهایی را که، در موارد گوناگون، از دولتهای بریتانیا گرفته بود برای نایبالسلطنه پس فرستاد، و اعلامیهای برای هندیان صادر کرد که در مقابل حکومت هند به طور فعال به «عدم همکاری آرام» برخیزند. مردم به این ندا با خونریزی و خشونت پاسخ دادند، نه- چنانکه گاندی خواسته بود- با مقاومت صلحآمیز. مثلا، در بمئی ۵۳ نفر از پارسیانی را که با آنان همدردی نمیکردند کشتند. گاندی، که سوگند اهیمسا خورده بود، پیام دیگری فرستاد و در آن از مردم تقاضا کرد، چون کار «عدم همکاری آرام» به استقرار حکومت اوباش منجر شده، بهتر آن است که این نهضت به تعویق افتد. در تاریخ کمتر اتفاق افتاده بود که مردی، در پیروی از اصول و تحقیر مصلحت و شهرت، تا این حد از خود جسارت نشان داده باشد. ملت از تصمیم او حیرت کرد؛ چه، خود را در آستانه پیروزی میدید، و در این امر «که اهمیت اسباب و وسایل باید همسنگ غایت و هدف باشد» توافق نداشت. لاجرم شهرت مهاتما سخت تنزل کرد.
درست در همین ایام (مارس ۱۹۲۲) بود که حکومت تصمیم گرفت او را توقیف کند. مقاومتی نکرد، از گرفتن وکیل خودداری ورزید، و هیچ دفاعی از خود به عمل نیاورد. وقتی که دادستان او را متهم کرد که با نوشتههایش مسئول خشونتی است که بلوای ۱۹۲۱ را برانگیخته، گاندی با عباراتی پاسخ داد که او را ناگهان به افتخار رساند.
مایلم تمام سرزنشی را که مدعیالعموم فاضل در زمینه حوادث بمبئی، مدرس، و چوریچورا بردوش من گذاشتهاند بپذیرم. عمیقاً بر این حوادث فکر میکنم و شبهای متوالی با این فکر به خواب میروم، و برای من غیرممکن است که خود را از این جنایات شیطانی جدا بدانم… مدعیالعموم فاضل کاملا حق دارند که میگویند من، در مقام مردی که مسئولیت دارد، مردی که از سهم خوبی از تربیت برخوردار شده است،… باید به نتایج هر یک از اعمالم آگاه باشم.من میدانستم که دارم با آتش بازی میکنم، و تن به مهلکه دادم، و اگر آزاد بودم باز همین کار را میکردم. امروز صبح احساس میکردم که اگر مطالبی را که الساعه اینجا گفتم نگویم، درانجام وظیفهام کوتاهی کردهام.
من میخواستم از خشونت بپرهیزم. اکنون هم میخواهم از خشونت بپرهیزم. عدم خشونت اولین رکن ایمان من است، و آخرین رکن عقیده من نیز هست، اما من میبایست راهی را برمیگزیدم. یا میبایست به نظامی تن میدادم که به کشور من این لطمات جبرانناپذیر را وارد آورده است، یا خطر خشم دیوانهوار مردمی را به جان میخریدم که چون حقیقت را از لبان من میفهمیدند قیام میکردند. میدانم که مردمم گاه گاه دست به دیوانگیهایی زدهاند؛ از این بابت از ته دل متأسفم، و از آن رو اینجا هستم که، نه فقط به کیفری سبک، بلکه به شدیدترین مجازاتها تن دردهم. تقاضای ترحم نمیکنم. تقاضای تخفیف هم نمیکنم. پس، من اینجا هستم که، به خاطر آنچه در قانون جنایت عمدی شمرده میشود، و به نظر من عالیترین وظیفه هر شارمندی است، با خوشحالی تسلیم شدیدترین مجازاتی شوم که مستحق آنم.
قاضی در نهایت تأسف گفت که مجبور است او را به زندان بفرستد- کسی را که میلیونها تن از هموطنانش «وطنپرست بزرگ و رهبر بزرگ» میدانند؛ قاضی تصدیق کرد که حتی مخالفان گاندی او را به چشم مردی نگاه میکردند که «آرمانهای بزرگ، و زندگانی شرافتمندانه و پاک» دارد. سرانجام، او را به شش سال حبس محکوم کرد.
گاندی را به سلول مجرد انداختند، اما شکایتی نکرد. مینویسد «هیچ یک از زندانیهای دیگر را نمیتوانستم ببینم، گرچه واقعاً نمیفهمم چگونه معاشرت من میتوانست به آنان آسیب برساند.» ولی «شادم. سرشت من تنهایی را دوست دارد. من آرامش را دوست دارم. و اکنون این فرصت را دارم که به مطالعاتی سرگرم باشم که در جهان بیرون، ناگزیر، از آنها غافل بودم.» با پشتکار بسیار به خواندن آثار بیکن، کارلایل، راسکین، امرس، ثورو، و تولستوی پرداخت، و ساعات متمادی با بن جانسن و والترسکات خود را تسلا میبخشید. بارها بهاگاواد-گیتا را خواند. زبانهای سانسکریت، تامیل، و اردو را فراگرفت تا بتواند هم به دانشمندان نامه بنویسد و هم با توده مردم صحبت بکند. برای دوره شش ساله حبس خود برنامه مفصلی برای مطالعه و تحقیق تهیه کرد، و در کمال دقت آن را به موقع اجرا گذارد، تا آنکه حادثهای روی داد. در این مورد، خود گوید: «با شادی جوان بیست و چهارساله به مطالعه آن کتابها مینشستم و پنجاه و چهار سال سن و جسم ناتوانم را از یاد میبردم.»
بیماری آپاندیسیت از زندان نجاتش داد، و طب غربی، که او غالباً از آن خرده میگرفت موجب بهبودیش شد. جمعیت عظیمی دم درهای زندان جمع شدند تا او را به هنگام خارج شدن ببینند، و موقعی که او رد میشد خیلیها به جامه خشنش بوسه میزدند. اما او از سیاست و قرار گرفتن در منظر عام پرهیز کرد، ضعف و بیماری را بهانه آورد و در مدرسهاش، در احمدآباد، گوشه گرفت، و سالهای بسیار با شاگردانش در انزوای آرامی زندگی کرد. اما، از آن خلوتگاه، هر هفته، از طریق هفتهنامهاش به نام هند جوان، سرمقالههایی در تشریح فلسفهاش در باره انقلاب و زندگی منتشر میکرد. از پیروانش خواست که از خشونت بپرهیزند، نه فقط به این دلیل که این کار خودکشی است، وهند هیچ تفنگی نداشت، بلکه به این دلیل که استبدادی جای استبداد دیگری را میگیرد و بس؛ به آنان میگفت: «تاریخ به ما میآموزد که آنانی که، بیشک به انگیزههای شریف و ارجمند، آزمندان را، با توسل به زور، از امتیازات خود محروم کردهاند، به نوبه خود شکار بیماری مغلوبان شدهاند… اگر هند به دستاویزهای خشن رو آورد، من علاقهام را به آزادی آن از دست خواهم داد. زیرا ثمره این گونه دستاویزها نه آزادی، بلکه بردگی است.»
دومین رکن عقیده او رد قطعی صنعت جدید بود، و، مانند روسو، بازگشت به زندگی ساده کشاورزی و صنعت خانگی روستاها را خواستار بود. به نظر گاندی، محبوس شدن مردان و زنان در کارخانهها، با ماشینهایی که در مالکیت دیگران است، و تولید اجزای کالاهایی که هرگز شکل تمامشده آنها را نخواهند دید، راه غیرمستقیمی است که انسانیت را در زیر تودهای از کالاهای بیارزش دفن میکند. به عقیده او، تولیدات ماشینی غیرلازم است؛ (نیروی) کاری که با به کار گرفتن آنها اندوخته شود، در ساخت و تعمیر آنها مصرف میشود؛ یا اگر واقعاً (نیروی) کاری اندوخته شود، برای کارگر سودی ندارد، بلکه به سود سرمایهدار است؛ کارگر، با قدرت تولیدی خاص خود، به هراس «بیکاری صنعتی» دچار میشود. از این رو نهضت سودیشی را که تیلک در ۱۹۰۵ اعلام کرده بود از نو برپا کرد؛ خود تولیدی (سودیشی) میبایست به سوراج، یا خودمختاری، افزوده شود. گاندی به کار بردن چرکه، یا چرخه ریسندگی، را نشانه بستگی صادقانه به نهضت ملی میدانست؛ او از هر هندی، حتی از ثروتمندترینشان، خواست که پارچههای دستباف بپوشند و منسوجات بیگانه و ماشینی بریتانیا را طرد کنند، تا در زمستان ملالآور، بار دیگر، خانههای هند پراز آواز چرخه ریسندگی شود.
پاسخ به این ندا همگانی نبود؛ تاریخ را در مسیرش متوقف کردن دشوار است. اما هند در این کار کوشا بود. دانشجویان هندی در همه جا کدر میپوشیدند، بانوان بزرگزاده ساریهای ابریشمی ژاپنی را کنار گذاشتند و پارچههای خشن دستباف پوشیدند؛ روسپیان در روسپیخانهها، و محکومان در زندانها، نخریسی آغاز کردند؛ و در بسیاری از شهرهای بزرگ، مثل روزگار ساوونارولا، جشنهای بزرگ مزخرفاتسوزی ترتیب دادند که در آن هندیان و بازرگانان ثروتمند، از خانهها و انبارهایشان، تمام پارچههای خارجی را بیرون آورده، به آتش انداختند. فقط در یک روز، در بمبئی۰۰۰،۱۵۰ طاقه پارچه را به شعلههای آتش سپردند.
نهضت کنارهگیری از صنعت در هند شکست خورد، اما به مدت یک دهه نماد شورش بود، و به میلیونها مردم خاموش آن خطه وحدت و آگاهی سیاسی جدیدی بخشید. هند نسبت به اسباب و وسایل دو دل بود، اما «هدف» را گرامی میداشت؛ و اگر چه در سیاستمداری گاندی تردید میکرد، قدسیت او را به جان میپذیرفت، و در یک لحظه، در حرمت نهادن به او، جملگی یگانه شدند. تاگور درباره او چنین گفته است:
او در آستانه کلبههای هزاران بینوا میایستاد، و همچون آنان جامه میپوشید. با آنان به زبان خودشان سخن میگفت. در اینجا پیکر او لااقل حقیقت زنده مجسم بود، نه صرف منقولاتی از کتابها. به این دلیل، «مهاتما» نام حقیقی اوست، و این نامی است که مردم هند به او دادهاند، جز او چه کسی حس کرده است که همه هندیان گوشت و خون او را
مصلح مذهبی ایتالیایی قرن پانزدهم، که به فرمان او بسیاری از آثارگرانبهای هنری را، که به نظر او نشانه کفر و الحاد بود، در فلورانس به آتش انداختند و نابود کردند. اما هندیان دست به چنین کارهایی نزدند.-م.
به معنای روح بزرگ.
دارند؟… موقعی که عشق به درخانه هند آمد، آن در کاملا گشاده بود… به ندای گاندی غنچه عظمت نوین هند شکفته شد، کما اینکه در روزگاری که بودا حقیقت مهر و همدردی را در میان موجودات زنده اعلام کرده بود، هند شکوفا شد. ندای گاندی در عظمت جدیدی شکوفا شد.
وظیفه گاندی متحد کردن هند بود، و او آن وظیفه را به انجام رساند. وظایف دیگر چشم به راه مردان دیگر است.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما