فرمان مشروطیت
امسال مشروطیت صد و ده ساله شد پیش از آن که به دنیا آمده باشد، مشروطه خواهی نهضتی بود که با امید به آبادی و آزادی آغاز شد اما در نهایت تنها به سندی تاریخی تبدیل شد تا نام و امضای مظفرالدین شاه را به عنوان پادشاهی که فرمان مشروطیت را امضاء و صادر کرد در یاد تاریخ بماند، فرمانی که هیچ گاه در عمل اجرا نشد، مولودی که شاه قاجار با امضای یک سند اذن داده بود به تولدش.
اما هیچ گاه به دنیا نیامد و امسال سند مشروطیت صد و ده ساله شده است اما این که چرا مشروطه، مشروطه نشد و فرمان مشروطیت تنها در قامت سندی که گواه مجاهدت های مشروطه طلبان و آزادی خواهان است در موزه تاریخ باقی ماند درواقع تاییدی است بر این واقعیت که آزادی و آن چه امروز به عنوان دموکراسی و حکومت قانون از آن یاد می شود عطیه ای نیست که کسی بتواند آن را به ملتی بخشد.
چنان که مظفرالدین شاه یا به ترس از ساقط شدن حکومتش یا برای رها شدن از دغدغه هایی که رنجوریش اجازه روبرو شدن با آن ها را نمی داد فرمان اش را امضاء کرد و آن را به دست مردمی که ظاهرا خواستار حکومت قانون و آزادی بودند داد. بی که بداند چیزی به آن ها نداده است. فرمان مشروطیت برای مردمی که نمی دانستند. بذر آزادی و حکومت قانون باید در اعماق بستر جامعه کاشته شود و بار بدهد و تا زمانی که این بستر آماده پذیرش و بارورسازی این بذر نباشد نمی توان به ظهور و حضورش امیدی داشت چه می توانستند کرد با فرمان مشروطیت؟
واژه «مشروطیت» از فرهنگ و زبان عثمانی وارد ادبیات ایران شد و زمانی به واژه ای کلیدی در جامعه ایران تبدیل شد که شماری از فرهیخته گان ایرانی در دوره سلطنت ناصر الدین شاه به فرهنگ رفتند و با دیدن تغییراتی که پس از دوره رنسانس و در عصر خردگرایی در کشورهای اروپایی به وجود آمده بود بر آن شدند که به قول خودشان ایران را هم به شاهراه ترقی هدایت کنند و بر این مبنا مبارزه ای را علیه حکومت استبدادی ناصرالدین شاه آغاز کردند و کوشیدند با نوشتن مقالاتی در نشریات مختلف آن زمان که به زبان فارسی اما عموما در خارج از ایران منتشر می شد مردم را با اهمیت حاکمیت قانون و کاستن از قدرت بلامنازع شاه آگاه کنند و از نخستین نتایج این تلاش ها یکی هم ترور ناصرالدین شاه قاجار بود با این گمان شادمانه که با از میان رفتن این شاه قدرتمند! زمینه برای برداشتن گام های بعدی فراهم خواهدشد و باروهای استبداد در ایران فرو خواهدریخت.
اما واقعیت این بود که این دسته از روشنفکران یا همان گونه که خودشان هم بیشتر تمایل داشتند، نامیده شوند «تجددخواهان»، تصور می کردند که با تغییرات روبنایی و شکستن پایه های قدرت استبداد می توانند ایران را وارد شاهراه ترقی کنند. این تجددخواهان نه تنها شناخت درستی از جامعه آن روز ایران نداشتند بلکه این واقعیت را هم درنیافته بودند که وقوع انقلاب صنعتی در اروپا و آغاز عصر خردگرایی بر بنیان پیشینه ای فرهنگی و تاریخی و زمینه ای نسبتا مساعد امکان پذیر شد.
پیشینه ای که در طی آن مردم در کشورهای مختلف اروپایی آمادگی فرهنگی لازم را برای پذیرش دگرگونی های اجتماعی و سیاسی داشتند و از حداقل شرایط برای بروز تغییراتی که در پی می آمد برخوردار بودند. درحالی که در ایران دوره ناصری و حتی پس از آن تا پایان دوران حکومت قاجاریه هم، جامعه ایران کم ترین آمادگی را برای پذیرش تغییراتی که تجددخواهان خواستارش بودند نداشت.
مردم ایران در آن زمان عموما رعایایی بودند که زندگی شان از طریق کشاورزی می گذشت و حرفه و صنعتی هم اگر بود. به نوعی در حاشیه همان زندگی رعیتی قرار داشت کارهایی مثل قالی بافی و گلیم بافی و… نه مدرسه ای برای آموزش وجود داشت و نه تشکیلاتی برای هم گرایی مردم و تنها محل هم گرایی و تبادل اطلاعات مساجد بود و قهوه خانه ها که محل تبادل اطلاعاتی در محدوده کارکرد همان مکان ها بود.
مساجد محل تبادل اطلاعات دینی و مذهبی بود این که شاه سایه خداست و به آن چه خداوند می دهد باید قانع بود و سواد و معلومات تنها با خواندن قرآن و حدیث به دست می آید و در قهوه خانه ها هم اگر حرفی بود و اطلاعاتی رد و بدل می شد در زمینه مسایل روزمره زندگی و حاشیه های آن بود و نه بیشتر.
در ایران آن روز نه از تعلیم و تربیت و مدرسه نشانی وجود داشت. و نه کسی چیزی درباره کشورهای دیگر می دانست. در یک سو قدرت حاکمیت بود و در سوی دیگر رعایا و در میانه هم پیشه وران و تاجرانی که در اندیشه کسب و کار و سود خود بودند. و شاه هم که ظل اله بود و سایه خدا و لاجرم نمی بایست خلل و خدشه ای بر وجود مبارکش وارد شود و نارضایتی هم اگر بود که بود پنهان بود و هزار توی ترس.
امیرکبیر که کشته شد حاصل نخستین تلاش واقعی برای آگاه سازی مردم و حرکت دادن آن ها به سوی جامعه ای مترقی تر تنها در قالب یک مدرسه دارالفنون محدود مانده بود چنان که تلاش های قائم مقام فراهانی هم برای درهم شکستن هیمنه دستگاه حکومت که مهم ترینش شاید در قالب «منشات»، خود را نشان داد و تلاشی بود برای نزدیک تر کردن زبان فاخر و فخیم و مطنطن درباری به زبان زنده مردم.
ناکام مانده بود و نافرجام و شاید کم تر کسی به این اندیشیده باشد که تلاش قائم مقام برای درهم شکستن دیوارهای زبان پرتکلف و تعارف درباری به نوعی تلاش برای درهم شکستن باورهای شکل گرفته پیرامون هرم قدرتی بود که در پس و پست کلمات توخالی و تعارفات والقاب بی محتوا پنهان مانده بود و البته که این تلاش اگر در زمانه خود به نتیجه ای ملموس نرسید اما بعدتر و در دوران مبارزات مشروطه خواهان، ارزش و اهمیت خود را در شکل دهی به زبان و ادبیات مبارزه نشان داد اما واقعیت این بود که اقدامات و مبارزات تجددخواهانه ای که روشنفکران آن زمان آغازگرش بودند به دلیل مناسب نبودن بستر اجتماعی از نظر فرهنگی نمی توانست مثمر به ثمری باشد.
در آن زمان بیشتر از ۸۰ درصد مردم ایران بی سواد بودند و اصولا نمی دانستند مشروطه و مشروطیت چیست و درک آن ها از مشروعه بسیار بیشتر و روشن تر بود. کما این که اصولا مشروطه و مشروطه خواهی هدف نخست مردم و سردمداران مبارزه نبود. آن ها در ابتدا فقط عدالت خانه ای می خواستند که در برابر قدرت حاکمیت بتواند ملجایی برای دادخواهی آن ها باشد و این چیزی بود که دست کم براساس آموزه های دینی تا حدی با مفهوم و کارکرد آن آشنا بودند. اما مشروطه و مشروطه خواهی عنوانی بود که از سفارت انگلیس بیرون آمد و از هنگامی که شماری از مشروطه خواهان در هراس از یورش نیروهای حکومتی به سفارت فخیمه پناه بردند و دیگ ها بر سر اجاق ها نهادند.
مشروطه خواهی و مشروطیت به جای عدالت خانه نشست و بر سر زبان ها افتاد، بی که اکثریت مردم لباده تن و دستار و کلاه نمدی بر سر بدانند که اصولات مشروطه چیست و مشروطه کدام است و هنگامی که روز چهاردهم مرداد سال ۱۲۸۵ مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را امضاء کرد مردمی که فریاد پیروزی سر داده بودند نمی دانستند که ثمره این پیروزی چیست و چه چیزی را به دست آورده اند. به همین دلیل بود که در همان نخستین مجلسی که قرار بود با حضور نمایندگان مردم تشکیل شود، نمایندگان دوله ها و سلطنه ها هم حضور داشتند و باز به همین دلیل بود که وقتی ارکان سلسله قاجاریه فرو ریخت و رضا شاه به سلطنت رسید و دولت فخیمه بریتانیا به نخستین هدفش که از بین بردن سلسله قاجار بود دست یافت.
کم تر کسی دست کم این واقعیت را دریافت که مجلس رضا شاهی درواقع همان خلوت مشورت شاهان قاجار با سلطنه ها و دوله هاست و تنها وظیفه اش احسنت گفتن به فرامین و خواسته های اعلی حضرت و درواقع آن چه که مردم به عنوان مشروطه خواستارش بوده اند، در همان روز امضای فرمان مشروطیت به دنیا نیامده از دنیا رفت. چرا که توده مردم که نهال مشروطیت و حکومت قانون باید در اندیشه و زندگی آنان بارور می شد نمی دانستند آن چه قرار است متولد شود چیست، پس متولد نشدنش را هم درنیافتند.