میراث سکاها
سکاها از صفحات تاریخ به همان سرعت که آمده بودند محو شدند. گویی به درون چاهی ژرف فروافتادند، زیرا اگرچه خود ناپدید گشتند، امواج شگفت انگیزی بر جای نهادند که قسمت اعظم اروپا را پوشاند. جای تعجب نیست که عمیق ترین این موج روسیه را فراگرفته و آثار آن حتی تا قرن حاضر در نقاط مختلف دیده شده است. این آثار بیشتر در هنر کشاورزان به ویژه در قلابدوزی، حکاکی بر روی چوب، وسائل بازی و ظروفی که کشاورزان برای استفادۀ خود می ساختند آشکار می شود. سبک آن ها به صورتی بوده که از روزگار بت پرستان تاکنون در آن تغییری به وجود نیامده است.
به تاریخ اسلاوهای بت پرست توجه زیادی نشده است. این گروه جای سکاها و سارمات ها را در بخش اروپایی دشت اوراسیا گرفتند، و موفق شدند که در آن جا پایۀ دولتی را که سرانجام در تاریخ روسیه تزاری تقشی داشت بریزند. قرن هایی که کشور در طی آن ها به تدریج متحد شد و فرهنگ آن اندک اندک تکامل یافت مخاطره آمیز و پرآشوب بود، زیرا ساکنان جنوب روسیه پیوسته در خطر حملۀ طوایف بیابانگرد مختلفی بودند که در بخش خاوری آنان می زیستند و متدرجا از آسیای مرکزی و نقاط دور تر آسیا به طرف غرب رانده می شدند.
پس از اضمحلال سکاها به قدرت رسیدن سارمات ها، فعالیت ها تا مدتی متوقف ماند ولی در حدود قرن دوم میلادی تجارت در درون آن سرزمین احیا شد. این انگیزه از سوی سارمات ها بود که، شاید در نتیجۀ اصل و منشأ شرقی خود، مانند سکاها به صورت های جانوری و مواد گرانبها علاقه مند بودند ولی در عین حال مهارت لازم را برای ارضای این امیال نداشتند. درنتیجه، مجبور شدند که برای به دست آوردن اشیای مورد نیاز خود به صنعتگران یونانی مابی به آن ها در کسوت سکایی رسید که، از لحاظ آن ها شامل زینت آلات بذلی و جواهر آلات تجملی بود. سارمات ها از نظر اخلاقی با سکاها تفاوت داشتند و از لحاظ طرح های هنری نیز پائین تر از آن ها بودند. داوری هنری آن ها بر اثر تماس با خاور باستان تکامل نیافته بود. سطوح درخشان و رنگارنگ را به خطوط درهم و همچنین مفاهیم پیچیده چندرنگی را بر و تلألؤ فلزات گرانبها و طرح های متعادل ترجیح می دادند. علاقۀ آن ها تحت تأثیر مینوسینسک، آلتایی و دون قرار داشت، خواستار اشیای مفرغی و زرّین با سطوح رنگارنگ و تزیینات فراوان از فلزکاری یونانی بودند.
به منظور ارضای این تمایلات بود که سبک چند رنگی احیا شد. صنعتگران یونانی در صدد برآمدند که، برای ایجاد تأثیر مطلوب، بر روی زمینۀ فلزی زینت آلات سنگ های گرانبها یا شیشه های رنگین بگذارند. آن ها را در حفره های آماده شده ای قرار می دادند، یا برروی زمینه های فلزّی مشبک کوچک، خمیرهای رنگی یا شیشه رنگارنگ می گذاشتند. همچنین سنگ های رنگارنگ و جواهر را در زمینه هایی از مفتول فلزی قرار می دادند. بسیاری از اشیایی که بدین روش تزیین می شد خطوط جانور مورد علاقه سکاها را حفظ می کرد. هنگامی که گوت ها از غرب به سرزمین آن ها تاختند، شکل های تازه ای با خود اوردند که به فهرست صورت های پیشین افزوده شد، بدین ترتیب، گونه های تازه ای از سلاح و جواهر آلات به منطقه رسید، و هم شکل های قدیم و هم شکل های جدید به رنگ های مختلف آراسته گردید، صرف نظر از آن که سارمات ها یا گوت ها بخواهند از آن ها استفاده کنند. گوت ها به اشکال جانوری در هنر ابراز علاقه می کردند مجذوب طرح های سکاها شدند، ولی تمایلی خاص به پرندگان شکاری داشتند. در تحت نفوذ آن ها، گوزن اهمیت خود را در هنر ناحیه از دست داد و جای آن را شکل های پرندگان هنر گوتی گرفت. اما تا آن هنگام یونانی های پونتوس خود مجذوب تزیینات رنگارنگ شده بودند، با این نتیجه که سبک مزبور همان گونه که مورد توجه سارمات ها و گوت ها بود در میان آن ها نیز رونق گرفت. اما در هر مورد جنبۀ اساسی سکایی خود را در زیر جلایی شاد و پر تلألؤ حفظ کرد.
در طی این دوره، اوضاع سیاسی در جنوب روسیه آشفته و پر مخاطره بود. کشاورزان این منطقه در انقیاد و تنگدستی و وحشت میزیستند و پیوسته در فقر به سر میبردند و تحت تأثیر همه گونه خرافات بودند. این عده برای جلوگیری اززیآنهای احتمالی همه نوع خدا برای خود میساختند و در میدانها و بازارها بت های چوبی و تیرک های توتمی نصب میکردند و برای راضی نگاه داشتن خدایان خود هدایایی به آنها تقدیم میکردند و بر روی صخره و پوسته درختان تصویر های سحر آمیزی میکندند، و برای حفظ خود از چشم زخم، طلسم های کوچکی از اسب و پرنده آبخوری بر روی سنه خود می بستند. بر کمربند خود مانند سکاها شانه ای می آویختند، ولی بهطورکلی، طلسمی به شکل خرس با خود داشتند، زیرا ایین حیوان در میان آنان اهمیت مذهبی خاصی یافته بود.
بالاخره به این فهرست جانوری بین قرن اول تا پنجم میلادی طلسم هایی مانند صلیب، سه گوشه، لوزی، دایره و مانند آن افزوده شد که همۀ آنها به طرق مختلف مربوط به پرستش خورشید بود که پس از قرن پنجم اهمیت بسیار یافت. این نمادها را روی ظروف و لوازم آشپزخانه میگذاشتند که هم به منظور حفاظت باشد و هم علمی در ستایش خدایان.
براثر بی رحمی ذاتی روس ها بود که به دستور ولادیمیر، امیر بزرگ کیّف، بت ها و تیرک های توتمی و سایر لوازم عبادت بت پرستان در سال ۹۸۸ و در روزگار عیسوی شدن مردم، از میان رفت. باوجوداین، کشاورزان آن جا همچنین به سنت ها و باور های خود با سرسختی ویژه خویش وفادار ماندند، و اگرچه همۀ آثار بت پرستان نابود شد، به مراتب بیش از آنچه تصور می رود بخش اعظم آداب مذهبی پیشین باقی ماند. بت پرستی در مقابل بیشتر آثار آن جا تا قرن دوازدهم هنوز به قوت خود باقی بود، حتی در مناطق دورتر تا قرن نهم از میان نرفت و در کنار آن شکل ها و نمادهای پیش از مسیحیت تا انقلاب کبیر روسیه بهصورت اسباب بازی ها باید ازارّابه ها و اسب های چوبی و پر از نمادهای خورشیدی نام برد که درواقع، تقلید دقیقی ازآنهایی بود که در روزگار بت پرستان تصور میرفت، خورشید را هر روز در پهنه آسمان می کشیدند.
در میان رسوم مختلفی که اسلاوها از سکاها به از بردند مهمتر از همه پرستش نیاکان بود. بر طبق رسم سکاها، آنان نیز رهبران خود را در گورهایی به خاک می سپردند که مجهز به همه گونه لوازم زندگی بود. همچنین همسر مرد متوفا را در حالی که جامۀ عروسی بر تن او میکردندولی این زن را زنده به آن جا میبردند تا در کنار همسرش بمیرد. بر فراز این گورها تپهای میساختند و روی آنها هدایایی قربانی می کردند و مسابقات ورزشی انجام می دادند.
هر سال، در همان نقطه گرد میآمدند و قربانی های تازه ای به یاد متوفا اهدا میکردند. هر گاه یکی از اسلاوها اسبش در جنگ کشته میشد بیش از سکاها در احترامی که برای اسب مرده اش قائل بود افراط میکرد، زیرا لاشه اش را روی سکویی بلند می نهادند و آن را با تپهای به همان بزرگی که برروی گور سربازان بنا میشد می پوشانید. همچنین احتمال دارد که رسم اسلاوها، در مورد قرار دادن شمشیری در کنار نوزاد پسر و نشاندن بر اسبی در سومین روز تولدش، بنا بر سنت سکاها باشد.
در قرن پنجم میلادی بود که طوایف ساکن جنوب روسیه شروع به پرستش خورشید کردند. در نتیجه، اسب و خروس، که هر دو نمادهای خورشیدی اند، در هنر آنها حایز اهمیت شد. اهمیت نمادین اسب حتی در قرن ششم افزایش یافت، زیرا در کنار پرستشگاه های خورشید، اسطبل هایی برای نگاهداری جانورانی که مقدس به شمار میآمدند ساخته شد. در این هنگامی اسبانی که عقیده مردم دارای نیروهای جادویی بودند، در اساطیر جای گرفتند و بهزودی افسانه مربوط به پرنده آتشین و خروس به آنها افزوده کشت. خروس بیش از همه در تخیلات مردم وارد شد و شکل آن در هنر اسلاو بیش از هر نقشمایه باستانی دیگر باقی می ماند. این پرنده اهمیت خود را در سراسر جهان اسلاو تا قرون جدید حفظ کرد، هرچند مفهوم آن از یاد رفته بود. اصل و منشأ گونه هایی که در یراق دوزی و برودری دوزی اهالی روسیه و بالکان دیده میشود به اشکال خروس های سکاهای آلتایی میرسد. درواقع، نمونه های نخستین این نقشمایه در هنر بعدی اسلاوها در میان محتویات تپههای ۱و۲، در پازیریک یافت میشود. جالب ترین نوع آنها دو نیمرخ است که به طرزی بسیار زیبا از چرم ساخته و سپس طلاکاری شده و از تپه شماره ۱، بهدستآمده است. در آنها، سبکی با روح و تصنعی با یک طبیعت گرایی نا منتظر، ولی کاملاً هماهنگ در آمیخته است. ضمناً پرهای کوچک ودرهم برهمی که در پشت پاهای خروس می روید در آن طرح وارد شده است. ترکیب طرح انتزاعی و واقعی نیز از مشخصات هنر تزیینی روس هاست و طرح هایی که به نمونه های آلتایی شباهت بسیار دارد در اوایل قرن حاضر ساخته شده است، یعنی مدت ها پیش از کشف پازیریک به وسیلۀ هنرمند «جهان هنر» گونچارووا Goncharovaکه به سبک سنتی «روسی» کار میکرد. عنصر شبیه شاخ گوزن در شانه های خروس پازیریک نیز در هنر اسلاو باقی ماند و این پیوستگی در جنبه های دیگر به وضوح دیده میشود. اسلاوهای روسیه بهتدریج، رسم پرستش خورشید را با پرستش الهه بزرگ در هم آمیختند و نمادهای خورشیدی را به آنچه که از مدت ها پیش مانده بود، افزودند. آنها با همان خلوص نیّت سکاها او را پرستش میکردند. این رسم در مناطق جنگلی روسیه ریشۀ عمیق دوانید. در آن جا کشاورزان، در بشه ها مقدس و در سرچشمه ها، الهۀ بزرگ را مورد پرستش قرار میدادند. این رسم، درواقع، در بعضی از نقاط دور افتاده تا شروع جنگ جهانی دوم برقرار بود. کسانی که در آن شرکت میکردند در جستوجوی درخت غانی بر میآمدند که به تنهایی در مکان مسطحی قرار داشت. این درخت را از آن لحاظ انتخاب میکردند که مظهر الهۀ مزبورباشد. آن را به جامۀ زنان می آراستند و حولۀ تشریفاتی را که تصویر الهه و ملتزمان و مشّخصات آن بر
رویش قلاب دوزی شده یود، بر یکی از شاخه های درخت مزبور می آویختند. هنگامیکه چنین درختی در محل یافت نمیشد، از جای دیگر شاخه هایی از درخت غان میآوردند و با موی دختری به هم می پیچیدند و او را در وسط مکان مسطح مزبور می نهادند و حوله را روی تنۀ درختی آویزان میکردند، سپس مردم در پیرامون نمایندۀ الهه حلقه می زدند و به دورش می رقصیدند و پای خود را به تقلید از صدای پای اسبان دونده بر زمین می کوفتند.
حولۀ تشریفاتی که میراث خانوادگی به شمار میرفت به دست یکی از جنبه های پیشین ساخته شده بود و انضمام شمایل ویژه خانواده جزو گرانبها ترین اثاث خانه محسوب میشد. طرح های حوله کاملاً شبیه نمونه های کهن بود، و الهه پیوسته، نقشمایه اصلی آن را تشکیل می داد. او را غالباً به همان حالتی می بینیم که در آثار فلزی سکاها نشان داده شده است. معمولاً در هر سوی او، دو سوارکار اشرافی قرار دارد که گاهی در موهای خود ترکه های غان بافته اند و قربانی ها را در دست دارند. یا این که در دوسوی آنها کشیشان سوار بر اسبی قرار دارند که افسارهای اسبانشان را آن الهه مقتدر محکم به دست گرفته است. زمینه را با نمادهای خورشیدی گوناگون مانند خرس، اسب، مرغابی، خرگوش و مرغ انجیر خوار پر کرده اند.
از دختران اسلاو انتظار میرفت که پس از نامزد شدن، یک حولۀ تشریفاتی ازاین گونه ببافند و به عنوان هدیه به داماد بدهند. همچنین مجبور بودند که لباس عروسی خود را شخصاً بدوزند، و آن را با طرح های مطابق سنت قلاب دوزی کنند. بهویژه در یوگسلاوی مردم هنوز لباس هایی می پوشند که جزئیات آنها را میتوان به جامه های سکایی بازگردانید،هرچند بیشتر آنها، شکل های ابتدایی خود را از دست دادهاند. در بعضی موارد، الگو تنها باگذشت روزگار پیچیده شده، و شکل های روی آنها بهصورت شکل های هندسی در آمده است. در موارد دیگر، تغییرات عمدی بوده است، زیرا درزمانی که نمادگرایان کافران به وسیله روحانیون مسیحی با شدت ریشه کن شده بود، به جای آنها اندیشه نگاری مرسوم گشت. اما در روسیه، بعضی از الگو هانام های اصلی خود را حفظ کردند. این نام ها کلید درک معنا آنها را به دست میدهد. بدین وسیله، بعضی طرح ها، که انتزاعی هستند، اکنون به عنوان طرح بز، خروس، و مهمتر ازهمه، الگوی شاخ گوزن شناخته میشوند.
نفوذ سکاها را نیز میتوان در تزیینات حجاریشده روی کلیساهای روسی مربوط به اواخر قرونوسطی مشاهده کرد. آنها را بیشتر در تزییناتی میتوان یافت که برروی نماهای کلیسا های قرون دوازدهم و سیزدهم در ناحیه ولادیمیر – سوزدال، بهویژه در کلیسای «شفاعت مریم مقدس» در نرل(Nerl) و کلیسای بزرگ ژرژ مقدس در اوریف پولسکی۲Uriev Polsky حکاکی کرده اند. بر روی هر دو ساختمان، جانوران شگفتانگیز و زیبایی در میان نماده های فراوان مسیحی و غیر مسیحی وجود دارند. این پدیده های دلپذیر، مدت هاست که باعث حیرت مختصصان تاریخ هنر شده اند. بعضی ها آنها را به نفوذ گرجستان و ارمنستان عیسوی نسبت می دهند در صورتی که جمعی دیگر، اصل آن را هنر رومانسک*(Romasesque) اروپای غربی میدانند. شیوه قرار گرفتن آن جانوران را بر روی دیوار، بیشتر غربی می شمارند تا شرقی، ولی عناصر مسیحی و سبک کلی آن یا مستقیماً از بیزانس یا ارمنستان یا گرجستان گرفته شده است. اما خود جانوران، شباهت نزدیکی به آفریده هایی دارد که به دست طراحان سکایی ساخته شده، و درواقع، به منزلۀ احیای شکل های محلی است که به وسیلۀ هنرمندان عیسوی منطقه بهصورت عناصر کاملاً تازه ای در آمده است.
تا زمانی که اصلاحات غرب گرایانه پترکبیر مسیر تکامل روسیه را تغییر دارد در هنر تزیینی روسی، بسیار ازسبک های ویژه سکایی باقی ماند اگرچه تصویر های جانوران و شکل های گوزن متروک شد، بسیاری از الگوهای پرنده ای از میان نرفت، و به عنوان تزیین برروی نمونه های فلزکاری، سفالگری، سوزن کاری اسلحه گرم باقی ماند. بعضی ظروف آشپزخانه، بهویژه قاشق و جام مخصوص نمونه گیری شراب، شکل های سکایی را حفظ کرد و نقشمایه های گل میخ و نوک پیکان، که از مشخصات تزیینی سکاها به شمار می رود هنوز متداول بود.
در طی دورۀ سارماتی و دوره اسلاوهای کافر در تاریخ روسیه، میان اهالی ناحیه دریای سیاه و ساکنان سواحل بالتیک روابط بازرگانی برقرار شد. کالاها را از یک منطقه به منطقه دیگر، در طول رودهای بزرگی که روسیه را به هم می پیوندند، حمل میکردند. این تجارت بهتدریج تحت نظارت آن عده از اقوام ژرمن قرار گرفت که، پس از پیشرفت گوت ها به سوی منطقه بوسفور، به دنبالشان به راه افتادند. بسیاری از آنها در سواحل دنیستر و در شمال پونتوساقامت گزیدند، ولی تماس خود را با سرزمین اصلی خویش قطع نکردند. در این هنگام، گرایش های هنری با اشیا و مسکوکات ازطریق رودهای بزرگ، همراه با کالاهای گوناگون، انتقال یافت، بدین ترتیب، طرح هایی وارد اسکاندیناوی و آلمان شمالی شد که اساساً سکایی بود. این طرح ها را هنرمندان پونتوس به طرزی تغییر داده بودند که مطابق سلیقه سارمات ها و گوت ها باشد.
این نفوذ در هنر اسکاندیناوی از زمانی دور منعکس شده است، وآن را میتوان در دورۀ اخیر تاریخ سلتی آن و در اشیایی که مربوط به حدود قرن اول تا دوم میلادی است تشخیص داد. این پدیده در یک ظرف وارداتی به چشم می خورد که دیگ سیمین بزرگ و بسیار مزّینی از گوندستروپGundestrup در ژوتلندJutland است و حدود بیست و هشت اینچ عرض دارد. بعضی از نقشمایه های جانوری که آن را زینت بخشیده بسیار نزدیک به آثار سکایی است. نشان دادن جانوران تخسلس و فیل ها، بدون تردید حاکی از پیوستگی های شرقی آن است. قرار گرفتن مناظر در کنار هم نیز به شیوۀ سکایی است. در دفتری، صفی از سربازان سوار را می بینیم که به سوی راست میروند و در صف پایین تر به سوی چپ حرکت میکنند. چنان که گفتیم، این ترتیب که موردتوجه سکاها بوده، مسلماً از جنوب روسیه به اسکاندیناوی رسیده است، هرچند شتلیگ(Sheteling)، با این عقیده موافق است که دیگ مزبور ممکن است به وسیله سلت های کنار دانوب به شمال حمل شده باشد.
تجارت میان اسکاندیناوی و جنوب روسیه در قرن چهارم هنگامی متوقف شد که هون ها از مشرق به طرف دریای سیاه به راه افتادند و گوت ها را اخراج و آن ناحیه را مجزا کردند. باوجوداین، سبک سکایی – سارماتی احتمالاً همچنان در تزییناتی که در حدود ۴۵۰ تا۶۰۰ میلادی به کار میرفته تأثیر گذاشته است. شتلیگ با این نظریه مخالف است: اولاً، به سبب آن که فاصله زمانی میان اوج هنر سکایی و آغاز سبک مهاجران دراسکاندیناوی قابل ملاحظه بوده است. ثانیاً، در هنر جانوری ژرمنی، که منبع عمده سبک اسکاندیناوی بود، شکل گوزن وجود نداشت. اما او هنر سارماتی را بهحساب نمی آورد، یا دوام بسیاری از عناصر سکایی –سارماتی را در هنر اسلاوهای نخستین در روسیه نادیده می گیرد. محال است بتوان تأثیر این هنر را در کار هنرمندان شمالی بهحساب نیاورد. شتلیگ بسیاری از عناصر را در اسکاندیناوی به نفوذ صنعتی رومی و،تا اندازه کمتری، به هنر جانوری ژرمنی نسبت میدهد.
خود هنر اخیر کمک های ذی قیمتی از مکتب۵ سکاها – سارمات ها درسافت داشت، و سلت های هالشتات(Hallstatt) و لاتن(La TEne) به منزله واسطه هایی میان آن دو بودند. این واقعیت، اهالی اسکاندیناوی را احتمالاً بر آن داشته است که در برابر تمایلات مشابهی که مستقیماً از جنوب روسیه می آمد، عکس العمل موافق نشان دهند. از ترکیب این عناصر مختلف، سبکی بسیار اختصاصی در اسکاندیناوی به وجود آمد، و اساس هنر متأخر وایکینگ ها را در این منطقه تشکیل داد. این نوبۀ خود سرانجام به بریتانیا انتقال یافت و در آن جا در کمال زیبایی در کنده کاری ها و واهر آلات سلت ها و ساکسون ها متجلی شد. عناصر سکایی – سارماتی، که در نر اسلاوا باقی ماند.
باری دیگر تسلط ود را بر نرمندان اسکاندیناوی هنگامی برقرار ساخت که تماس با جنوب روسی به وسیله وایکینگ ها، که در آن جا در قرن نهم مستقرشده بودند، شدت یافت. حتی آنها در منطقه ولگا و دریای کاسپین(قزوین) سکونت اختیار کردند. در آن ا انواع هنر سکائی حتی بهصورتی خالص تر تکامل یافت. اشیای کوچک، مانند پلاک های مفرغین مکشوف در بر (Borre)در نروژ، این امر را هم با توجه به جانوران روی آنها(گوزن، حیواناتی با سر انسان و بدن شیر و آفریده های تخیلی)و هم در سبک آن به وضوح نشان میدهد. حتی علامت گذاری های عضلات به روشنی از روش علامت گذاری سکاها اقتباس شده که به شکل نقطه و ویرگول است. همین نفوذ در آثار بزرگ نیز به چشم می خورد، بهویژه تندیس های جانوری در جلوی کشتی های وایکینگ ها( مانند کشتی های اوسبرگ(Oseberg) و با
گوکشتات(Gokstadt)) که در آنجا تندیس هارا برای محافظت از چشم زخم قرار میدادند. اسب گوکشتات، با سبک سکایی بهخوبی تطابق دارد و به همان سبک پلاک های بُر است، و بدین ترتیب با سبک پر زینت تر و مجلل تر اوسبرگ اندکی تفاوت دارد اصل آن را میتوان به اسبی مفرغین از کرچ از اواسط تاریخ سکایی منسوب داشت، و آن را متأثر از نفوذ مستقیم روسیه جنوبی دانست که ضمن انتقال توسط اسلاو ها ملایم تر و متعادل تر شد. اسلاو ها آثاری به وجود آوردند شبیه آنهایی که در گنجینه متعلق به قرن ششم میلادی در مارتینوفکا (Martinovka) نزدیک کیف به دست آمد، یا شاید مسیر پر پیچ و خم تری پیموده و از طریق هالشتات منتقل شده باشد. این نفوذ را در آنجا در تنگ دسته دار و لوله داری میتوان دید که در باسه یوتس(Basse Yutz) در لرن بهدستآمده، و اگرچه مانند تنگ های ایرانی است، دسته مفرغی آن به شکل گرگی است که اساساً جنبه سکایی دارد. تاریخ این تنگ به قرن چهارم تا سوم پیش از میلاد نسبت داده میشود. تا دوره مهاجرت، این سبک به نوبه خود به سبک سنگین تر و مجلل تری تغییر یافت که در یک شیء زینتی مفرغین مربوط به قرن ششم میلادی ازمجارستان بهطور قابل تحسینی متجلی شده است.
گرایش ها تقریباً مشابه سکایی – سارماتی حتی تا بریتانیا نفوذ کرد این سبک از یک سو، توسط وایکینگ ها به سواحل آن کشور برده شد و از سوی دیگر، از طریق راه پر پیچ و خم تری از آلمان به انگلیس رفت. با دیگر، جنوب روسیه به منزله نقطه آغاز بود، زیرا هنگامیکه گوت ها از پونتوس گریختند و در قسمت اعظم اروپای غربی به تاخت و تاز پرداختند، جواهر آلات و آثار فلزی رنگارنگشان را با خود بردند و سبک خود را به انضمام عناصر سکایی – سارماتی که اساس آن را تشکیل می داد در بسیاری از مناطق دور دست اشاعه دادند. بدین ترتیب، سبک حیوانی در وهله اول در رومانی و بعد در اتریش و سپس در سرزمین راین احیا شد و ازآنجا همراه با عناصر دیگر به انگلیس انتقال یافت.
نفوذ سکایی – سارماتی بهویژه در اروپای مرکزی به چشم می خورد، این امر شاید به سبب تأثیر عناصر اوراسیایی به این ناحیه در زمآنهالشتات متأخر و اوایل دوره لاتن(La Tene)، یعنی از حدود ۵۰۰ پیش از میلاد به بعد باشد. سلت هاس هالشتات مانند بیابانگردان اوراسیایی زندگی میکردند. یک شمشیر هالشتات در موزه تاریخ طبیعی وین۷ نشان میدهد که شلوارهای بسیار زینتی بیابانگردان مزبور شبیه آنهایی بود که سکاهای روی کوزه چرتوملیک پوشیده اند، و حال آن که کت های دم دار آنها ظاهراً شبیه آنهایی بوده که رادلوف در کاتاندا یافته است. یاکوب اشتال(jcicobstahl) این ناحیه و مردم را«غربی ترین پایگاه مرزی کمربند عظیم اوراسیایی»۸ می داند، و درواقع، عناصر اوراسیایی پیوسته در اشیای آنها ظاهر میشود. صف های جانوران هرچند در یک جهت، یکی به دنبال دیگری حرکت میکنند. در طول حواشی بسیاری ازظروف مفرغین، منجوق زدن و هاشور زدن ازنقشمایه های تزیینی معمول هستند، و هرم ها و دایره ها و سایر الگو های سکایی غالباً تکرار میشوند، و الهه بزرگ که در دوسویش دو جانور است، از تصویر های عادی به شمار می رود. حتی یک گونه متعلق به دوره مهاجرت در نقطه غربی دور دستی مانند آمین(Amiens)، که در آن جا بهطور مشخصی بر روی زین و یراق اسب دیده میشود، بسیار شبیه گونه های اوراسیایی است.
نفوذ سکاها نخستین بار در حدود سال ۵۰۰پیش از میلاد آشکار شد، و آن درزمانی بود که نخستین وجه سکاها به آن ناحیه رسید. انعکاس آن در شماری از آثار متأخر هالشتات به چشم می خورد اما این رابطه تنها به سبب قرابت های سبکی نیست، بلکه با شواهد باستان شناختی چهل سال اخیر تائید میشود. این امر نشان میدهد که سکاهای غربی و سلت های شرقی به نوعی با یکدیگر در ارتباط بودند. بدین ترتیب در ۱۹۱۰اسپیتزین۹ در نمیروو(Nemirovo) در پودولیا(Podalia) در روسیه غربی اشیای سکایی با قطعات سفالین های مشخص هالشتات در کنار هم قرار دارند. دانیلوسکی(Danilezski) هنگامیکه در نقاط ناحیه کیف و در طول دنیپر مشغول حفاری بود، به همان نتیجه رسید. بوبرینسکی(Bobrinski) ظروف لاتن و همچنین هالشتات را در طی چندین حفاری در محدوده دنیپر ازدل خاک بیرون آورد. برعکس، پاردوز(Parduz) که تا همین اواخر در ۱۹۵۲ در زنتس و کرزوگ(Szentes-Vekerzug) در مجارستان مشغول حفاری بود با وضع بسیار آشفته ای مواجه شد. گورهای وکرزوگ ناحیه وسیعی را در بر می گیرد و دارای جنبه ای مخلوط است. بسیاری از آن گورها شامل اجساد اسبان با زین و یراق تنها بودند در بعضی از آنها نیز آینهف نوک پیکان سه شاخه و سایر اشیای سکایی قرار داشت، درصورتی که در گورهای دیگر هیچ شی سکایی یافت نشد همان وضع در تعدادی ازمحل های وابسته مانند اگرسکاتا(Egreskata) ماتراس زله(Matraszele)،چوتین(Chotin) وجود داشت.در همه آنها، سکاها و سلت ها ظاهراً در هم آمیخته اند، و همین وضع دربعضی نقاط ترانسیلوانی ظاهراً وجود داشته است.
هنوز محال است که بتوان در این گورستان مخلوط، میان گورهای هر گروه حد فاصل مشخص تعیین کرد، ولی پاردوز عقیده دارد که این گورها«نشآنهای کاملاً مشخص رسوم سکایی» را آشکار می سازد. همچنین ماتسولویچ(Matsulevich) ضمن شرح گور یک«پادشاه بربر» در اروپای شرقی توجه مارا به بعضی تزیینات زین وی یراق وابسته به آن گور معطوف می دارد. جالب ترین آنها به شکل مار، ولی دارای سر پرندگان ماهی مانند بود. از یک سو، شبیه بعضی نمونه های سکایی ازکرچ و از سوی دیگر، شبیه استخوان کوچک ساق پا(Fibula) متعلق به قرن پنجم میلاد بود که در کنار رود اواز(Oise) در فرانسه به دست آمد. بدین ترتیب، گورهای بالکان پیوستگی میان کرچ سکایی و فرانسه دوره مروونژین(Merovingian) را روشن می سازد.
در نواحی مختلف در درون حوزه های فرهنگی هالشتات و لاتن، هنر دوره مهاجرت قویأ به هم پیوسته اند و اگرچه این هنر در هر منطقه راه های مستقل خود ادامه داد، ولی این راه ها گاهگاه به هم می پیوستند و یک نقشمایه یا جنبهجزئی را از جریان اصلی اقتباس میکردند. چنین جنبه هایی عملا طی قرن ها پایدار می ماند و گاهی به نقطه ای مجاور انتقال می یافت و درآنجا الگوها بدون تغییر به حیات خود ادامه میدادند. اما گاهی به گونه های مستقل و کاملاً بیگانه ای متحول میشدند. رابطه ای که آنها را در سراسر ناحیه به هم می پیوندد در هیچ جا روشن تر از نقشمایه پرنده بزرگ نوک دار نیست. بدین ترتیب، رابطه شگفتانگیزی میان یک پرنده زرین و رنگارنگ ازسیبری و بخشی از گروه پتروآسا(Petroasa) دیده میشود که روستوتسف۱۲ توجه ما را به آن معطوف می دارد این پرنده عبارت اط یم عقاب یا پرنده بزرگ نوک دار است که گوزنی را می خورد. و دیگری نیز که اثری رنگارنگ و زرین است پرنده کاملاً مشابه ای به شمار می رود.
علاقه گوت ها به پرندگان شکاری در حفظ این نقشمایه سکایی پرنده بزرگ گرد چشم و نوک دراز تأثیر داشته و اینجانوردر سراسر قسمت اعظم اروپای غربی در طی قرون و اعصار موردتوجه مردم بوده است. بدین ترتیب، یک گونه بسیار کهن سکایی ازاستخوان از ناحیه کلرمس سال ها بعد تقریباً بدون تغییر دوباره در جهان فرانک ها آشکار میشود، قطع نظر از این که شبیه گونۀ مزبور با مفرغ زیاد یا با لعاب نازک ساخته شده باشد.
یکی از متأخر و احتمالاً زیباترین پرندگان بزرگ نوک دراز در یک ناحیه دودست انگلیس پیدا شده که برروی لبه کیفی از گنجینهای در سوتون هو(Sutton Hoo) در سوفولک(Soffolk) بوده است. این گنجینه مربوط به سالهای ۶۵۵-۶۵۶ میلادی بوده و پرنده، که خود را اماده حمله به مرغابی میکند، نشان مختصری از روش «کشیده سازی» با خود دارد که بعدها از مشخصات نقاشی و مجسمه سازی در انگلیس شد. این مشخصات از نزدیک از گونه های فرانکی واز طریق آنها از گونه های اصلی سکایی تقلید میکند. جنبۀ شمالی در بعضی از زینت آلات لعاب کاری مربوط به کیف مزبور بیشتر به چشممی خورد،وتی عنصر سلتی-سکایی بدون تردید،مهم ترین ویژگی آن پرنده است.صفحۀ مدوری که به برجستگی میان سپر سوتن هو وصل شده یک موجود دو سر را نشان میدهد که با آثار دوره سکایی میانه و دسته آبخوری یونس سفلا تشابه نزدیک دارد.در یک سر آن گونه ای با سبک مشخص از پرنده بزرگ نوک دار دیده میشود، ولی به وسیلۀ یک اتصال جانور شکل و تااندازهای به روش ناشیانه وساده پشت آن پرنده بهصورت اژدها یی در میآید که آن را میتوان تا حدی شبیه یک کنده کاری از تپۀ شماره ۲،در پازیریک دانست. پرداخت کلی این شیء تزیینی نیز تشابهاتی با اسب مجاری دوره مهاجرت دارد.
در مجسمه ها وتذهیب کاری های مکتب سلتی دربریتانیا غالباً شباهتی با هنر سکایی میتوان یافت.صلیب پاپیل(Papil)درجزیره برا(Burra)در شتلندر(Shetlands)،که اکنونتاریخ آن را به قرن هشتم یا پیش از آن منسوب می دارند،شامل شیری است با رفتار هوشیارانه و چشمانی مدور با علاماتی که روی عضلات جانوران سکایی میگذاشتند. گوسالۀ لوقای مقدس (St.Luke)از انجیل های دورو(Durro.Gospels) همان علایم را دارد،زیرا اگرچه به جنبه های آرایشی تغییر شکل داده،ولی الگوی اصلی آن که عبارت از علایم نقطه و ویرگول است، هنوز قابل تشخیص است. شاید این علایم از پایگاهی در هاتشتات به انگلیس انتقال یافته باشد،زیرا بهطور مکرر در سفالینه های مرحلۀ بعدی آن فرهنگ دیده میشود،مثلاً بر روی جانوران سکایی شکلی که زینت بخش قمقمه ای از گل رس است که در ماتس هاوزن (Matzhausam) بهدستآمده واکنون در برلین است.صلیب آبوتسفورد(Abbotsford) در موزه اشیای باستانی در ادنبورگ جانوری را نشان میدهد که شماری از جنبه های سکایی نیز از مشخصات آن است. بدین ترتیب، دم این حیوان، به وسیله یک اتصال جانور شکل، به سر مار ختم میشود، و پاهای نوک تیزش اصل آن را به گوزن های کول اوبا و زولدهالوم پوتسزا می رساند(ازطریق پلاک های اسلاوی ازمارتینوفکا). گذشته ازاین، برجستگی پشتش یک برآمدگی سه بعدی را نشان میدهد، و خطوط ویرگول مانند که طرح صورت را تشکیل میدهد، و چشم بیضی و گوش نوک تیز را میتوان با اشیای اوراسیا برابر دانست.
نمونه های بسیاری از این تشابهات را میتوان به دست داد، ولی این شباهت به گونه ای شگفتانگیز در گروهی از سنگ گورهایی که به وسیله ساکسون در قرن یازدهم شناخته شده، دیده میشود. یکی از آنها، که اصلاً در صحن کلیسای پل مقدس(St.paull) بوده و اکنون در موزه گیلدهال(Guildhall) در لندن است، گوزنی را که دارای جنبه کاملاً سکایی است، نشان میدهد. حالت آن در طی هزار و پانصد سالی که سکاها نخستین بار این نقشمایه را برای خود ساختند زیاد تغییر نکرده است. علائم عضلات آن، که تاریخش به آلاچاهویوک، یعنی دوهزارو پانصد سال پیش از آن، میرسدهنوز برجاست هرچند قدری تغییر شکل داده است، ولی مهم تر همانا تشابه در احساس است: مردی که این سنگ را تراشیده احتمالاً فروغ لرزانی را که از جنوب روسیه از طریق اسکاندیناوی به سوی غرب تابیده و از منبع خاموش سکاها برخاسته، احساس کرده است.
سبک جانوری غربی، که سکاها در تشکیل آن سهیم بودند، به نوبۀ خود الهام بخش سنگ تراشان دورۀ رومانسک و تذهیب کاران اوایل قرون وسطی شد، ولی هنر آنان اگرچه تا آن پایه ریشه در زمان باستان داشت، قواعد و ظوابط باستانی را به روشی کاملاً جدید به کاربرد. سبک تازه هر نشانه سکایی را طرد کرد، ولی بسیار محتمل است که اگر سکاها وجود نداشته بودند، جانوران چنان نقش مهمی در اوایل تاریخ اروپا به عهده نمی گرفتند و نمیتوانستند هنری جانوری بیافرینند و علاقه مردم را به شکل های حیوانی در بسیاری از منطق جهن غرب برانگیزند.
در قرون پنجم و چهارم پیش از میلاد، شرق و غرب، تا آن جا که مربوط به کالاهای وارداتی بود، در پازیریک به هم پیوستند، زیرا چنین نفوذ کرد.تماس میان چین و بیابانگردان شرقی درواقع از دیرباز بر قرار شده و به وسیله تجارت و تبادل هدایا باقی مانده بود. چینیان اشیای لاک و الکلی زیبا و پارچه های ابریشمی ظریف برای جلب توجه رؤسای طوایف بیابانگرد ارسال میداشتند. اشیای سکای که در اردوس(Ordos) و در درون مرزهای چین در اولیافو(Uliafu) در استان شنسو(Chensu) بهدستآمده شاید هدایایی باشد که سکاها در عوض اشیای چینی تقدیم میداشتند، هرچند باز امکان دارد، که افراد چینی آنها را خریده باشند. اما به نظر نمیرسد که این دو قوم علاقه ها یا سلیقه های مشترک بسیاری داشته باشند، زیرا اگرچه گاهگاه یک نقشمایه یا طرح جزئی از یکدیگر به عاریت گرفته اند، تأثیری را که بر روی یکدیگر داشته اند بیشتر سطحی بوده است. بدین ترتیب،پلاک مسی منقوش از گور تپهای شماره۲، در پازیریک که دارای جانوران متقابل است، یک مورد نادر از عناصر چینی در هنر آلتایی است، و عجب آن که از این عنصر در سکائیه اثر زیادی مشاهده نشده است. اشیایی مانند آینه پیش از دوره هان، و مکشوف در گور تپ ای شمار۶، در پازیریک را باید ب وضو ب عنوان کالای وارداتی داشت.
درست است که افراد بیابانگرد غالباً از چینیان تقلید نمیکردند، باوجوداین، اثر خود را بر هنر اردوس و هونان برجای نهادند. ازآنجا از قرن چهارم و لااقل از قرن اول پیش از میلاد، پلاک های مفرغین و سیمینه بهدستآمده که نقش گوزن، قاطر، اسب، پلنگ یا ببر را یا در حال دویدن یا در حالت خوابیده و بدون حرکت با خود دارد. این آثار غالباً شباهت های نزدیکی به آثار اندکی پیشین تر سکایی دارد، و با ضرس قاطع میتوان این ها را الگوهای نخستین آنها دانست. اشیای دیگر، حاکی ازسبک پازیریک و سیبری است در صورتی که پلاکی مفرغین در موزه بریتانیا ببری را نشان میدهد که به وضوح وابسته به آنهایی است که روی تابوت باسادار را مزین کرده است. این جانور شکاری چینی، قوچی را حمل میکند که به نوبۀ خود شبیه تراشکاری های چوبی و استخوانی کلرمس و پازیریک است. بسیاری از پلاک ها با شکل های حبوانی مزین شده اند که شکل عادی یک B افقی را به خود می گیرند. این ها نیز نشان
می دهند که در سراسر نیمۀ دوم هزارۀ اول پیش از میلاد، بیابانگردان سیبریه میبایستی بامردمی که در مرزهای چین میزیستند در تماس دائم بوده باشند.
با جود این، نفوذ اوراسیایی تنها محدود به نواحی دوردست آن امپراتوری عظیم نبود، بلکه در چین خاص نیز دیده شد، هرچند سهم آن در آغاز بیشتر بهطور غیرمستقیم اعمال میشده و در وهلۀ اول، شامل انتقال بعضی شکل های جانوری به شرق بوده که در غرب تکامل یافته بود. تأثیر آن بهویژه در ناحیه هونان نمایان است. در اینجا هنر عصر چو، که بیشتر نقشمایه های جانوری را در برداشت، شامل بسیاری از جانوران غربی مانند ببر، شیر شاخدار و موجوداتی با سر عقاب و بدن شیر شد. شاید این نقشمایه ها از خاورمیانه به چین رسیده باشد. در این سرزمین، آنها را بهطور مرتب در هنر آشوری و سومی متعلق به ادوار گذشته میتوان دید. حتی اژدهای هان، اگرچه امروزه آفریده ای بالاخص چینی است، احتمالاً از اختلاط ببر و عنقا تکامل یافته و سیمرغ ایرانی در آن تأثیر کرده است.الگوهای مربع و مدوری که چینیان بدن های جانوران مفرغی خود را با آن می پوشاندند و همچنین تقریباً بهطور مسلّم، از علائم نقطه و ویرگول و نیم هلالی که بیابانگردان اوراسیا مکرراً به کار میبردند، مایه گرفته و در دورههای بعدی به عنوان نقشمایه متداول برروی منسوجات ترکی دوباره ظاهر شده است.
در زمان سلسلۀ هان، نفوذ هنر سیبری از گونۀ سکایی تا مدتی چنان رواج یافت که بعضی از پلاک های مفرغین شرقی بهندرت ازحیث ترتیب و شکل با آثار بیابانگردان فرق میکرد۱۹، و حال آن که اژدهای چینی، صورتی پیچیده و روی هم رفته حالت سکایی به خود گرفت، و سرش به یک جهت و بدنش در جهت دیگر متمایل گشت۲۰. تقریباً در همان زمان، فلزکاران شرقی به دم جانوران و منتهی الیه اعضای بسیاری ازجانوران خود برطبق روشی که ویژۀ هنر آلتایی و سکایی بود صورتی خاص دادند، و بخش های پایانی اثاث منزل که در مصر، خاورمیانه باستان، سیبری و سکائیه از ادوار پیشازتاریخ تامل یافته بود، درچین ظاهر شد. بدین ترتیب، سبکی که در اوراسیا به وجود امد در زمآنهای مختلف هم در شرق و هم در غرب نفوذ کرد، و در آن جا، نقطه آغاز روش جدیدی در هنرهای تزیینی سرزمین های دور از یکدیگر گشت.
*سبک رومی –م.