کوروش در شاهنامه فردوسی
از کتاب آثارالباقیه نوشته ابوریحان بیرونی:
کورش که کیخسرو است (بیرونی، ۱۳۸۶: ص ۱۵۲).
.
دکتر جلال خالقی مطلق (از برترین شاهنامه پژوهان جهان):
تشکیلات فرامانروایی در شاهنامه همان تشکیلات هخامنشی است…. کیخسرو درواقع همان کوروش و چهره افسانهای کوروش بزرگ است… (ن.ک: هخامنشیان در شاهنامه)
نویسنده: مجید خالقیان (دانش آموخته کارشناسی ارشد تاریخ، دانشگاه تهران)
با وجود پژوهشهای ارزشمند، درباره شاهنامه و تاریخ ایران، هنوز عدهای بیان میکنند که از کوروش و هخامنشیان در شاهنامه یاد نشده است! حتی برخی از این گفتهها بهره میبرند و به کوروش ستیزی میپردازند.
مشخص نیست از چه رو این حساسیت تا این حد برای کوروش وجود دارد، در حالی که نام بسیاری از پادشاهان ایران که وجود آنها در تاریخ ایران به اثبات رسیده، به صورت مستقیم و دست نخورده در شاهنامه نیامده است.
در ادامه خواهیم دید که روایتهای مربوط به کوروش در جای جای شاهنامه به چشم میخورد. تعجب آور است که برخی اسکندر شاهنامه را بدون چون و چرا همان الکساندر مقدونی میدانند اما کوروش را کیخسرو نمیدانند! آشکار است که کیخسرو در شاهنامه بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد.
در این بحث چند نکته وجود دارد. اول آنکه نباید اسطورهها را با دید صرفا تاریخی نگاه کنیم بلکه اسطورهها آمیختگیهایی با تاریخ داشتهاند نه آنکه تاریخ را عینا نقل کنند. هر کدام از داستانهای اسطورهای ویژگیهایی دارند که باید این ویژگیها را مورد توجه قرار دهیم و بعد جنبههای تاریخی را استخراج کنیم. همچنین نباید فراموش کنیم که حکیم ابوالقاسم فردوسی بعد از گذشت هزاران سال از دودمانهای ایران باستان، پس از تهاجمات بزرگ به ایران و سلطه آنها بر ایرانیان، شاهنامه را سرود، آن هم در زمانی که بسیاری از آثار باستانی در دسترس نبودند و کتیبهها رمز گشایی نشده بودند.
این بحث را در بخشهای زیر بررسی میکنیم:
– آثاری که از زیر خاک یافت شدند و دانش ما را افزایش دادند
– اسطورهها چگونه شکل میگیرند؟!
– تهاجم و سلطه بیگانگان، نابودی دادهها، آمیختگی روایتها در شاهنامه
– پیشدادیان و پیش از تاریخ، کیانیان و هخامنشیان
– نامهای شاهنامه و نام پادشاهان
– بررسی نام کوروش
– کوروش و فریدون
– کوروش و کیخسرو
– کوروش، فریدون یا کیخسرو؟!
آثاری که از زیر خاک یافت شدند و دانش ما را افزایش دادند
این روزها همه میدانیم که به کمک پیشرفت فناوری و یافتههای باستانسناسان، اطلاعات ما درباره دوران باستان تاریخ بشر خیلی بیشتر از مردمان کهن از جمله مردمان ایران در سدههای پس از اسلام شده است.
برای مثال این روزها آثار فراوانی از تمدن سومر در دسترس است که پژوهشگران روزگار کهن اصلا با آنها آشنا نبودند و به طور کلی با تمدن سومر آشنا نبودند.
رمزگشایی خطوط میخی که در چند قرن اخیر حاصل شده است، دانایی ما درباره تمدنهای باستانی را بسیار بسیار افزایش داده است.
با آنکه منابع تاریخی و اسطورهای درباره هخامنشیان سخن گفتهاند و این بسیار ارزشمند است، اما یافتههای نوین، تحول بزرگی در آگاهی ما از هخامنشیان به وجود آورد و مشخص شد خیلی از نوشتههای سنتی (چه نوشتههای ایرانیان و چه نوشتههای غیر ایرانیان) دقیق نیستند و حتی گاهی نادرست هستند. برای مثال یافت شدن استوانه کوروش در سال ۱۸۷۹ میلادی اتفاق بسیار شگفت آوری بود و به تاریخ پژوهی درباره کوروش کمک شایانی کرد.
تا همین چند وقت پیش ما اصلا از تمدن بزرگ جیرفت اطلاع نداشتیم و اتفاقات عجیب و غریبی باعث شد که آثار فراوانی از جیرفت به دست بیاید و فرضیات پژوهشگران درباره نخستین تمدنهای بشری را با چالش روبرو کرد.
سطحی نگری است که بگوییم چون شخص یا اشخاصی در دوران کهن زندگی میکردند پس باید اطلاعاتشان از تمدن سومر، جیرفت، کوروش و هخامنشیان بیشتر از ما باشد. در صورتی که با کمک یافتههای نوین، اطلاعات ما بسیار بیشتر از مردمان روزگار کهن است.
.
اسطورهها چگونه شکل میگیرند؟!
میدانیم که شاهنامه علاوه بر آنکه ارزش ویژهای در ادبیات و زبان فارسی دارد، از نظر اسطورهای هم بسیار مهم است. نباید فراموش کنیم که در شاهنامه، ما با اسطورهها سر و کار داریم.
پژوهشگران زیادی به موضوع اسطوره پرداختهاند که میرچا الیاده یکی از سرشناس ترین آنها است. این اسطوره شناس سرشناس، در نوشتههای خود به مفهومی به نام «حافظه جمعی» اشاره میکند و درباره چگونگی شکل گیری اسطورهها مینویسد:
یاد یک واقعه تاریخی و یا یک شخص «حقیقی»، حداکثر بیش از دو یا سه قرن در حافظه جمعی مردمان باقی نمیماند. چون برای حافظه جمعی دشوار است که حوادث فردی و سرگذشت اشخاص «حقیقی» را به یاد بسپارد. شاید بتوان گفت که حافظه عامه به شخصیتهای تاریخی دورانهای جدید، معنی و اعتباری میبخشد که بایسته آنهاست (الیاده، ۱۳۹۳: ص ۵۸-۵۹).
باید توجه داشت که این حافظه جمعی و دستاوردهای آن، گاهی بسیار ارزشمند هستند و به قول الیاده ممکن است خاطره یک دوران را حقیقی تر به ما بنمایاند. در بسیاری از اوقات آن حسی که در یک رویداد تاریخی در میان مردم وجود دارد با یک واقعیت عینی قابل درک نیست. همانطور که مایکل استنفورد در کتاب «درآمدی بر فلسفه تاریخ» اشاره میکند، تاریخ درباره انسانها، کنشها و درد و رنجهای آنها است، درک کامل اعمال و گرفتاریهای آنها مستلزم این است که تا اندازه ممکن به دنیای برداشتها، واکنشها، محاسبات و احساسات آنها راه یابیم (استنفورد، ۱۳۸۷: ص ۱۰۱). اینجاست که اسطوره یکی از مهم ترین دستاوردها است که ما را در یافتن چنین مواردی یاری میکند.
از این رو وقتی ما حافظه جمعی را مورد بررسی قرار میدهیم، نباید توقع داشته باشیم که جنبههای زندگی یک شخصیت تاریخی بدون کم و کاست در آن وجود داشته باشد، بلکه کلیتی که داستانها به ما القا میکنند، دارای حقایق ارزشمندی است. این موضوع در شاهنامه فردوسی به خوبی دیده میشود و در این نوشتار، با در نظر گرفتن این موارد به بررسی شاهنامه میپردازیم.
.
تهاجم و سلطه بیگانگان، نابودی دادهها، آمیختگی روایتها در شاهنامه
نکتهای که در تاریخ ایران وجود دارد این است که ایرانیان خاطرات گذشته خود را به صورت داستانهای اسطورهای نگاه داشتند که با تجربیات تاریخی و اجتماعی آنها آمیخته شده بود. حتی شخصیتهای تاریخی با شخصیتهای اسطورهای آمیخته شدند و کلیتی از گذشته خود را نگاه داشتند.
این آمیختگیها معمولا در حافظه جمعی رخ میدهد و با توجه به زمان سروده شدن شاهنامه بسیار طبیعی است. میدانیم که حکیم ابوالقاسم فردوسی بعد از گذشت هزاران سال از دودمانهای ایران باستان، آن هم پس از تهاجمات بزرگ به ایران و سلطه آنها بر ایرانیان، شاهنامه را سرود. خیلی سخت است که با این شرایط، تاریخ واقعی آن هم با نامهای دست نخورده، در شاهنامه وجود داشته باشد.
برای مثال دادهها و منابعی که از زمان فرمانروایی سلوکیان و عصر هلن گرایی سخن میگویند، آشکار میسازند که در این دوره رویکرد مثبتی به پادشاهانهخامنشی وجود نداشته است و بعید نیست کوششهایی در جهت تخریب و از میان برداشتن دادههای مرتبط با آنها صورت گرفته باشد. شواهد گوناگون نشان میدهند که مدتی پس از تهاجم الکساندر، بسیاری از آثار گذشته، در دسترس ایرانیان نبودند و شاید بر اثر اقدامات هلن گرایانه، ایرانیان از محتوای کتیبههای باقی مانده آگاهی نداشتند. هنگامی که دادهها نابود شوند و بسیاری از نخبگان کشور منزوی شوند، دانایی بی کم و کاست از تاریخ دشوار میشود اما حافظه جمعی است که یادگاری از آن دوران را در دل خود نگه داشته است. حال که با پیشرفت مطالعات تاریخی و یافتههای باستانشناختی، واقعیتهایی درباره تاریخ ایران بدست آمده است، هماهنگیهایی در تاریخ و شاهنامه میبینیم که بسیار شگفت آور میباشد. مشخص میشود که شخصیتهای تاریخی با شخصیتهای داستانی آمیخته شدهاند.
وقتی روایتهای تاریخی را با داستانهای شاهنامه تطبیق میدهیم، تا قبل از ساسانیان، این آمیختگی کاملا ملموس است. به نظر میرسد که روایتهای مربوط به یک شخص ویژه در داستانهای چند شخص گوناگون جای گرفته است و یا روایتهای مربوط به چند شخص در قالب یک فرد در شاهنامه دیده میشود. این موضوع درباره اسکندر بسیار مشهود است. روایتهای نزدیک به الکساندر مقدونی در کنار روایتهای مربوط به حضرت ذوالقرنین (ع) که در قرآن و منابع دیگر آمده است، در کنار یکدیگر و در قالب اسکندر نمایان میشود. این آمیختگی فقط با ذوالقرنین نیست بلکه به نظر میرسد بسیاری از افسانههای ایرانی در قالب داستان اسکندر نمایان شدهاند. در شاهنامه، پدر اسکندر، داراب پادشاه کیانی خوانده میشود حال آنکه در هیچ کدام از روایتهای مربوط به الکساندر مقدونی چنین موضوعی یافت نمیشود. این در حالی است که شاهنامه پس از فراز و نشیبهای هزار ساله و شاید آمیختگیهای فراوان شخصیتهای داستانی با اشخاص تاریخی در دوران اشکانیان و ساسانیان -حتی در قرون اول پس از اسلام- به دست ما رسیده است. هرچند شاهنامه هرچه جلوتر میآید، آمیختگی هم کمتر میشود تا جایی که آمیختگیها در دوران ساسانیان کمتر از دورههای دیگر است.
باید توجه داشت که این آمیختگی فقط در شاهنامه وجود ندارد. آمیختگی روایات در گفتههای مورخین بیگانه از جمله یونانیها به چشم میخورد. به نظر میرسد بعضی از روایاتی که از تاریخ ایران میگویند با افسانههای یونانی آمیخته شدهاند و روایتهای مربوط به چند شخص در قالب یک شخص بوجود آمدهاند. به همین سبب گفتههای آنها درباره تاریخ ایران یکسان نیست و برای مثال هر کدام از مورخان یونانی، داستانهای متفاوتی از یک رویداد نقل کرده اند. از طرفی برخی از این آثار از بین رفتهاند و فقط خلاصههایی از آنها باقی مانده است (مانند تاریخ کتزیاس) همچنین ممکن است برخی از آنها در طول تاریخ دگرگون شده باشند. از این رو نمیتوان همه گفتههای مورخان یونانی را بدون کم و کاست، به عنوان مبنا و اساس قرار داد و نباید توقع داشت روایتهای آمیخته شده با کوروش در منابع ایرانی دقیقاً همانند گفتههای بیگانگان باشد.
خوشبختانه امروز با به دست آمدن آثار باستانی، کتیبهها، سکهها و… میتوانیم پژوهشهای دقیقتری در حوزه تاریخ ایران باستان به ویژه هخامنشیان داشته باشیم که مردمان کهن چنین شرایطی را نداشتند.
.
پیشدادیان و پیش از تاریخ
کیانیان و هخامنشیان
هنگامی که شاهنامه را مورد بررسی قرار میدهیم، به نظر میرسد که کلیت آن با تاریخ ایرانیان هماهنگ است. شاهنامه ابتدا با پادشاهان پیشدادی شروع میشود؛ پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، جمشید و فریدون.
چنین مینماید که زمان پیشدادیان با دورههای پیش از تاریخ فلات ایران هماهنگی دارد، به طوری که آنها صرفا یادگاری از یک شخص ویژه نیستند بلکه نمادیک دوره تاریخی میباشند به طوری که مدت فرمانروایی برخی از آنها بسیار زیاد (نزدیک به هزار سال) است. اگر هم شخصیتهایی مانند هوشنگ و جمشید وجود داشتند، رفته رفته ذهنیت جمعی، با نمادسازی، یک دوران را در قالب نام آنها جای داد. به عبارتی دیگر، رفته رفته این دورهها تبدیل به اسطوره شدند و خاطرات دورههای پیش از تاریخ با خاطرات دوران شاهنشاهیهای بزرگ آمیخته شد و داستانهای اسطورهای بوجود آمدند.
همچنین با پژوهشهای انجام گرفته به نظر میآید کیانیان شاهنامه، بیشترین آمیختگی را با مادها و هخامنشیان دارند. نمیتوان به طور کامل مادها و هخامنشیان را از هم جدا دانست چرا که کوروش -که او را بنیانگذار سلسله هخامنشی میدانند- مادرش یک مادی بوده است و در ادامه پادشاهان ماد بر روی کار میآید، از این رو بسیار طبیعی است که هر دو با نام کیانیان در شاهنامه دیده شوند.
در اینجا به این نکته اشاره میکنیم که حتی برخی از ایرانشناسان مانند هرتل و هرتسفلد از موضوع یکی بودن برخی از پادشاهان کیانی و هخامنشی سخن گفته اند. اما آرتور کریستنسن، فرضهایی را درباره وجود یک حکومت در نواحی شرق ایران، مطرح کرده که پیشوند «کَوی» در نام بسیاری از پادشاهان این حکومت به چشم میخورده است. کریستنسن با مدنظر قرار دادن بخشهایی از اوستا از جمله یشتها و دیگر شواهد، دوره سلطنتی مشرق ایران را مقدم بر هخامنشیان میداند (ن.ک: کریستنسن، ۱۳۸۱: صص ۴۹-۵۳). اما درباره وجود تاریخی چنین سلسلهای هنوز شواهد باستان شناختی یافت نشده است و آثار کنونی وجود چنین پادشاهی قبل از هخامنشیان را تأیید نمیکند. به نظر نمیرسد که یک کشور سازمان یافته بزرگ در مناطق شرقی و آسیای مرکزی بوجود آمده باشد (ن.ک: داندامایف، ۱۳۷۵: ۲۷-۲۹). ممکن است با یافتههای بیشتر اطلاعاتی از این فرمانروایان به دست آید و شاید آنها رؤسای قبایل بودند. اما به هر حال هیچ بعید نیست که این کَویها بنمایه داستانی داشته باشند همانطور که بعدها هم با سنت داستان سرایی در ایران به صورت آشکار مواجه میشویم.
در هر صورت چه این کَویها بنمایه داستانی داشته باشند و چه جنبههای تاریخی، آمیختگیهای فراوانی با مادها و هخامنشیان داشتهاند. همانطور که اشاره شد در اسطورههای ایرانی با آمیختگی روایات روبرو هستیم. بعید نیست که کیانیان شاهنامه حاصل آمیختگی شخصیتهای داستانهای شرقی ایران، با مادها و هخامنشیان باشند. نام و یاد شخصیتهای داستانهای شرقی رفته رفته با خاطرات مادها و هخامنشیان آمیخته شده است به طوری که خاطرات مادها و هخامنشیان، داستانهای شرقی را تحت شعاع قرار داد و کیانیان شاهنامه بیشتر شبیه به مادها و هخامنشیان شدند. کیانیان شاهنامه یک قلمروی بزرگ را در اختیار دارند و رفتار آنها شباهتهای ویژه ای به هخامنشیان دارد و تشکیلات فرامانروایی کیانیان در شاهنامه یادآور تشکیلات هخامنشی است.
دلایل گوناگونی برای بوجود آمدن این آمیختگی میتواند وجود داشته باشد، از جمله شباهتهای نام و رفتار این فرمانروایان داستانی و تاریخی با یکدیگر. اما یک نکته مهم وجود دارد و آنکه در زمان سلوکیان و عصر هلن گرایی رویکرد مثبتی از جانب فرمانروایان به هخامنشیان نبوده است و این رویکرد شاید باعث سخت گیریهایی درباره سخن گفتن از هخامنشیان و افتخار به آنها شده است، از این رو حافظه جمعی که یاد و خاطره شکوه هخامنشیان را در دل خود جای داده بود و احتمالا مردمان نواحی گوناگون ایران خواستار ماندگاری یاد شکوه گذشته بودند، خاطرات مادها و هخامنشیان را با داستانهای شرقی آمیخت و رفته رفته داستانها و روایات اسطورهای-تاریخی بوجود آمدند. در واقع شروع این آمیختگی ها را باید در عصر هلن گرایی و به دلیل تحولات آن عصر جستجو کرد اما به مرور آمیختگیها بیشتر شد.
.
نامهای شاهنامه و نام پادشاهان
زبان پارسی نوین که در شاهنامه فردوسی به کار رفته است؛ تفاوتهایی با زبانهای میانه و باستان دارد و نام پادشاهان زیادی با تغییر و دگرگونی در شاهنامه آمده است. در حقیقت زبان میهنی ایرانیان را به سه بخش میتوان تقسیم کرد:
– باستان
– میانه
– نوین
گرچه شباهتهایی بین این زبانها وجود دارد اما تفاوتهای فراوانی در آنها دیده میشود. ممکن است یک نام در زبان باستان به یک شکل باشد و در زبان میانه به شکلی دیگر و همان نام در پارسی نوین به صورت متفاوت با آن دو دیده شود.
برای مثال نام جمشید در اصل به این شکل بوده است: ییم خش ئت (Yima Khashaeta)
یا نام اردشیر به این شکل بوده است: اَرتَخشَتر
.
بررسی نام کوروش
نام کوروش در کتیبههای باستانی به این شکل نوشته شده است:
یونانیان نام او را کوروس (Kuros) نگاشتهاند که بعدها در لاتین به صورت کیروس خوانده شد و امروز در تلفظ فرانسوی سیروس و در تلفظ انگلیسی سایروس (Cyrus) خوانده میشود (ن.ک: خلیلی، ۱۳۸۰: ص ۲۲).
پس کوروش نامی است که از کتیبههای باستانی -که به زبان باستان نگاشته شدهاند- به دست آمده و نامهایی مانند آن در منابع یونانی و یهودی و… دیده میشود. آنچه باعث شده است امروز این شخص را کوروش بنامیم، رمز گشایی کتیبههاست.
با این دگرگونیهای زبانی نباید توقع داشت که نام این شخص به صورت «کوروش» در شاهنامه آمده باشد، همانطور که نام اَرتَخشَتر بدون دگرگونی نیامده است. اما در شاهنامه فردوسی، پادشاهانی وجود دارند که علاوه بر شباهت نام آنها با کوروش، روایتهای مربوط به آنها هم با روایتهای مربوط به کوروش همخوانی دارد. اینجا جایی است که «حافظه جمعی» یاد و خاطره کوروش را در دل خود جای داده است.
.
کوروش و فریدون
همانطور که فریدون در اسطورههای ایرانی جایگاه ویژه و غیر قابل انکار دارد، کوروش هم در تاریخ ایران جایگاه ویژه و غیر قابل انکاری دارد.
آشکارترین شباهتی که میتوان بین کوروش و فریدون پیدا کرد مقابله آنها با شخصهای تقریباً هم نام است. فریدون با آژی دهاک (معرب: ضحاک) و کوروش با آستیاک، مقابله میکند. همانطور که میبینید آژی دهاک و آستیاک شباهت زیادی با هم دارند و حتی عدهای آژیدهاک را آژدهاک خوانده اند که شباهتش با آستیاک بیشتر میشود. اما شباهت به اینجا ختم نمیشود. شباهتهای دیگری هم بین این دو از جمله در داستانها دیده میشود.
.
شباهت داستان کودکی فریدون با کوروش
داستان کودکی فریدون در شاهنامه شباهت عجیبی با داستانی دارد که هرودوت از زمان کودکی کوروش میگوید.
در شاهنامه فردوسی اینچنین گفته میشود که ضحاک در خواب دید که مردی بر او میشورد و به بندش میکشد و آن مرد همان فریدون بود. به همین جهت خورد و خواب بر وی حرام شد و در صدد یافتن فریدون برآمد.
بنا به گفته هرودوت داستان کودکی کوروش اینچنین است:
آستیاک دختری به نام ماندانا داشت و شبی در خواب دید که از زهدان دخترش تاکی روییده و به سراسر آسیا سایه افکنده است. آستیاک قبل از این هم خواب دیده بود که پیشاب دخترش به سیلی تبدیل شده که پایتخت او و سپس سراسر آسیا را فرا گرفته است. پس از آنکه تعبیر خواب را از خواب گزاران پرسید قصد داشت نوزاد ماندانا که همان کوروش بود را از بین ببرد (هرودوت، کتاب ۱، بندهای ۱۰۷ و ۱۰۸).
همان طور که مشاهده میشود، پادشاه قبل از فریدون و کوروش تحت تأثیر خوابی که میبینند به فکر نابودی فریدون و کوروش میافتند. اما شباهتها در اینجا به پایان نمیرسد هم فریدون و هم کوروش از نابود شدن نجات مییابند.
.
شباهت سپاکو و فرانک
بر اساس گفته هرودوت، بانویی به نام سپاکو (اسپاکو) کوروش را پرورش میدهد، این در حالی است که هرودوت سپاکو به معنای سگ دانسته است (ن.ک: هرودوت، کتاب ۱، بند ۱۱۰). جالب آنکه نام مادر فریدون یعنی فرانک، به معنای سیاه گوش است (لغت نامه دهخدا، ذیل فرانک). معنای هر دو نام، با حیوان در ارتباط است و حتی بعید نیست که هرودوت با توجه به عدم آگاهیهای لازم معنی سپاکو را درست درک نکرده باشد و در حقیقت سپاکو و فرانک، کاملا به یک معنا داشته باشند.
.
قیام فریدون و قیام کوروش
شباهت بعدی که میتوان به شمار آورد، قیام هر دوی این اشخاص علیه پادشاه پیشین است. فریدون با همراهی کاوه یک قیام به یادماندنی را علیه ضحاک (آژدهاک) در اسطورههای ایرانی رقم میزند. از طرفی بر اساس گفته مورخان یونانی مانند هرودوت کوروش علیه آستیاگ به پا میخیزد.
این دو مقابله به نتیجه میرسد و باعث بهبود اوضاع میشود.
.
هماهنگیهایی در خارج از شاهنامه
میدانیم فتح بابل از مهم ترین اقدامات کوروش بوده است و جالب آنکه اگر دیگر منابع ایرانی را بررسی کنیم، ارتباط ضحاک (آژدهاک) را با شهر بابِل میبینیم. فریدون بر ضحاک پیروز شد و او را اسیر کرد و در کوه دماوند حبس نمود. هرچند ویژگیهایی که از مکان نخستین ضحاک در شاهنامه گفته میشود هم به وضعیت جغرافیایی بابل نزدیک است. اما در منابع دیگر واژه بابل مستقیماً اشاره میشود.
برای مثال صاحب مجمل التواریخ و القصص درباره ضحاک میگوید:
ضحاک، یعنی خندناک. و اژدهاک گفتند سبب آن علت که بر کتف بود، … و «تاج» جد او بود که عرب از نسل اواَند و بزمین بابل نشست … (مجمل التواریخ و القصص، ص ۲۶).
در فارسنامه ابن بلخی هم گفته میشود:
از بهر آن او را اژدهاق گفتندی که او جادو بود و به بابل پرورش یافته بود و جادویی بآموخته و روزی خویشتن را بر صورت اژدهایی بنمود (ابن بلخی، ۱۳۷۴: ص ۱۰۷).
با توجه به آثار باستانی یافته شده، فتح بابل به دست کوروش، از مهم ترین وقایع آن دوران است. استوانه کوروش که یکی از بی مانند ترین آثار باستانی از لحاظ محتوا در آن روزگار است، به فتح این شهر توسط کوروش و چگونگی رفتار آن با مردمان اشاره میکند. این درحالی است که بر اساس گفته گزنفون در کوروشنامه، فتح کوروش در ادامه اقدام پدافندی کوروش در برابر دشمنانی است که در ابتدا قصد حمله داشتند (ن.ک: گزنفون، دفتر ۳، بخش ۳ و دفتر ۷، بخش ۵).
میتوان گفت وقتی خاطرات دوران کوروش در حافظه جمعی باقی مانده و آمیختگیها رخ داده است، بخشی از خاطرات کوروش در قالب فریدون جای گرفته است، بسیاری از دشمنان او در قالب ضحاک ترسیم شدهاند و مهم ترین فتح کوروش که بابل بوده هم با عنوان مکان ضحاک، در یادها باقی مانده است.
.
کوروش و کیخسرو
درباره همانندیهای کیخسروی شاهنامه با شخصیتهای تاریخی و اسطورهای همواره میان پژوهشگران بحث و گفتگو بوده است. در این بین معمولا از سه گزینه مهم نام برده میشود: هَئوسروه (Haosravah) (یادشده در اوستا)، هووخشتره (پادشاه ماد)، کوروش (پادشاه هخامنشی)
برخی از پژوهشگران با کمک علم زبانشناسی و ریشه یابی نامها به دنبال این هستند که کیخسرو را معادل یکی از این پادشاهان بدانند. این در حالی است که ذهن مردمان کهن چندان با زبانشناسی آشنا نبوده است و صرفا شباهت نامها باعث آمیختگی روایات آنها با یکدیگر میشدهاست. بنابراین تعجبی ندارد که کیخسروی شاهنامه با همه این گزینهها آمیخته شده باشد.
نگاه کنید به:
آیا کیخسرو پیش از کوروش بوده است؟
اما آنچه در اینجا مورد توجه قرار میگیرد شباهت بسیار زیاد کیخسرو با کوروش است و به عبارتی میتوان گفت کیخسرو بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد. کیخسرو یکی از مهمترین پادشاهان شاهنامه است همانطور که کوروش یکی از مهم ترین پادشاهان تاریخ بوده است. خردمندی کیخسرو یادآور خردمندی کوروش میباشد. این درحالی است که اگر کیخسرو با هووخشتره هم مرتبط باشد، بی پیوند با کوروش نیست. زیرا بر اساس کوروش نامهگزنفون، هووخشتره (سیاکسار) دایی کوروش است و در طول کتاب، کوروش، یکی از سرداران سیاکسار میباشد و در برابر دشمنان ایستادگی میکند.
در اینجا به صورت تیتروار اشارهای به برخی از شباهتها میکنیم و سپس توضیحات بیشتری درباره برخی از این شباهتها میآوریم. هرچند شاید به دلیل در هم آمیختگی روایات، در جزئیات تفاوتهایی دیده شود اما کلیات، شباهت عجیبی به هم دارند.
– نامهای کوروش و کیخسرو، شبیه یکدیگر هستند و این باعث میشده است در حافظه جمعی آمیختگی هایی بوجود آید. این شباهت نه از نظر زبان شناسی بلکه صرفا از نظر آوایی مورد توجه قرار دارد و در حافظه جمعی باعث به وجود آمدن آمیختگیها به مرور میشود. این شرایط با توجه به خوانش اوستایی و پهلوی نام کیخسرو (کَویهئوسروه و کئیهوسروه) و شباهت آنها به خوانش غربی (کوروس و کیروس) از نام کوروش بیشتر قابل درک است.
– خرد و دادگری کیخسرو با تدبیر و عدل کوروش (به ویژه در گفته گزنفون) قابل مقایسه است. آوازه کوروش هم به دلیل همین دانایی و دادگستریش است.
– داستان کودکی کیخسرو در شاهنامه شبیه داستان کودکی کوروش در گفته هرودوت است.
– مادر کوروش و کیخسرو از اقوام دیگر هستند، بر اساس شاهنامه فردوسی، مادر کیخسرو، فرنگیس دختر افراسیاب تورانی بوده و بر اساس کوروش نامه گزنفون و تاریخ هرودوت، مادر کوروش فرزند پادشاه ماد، یعنی ماندانا بوده است.
– هر دو پادشاه دور از سرزمین پدری، پیشرفت میکنند: کیخسرو در توران و کوروش (بر اساس گفته گزنفون) در دیار ماد.
– هم کیخسرو و هم کوروش در برابر پدربزرگ مادریشان قرار میگیرند. آستیاک پدر بزرگ مادری کوروش، به نوهاش حمله میبرد (نگاه کنید به تاریخ هرودوت که در این بخش هماهنگیهایی با رویدادنامه نبونید-کوروش دارد) اما کیخسرو برای کین ستانی سیاوش که ناجوانمردانه توسط افراسیاب به قتل رسیده بود در مقابل افراسیاب، پدر بزرگ مادری اش قرار میگیرد.
– کیخسرو پس از جنگهای پی در پی، تورانیان را از ایران میراند و دست آنها را از ایران کوتاه میسازد. بر اساس کوروش نامه گزنفون، کوروش دشمنانی که قصد حمله داشتند را عقب میراند و دست آنان را کوتاه میسازد.
– مرگ کوروش شباهت به مرگ کیخسرو دارد و حتی اندرزهای قبل از مرگ کوروش در کوروش نامه گزنفون شباهت عجیبی به اندرزهای کیخسرو در شاهنامه دارد.
شباهت داستان کودکی کیخسرو با کوروش
باز هم کوروش و کیخسرو در روایتهای مربوط به کودکی با هم شباهت دارند. افراسیاب به سبب پیشگوییهایی که درباره کیخسرو کرده اند، از او بیمناک میشود، همانگونه که آستیاگ به سبب پیش گوییها بیمناک میشود.
در شاهنامه درباره کیخسرو اینچنین گفته میشود:
چند ماه پس از کشته شدن سیاوش در توران به فرمان افراسیاب، فرنگیس، زن سیاوش و دختر افراسیاب، فرزندی میزاید به نام کیخسرو. افراسیاب به علت پیشگوییهایی که درباره کیخسرو کرده اند، از او بیمناک است، ولی سرانجام از کشتن کودک چشم میپوشد، بدین شرط که پیران او را به شبانان سپارد تا در میان آنان بزرگ شود تا مگر از نژاد خود چیزی نداند (لازم به ذکر است که افراسیاب پیش از این خوابی دیده بود که باعث هراسش از آینده شده بود). چون کودک به هفت سالگی میرسد، پیران او را به نزد افراسیاب میآورد و کیخسرو به سفارش پیران خود را در حضور افراسیاب به دیوانگی میزند و بدین ترتیب از مرگ میرهد (خالقی مطلق، ۱۳۷۴: ص ۱۵۸).
پیش از این هم به قسمتی از داستان هرودوت اشاره کردیم و در اینجا تکرار میکنیم اما ادامه داستان را که شباهت نسبی با کیخسرو دارد هم بیان میکنیم:
آستیاک دختری به نام ماندانا داشت و شبی در خواب دید که از زهدان دخترش تاکی روییده و به سراسر آسیا سایه افکنده است. آستیاک قبل از این هم خواب دیده بود که پیشاب دخترش به سیلی تبدیل شده که پایتخت او و سپس سراسر آسیا را فرا گرفته است. پس از آنکه تعبیر خواب را از خواب گزاران پرسید قصد داشت نوزاد ماندانا که همان کوروش بود را از بین ببرد. آستیاگ به یکی از نزدیکان خود به نام هارپاگ که در کشور ماد مردی صاحب قدرت است، فرمان میدهد که کودک را با خود بُرده و سر به نیست کند. هارپاگ خود بدین کار دست نمیزند و این وظیفه را به یکی از سر شبانان پادشاه به نام میتراداد واگذار میکند. اما چون میتراداد کودک را به چراگاه خود میبرد، زن سرشبان او را از کشتن کودک باز میدارد و کودک را به جای کودک خود که تازگی مرده به جهان آمده بود میپذیرد. سپستر چون کوروش به ده سالگی میرسد، روزی هنگام بازی با کودکان کوی، در اثر رفتار کوروش بر راز نژاد او پی میبرند. ولی کوروش را بدین بهانه که چون هنگام بازی در کوچه خود را پادشاه نامیده بود و با این کار به نظر مغان خواب آستیاگ تعبیر شده و دیگر خطری از سوی کوروش پادشاهی او را تهدید نمیکند، به پیش پدر و مادرش به پارس میفرستد (همان: ص ۱۵۸-۱۵۹؛ ن.ک: هرودوت، کتاب ۱، بندهای ۱۰۷ و ۱۲۰).
پخش کردن ولایتها قبل از مرگ
گفته کتزیاس و گزنفون درباره چگونگی پخش کردن ولایات بین جانشینان با گفته شاهنامه فردوسی درباره کیخسرو هماهنگی نسبی دارد.
بر اساس کوروش نامه گزنفون، کوروش، فرمانروایی را به فرزند بزرگش کمبوجیه (کامبوزیا) میدهد اما به دیگر فرزندش شهربانی ماد، ارمنیه و کادوسته را میدهد (گزنفون، دفتر ۸، بخش ۷، بند ۱۱). کتزیاس میگوید، کوروش، پسر بزرگ خود یعنی کمبوجیه را به عنوان جانشین خود برگزید و پسر کوچک را ساتراپ (حاکم) باکتریان(بلخ) و خوارزم و پارت و کرمانیان کرد. بخشهایی را هم به اشخاص دیگر سپرد (کتزیاس، کتاب ۸، بندهای ۱ و ۲).
بر اساس شاهنامه نیز کیخسرو تنها به گزینش لهراسپ به جانشینی خود بسنده نمیکند، بلکه فرمانروایی بخشهایی از کشورش را نیز به پهلوانان واگذار مینماید (خالقی مطلق، ۱۳۷۴: ص ۱۶۵-۱۶۶).
.
هماهنگی گفتههای کوروش با کیخسرو
اندرزهایی که کیخسرو پیش از مرگش میدهد و در شاهنامه فردوسی وجود دارد، شباهت زیادی به اندرزهای کوروش در گفتار گزنفون دارد و به طور کلی شرایط پایان زندگی کوروش در گفته گزنفون شبیه به شرایط پایان زندگی کیخسرو در شاهنامه است.
روایت شاهنامه درباره پایان زندگی کیخسرو اینچنین است:
کیخسرو پس از شصت سال پادشاهی دل از جهان بر میکند و از خداوند میخواهد که او را به سوی خود باز خواند. بعد از مدتی، سروش در خواب بدو نمایان میگردد و به او مژده میدهد که آرزوی او پذیرفته گشت. کیخسرو چون از خواب بر میخیزد، پس از اندرز کردن بزرگان و گذشت حوادثی به سوی جهان دیگر رهسپار میگردد و یا به عبارتی عروج می کند (ن.ک: خالقی مطلق، ۱۳۷۴: ص ۱۶۳-۱۶۴).
گزنفون هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش خبر میدهد:
یک شب که در کاخ شاهی آرمیده بود، خوابی دید و در آن خواب چنان نمودش که کسی بزرگتر و بلندپایهتر از مردان به دیدارش آمده او را گفت: «ای کوروش، کارهایت آراسته کن که تو را زمان فرا رسیده است به نزد ایزدان شوی.» (گزنفون، دفتر ۸، بخش ۷، بند ۲).
گرچه در سخنان دیگر مورخان هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش سخن آمده است اما اندرزهای کوروش قبل از مرگ در گفته گزنفون شباهتهای عجیبی با اندرزهای کیخسرو در شاهنامه دارد.
بر اساس کوروش نامه گزنفون، کوروش نخست زبان به شرح پیروزیهای خود گشوده و میگوید:
پسرانم و دوستان من، پایان زندگی من فراز میآید،… و به هنگامی که مرگ در ربود مرا شما باید با گفتار و کردار آشکار کنید که من نیک بخت و دل شاد بوده ام. به زمان کودکی همه شادیها و پیروزیهای کودکانه خویش را داشتم، و چون بالیدم و بالا گرفتم، گنجینههای جوانی را از آن خویش کردم؛ و همه گردن فرازیهای مردانه را فراچنگ آوردم، … و سالها همچنان که به دنبال یک دگر گذشتند، مینگریستم که قدرت من نیز با گذر سالیان فزونی میگیرد، به گونه ای که خویش را در کهن سالی سست تر از جوانی نیافتم؛ و به یاد نمیآورم که در رسیدن به چیزی که از بهرش کوشیده بودم، یا آرزویش را داشتم ناکام مانده باشم. فزون تر این که دوستان را با گنج و خواسته که بخشیده ام شاد کرده، دشمنان را فکنده و کوفته ام. این سرزمین نیاکانی که زمانی در آسیا به هیچ نمیآمد، اکنون در چکاد نیرومندی از بهر شما باز مینهم، و اگر در نگر (نظر) آوریم چه پیروزیهای کلان بر من آغوش گشوده اند، خواهیم دانست که مرا شکستی نبوده است (گزنفون، دفتر ۸، بخش ۷، بندهای ۶ و ۷ و ۸).
کوروش سپس از هراس خود سخن میگوید:
در سراسر زندگانی روزهایم آن گونه گذشت که آرزویش میداشتم، هراسی که مرا همواره همراه میآمد این بود که مبادا روزی پای به راه کژی و اهریمنی گذارم، و این هراس بار نمیداد که خویش را سخت بزرگ بیانگارم، یا شادی کنم آن چنان که بی خردان کنند. …مرا آرزو این است که رستگار بپندارندم مردمان، و به نیکی یاد کنند از من … (همان).
بر اساس شاهنامه فردوسی، کیخسرو در اواخر عمرش، با خود چنین میاندیشد:
بر این گونه تا سالیان گشت شست / جهان شد همه شاه را زیر دست
پر اندیشه شد مایه ور جان شاه / از آن رفتن کار و آن دستگاه
همی گفت: هرجا از آباد بوم / ز هند و ز چین اندرون تا به روم
هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر
سراسر ز بدخواه کردم تهی / مرا گشت فرمان و گاه مهی
جهان از بداندیش بی بیم گشت / فراوان مرا روز بر سر گذشت
ز یزدان همه آرزو یافتم / وگر دل همی سوی کین تافتم
و سپس از هراس خود سخن میگوید:
روانم نباید که آرد منی / بداندیشی و کیش آهرمنی
شوم بدکنش همچو ضحاک و جم / که با تور و سلم اندر آمد به زَم…
به یزدان شوم یک زمان ناسپاس / به روشن روان اندر آرم هراس
ز من بگسلد فرّه ایزدی / گرایم به کژی و راه بدی
از آن پس بر آن تیرگی بگذرم / به خاک اندر آید سر و افسرم
به گیتی بماند زمن نامِ بد / همان پیش یزدان سرانجامِ بد
تبه گردد این گوشت و رنگ رخان / بریزد به خاک اندرون استخوان
هنر کم شود، ناسپاسی به جای / روان تیره ماند به دیگر سرای
گرفته کسی تاج و تخت مرا / به پای اندر آورده بخت مرا
ز من مانده نام بدی یادگار / گل رنج های کهن گشته خار
من اکنون چو کین پدر خواستم / جهانی به خوبی بیاراستم
بکشتم کسی را که بایست کشت / که بُد کژ و با راه یزدان درشت
به آباد و ویران درختی نماند / که منشور بخت مرا برنخواند
چنان که میبینیم در هر دو گزارش، نخست سخن از گسترش قدرت و پیروزی بر دشمنان و رسیدن به همه آرزوها و خواستههاست، و سپس در پایان، سخن از هراس است. هراسی که کیخسرو و کوروش در دم مرگ از آن سخن میگویند، هراس از گرفتاری در چنگال غرور و منیِ ناشی از کسب قدرت زیاد است که مبادا آنها را به ناسپاسی کشاند و اهریمنی بودن این کردار در هر دو گزارش نقل شده است (خالقی مطلق، ۱۳۷۴: ص ۱۶۶-۱۶۸).
هماهنگیهایی در خارج از شاهنامه
ابوریحان بیرونی در اثر بسیار ارزشمندش یعنی آثار الباقیه عن القرون خالیه به صورت مستقیم از یکی بودن کوروش و کیخسرو نام میبرد.
بیرونی گفتههای ملل و اقوام گوناگون را درباره پادشاهان میآورد که بخش مربوط به پادشاهان ایران، هماهنگی نسبی با شاهنامه دارد. او به اختلافات درباره گفته مربوط به پادشاهان ایران اشاره میکند و در آخر به قول دیگری هم اشاره میکند و میگوید:
در کتابهای سیر و اخبار که از روی کتب اهل مغرب نقل شده، ملوک ایران و بابل را نام برده اند و از فریدون که نزد آنان «یافول» نام دارد شروع کرده اند تا دارا… (بیرونی، ۱۳۸۶: ص ۱۵۱).
بیرونی در ادامه میگوید:
ولی با آنچه ما میدانیم از حیث عدد ملوک و نامهای ایشان و مدت پادشاهی و اخبار دیگر احوال ایشان اختلاف دارد (همان).
اما در آخر به دلیل احترام به خوانندگان این روایت هم نقل میکند و قبل آن میگوید:
اگر ما این اقوام مذکور را در اینجا برای خوانندگان نقل نکنیم اولا متاع خود را به سنگ تمام نفروخته ایم و ثانیاً در دلهای خوانندگان تولید نگرانی کرده ایم و ما این اقوال را در جدولی جداگانه قرار میدهیم تا آنکه آراء و اقاویل بهم مخلوط نشود (همان).
جالب آنکه همین جدولی که بیرونی چنین مواردی را درباره آن گفته است و در نهایت آن را آورده است تا متاع خود را به سنگ تمام بفروشد، با توجه به آثار باستانی، کتیبههای هخامنشی، سکههای باقی مانده و هماهنگی آنها با دیگر منابع تاریخی که امروز در دسترس ما قرار دارد، متوجه میشویم که یکی از دقیقترین جدولهای آن کتاب درباره ترتیب پادشاهان است.
نکته مهم آنجاست که در جدول مورد نظر این چنین نوشته است:
کورش که کیخسرو است (همان: ص ۱۵۲).
بیرونی از پژوهشگرانی است که منابع و متون اقوام و ملل گوناگون را بررسی کرده است. متون غربی، متون یهودی و… . جالب است که در آن زمان به شباهت کوروش و کیخسرو پی برده است و خوشبختانه اثر او به دست ما رسیده است و از گزند حوادث در امان مانده است.
چه بسی چنین رویکردی در دیگر پژوهشگران و دانایان ایرانی پس از اسلام، حتی فردوسی هم وجود داشت. یعنی ممکن است با کوروش در منابع غربی و یهودی (مثلا کوروس در منابع یونانی یا کیروس در لاتین) برخورد کرده باشند و به دلیل شباهتهای او با کیخسرو اینچنین برداشت میکردند که کوروش همان کیخسرو است. میدانیم که بسیاری از این بزرگان با محتوای کتیبههای هخامنشی و آثار باستانی آشنا نبودند و به بسیاری از آثار باقی مانده از آن دوران که در دسترس پژوهشگر امروز است، دسترسی نداشتند (به دلیل تهاجمها و نابودیهایی که از زمان حمله الکساندر به بعد رخ داده بود)؛ بنابراین چنین برداشتی از جانب پژوهشگران ایرانی آن دوران بسیار طبیعی بوده است.
.
کوروش، فریدون یا کیخسرو؟!
ممکن است این ابهام پیش آید که بالاخره کوروش، فریدون است و یا کیخسرو؟! به طور خلاصه میتوان گفت کیخسرو بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد و بخشی از روایات مربوط به فریدون هم آمیختگیهایی با کوروش بزرگ پیدا کرده است.
همانطور که پیش از این گفته شد، اسطورهها یادآور «حافظه جمعی» مردمان هستند و طبیعی است که در حافظه جمعی «آمیختگی» رویدادها رخ میدهد. آمیختگی روایات در شاهنامه به چشم میخورد و این آمیختگی با توجه به زمان سروده شدن شاهنامه بسیار طبیعی است؛ به هر حال شاهنامه پس از تهاجمات بزرگ به ایران و پس از گذر سالیان سال از دوران مادها و هخامنشیان سروده شده است. این موارد فقط درباره کوروش بوجود نیامده و به نظر میرسد درباره بسیاری از پادشاهان دیده میشود.
شاهنامه ابتدا با پادشاهان پیشدادی شروع میشود. پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، جمشید و فریدون. چنین مینماید که زمان پیشدادیان با دورههای پیش از تاریخ فلات ایران هماهنگی دارد، به طوری که آنها صرفا یادگاری از یک شخص ویژه نیستند بلکه نماد یک دوره تاریخی میباشند. به عبارتی دیگر، رفته رفته آن دورهها تبدیل به اسطوره شدند و خاطرات دورههای پیش از تاریخ با خاطرات دوران شاهنشاهیهای بزرگ آمیخته شد و داستانهای اسطورهای بوجود آمدند. از این رو ممکن است برخی از خاطرات کوروش در قالب فریدون نمایان شده باشد.
اما از طرفی کیانیان شاهنامه، بیشترین آمیختگی را با مادها و هخامنشیان دارند. تغییر و تحولاتی که در پی آمدن کوروش رخ داد را میتوان با تحولاتی که با آمدن کیخسرو در دوره کیانیان شاهنامه بوجود آمد مقایسه کرد. علاوه بر شباهت داستانهای کیسخرو به داستانهایی که درباره کوروش گفتند، منش و رفتار کیخسرو شباهت به کوروش دارد و حتی گفتار کیخسرو یادآور گفتار کوروش در منابع است. همانطور که گفته شد، به نظر میرسد کیخسرو در شاهنامه بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد.
اگر شاهنامه را با روایات تاریخی بسنجیم، ممکن است چنین هماهنگیهایی در دورههای دیگر هم یافت شود. همانطور که به نظر میرسد، داریوش با داراب آمیختگیهایی دارد.
دلایل گوناگونی برای بوجود آمدن این آمیختگی میتواند وجود داشته باشد، از جمله شباهتهای نام و رفتار این فرمانروایان داستانی و تاریخی با یکدیگر. اما یک نکته مهم وجود دارد و آنکه در زمان سلوکیان و عصر هلن گرایی رویکرد مثبتی از جانب فرمانروایان به هخامنشیان نبوده است و این رویکرد شاید باعث سخت گیریهایی درباره سخن گفتن از هخامنشیان و افتخار به آنها شده است، از این رو حافظه جمعی که یاد و خاطره شکوه هخامنشیان را در دل خود جای داده بود و احتمالا مردمان نواحی گوناگون ایران خواستار ماندگاری یاد شکوه گذشته بودند، خاطرات مادها و هخامنشیان را با داستانهای شرقی آمیخت و رفته رفته داستانها و روایات اسطورهای-تاریخی بوجود آمدند.
این موارد نشان میدهد که حافظه جمعی ایرانیان، با گذشت این همه سال و با وجود آن حملات بزرگ، یاد و خاطره شکوه پیشین سرزمینشان را در یادها به صورت اسطورهای نگاه داشتند و فردوسی با شاهکار به یادماندنی خود یعنی شاهنامه، این یادگارها را ماندگار کرده است. کارکرد مهمی که این اسطورهها ایفا کردند، حفظ بسیاری از دستاوردهای فرهنگی و تمدن ایرانیان بوده است.
منبع : خردگان
بسیار عالی !
کیخسرو، کورش نیست
سلسلۀ نیمه داستانی کیانی را نباید با سلسلۀ واقعی هخامنشی یکی گرفت. آنچه در شاهنامه از جنگهای کیانیان و شیوۀ حکمرانی ایشان نقل شده و نیز حوادث زمانی و…، شباهتی به وقایع و شخصیتهای عهد هخامنشی ندارد. ابوریحان بیرونی هم در آثارالباقیه نگفته که کورش همان کیخسرو در شاهنامه است.
…
در باب چهارم آثارالباقیه (عربی: ص ۱۲۶- ترجمه فارسی: ص۱۵۲) جدولی درج شده که باید قبل و بعد آن را هم دید. ابوریحان بیرونی قبل از ارائۀ این جدول، به بی اعتبار بودن و ناهماهنگ بودن نقل قولها با تاریخ ایران، تصریح کرده و نمونههایی از اقوال دیگران را (که خودش قبول ندارد) نقل کردهاست.
…
الآثارالباقیه، ابوریحان البیرونی، نشر میراث مکتوب: صفحه ۱۲۴
«و ذُکِرَ فى کتب السِّیَر و الأخبار، المنقوله من کتب أهل المغرب، ملوکُ الفرس و بابـِلَ مِن لدن افریدون؛ و هو یُسمّىٰ عندهم – کما یقال – یافول، الى لدن دارا آخِرِ ملوکِهم. فوجدناها تختلف فى عدد الملوک، و فى أسامیهم، و مقادیر مُلکِهم، و فى اخبارهم و احوالِهم… و اذا أعرضنا عن ذکر ذلک أصلاً، بَخـَسنا الکتابَ حَظّـَّه، و شغلنا قلبَ الناظر فیه عنه؛ و نحن نودِعُها جدولاً مفرداً، کـَیلا تختلط الآراءُ و الاَقاویلُ…»
…
ترجمه فارسی:
«در کتابهاى سِیَر و اخبار که از روى کتب اهل مغرب نقل شده ملوک ایران و بابِل را نام برده اند و از فریدون که نزد آنان یافول نام دارد شروع کرده اند تا دارا که آخرین پادشاه ایران است. ولى با آنچه ما میدانیم از حیث عدد ملوک و نامهاى ایشان و مدت پادشاهى و اخبار دیگر – در احوال ایشان – اختلاف دارد… و اگر ما اقوال مذکور را در اینجا براى خوانندگان نقل نکنیم اوّلاً متاع خود را به سنگ تمام نفروخته ایم (کم گذاشته ایم)؛ ثانیاً، دلهاى خوانندگان را سرگردان کرده ایم؛ و ما این اقوال را در جدولى جداگانه قرار میدهیم تا آنکه آراء و اقاویل بهم مخلوط نشود…» (آثارالباقیه، ابوریحان بیرونی، ترجمه اکبر داناسرشت، نشر امیرکبیر: صفحه ۱۵۲)
…
کیخسرو، کورش نیست. طبری در تاریخ الامم والملوک، ج ۱، ص ۳۶۶. هنگامی که از جنگهای «کیبه ارش» (کورش) با ساکنین شرقی ترکنژاد ایرانی صحبت میکند از کمک کیخسرو به کورش یاد میکند. یعنی کیخسرو، کورش نیست.
…
نکته دیگر:
«کی» که لقب پادشاهان ایران شرقی است، برای هیچیک از شاهان ایران غربی و جنوب غربی، یعنی شاهان ماد و هخامنشی، در کتیبهها بچشم نمیخورد و لقب آنان همه جا “خشایَشْیَ” (= شاه) است.
چرا الکی زور می زنی داداش
هرودت دروغگو و خالی بند که حتی خود محققین تاریخ غربی نیز قائل به دروغگو بودن او هستند و عهد قدیم یهودی ها نیز که پر از مجعولات تاریخی است منبع نامطمئنی برای تاریخ باستان هستند. اعتماد به آنها اعتماد به سراب است.
حالا شما هی زور بزن که تاریخ یهودی ساز برای ایران باستان بدست پروفسور گیریشمن یهودی رو ایرانیزه کن
بابا شما چرا این قدر قالتاق و پنچر مغز هستی و حرف های دروغین خود را به ابوریحان بیرونی بدبخت نسبت می دهید اصلا ابوریحان بیرونی نگفته است که کوروش همان کیخسرو است بلکه او نظر بعضی منابع غربی گفته است و بعد نظر منابع شرقی می گوید که کوروش ۲۴۰ سال بعد از کیخسرو بوده است و در زمان پادشاهی بهمن پسر اسفندیار که ملقب به بهمن اردشیر دراز دست از سلسله پادشاهان کیانیان بوده است به دستور بهمن پادشاه کیانیان به جای بلت و النصر به خاطر فسق و فجورهای پدرش بخت النصر دست نشانده بهمن پادشاه کیانیان می شود و حتی در تاریخ چین و هندوستان و کلا منابع معتبر شرقی و غربی این حرف تایید شده است شما اول تکلیف خود را روشن کنید که کوروش همان فریدون یا کیخسرو است بعد الکی دروغ های خود را که فقط کسانی مثل شما که غرق نفس کثیف آدمیت هستند این ها قبول می کنند و در ضمن نامی از پادشاهان ماد و هخامنشیان هرگز در منابع تاریخی شرقی و غربی معتبر نیامده است و در ضمن در کتاب های تاریخی مثل فارسنامه ابن بلخی و تاریخ طبری و بیهقی و واقدی به یهودی بودن کوروش اعتراف شده است و در فارسنامه ابن بلخی کوروش را از مادری یهودی به نام اوشین و حتی می گوید دختر یکی از انبیاء یهودی بوده است و اصلا پادشاه ایران نبوده است بلکه فقط یک دست نشانده از طرف بهمن پادشاه سلسله کیانیان بوده است در بابل و در ضمن این خاخام های یهودی با پول و همکاری تاریخ نویسان غرق شده در نفس کثیف آدمیت و نژادپرستی چون هردوت بدون این که خبری از تاریخ واقعی ایران داشته باشد هرچه یهودیان گفته اند باور کرده است و حتی نام ایران را بلد نبوده است و تاریخ دروغین اقوام آریایی و سلسله پادشاهان ماد و هخامنشیان که در اصل باید گفت خاخامنشیان به عنوان تاریخ واقعی ایران به مردم ایران غالب کرده اند و در ضمن این خاخام های یهودی با پول و همکاری تاریخ نویسان یونانی دروغین مثل هردوت تاریخی واقعی ایران مثل پادشاهان کیانیان به نام پادشاهان ماد و هخامنشیان مصادره کرده اند خود کتابهای تورات همه کاسه و کوزه های دروغین این ها به هم می ریزد کوروش و داریوش و خشایار سه سردار یهودی بوده اند که مثل پیروان دیگر ادیان برای دین یهودیان قتل و غارت و تجاوز می کردند و در ضمن اصلا کوروش نه از نظر زمانی و حتی انسانیتی نه به پای فریدون و نه کیخسرو می رسد و در ضمن اسکندر سوم مقدونی قرن سومی که منابع یهودی و یونانی نا معتبر معرفی می کند اصلا با واقعیت جور در نمی آید و در ضمن اسکندر یونانی بوده نه مقدونی و تمام منابع معتبر شرقی و غربی پدر او داراب پادشاه کیانیان و مادرش ناهید دختر قیصر روم فلیقوس است و برادر ناتنی و بزرگ دارا که همان داریوش سوم هخامنشیان دروغین است و اصلا دارا نکشته بود بلکه تازه دو تا محافظ دارا که به دارا خیانت می کنند و می کشند آن ها به خاطر این خیانتشان مجازات می کند و در ضمن اگر اسکندر کبیر یونانی واقعی و کوروش کبیر واقعی با هم مقایسه کنید هردو شخصیتی بشریتی داشته اند اصلا تو می فهمید شخصیت بشریتی چیست شخصیت بشریتی یعنی سرگردانی بین آدمیت و انسانیت است یعنی بعضی مواقع اسیر نفس کثیف آدمیت می شود بعضی مواقع در انسان قدم برمی دارد و اسکندر بیشتر به سمت انسانیت حرکت کرده است ولی کوروش بیشتر به سمت نفس کثیف آدمیت حرکت کرده است و در ضمن اسکندر برای قرن پنجم قبل از میلاد بوده است و این اسکندر سوم مقدونی قرن سومی دروغین فقط ساخته و پرداخته یهودیان و یونانیان دروغگویی مثل هردوت است که به دروغ بگویند ما یونانیان امپراطوری پادشاهان سلسله هخامنشیان که ایرانی بودن و هیچ کسی نتوانست با آن ها مقابله کند ما آن ها نابود کردیم و حتی سلاجقه روم با این که زبان مادریشان ترکی بوده است خود را ایرانی کیانی و حتی پیشدادی و خود را پارسی زبان و نام پادشاهان شاهنامه برای خود انتخاب کرده اند یک بار از این اقوام آریایی و سلسله دروغین پادشاهان ماد و هخامنشیان و مخصوصا کوروش و داریوش و خشایار نامی به میان نیامده است مثل کیخسرو و انوشیروان خیلی برای پادشاهان سلاجقه روم مورد احترام بوده است و حتی خود شاهنامه تازه جالب اینجاست که به سبک شاهنامه به زبان فارسی شعر گفته اند چرا نامی از این کوروش که جز یک دست نشانده نبوده است و حتی تمدن های شهری ایران را بعد از این که به قدرت بیشتر رسیده بود و به خاطر نفس کثیف آدمیت و دین یهودیان که خود را همیشه قوم خدا می پنداشتند و هنوز هم می پندارند تمدن های شهری ایران را نابود کرده است خود منابع یهودی و یونانی این حرف را تایید می کنند و در ضمن کوروشی که در منابع شرقی معتبر که منابع معتبر غربی آن تایید و همداستان است کوروش یک دست نشانده از طرف بهمن پادشاه کیانیان ایران در بابل و برای قرن هفتم قبل از میلاد مسیح بوده است ولی کوروش که یهودیان و تاریخ نویسان دروغین مثل هردوت او را قرن پنجم قبل از میلاد معرفی می کند شاید کوروش اول که دست نشانده بوده است همان کوروش کبیر باشد چون در فارسنامه ابن بلخی بهمن پادشاه کیانیان ایران وقتی کوروش برای آزاد کردن یهودیان اسیر شده در بابل می فرستد به کوروش می گوید هر کسی خواست هر جا زندگی کند آزاد است و حتی خود بهمن مدتی به دین یهود در آمده بود و حتی دستور بازسازی اورشلیم را داده بود و بعد به دروغ به کوروش نسبت می دهند و در کوروش قرن پنجمی بعد از مرگ اسکندر و حکومت چهار ساله سلکویان که به بطلمیوسی معروف بوده اند در سال۵۴۰ قبل از میلاد ظهور می کند و شما آن قسمت از کتاب ها را که فقط باب میل نفس کثیف آدمیت شما است نشان چرا واقعیت طبق گوهر پاک انسانیت بازگو نمی کنید
کورش دست نشانده کی ویشتاسپ پدر داریه وهوش بیستون یا داریه وهومن اوستایی یا داریوش یا بهمن کیانی بود.
بهمن ملقب به اسفندیار پسر کی ویشتاسپ کیانی پدر داریوش کبیر بود.
کورش هرگز شاه ایران نبوده و استوانه او هم نشان می ده که فرمانروای انشان تا بابل بوده همین طور هم در متون کهن آمده است.
آمیانوس زمان ساسانیان نوشته زرتشت به دربار ویشتاسپ شاه پدر داریوش رفت.
ابن خلدون هم آورده داریوش پسر کی ویشتاسپ.
کورش دست نشانده بهمن اشتباه برخی اسناد است ولی برخی دیگر درست تر نوشته اند و دست نشانده ویشتاسپ بوده.
بهمن شهره به اسفندیار در کتاب آیینی پسر کی ویشتاسپ است و کیانیان با کی ویشتاسپ به پایان رسید و بهمن به تخت نشست نظام سیاسی را تغییر داد و تک شاهی را تعریف کرد و داریوش اولین شاه شاهان فلات ایران شد که ملکش از ملک پدرش ویشتاسپ فزونی یافت.
فردوسی به اشتباه بهمن را پسر اسفندیار نوشته در حالیکه بهمن پسر کی ویشتاسپ بود.
اسفندیار فردوسی احتمالا تاریخ گئومات مغ باشد که کتسیاس او را اسفندیار نامیده و توسط خاندان ویشتاسپ کشته شد و در شاهنامه هم کشته شد به نیرنگ ویشتاسپ و کسی که پس از ویشتاسپ شاه شد بهمن بود.
فردوسی به دلیل آسیب زدن به غزنویان خاندان ویشتاسپ را پایین آورده در شاهنامه که بر خلاف همه اسناد کهن هست و ویشتاسپ شاهی بزرگ خردمند و گرانقدر بوده این را آمیانوس هم گفته است.
غزنویان خود را ادامه ساسانیان می دانستند و ساسانیان خود را از دودمان ویشتاسپ فردوسی با پایین آوردن ویشتاسپ یا گشتاسپ به پهلوی غزنویان را مورد یورش قرار داده است دلیل دیگر به اسفندیار بر می گردد که به نیرنگ گشتاسپ کشته شد و این نشان می ده که فردوسی هم آیین و همراه آن به اصطلاح کنشگر اجتماعی یا گئومات مغ بوده و شاید به دلیل چهره ناخشایندی که زرتشتیان روزگار ساسانی از آیین زرتشت به جا نهاده بودند و فردوسی با خاندان ویشتاسپ که از همان آغاز گئومات یا اسفندیار برکنار کرده بودند زاویه دید داشت و داستان سروده.
کورش هم احتمالا توسط ویشتاسپ کشته شد در پی یورش به پارت که مرکز فرمانروایی ایران بود و پیش از آن هیچ یورشی به شرق ایران نداشته به جز بخشهایی که در سرزمین ماد بودن ولی در سال ۲۸ از فرمانروایی در بابل شاید به دلیل ظهور زرتشت به مرکز ویشتاسپ شاه در پارت یا بلخ بامی=پارت=خراسان یورش برد و همانجا کشته شد.
بعدها گئومات راه او را ادامه داد ضد زرتشتی گری که او هم توسط گوبری و داریوش کشته شد.
خاندان کورش اصلا هخامنشی نبودن بلکه از قبیله امرده و مهرپرست بودن و ضد زرتشت ولی هخامنشیان از قبیله پتیش هووری یا پتیش خوری لوحه های گلی بودن که پتیشخوار دهستان هم از نام همین قبیله آنها بوده که منوچهر شاه نیای ویشتاسپ بنیان نهاد دولت پتشخوار را.
در اوستا یسنا ۵۳ به روشنی زرتشت از شهریار نیکی می خواهد که کسانی را که با دروغ به دنبال سلطنت هستند را به خاک و خون بکشد و به عذاب مرگ دچارشان کند و مجمع دینداران آرام ننشینند…هرتل اوستا شناس آلمانی این بخش از اوستا را درخواست زرتشت از کی ویشتاسپ برای سرنگونی گئومات مغ یا اسفندیار کتسیاس می داند.
در رزم و رزم آوری سلحشوری ویشتاسپ و داری وهوش را هیچ کس در باستان نداشت داریوش در یک سال ۱۹ جنگ کرد و ۹ شاه به بند کشید…در طعنه به کورش در بیستون می گوید:
هیچ کس پیش از من نتوانسته بود.
تاریخ کورش برجسته شده و تبلیغات هست از مادری یهودی و دست نشانده کی ویشتاسپ بود پس از اینکه بوخت نرسیه یا بخت نسر یا رهام را برکنار کرد کورش را به جای او نشاند.
مسعودی نوشته هرچند گفته اند که بخت نصر شاه بوده ولی او مرزبان بود و کورش جای او نشست.
کورش مرزبان هخامنشیان بود و توسط کی ویشتاسپ در پارت کشته شد که تنها ۷ سرباز کورش زنده ماند.
رزم ویشتاسپی و زین گشتاسپی و کلاهخود شاهین نشان ویشتاسپ که بر کلاهخود پرشاهین شکاری یا همای می بست و رسم سرداران دوره اسلامی هم شد هنوز مشهور است و به سلحشوری زبانزد پارسیان بود و داریوش را پسر آن ویشتاسپی نامی می نامیدند.
کورش نه هخامنشی بود نه بنیان گذار هخامنشیان بود و ۱۰۰ ساله کردنش شاه ایران تمام تاریخش هم فرضیه هست و داریوش هرگز در بیستون نگفته ما ۲ شاخه بوده ایم که این در نسخه بابلی بیستون مشخص شده.