از حموربی تا بختنصر / تاریخ بابل
سهم بابل در تمدن جدید- سرزمین میان دو نهر- حموربی- پایتخت وی- تسلط کاسیها- نامههای تلالعمارنه- فتح بابل به دست آشوریان- بختنصر- بابل در روزگار ترقی خود
تمدن، مانند زندگی، عبارت از کشمکشی دایمی با مرگ است؛ همان گونه که زندگی ممکن نیست پایدار بماند، جز آنکه از اشکال قدیمی خود بیرون بیاید و صورتهای جوانتر و نوتر اختیار کند، تمدن نیز غالباً مدتی با تغییر اقامتگاه و خون خود میتواند زنده بماند. به همین جهت است که تمدنی از اور به بابل و یهودا، و از بابل به نینوا، و از آنجا به پرسپولیس ]= تخت جمشید[ و سادریس و میلتوس، و از اینجاها به مصر و کرت و یونان و روم انتقال یافته است.
هیچ کس نیست که، چون امروز به محل بابل قدیم نظر کند، بر خاطرش بگذرد که این سرزمین فقیر و بیحاصل و سوزان ممتد بر ساحل نهر فرات، روزگاری، مرکز مدنیتی نیرومند و پر ثروت، و شاید واضع علم نجوم بوده، و از همین نقطه بوده است که به ترقی علم پزشکی کمک فراوان شده؛ علم لغت پدیدآمده؛ نخستین قانوننامه فراهم آمده؛ اصول علم حساب و فیزیک و فلسفه به یونان آموخته شده؛ و داستانهایی به یهودیان رسیده که به وسیله آنان همه جهان را پرکرده؛ و پارهای از اطلاعات علمی و معماری به اعراب انتقال یافته و، از راه ایشان، روح خفته اروپای قرون وسطی را بیدار ساخته است. چون آدمی در برابر دو نهر خاموش دجله و فرات بایستد، بدشواری میتواند باور کند که این همان دو نهرت است که سومر و اکد را آبیاری میکرده و باغهای معلق بابل از آن سیراب میشده است.
از بعضی جهات باید گفت که این دو نهر همان نهرهای باستانی نیستند: نه تنها از آن جهت که، به گفته یکی از فیلسوفان کهن، «هیچ کس نمیتواند دوبار در یک نهر گام نهد»، بلکه از آن جهت که دجله و فرات، از مدتهای دراز پیش، مجرای خود را عوض کرده و در بستر تازهای آرمیده، و «با داسهای سفید به درو کردن» کنارههای جدیدی پرداختهاند. دو رود دجله و فرات نیز، مانند رود نیل در مصر، همچون راههای تجارتیی بوده است که هزاران کیلومتر امتداد داشته و در قسمت جنوبی بستر خود، با زیاد شدن آب در بهار، سبب حاصلخیزی زمین و بهبود کشاورزی میشده است. در سرزمین بابل فقط درماههای زمستانی باران میبارد، و میان ماههای اردیبهشت و آبان هرگز باران دیده نمیشود؛ اگر بنا بود که طغیان این دو نهر نباشد، این قسمت از بینالنهرین خشک و بیحاصل میماند، همان گونه که قسمتهای شمالی بینالنهرین در قدیم خشک بوده و اکنون نیز چنین است. از برکت طغیان دجله و فرات و رنج و کوششهای نسلهای فراوان مردم بابل، این ناحیه به صورت بهشت مردم سامینژاد و باغستان و انبار دانهبار آسیای باختری درآمده بود.
بابل، از لحاظ تاریخ و نژاد مردم آن، نتیجه آمیختن اکدیان و سومریان با یکدیگر به شمار میرود. از این اتحاد است که جنس نژادی بابلی برخاسته؛ در نژاد جدید، غلبه با عنصر سامی بوده است؛ جنگهایی که میان آن دو قوم در گرفت، در پایان، به پیروزی اکد انجامید و بابل به صورت پایتخت تمام قسمت سفلای بینالنهرین درآمد. در آغاز این تاریخ، شخصیت نیرومندی همچون شخصیت حموربی (۲۱۲۳-۲۰۸۱قم) در برابر ما جلوهگر میشود که کشورگشای قانونگذاری بوده و مدت چهل و سه سال سلطنت کرده است. از مهرها و نقشهایی که برجای مانده تصویری، هر چند غیرکامل، از سیمای وی به دست میآید و معلوم میشود که وی جوانی سرشار از حدت و حرارت و نبوغ بوده؛ در جنگ برسان گردبادی ناخن فتنه را میگرفته، بندهای دشمنان را از هم میگسیخته، در گردنههای سخت به دنبال خصم میشتافته و در هیچ جنگی روی شکست نمیدیده است. وی دولتهای کوچک پراکنده در قسمت سفلای بینالنهرین را یکی کرد و پرچم امن و آسایش را برفراز آنها برافراشت و، با قانون نامه بزرگ تاریخی خویش، نظم و آیینی در آن سرزمینها برقرار ساخت.
قانوننامه حموربی، که بر روی ستونی از سنگ دیوریت به صورت زیبایی نبشته شده، در سال ۱۹۰۲، از میان کاوشهای باستانشناسی شوش به دست آمد؛ چنانکه معلوم است آن را به عنوان غنیمت جنگی در زمانهای گذشته از بابل به عیلام انتقال داده بودند (حوالی ۱۱۰۰ قم). میگویند که این قانوننامه، مانند شریعت موسی، از آسمان نازل شده، چه بر یکی از اطراف استوانه صورت شاه دیده میشود که در حال گرفتن قوانین از شمش، یعنی خود خدای خورشید، است. مقدمه این قانوننامه، که بیشتر رنگ قدسی و آسمانی دارد، چنین است:
در آن هنگام که آنو، پادشاه توانای آنوناکی، و بل، پروردگار آسمان و زمین، فرمانروایی همه نوع بشر را به مردوک سپردند؛… در آن هنگام که نام بلند بابل را بر زبان راندند؛ در آن هنگام که شهرت آن را در سراسر جهان پراکنده ساختند و، در میان آن، مملکت ابد مدتی برپا داشتند که استواری آن همچون استواری آسمان و زمین است- در آن شمش (خدا) نسخه قوانین را به حموربی میدهد، موزه لوور، پاریس فرات یکی از چهار نهری است که، بنا به گفته «سفر پیدایش» (۱۴.۲)، از میان بهشت میگذرد. این ستون هماکنون در موزه لوور نگاهداری میشود.
هنگام، آنو و بل به من، که حموربی و شاهزاده والامقام و پرستنده خدایانم، فرمان دادند تا چنان کنم که عدالت بر زمین فرمانروا باشد؛ گناهکاران و بدان را براندازم؛ از ستم کردن توانا بر ناتوان جلوگیرم… و روشنی را بر زمین بگسترم و آسایش مردم را فراهم سازم. حموربی، که بل او را به حکومت برگزیده، منم، این منم که خیر و برکت را آورده و هر چیز را برای نیپور و دوریلو کامل کردهام؛… این منم که به شهر اوروک حیات بخشیده و آب فراوان در دسترس مردم آن گذاشتهام؛ این منم که شهر بورسیپا را زیبا ساختهام؛… این منم که برای اوراش مقتدر غله ذخیره کردهام؛… این منم که، هنگام سختی، دست کمک به جانب ملتم دراز کردهام، و مردم را بر آنچه در بابل دارند ایمن ساختهام؛ من حاکم ملت و «خدمتگزاری» هستم که کارهای او مایه خشنودی آنونیت است.
کلماتی که در این مقدمه «در گیومه گذاشتهایم» طنین دیگری دارد؛ براستی که انسان، برای آنکه بپذیرد مرد گوینده این کلمات «فرمانروای خودکامه» خاوریی است که در ۲۱۰۰قم میزیسته، یا تصور کند که ریشه این قانون نامه از قوانین سومری گرفته شده، که اکنون شش هزار سال از زمان آن میگذرد، دچار شک و تردید میشود. قدمت ریشههای این قانوننامه، و اوضاع واحوالی که در آن زمان در بابل برقرار بود، قانون حموربی را به صورت ترکیب غیریکنواختی درآورده است. از ستایش خدایان آغاز میشود، ولی پس از آن، در این قانونی که از هر جهت از داشتن رنگ دینی برکنار است، دیگر توجهی به خدایان نمیشود. در این قانوننامه عالیترین وآزادمنشانهترین قانونها، با سختترین و وحشیانهترین کیفرها پهلوی یکدیگر دیده میشود؛ قانون «جان در برابر جان» و داوری با روش آزمایش (اوردالی) را، با روشهای قضایی بسیار دقیق و کارهای حکیمانهای که از سختی و استبداد مرد نسبت به همسرش جلوگیری میکند، کنار یکدیگر میتوان دید. به طور کلی، ۲۸۵ ماده قانون که در این قانوننامه به صورت عالمانهأی، زیر عناوین حقوق متعلق به اموال منقول و اموال غیر منقول تجارت، صناعت، خانواده، آزارهای بدنی، و کار ذکر شده، بدون شک، مجموعه قوانینی را میسازد که از مجموعه قوانین آشور، که بیش از هزار سال پس از آن تدوین یافته، بسیار مترقیتر و به اصول تمدن نزدیکتر است و، از پارهای جهات، «به اندازه قانون یک کشور جدید اروپایی خوب است.» در تاریخ قوانین جهان کمتر به عباراتی از این قبیل بر میخوریم که آن بابلی بزرگ قانون نامه خود را با آنها پایان میبخشد.
قانون قصاص جان در برابر جان معروف است و در «تورات» مفصلاً از آن سخن رفته و این آیه «قرآن» اشاره به همین مسئله است. «کتبنا علیهم فیها ان النفس بالنفس…»؛ اما داوری خواستن از غیب، که در نزد پارهای از ملتها شیوع داشته، عبارت از آن بوده است که متهم را در آب یا آتش بیندازند، که اگر از آنها زنده بیرون آید بیگناه باشد و اگر نه، گناهکار. – م.
«شریعت موسی» ظاهراً از این قانون نامه گرفته شده، یا هر دو تای آنها به یک اصل مشترک باز میگردد. قاعده موشح ساختن قرارداد قانونی به مهر رسمی، از زمان حموربی سرچشمه میگیرد.
قوانین عادلانهای که حموربی، آن شاه حکیم، مقرر داشته و] به وسیله آنها[ برای مملکت تکیهگاه استوار و حکومت پاک و صالح فراهم آورده است… من حاکمی هستم که نگاهبان آنم… ساکنان سرزمینهای سومر و اکد را در قلب خود حمل کردم… و به حکمت خود آنان را مقید ساختم، تا توانا بر ناتوان ستم نکند، و دادگری به یتیم و بیوهزن برسد… پس، هر کس که دعوایی دارد باید در برابر تصویرمن، که شاه عدالتم، بیاید و نقشی را که بر اثر یادگار من است بخواند و به کلمات سنگین من توجه کند! باشد که این اثر من راهنمای وی در مرافعه باشد و، از آن رو، بتواند دعوای خود را فهم کند! شاید که قلبش آرام گیرد ]و چنین گوید که:[ «براستی حموربی حاکمی است که برای ملت خویش همچون پدر حقیقی است… وی برای ابد اسباب پیشرفت و آسایش ملت خویش را فراهم ساخته و در این سرزمین، حکومت پاکیزه و صالحی برقرار ساخته است»…
در روزهایی که پس از این درهمه زمانهای آینده خواهد آمد، باشد که شاهی که بر این سرزمین حکومت میکند، جانب کلمات عدالتی را که من بر این اثر یادبود خویش نقش کردهام نگاه دارد!
این قانون جامع یکی از کارهایی است که به دست حموربی صورت گرفته است. به فرمان وی ترعه بزرگی میان کیش و خلیج فارس حفر شد، که سرزمینهای پهناوری را آبیاری میکرد و شهرهای جنوبی را از خطر طغیان مخرب دجله محفوظ میداشت. از زمان این شاه کتیبه دیگری به ما رسیده که در آن برخود میبالد که چگونه آب (یعنی همین ماده شریف و بیقیمتی که امروز قدر آن را نمیدانیم و در ایام گذشته یکی از وسایل تجمل به شمار میرفت) و امنیت و حکومت صالح را در میان بسیاری از قبایل فراهم آورده است؛ از میان الفاظی که برای مفاخره در این کتیبه به کار رفته (و این مفاخره، خود، یکی از صفات نجیبانه خاور زمین است)، بانگ حاکم مقتدر و سیاستمدار توانا چنین شنیده میشود:
در آن هنگام که آنو و انلیل ]خدایان اوروک و نیپور[ سرزمینهای سومر و اکد را برای فرمانروایی به من سپردند و چوگان شاهی را به دست من دادند، من آبراهه «حموربی نوخوش- نیشی» (حموربی- فراوانی مردم) را حفر کردم، که آب فراوان به زمین سومر و اکد میرساند. هر دو کناره آن را به زمینهای کشاورزی مبدل ساختم؛ تودههایی از دانه گرد کردم و آبی را که خشک نمیشود به اراضی رساندم… مردم پراکنده را جمع کردم؛ برای آنان آب و چراگاه فراهم ساختم؛ من سبب فراوانی و نعمت برای آنان شدم و ایشان را در خانههای امن منزل دادم.
با آنکه «قانوننامه حموربی» هیچ بستگیی به دین ندارد، وی به اندازهای زیرک بوده که با پوشاندن خلعتی از خرسندی خدایان آن را زینت داده است. در همان حال که ارگ و قلعه میساخت، به ساختن معابد نیز فرمان میداد؛ برای خشنود ساختن کاهنان بابلی، به دستور وی، در بابل، برای مردوک و همسرش (دو خدای ملی) ضریح بزرگ و، در کنار آن، انبار وسیعی ساختند تا در آن انبار، برای این دو خدا و کاهنان ایشان، گندم ذخیره شود. این دو هدیه و نظایر آنها، در واقع، به منزله سرمایهای بود که به مرابحه داده شده باشد، و نتیجهای که از آنها به دست میآمد فرمانبرداری کامل ملت و حس احترامی بود که نسبت به وی در ایشان پیدا میشد. با مالیاتهایی که میگرفت، قشونی را که برای نگاهداری نظم و حمایت قانون لازم بود اداره میکرد؛ آن اندازه برای وی میماند تا بتواند روز به روز پایتخت خود را زیباتر کند. در همه جا کاخها و پرستشگاهها ساخته شد؛ پلی بر روی فرات بستند تا شهر، در هر دو طرف این رود، توسعه پیدا کند؛ کشتیهایی که کمتر از ۹۰ کارگر نداشت بر روی فرات به بالا و پایین رفت و آمد میکرد. دو هزار سال قبل از میلاد مسیح، بابل یکی از ثروتمندترین شهرهایی بود که تاریخ قدیم و جدید شاهد آن بوده است.
بابلیان چهره سامی داشتند و مشکین موی و سیه چرده بودند؛ مردان غالباً ریش داشتند و گاهی کلاهگیس به سرمیگذاشتند. زن و مرد، هر دو، گیسوان خود را بلند نگاه میداشتند، و حتی مردان هم گیسوان خود را فرو میریختند. بیشتر اوقات، زن و مرد آن قوم، خود را با مواد خوشبو معطر میساختند. لباس معمولی هر دو جنس میانبندی از کتان سفید بود که تا نزدیک دو پا را میپوشانید و، در زنان شانه چپ برهنه میماند؛ مردان بر این لباس مشترک قبا و عبایی میافزودند. در آن هنگام که ثروت عمومی فزونی پیدا کرد، مردم به رنگهای گوناگون علاقه پیدا کردند و لباسهای رنگارنگ، از جمله کبود روی سرخ یا سرخروی کبود، پوشیدند؛ چنان بود که رنگها به صورت خطوط یا دوایر یا نقطههایی در میآمد. بابلیان مانند سومریان پا برهنه راه نمیرفتند، بلکه پاپوشهای قشنگی به پا میکردند؛ مردان در دروه حموربی عمامه به سر میگذاشتند. زنان با گردنبند و دستبند و نظر قربانی خود را میآراستند و گیسوان خود را با مهرههایی که مرتب به آنها بسته میشد زینت میدادند. مردان عصاهای منبتکاری شده به دست میگرفتند و به کمربند خود مهرهای زیبایی آویخته داشتند، تا با آن اسناد و نامههای خود را مهر کنند. کاهنان کلاههای مخروطی شکل بر سر میگذاشتند تا جنبه انسانی ایشان پوشیده بماند.
این تقریباً قانون کلی تاریخ است که همان ثروتی که سبب پیدایش تمدنی میشود، بیمدهنده انحلال و انقراص آن تمدن هم باشد. این فرایند از آن جهت است که ثروت همان گونه که هنر را پدید میآورد تنآسانی را نیز همراه دارد؛ جسم و طبیعت را لطیف و ظریف میکند و راه تجمل و خوشگذرانی را به روی مردمان میگشاید؛ جنگجویان خارجی را، که کریستوفر داوسن در کتاب خود به نام «تحقیقاتی درباره دین و فرهنگ» (چاپ نیویورک، سال ۱۹۳۳، ص ۱۰۷) چنین آورده است: «بابل، از لحاظ اصول، در زمان حموربی، و حتی پیش از آن، به درجهای از تمدن مادی رسید که هیچ یک از کشورهای دیگر آسیا تا این زمان به آن پایه نرسیده است.» شاید بهتر باشد که از این بیان کلی دوره خشیارشا در ایران، و دوره مینگ هوانگ در چین، و دوره اکبر را در هند مستثنا بداریم.
پنجه پولادین و شکم گرسنه دارند، به هجوم بر چنان سرزمینهای پرثروت میخواند. در مرزهای خاوری این دولت جدید قبیله نیرومندی از مردم کوهستانی ساکن بودند، به نام کاسیها، که افراد آن به چشم حسرت به ثروت و نعمت بابلیان مینگریستند. هشت سال پس ازمرگ حموربی، مردم این قبیله بر کشور او تاختند و به تباهی و چپاول پرداختند، آنگاه به جای خود بازگشتند؛ پس از آن، پیدرپی بر سرزمین بابل هجوم میآوردند تا، در پایان کار، به عنوان کشورگشایان، حکومت را به دست گرفتند- پیدایش اشرافیت و آریستوکراسی، بر حسب معمول، به همین ترتیب صورت میگیرد. این کشورگشایان از نژاد سامی نبودند؛ شاید گروهی از مهاجران اروپایی عصر نوسنگی بوده باشند. پیروزی این قوم، بر مردم سامینژاد بابل، یکی دیگر از نوسانهای آونگ نژادی در آسیای باختری بهشمار میرود. پس از آن، تا مدت چند قرن، بابل میدانگاه یک انقلاب و پریشانی سیاسی و نژادیی بود که هر پیشرفتی را در علم و هنر متوقف میساخت. هماکنون تصویر واضحی از آن حالت انقلابی، به وسیله نامههای تلالعمارنه، در اختیار داریم که نشان میدهد خرده شاهان بابلی و سومری، که پس ازکشورگشاییهای تحوطمس سوم خراج مختصری به مصر میدادهاند، به آن شاه متوسل شدهاند تا برای دور کردن مهاجمان به آنان یاری کند. نیز در آن نامهها سخن و مجادله درباره ارزش هدایایی است که میان آنان و آمنحوتپ سوم، بیاعتنا به کار ایشان، و اخناتون، مجذوب اندیشه خود و غافل ازکار ملکداری، مبادله شده است.
کاسیها، پس از مدت شش قرن که بر بابل حکومت راندند و، مانند هیکسوسها در مصر، موجب خرابی و پریشانی کارها شدند، از آن سرزمین بیرون رانده شدند. پس از ایشان نیز، مدت چهار صد سال، فرمانروایان گمنامی بر بابل تسلط داشتند، و بینظمی و پریشانی بر آن سرزمین سایه انداخته بود؛ در میان این دسته از حکام، که نامهای دراز داشتهاند، حتی یک نفر قابل ذکر نمیتوان یافت. مدت حکومت این دسته فرمانروایان آن اندازه طول کشید که دولت آشور در شمال تأسیس شد و بابل به تصرف شاهان نینوا درآمد. زمانی بابل بر این حکومت خواندن نامههای تلالمعارنه ملالتآور است، چه در آنها سخن همه از چاپلوسی و مجامله و مجادله و التماس و شکایت است. مثلاً در یکی از آنها برابوریاش دوم، شاه کردونیاش (در بینالنهرین)، درباره هدیهای که آمنحوتپ سوم برای او فرستاده و وی خود را مغبون میداند، چنین آمده است: «از همان زمان که مادر من و پدر تو پیوند دوستی را با یکدیگر مستحکم ساختند، هدایای ارزنده میان خود مبادله میکردند و هرگز از این تن نمیزدند که مایه خرسندی یکدیگر را فراهم سازند. ولی اکنون برادرم (آمنحوتپ) برای من (فقط) دو «منه» طلا فرستاده است. برای من باید همان اندازه طلا بفرستی که پدرت میفرستاد، و اگر بناست کمتر باشد، لااقل به اندازه نصف پدرت بفرست. چرا برای من فقط دو منه طلا فرستادهای؟
مردوک – شاپیک – زری، نینورتا – نادین – شام، انلیل – نادین – اپلی، ایتی – مردوک – بالاتو، مردوک – شاپیک – زر – متی، و نظایر آن. شک نیست که اگر نامهای خود ما، به همین صورت که این اسامی به یکدیگر بسته شده، پشت سر هم آورده شود، همین اندازه به گوش متنافر و نامأنوس خواهد آمد.
جدید بشورید و سناخریب آن را چنان کوفت و ویران کرد که تقریباً اثری از آن برجای نماند؛ ولی، پس از وی اسر حدون، شاه مستبد هوشمند، دوباره به آبادی آن پرداخت و مدنیت و پیشرفت را به آن بازگردانید. چون مادها طلوع کردند و آشوریان ناتوان شدند، نبوپلسر از این دولت تازه یاری گرفت و بابل را از زیر حکم آشوریان بیرون آورد، و در آن سلسله مستقلی را تأسیس کرد. پس ازمرگ وی، سلطنت به فرزندش بختنصر دوم رسید، که کتاب دانیال، از روی انتقامجویی، وی را شریر مینامد. از نطق افتتاحیه بختنصر که تقدیم به مردوک، بزرگترین خدای بابلی، کرده، بخوبی میتوان به هدفها و اخلاق این شاه خاور زمین پیبرد:
این پادشاه آن اندازه زیست که تقریباً به آرزوهای خود رسید، چه، با وجود آنه بیسواد بود و عقل کاملا سالمی نداشت، بزرگترین فرمانروای زمان خود در خاور نزدیک، و بزرگترین جنگاور و سیاستمدار در میان شاهان بابل پس از حموربی به شمار میرود. چون آشور و مصر با یکدیگر ساختند تا بابل دوباره به تصرف آشور درآید، بختنصر در نزدیکی کرکمیش (در قسمت علیای فرات) با قشون مصر مصاف داد و تقریباً همه آنها را نابود کرد. پس از آن، فلسطین و سوریه را بآسانی مسخر ساخت، و بازرگانان بابلی بر همه راههای بازرگانی باختر آسیا، از خلیج فارس تا دریای مدیترانه، مسلط شدند.
آنچه بختنصر به عنوان گمرک از این تجارت میگرفت، و آنچه از خراج کشورهای مسخر شده یا از مالیاتهای داخلی به دست میآورد، همه را به مصرف زیبایی پایتخت خود و تخفیف گرسنگی کاهنان میرسانید. «آیا این بابل بزرگی نیست که من آن را ساختهام؟» پیوسته با نفس خود میجنگید تا چنان نباشد که وی تنها به صورت کشورگشای بزرگی جلوهگر شود؛ درست است که گاهگاه لشکرکشیهایی میکرد تا به رعایای خود درسهایی در فضلیت فرمانبرداری و فروتنی بیاموزد، بیشتر اوقات در مرکز کشور خویش بود؛ به این ترتیب بابل را پایتخت بیرقیب خاور نزدیک، و بزرگترین و باشکوهترین پایتختهای جهان قدیم ساخت. پیش از وی، نبوپلسر نقشه تجدید ساختمان شهر را ریخته بود، و بختنصر در مدت سلطنت دراز چهل و سه ساله خود، آنچه را سلف وی آغاز کرده بود به پایان رسانید. هرودوت، که یک قرن و نیم پس از آن از شهر بابل دیدن کرده، میگوید که «بر جلگه پهناوری قرار دارد»، و برگرد آن بارویی به طول نود کیلومتر کشیده شده؛ پهنای این بارو چنان است که ارابهای که چهار اسب آن را میکشد بآسانی بر بالای آن میتواند گذشت؛ این بارو زمینی را به مساحت پانصدو بیست کیلومتر مربع فرا میگیرد. نهر فرات، که نخلستانهایی دوکرانه آن را پوشانیده بود، از میان شهر میگذشت، و کشتیهای بازرگانی پیوسته بر روی این نهر به بالا و پایین در حرکت بود؛ پل زیبایی دو کناره را به یکدیگر میپیوست. ساختمانهای بزرگ تقریباً همه آجری بوده، چه سنگ در آن سرزمین بندرت فراهم میآمده است؛ ولی غالباً روی آجرها را با سفالهای لعابدار درخشان به رنگ کبود یا زرد یا سفید میپوشانیدند و بر روی این سفالها تصاویر جانوران و چیزهای دیگر را، به صورت مینایی و برجسته، نقش میکردند که بهترین نوع این گونه هنر است که تاکنون درجهان پیدا شده است. تقریباً بر هر قطعه آجری که از محل بابل قدیم به دست آمده، این نوشته مفاخرهآمیز خوانده میشود: «منم بختنصر، شاه بابل.»
مسافری که به این شهر نزدیک میشده، چنان میدیده است که بر بالای کوهی از ساختمان برج بزرگ مدرج- «زیگورات»- هفت طبقهای قرار دارد که دیوارهای آن از کاشی منقش درخشنده پوشیده شده و نوک آن نزدیک به ۲۰۰ متر از سطح زمین بلندتر است؛ بر بالای این برج، ضریحی بود که در آن میز بزرگ زرین و تخت بسیار مزینی جای داشت، که هر شب زنی در آن انتظار مشیت الاهی را میکشید. گمان بیشتر آن است که این بنای رفیع، که از اهرام مصر و از بناهای تمام دورهها- جز آنچه به روزگار ما ساخته شده- بلندتر بود، همان «برج بابل» است که ذکر آن در داستهای عبری آمده؛ بنا بر همان داستانها، کسانی از اهل زمین، که یهوه را نمیشناختند، خواستند که بزرگی و غرور خود را با این بنای چند طبقه نمایش دهند؛ خداوند سپاه، با مشوش ساختن زبانهای مردم، آنان را کیفر داد. در جنوب «زیگورات»، معبد بزرگ مردوک، پروردگار بابل و نگاهبان آن، ساخته شده بود، و در اطراف آن شهری قرار داشت که چند خیابان پهن و روشن و زیبا آن را به قسمتهایی منقسم میکرد؛ کانالهایی برای رفت و آمد کشتیها در آن حفر شده بود؛ کوچههای تنگی وجود داشت که بازارها و دکانها زینتبخش آن بود، و بوی مخصوص خاوری از آن برمیخاست. راهی که معابد را به یکدیگر میپیوست، و «راه مقدس» نام داشت، با آجر قیراندود پوشیده بود؛ بر روی آن پارههای سنگ آهکی و سنگ آجر قرمز رنگی فرش کرده بودند تا خدایان بتوانند، بیآنکه پاهایشان آلوده شود، از این راهها بگذرند. بر دو طرف این راهرو، دو دیوار با احتمال دارد که این مساحت بزرگ تنها شامل ساختمانهای بابل نبوده، بلکه مزارع و باغهای خارج شهر را نیز، که در زمان محاصره میتوانسته است آذوقه شهر را تأمین کند، در بر میگرفته است.
اگر گفته دیودوروس سیسیلی را باور داشته باشیم، باید بگوییم که راهی زیرزمینی، به عرض پانزده و ارتفاع دوازده قدم، دو ساحل را به یکدیگر میپیوسته است.
با وجود این، باید به خاطر داشت که لفظ «بابل»، چنانکه در آن افسانهها آمده، مشتق از ببله (Babble) و پریشانی نیست، بلکه از بابیلون (Babylon) است که معنی باب الله را دارد.
کاشی رنگین ساخته شده بود که بر روی آنها نقش برجستهأی، با لعاب درخشان، از صدو بیست شیر در حال غرش نمایان بود، تاکافران بترسند و به این راه مقدس نزدیک نشوند. در یکی از دو طرف راه مقدس، دروازه دو دهانه عشتر دیده میشد که آن را با آجر عالی ساخته، و در میان آن، با کاشیهای لعابی خوشرنگ، نقش گل و بوته و جانوران را چنان جای داده بودند که بیننده آنها را جاندار تصور میکرد.
در پانصدمتری شمال «برج بابل» برجستگی مختصری بر روی زمین وجود داشت که آن را قصر مینامیدند، و بختنصر بر روی آن باشکوهترین کاخهای خود را ساخته بود. در وسط این بنا جایگاه اصلی او قرار داشت، که دیوارهای آجری زرد رنگ داشت، و کف آن را ماسهسنگ ابلق میپوشانید؛ نقش برجستههای لعابی کبود رنگ دیوارها را زینت میبخشید، و شیرهای عظیمی که از سنگ بازالت تراشیده بودند، در مدخل آن، به عنوان نگاهبان، جای داشت. در نزدیکی آن برآمدگی، باغهای معلق مشهور بابل واقع بود که یونانیان آن را یکی از عجایب هفتگانه عالم میشمردند؛ این باغها بر روی یک رشته از ستونهای دایره شکل قرار گرفته بود که آنها را روی یکدیگر ساخته بودند. میگویند بختنصر عشقباز این باغها را برای زنش، که دختر هووخشتره پادشاه سرزمین ماد بود، ساخت، چه آن بانو، که در سرزمین کوهستانی پرورش یافته بود، طاقت تابش خورشید سوزان و گرد و غبار بابل را نداشت و پیوسته آرزوی وطن سرسبز خود را میکرد. بر سطح فوقانی این زمین مصنوعی قشر بسیار ضخیمی از خاک زراعتی حاصلخیز ریخته بودند، که نه تنها گیاهان و درختان کوچک، بلکه درختان تناوری که ریشههاشان زیاد در زمین فرو میرود، در آن پرورش مییافت. آب را به وسیله ماشینهای مخصوصی که گروهی از غلامان به راه میانداختند، از فرات بالا میکشیدند و از راه مجاری پنهان شده در میان ستونها به باغ میرسانیدند. بر سطح بلند باغ، که بیش از بیست متر از زمین ارتفاع داشت، زنان حرم سلطنتی، در میان گیاهان عجیب و غریب و گلهای معطر، و در زیر سایه درختان پر شاخ و برگ، بیپرده و آسوده از چشم بیگانگان، گردش میکردند، در صورتی که زیر پای ایشان، در کوچهها و بیابانها، توده مردم از زن ومرد به کشاورزی و بافندگی و ساختمان و باربری اشتغال داشتند، و دختران و پسرانی میآوردندکه پس از ایشان جای آنان را بگیرند.
در موزه هنرهای آسیایی برلین نمونهای از این دروازه را به حجم طبیعی آن ساختهاند.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما