کوروش در اندیشۀ یونانی
برای یونانیان، جایگاه والای کوروش ناشی از سازوکارهای فرهنگی پیچیدهتری بود. در اندیشۀ یونانی، شخصیتی مسیحایی و موعود وجود ندارد. در ثانی، بر خلاف عبرانیان که مورد عنایت خاص کوروش قرار گرفتند، یونانیان با کوروش برخورد مستقیمی نداشتند و هرگز از احسانِ او برخوردار نشدند. بنابراین، به منظور درکِ دلایلِ احترامی که یونانیان برای کوروش ـ بنیانگذار حکومتی که بزرگترین تهدید اگزیستانسیالیستی را برای تمدن یونان فراهم آورد ـ قائل بودند، باید عمیقتر در فرهنگ یونانی و سنت تاریخنگاری یونانیان کنکاش کرد.
در اندیشۀ یونانی، گذشته مجموعهای بود از کشمکشهای بزرگ بین یونانیان و غیر یونانیانی که یونانیان آنان را به طور عام با اصطلاح تحقیرآمیز «بربر» میخواندند. «هرودوت»، که سنتِ روایی را در تاریخنگاری یونانی رواج داد، تا آنجا پیش رفت که توصیفِ این کشمکشها را علت وجودی تاریخنگاری خواند. او دربارۀ خود و هدفش از نگارش تواریخ چنین مینویسد: «هرودوت، اهل هالیکارناس. تحقیقات او در اینجا به رشتۀ تحریر درآمده تا خاطرۀ گذشتهها را محفوظ بدارد، با نگارش دستاوردهای حیرتانگیز مردم ما [یونانیان] و دیگر مردمان، علیالخصوص در این زمینه که آنان چه شد که با یکدیگر درگیر شدند.»
ایرانیان، تحت لوای سلسلۀ هخامنشی، بزرگترین تهدید برای یونانیان بودند و از نظر یونانیان، این نکتهای مهم بود که ایرانیان هم در آغاز (یعنی در زمان کوروش) مردمی پرهیزکار و شرافتمند بودند. بنابراین، جدال بین ایرانیان و یونانیان جدال بین دو قوم بود که زمانی هر دو پرهیزکار بودند اما یکی (یعنی ایرانیان) راه فسق و فجور را در پیش گرفت؛ در حالی که دیگری (یعنی یونانیان) بر پرهیزکاری و شرافتمندی خود پافشردند و همین امر سرانجام به پیروزیشان انجامید. از این رو، کوروش در نوشتههای یونانی با سجایایی اخلاقی توصیف میشود که یونانیان محترم میشمردند و مشابه آن در دیگر رهبران توانا از جهان یونانی به چشم میخورد.
مثلاً اگر شخصیت کوروش را به نحوی که در نوشتههای هرودوت آمده با شخصیت «سولون»، رهبر اصلاحطلب آتنی مقایسه کنیم، شباهتهای فراوانی خواهیم دید. هر دو تنگدستی، یا حداقل بهرهای از ثروت نداشتن، را موهبتی بزرگ میپنداشتند. سولون معتقد بود که غایتِ موفقیت برای آتن زمانی تحقق خواهد یافت که مردمش زندگی سادهای داشته باشند و رستگاری هر شهروند در این است که در پیشرفت آتن سهیم باشد، خانوادهای تشکیل دهد و به نحوی «فاخر» از این جهان رخت بربندد. به همین ترتیب، از نظر هرودوت دلیل این که پارسیان بر دیگر ملل خاور نزدیک چیره شدند، این بود که پارسیان تنگدست بودند و به تجملات زندگی تمایلی نداشتند. کوروش و سولون هر دو به قوانین بنیادین سیاست بهتر از دیگر رهبرانی که هرودوت به آنها پرداخته واقفند؛ مثلاً «کروزوس» پادشاه لودیه، مانند بسیاری از رهبرانی که هرودوت دربارهشان قلمفرسایی کرده، قوانین سیاست را به اشتباه تفسیر میکند چون دمدمی مزاج بودن تقدیر را درست نمیفهمد و دچار این توهم شده که موقعیت بزرگش در توازن سیاسی آسیا همیشگی است و از این رهگذر با دست خود گور خود را میکند.
اما کوروش و سولون، شناخت بهتری نسبت به تقدیر دارند. سولون معتقد است که شادکامی فرد یا حکومت را، صرفاً با وضعیت آن در حال حاضر نمیتوان اندازه گرفت، بلکه لازم است به گذشته و آینده هم نگریست تا وضعیت فرد یا حکومت را بازشناخت. بنا به گفته سولون «هر چه هست که در پی آنی، به فرجامِ کار بنگر.» کوروش هم مانند سولون از این توانایی برخوردار بود که نقش تقدیر را در روند تاریخ درک کند و به «ناپایداری امور انسانی» اشراف داشته باشد. از این رو، در پرتو خرد و دانششان بود که کوروش و سولون موفق شدند برای موطن و حکومتشان شوکت به ارمغان بیاورند.