لوگال باندا و هوروم ، لوگال باندای اول
لوگال باندا و هوروم/ لوگال باندای اول /Lugalbanda and Hurrum Lugalbanda I/
مقدمه شامل اشاره ای مختصر به جدا شدن آسمان و زمین و نظام بعدی جهان متمدن است، بهویژه سومر که متکی بر آبیاری و تولید غله بود انمرکار فرمانروای اوروک _ کولّابا uruk- kullaba است. همانگونه که در سایر اسطورهها ذکرشده است. انمرکار و انشوکش دانا Enšukešdana، انمرکار و سرور آراتّا Lord of Aratta ، رقیب عمدۀ اوروک _ کولّابا در آراتّا، است که شهری دوردست در شرق بینالنهرین بود. در این داستان، انمرکار نیز دوباره قوای خود را از طریق کوهها برای محاصرۀ آراتا به پیش میبرد. لوگال باندا با آنها است و در راه ناگهان« فلج» میشود و همراهانش مجبورند او را جا بگذارند. آنها سلاحهایش را به دستش میدهند، مقداری آذوقه برایش بر جای می گذارند و قول میدهند اگر تا آنوقت ضمن بازگشت به خانه مرده باشد او یا بدنش را جمع کنند. لوگال باندا که تنها مانده بود از اوتو utu، اینانا و سوئن suen استمداد میکند(_) نانّا Nanna.
درنتیجه، دیوان بیماری را طرد میکنند و او میتواند برخیزد، همچنین به او کمک میکنند تا گیاه زندگانی و آب زندگانی را که از آنها ارتزاق میکند، بیابد. اکنون نیروی او بازمیگردد و شادمان از طریق گردنه های کوهها میگذرد تا با چیز هایی که همراهانش بر جای نهاده اند، غذایی تهیه کند، ولی درمییابد که آتشی برای پختن غذا ندارد، اما پس از چند بار امتحان موفق میشود که با دو سنگ شعلۀ آتشی بیفروزد. وی آتش کوچکی روشن میکند و مقداری نان در خاکستر می پزد و با شیرۀ خرما میخورد، سپس یک گاو نر وحشی قهوهای رنگ و چند بز کوهی را میگیرد، بعد به خواب میرود و خدای رؤیا در خواب به او میآموزد که اقدام بعدی او چه باید. باشد. او میبایستی حیوانات شکار شده را بکشد و دل های آنها را به خورشید_ خدا و خون آنها را به مار های دشت تقدیم کند. لوگال باندا پس از بیداری همانگونه که به او دستور دادهشده و آذوقۀ خود را تهیه مینماید و خدایان بزرگ آن An ، انلیل ونین خورساگ را دعوت میکند. سپس محراب جداگانه ای برای سوئن، اینانا و اوتو، خدایان ستارهای بر پا میدارد. هنگام غروب که ماه ظاهر میگردد، آنها، یکی پس از دیگری خود را آشکار میسازند، سپس ستارۀ صبح، می درخشد و سرانجام، خورشید طلوع میکند. دیوان شب مغلوب میشوند. عبارت های نهایی متن از بین رفته است.
طرحی از لوگال باندا