دلیرترین مرد در پارس

 

کوروش برای این که در چرخۀ تاریخی یونانیان جا بگیرد، باید از نظر پندار و کردار، از دیگر فرمانروایانی که از او شکست خوردند برتر باشد. بدین دلیل است که وقتی او را با فرمانروایانی مانند آخرین شاه لودیه، کروزوس، و آخرین پادشاه بابل، «نبونعید» مقایسه می‌کنیم، کوروش از هر دوی آنان هوشمندتر و دلیرتر است. کروزوس چنان عاشق ثروت و جاه و جلال است که اینها را مایۀ اصلی شادی و سعادت می‌داند. دو دلیل دیگر این که او عجول است و وقت نمی‌گذارد تا در پیش‌بینی پیشگوی معبد «دلفی» تعمق کند و در نتیجه موجبات شکست خود و کشورش را به‌ وجود می‌آورد. نبونعید هم سبک‌سرانه پایتخت امپراطوری خود را به دست جوانکی بی‌تجربه و نابکار سپرده و به هوای نیایش خدایی به دوردست ها رفته و در آنجا جا خوش کرده است.

اما کوروش مظهر خردمندی و قابلیت است. او در حال بنیانگذاری امپراطوری‌ای جدید است، بنابراین فردی است بافضیلت و شرافتمند. به گفتۀ هرودوت «کوروش دلیرترین و پرهوادارترین مرد جوان در پارس بود.» او فریب زندگی پرزرق و برق را نمی‌خورد و بر ارزش زندگی شرافتمندانه واقف است.

افزون بر این، اهمیت کوروش در چرخۀ تاریخی یونانیان دوچندان می‌شود اگر به این نکتۀ مهم توجه کنیم که کوروش چگونه به مثابه یک عامل کنشگر ادبی به کار رفته است. هرودوت تاریخ خود را با این اندرز از کوروش به پایان می‌رساند: «سرزمین‌هایی که اقلیمی مطبوع دارند مردانی پرورش می‌دهند که سست‌نهادند. در قاموس خاک نیست که هم میوه‌های خوب به بار دهد و هم جنگاوران خوب.» به نظر هرودوت، ایرانیان، همانند فرمانروایانشان، اندرز کوروش را به وادی فراموشی سپرده و سست‌نهاد شده‌اند. از نظر هرودوت مثال بارز این مدعی خشایارشاست که چنان به زندگی مجلل و آسوده خوگرفته بود که «روزی دو بار عصرانه می‌خورد» و در نهایت هم از یونانیان شکست خورد. بنابراین، ایرانیان تمام چرخه را طی کرده‌اند؛ از ملتی با صلابت که پادشاهی‌های منحط لودیه و بابل را شکست دادند تا شاهنشاهی منحطی که از یونانیان شکست خوردند.

گزنفون هم بر این نکته تأکید دارد که ایرانیان چرخۀ تاریخی خود را طی کرده‌اند و از شخصیت و خصائل کوروش استفاده می‌کند تا نشان دهد که چگونه ایران از یک شاهنشاهی باصلابت به حکومتی منحط بدل شد. در ابتدای «آموزش کوروش»، گزنفون آداب و رسوم مادها را توصیف می‌کند. او می‌گوید که «آستیاگ»، آخرین شاه مادی، «با سرمه، سرخاب و کلاه گیس خود را می‌آراست که البته بین مادها مرسوم بود.» بنابراین، مادها نیز در پایان چرخۀ خود بودند، زیرا مردانگی و شهامت خود را از دست داده و به کارهای زنانه روی آورده بودند. اما پارسیان ملتی بودند که جوانانشان را با رسوم مردانگی تربیت می‌کنند. جوانان می‌آموزند که چگونه اسب‌سواری و تیراندازی کنند و به شکار بپردازند تا برای جنگ آماده شوند. فقط مردان باشهامت و بافضیلت می‌توانند به پادشاهی پارسا کمک کنند که به درستی فرمانروایی کند.

با این حال، وقتی گزنفون ایرانیان را در پایان داستان خود توصیف می‌کند، آنان همان مردان پارسایی نیستند که کوروش زمانی رهبرشان بود. آنان آداب و رسوم گذشتۀ خود را فراموش کرده و فاسد شده‌اند. آنان دیگر ورزش نمی‌کنند تا در وضعیت جسمی مناسبی باشند، آنان دیگر برای غذای خود شکار نمی‌کنند، لباس‌شان برازندۀ یک مرد نیست؛ پوشاک و آداب و رسوم مادها را برگرفته‌اند. علاوه بر این، گزنفون می‌افزاید که «ایرانیان نسبت به انقراض پایداری ایرانی بی‌تفاوت شده‌اند اما بی‌مبالاتی مادها را حفظ کرده‌اند.» بدین ترتیب، به نظر گزنفون، شاهنشاهی هخامنشی از مردانه‌ترین شاهنشاهی تاریخ تا آن زمان در طول سلطنت کوروش به نالایق‌ترین حکومت در زمان جانشینان کوروش بدل شده بود.

هرودوت و گزنفون هر دو لازم می‌بینند که بر شخصیت متعالی کوروش تأکید ورزند تا بتوانند دگرگونی ایرانیان را توضیح دهند. برای این که انحطاط ایرانیان معنی و مفهومی داشته باشد باید پیدایش شاهنشاهی ایران و تثبیت سیاسی ـ فرهنگی ملّت ایران را با سلطنت بزرگمردی چون کوروش آغاز کرد و کوروش باید مردی بزرگ باشد تا نوادگانش افرادی حقیر به نظر آیند. بدین ترتیب، کوروش از دیدگاه یونانیان به نوعی عامل کنشگر ادبی تبدیل شده است؛ او شاهنشاهی است آرمانی که فره‌ای چنان عظیم و شکوهمند دارد که فرای انسان‌های عادی است. تصویری از کوروش که یونانیان ترسیم کرده و به هم‌عصران خود و به ما ارائه می‌دهند فرمانروایی است که فقط یک نمونه از آن می‌تواند در تاریخ وجود داشته باشد. کوروشِ یونانیان صورت ازلی یک فرمانرواست تا در چشم‌انداز آنان بر چرخۀ تاریخ بگنجد.

عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها