قدرت لباس در یونان و روم باستان
آیا یونانیان و رومیان باستان اهل مُد بودند؟ ادعای سنتی متخصصان تاریخ پوشاک این است که مُد به معنای امروزین آن در یونان و روم باستان وجود نداشت، ولی مبنای این حکم بر نوعی برداشت نادرست از نگرشهای نسبتن پیچیدهی یونانی – رومی نسبت به ظاهر اشخاص استوار شده، ضمن اینکه دامنهی تعریف دو مفهوم «لباس» و «مُد» نیز بسیار محدود درنظر گرفته شده است.
مردمان باستان، همانگونه که از شواهد فراوان موجود در هنر و ادبیات آنان پیداست، اهمیت زیادی برای جلوههای آرمانی کمال جسم و بهطورکلی صورت ظاهر قائل بودند. هم یونانیان و هم رومیان، از همان ابتدای تاریخ خود، نشان دادند که آگاهی فرامعمولی نسبت به توانمندیهای بدن (و دستکاریهای گوناگونی که میتوان روی آن انجام داد) به مثابه ابزار به نمایش گذاشتن تفاوتهای اجتماعی، سیاسی، مذهبی، و حتا اخلاقی دارند، و این علاوه بر فرصتهایی است که پوشیدنیها، تنآرایهها و پیرایهها برای ابراز شخصیت درونی یا حس زیباییپرستی در اختیار میگذارند. این پیشینیان توانمندیهای بیانگرانهی نهفته در لباس و زیور را در بسترهای بیشماری به کار میگرفتند: در آیینها، در تئاتر، در آوردگاه سیاسی، و نیز در ادبیات. شواهد قابل توجهی از نوآوری، تجربهگری، و بیان عمدی و آگاهانهی سبک شخصی نیز در دست است، حتا در جمهوری رم که هنجارها یا توقعهای جامعه در رابطه با نوع پوشش، مرتب بودن و آراستگی، یا استفاده از زیورهایی مانند جواهر، عطر یا لوازم آرایش با سختگیری آشکاری همراه بود.
واژهی «لباس» هرگونه دستکاری و تغییر، یا تکمیل، بدن به صورتی که معنایی را برساند که برای دیگران قابل «خواندن» باشد را دربر میگیرد. مفهوم این واژه در نظر پیشینیان از حد پوشاک بسیار فراتر میرفت و چیزهایی مثل ریش و سبیل، مدل مو و کلاهگیس، عطر و لوازم آرایش، جواهر و زیور، و رنگ، اعم از رنگ لباس، رنگ مو، یا آرایش پوست (مثلن خالکوبی) را نیز شامل میشد.
«مُد» را میتوان در چهار قالب تصور کرد. نخست، دستکاری آگاهانهی لباس در تلاش برای القای نوعی جلوه، مُد «یکشبه»، «مُد گویا» یا «تب». دوم، مُدی که به نوآوریهایی پایدارتر از یک تب ساده در لباس و ظاهر میپردازد. شماری از این گونه تغییرها بیمقدمه رخ میدهند و علتشان میتواند تحولهای سیاسی، نوسانهای اقتصادی، یا حتا فراوانی (یا کمبود) ناگهانی برخی مواد باشد؛ برخی دیگر از نوآوریها نیز شاید با تعمد بیشتری پدید بیایند. قالب سوم، پدیدهای است که در آن سبکهای موجود در یک قسمت بهخصوص از لباس بهطور پیوسته و مکرر تغییر میکنند و سبکهای جدید بهسرعت و پشت سر هم جای سبکهای قبلی را میگیرند. در قالب آخر، مُد میتواند بهطور مشخص به استفاده از تنآرایههایی مانند لوازم آرایش، خوشبوکنندهها، آرایشهای مو، و جواهر مربوط شود که علت وجودی آنها در اصل نمود بخشیدن به ویژگیهای طبیعی صورت و ظاهر است. این جنبه که ابتدا عرصهی تخصصی خانمها قلمداد میشد، در زندگی مردان نیز نقش مهمی دارد، بهویژه در جامعههای مذکر- سالار یونان و روم که ظاهر «آراسته» در آنها اغلب از پیشنیازهای ضروری موفقیت سیاسی یک مرد شمرده میشد.
دنیای باستان نمونههایی از مُد به هر چهار معنی بالا ارائه میدهد. پلوتارک، زندگینامهنویس پرکار قرن اول میلادی، ماجرای سیاستمدار یونانی جوان و خودنمای قرن پنجم پیش از میلاد، آلکیبیادِس، را شرح داده که با رفتار و منش نامأنوس خود، از جمله همین «مُد تبلیغاتی»اش، قراردادهای اجتماعی را به سخره میگرفت:
آن همه تدبر سیاسی و شیوایی سخن و بزرگاندیشی و ذکاوت وجودش با تجملپرستی عظیم در زندگی، با افراط در بادهگساری و شهوترانی، و با زنصفتی در نحوهی لباس پوشیدن همراه بود – دنبالهی ردای بلند و ارغوانی خود را سرتاسر آگورا روی زمین میکشید… سپری زرین نیز به سفارش او برایش ساخته بودند که نه با نشان نیاکان بلکه با نقشوارهی اِروس در حال افکندن آذرخش تزئین شده بود. مردان نامی شهر با خشم و بیزاری به این همه مینگریستند، و از روح سرکش و قانوننشناس او به هراس میافتادند.
سر و وضع رسوای آلکیبیادس بازتابی از منش فردی و سیاسی او بود، که گاه چنان مغایر با شمایل سنتی دولتمردان آتنی از کار درمیآمد که همشهریان آتنی او را به این هراس میانداخت که مبادا او قصد کرده به حاکمی خودکامه بدل شود. آلکیبیادس سرانجام به تاوان گردنکشیهای خود از آتن تبعید شد.
«تبها»ی مُد گاهی هم به جان گروهی از مردم میافتادند. یک منظرهی آشنا در آتن قرنهای پنجم و چهارم پیش از میلاد منظرهی «لاکُنیسِرها»ی مکشمرگما بود، جوانانی که مثل میمون از مُدهای اسپارتی – ریش خیلی خیلی بلند و قبای خیلی خیلی کوتاه – تقلید میکردند و این کارشان اغلب به قصد اعلان برائت از دموکراسی و نمایش همدلی با محافظهکاری اُلیگارشی انجام میشد که اسپارت نمایندهی آن بود. شاعر کمدینویس، آریستوفانِس، اسم این پدیده را «لاکُنومانیا» گذاشت، و پیروان این مُد را در نمایشنامهی پرندگان با لقبهایی از قبیل «مو- دراز، گشنهگدا، و کلکثیف» به باد تمسخر گرفت، که «عصای اسپارتی دست میگیرند بلکه شکل سقراط فیلسوف بشوند». اما «لاکُنو- زدگی» به هیچ وجه از این مُدهای معصومانه و بیغرض نبود. پس از شکست آتن از اسپارت در جنگهای پلوپونزی (۴۳۱-۴۰۴ پ م)، «لاکُنوزدگان» پروپاقرصی مثل کریتیاس در مقام سردمداران الیگارشی تحت حمایت اسپارت نوعی حکومت وحشت در آتن به راه انداختند. ولی در آن زمان هم مثل موردی که امروز برای برخی از مُدهایی پیش میآید که بهعنوان بیانیهی سیاسی شکل میگیرند، بعضی از آن لاکُنوزدهها از قرار معلوم یادشان میرفت این جامهی اسپارتی را از اول به چه معنا برگزیدهاند. پلوتارک برخوردی بین دولتمرد آتنی فوکیون (۳۱۸-۱/۴۰۲ پ م) و یکی از همین مثلن اسپارتیها را حکایت کرده است. اینطور که از ماجرا برمیآید، حتا سر و لباسی که به عمد طور خاصی طراحی شده باشد گاه میتواند [به سیاق نقض غرض] مردم را به اشتباه بیندازد:
مردی بود به اسم آرکیبیادِس که به لاکُنوستِس معروف شده بود چون به تقلید از اسپارتیها ریشی بلند در حد چشمگیر میگذاشت، همیشه قبای کوتاه میپوشید و اخمی دائمی روی چهرهاش مینشاند. روزی در شورا از (خطابهی) فوکیون با توفانی (از خشم) استقبال شد و به همین دلیل او این مرد [آرکیبیادس] را به جایگاه شهود طلبید تا به درستی گفتار او گواهی دهد. اما وقتی مرد نامبرده از جا برخاست و طوری اظهارنظر کرد که آتنیان را خوش بیاید، فوکیون ریش او را چسبید و گفت: «ای بابا آرکیبیادِس، پس این ریشت اینجا چه میگوید؟»
در عهد باستان البته نوآوریهایی هم در زمینهی لباس بودند که اثرشان ماندگارتر میشد. در چند سالِ پیش از جنگهای ایران و یونان (۷۹/۴۸۰-۴۹۰ پ م) مردان و زنان آتنی روزبهروز بیشتر به مُدهای تجملی رو میآوردند و برای مثال خیتُن (chiton = نوعی تونیک) کتان ظریف را به نوع پشمی سادهتر و سنتی آن (که زنانهاش پپلوس (peplos) نام داشت) ترجیح میدادند. علاوه بر این، مردان آتنی که طبق سنت موهای خود را بلند میکردند، بهتدریج آرایشهای مفصلتری برای موی خود تدارک میدیدند. توکودیدِس تاریخنویس اواخر قرن پنجم یکی از این سبکهای آرایشی را وصف کرده که در آن مردها موها را پشت سر به شکل نوعی گره یا شینیون درمیآوردند و با گیرهموی «ملخ طلایی» میبستند. این گونه مُدهای افراطی سوغات یونانیهای شرقنشین ایونیا در آسیای صغیر به آتن بود، که خود از لباس همسایگان «شرقی»شان (ایرانیان) الگو میگرفتند.
وقتی یونانیان با همهی دشواریها بر تهاجم ایرانیان که آزادیشان را به خطر انداخته بود پیروز شدند، واکنشی علیه این الگوپذیری از شرق شکل گرفت. ربع دوم قرن پنجم پیش از میلاد شاهد بازگشت هم زنان و هم مردان آتنی به دامان خیتُن پشمی سنتی بود که بهخاطر پیوند با اسپارتها «دُریایی» (Dorian) نامیده میشد (هرچند که خیتُن کتان ظریف «ایونیایی» هیچگاه بهطور کامل از سکه نیفتاد)؛ مردان نیز کمکم به سراغ موی کوتاه رفتند. در حقیقت، موی بلند مردان آتنی با عیبهای «شرقی» زنصفتی و فساد اخلاق گره خورد. آریستوفانِس تصویری تمسخرآمیز از «بچه خوشگلها»ی زنصفتی ترسیم کرد که با همان شینیون کردن موها که توکودیدس گفته بود انگار هنوز اصرار داشتند به مُدلهای شرقی بچسبند. چندان تردیدی نیست که این تغییر در سبک و جنس جامههای آتنی، در کنار رو آوردن به موی کوتاه برای مردان، در پاسخ مستقیم به رویارویی با ایرانیان بهوجود آمد. آتنیها به دنبال پیروزی در جنگ به حس تازهای از «یونانیت» نیز دست یافتند که با نوعی غرور و فخرفروشی به برتری بر مردمانی همراه بود که به چشم آنان بربرهایی نازپرورده، بیجربزه و مو – دراز به شمار میرفتند.
در اواخر قرن بعد، اسکندر کبیر (۳۲۳-۳۵۶ پ م) برانگیزندهی دگرگونی عظیم دیگری در مُدهای ریش و موی آقایان شد. ترکیب موهای تابدار او که به یال و کوپال شیر میمانست با آن صورت هفتتیغه باب روز شد. این نوآوری آخری بهخصوص گواهی است بر جایگاه اسکندر در مقام بدعتگزار، چرا که مردان یونانی در آن زمان دستکم پانصد سال بود که ریش میگذاشتند. اسکندر آشکارا از موقعیت خود در نقش یک الگو آگاه بود و ترتیبی میداد که نگارههایش با دقت فراوان طراحی و ساخته شوند. او تا آنجا پیش رفت که فرمانی صادر کرد مبنی بر اینکه فقط دو هنرمند میتوانند نگارهی او را تهیه کنند: آپِلِس نقاش، و لوسیپُس مرمرتراش. میزان چشمگیر همشکلی در بسیاری از نگارههای اسکندر که در قالب مجسمه، نقاشی، یا نقش سکه به جا مانده گواهی است بر موفقیت همین چارچوبگذاریها. اسکندر در این زمینه نیز بنیانگذار یک گرایش همگانی شد و فرمانروایان هلنی و رومی پس از او نیز همگی تلاش کردند همین مقدار نظارت را روی تصویرهایی که بهطور رسمی از چهرهشان تهیه میشد اعمال کنند.
لباس رومیها بهطرزی آشکارتر از جامهی یونانی انبانی از معانی نمادین را دربر داشت. مبنای اصلی تفاوتگذاری در زمینهی نوع پوشش نزد یونانیها جنسیت افراد بود، ولی درمورد رومیها علاوه بر تفاوتهای جنسیتی، سن، طبقهی اجتماعی، جایگاه سیاسی، و وظیفهی دینی نیز اغلب در همان نگاه اول و تنها از روی نوع، رنگ، و نقش و نگار جامه به چشم میآمد. علاوه بر این، مفهوم سر و وضع «آراسته» در فرهنگ رومی اهمیت محوری داشت. رومیها پند یونانی «شخصیت ظاهر آینهی شخصیت باطن است» را آویزهی گوش کرده و تازه آن را توسعه هم داده بودند، طوری که بین نحوهی لباس پوشیدن و سبک حرف زدن پیوندی تنگاتنگ برقرار شده و هردوی اینها بازتابی دقیق از شخصیت اخلاقی فرد به حساب میآمدند. سنکا، معلم نرون، در نامهای در مذمت سبکهای شرقی که زیادی روی لفاظی در نثر تکیه میکنند، مینویسد:
هرگاه سبک حرف زدنی را دیدی که با دقت و پیراستگی بیش از حد همراه است، مطمئن باش ذهنی که آن را زاییده نیز کمتر از این درگیر نکتههای ملانقطی نیست. مردی که به راستی بزرگ باشد سخنانی آگاهیبخش و بیتکلف به زبان میآورد؛ هرچه بگوید، گفتارش با اطمینان همراه است نه با رنج و زحمت.
البته آن جوانهای سر- درستکرده را دیدهای که برق ریش و مویشان چشم را کور میکند – سرتاپا ظاهرسازی و نمایش؛ انتظار هیچچیز قدرتمند یا استواری از آنها نمیتوان داشت. آداب سخن یعنی «لباس و زیور» (کولتوس) اندیشه: اگر مدلدار و رنگکرده و فرخورده باشد، نشان از این دارد که اندیشه سراسر راستی نیست و کژی و کاستی دارد. زرق و برق فراوان زینت مرد نیست.
سنکا با این قیاس بین سخنوریِ پرتکلف و پیرایش مفصلِ مو توضیح میدهد که به عقیدهی او هردوی اینها نشانگر کوتهاندیشی و ضعف شخصیت هستند.
کوینتیلیان ادیب و سخنشناس نیز پیوند تنگاتنگ ظاهر «آراسته»، گفتار و رفتار را در آموزههای خود برای خطیبان نوآموز نشان داده است:
چه سود که در پروندههای پیشپاافتاده سبکی رفیع در سخنوری بهکار بریم، در پروندههای مهم سبکی ساده و صیقلخورده، در موقعیتهای غمانگیز سخنانی شاد، در موقعیتهای خشن سخنانی نرم، در هنگام تضرع لحنی تهدیدآمیز، در موقعیتهای خطیر لحنی تسلیمآمیز، یا در هنگام نیاز به خوشرویی لحنی تند و خشمالود؟ درست به این میماند که مردان با آراستن خود به گردنبند و مروارید و جامهی بلند که شایستهی زنان است شأن خود را پایین آورند، یا زنان ردای پیروزیای به بر کنند که شکوهمندتر از آن به تصور نگنجد.
بزرگترین سخنور رم، سیسرون، اغلب موفق میشد اعتقاد به پیوند تنگاتنگ بین سر و وضع ظاهر با شخصیت اخلاقی را در مخاطبان به خوبی تقویت کند. او در یکی از خطابههای خود، روایت تندی از سرگذشت دو کنسول رومی در سال ۵۸ پیش از میلاد را در کنار هم ارائه داده است، دو مرد که – دست کم از نگاهِ شاید حسادتزدهی سیسرون – برخلاف تضاد عظیمی که ظاهرشان با هم داشت در نهایت به یک اندازه فاسد و خطرناک از آب درآمدند. سیسرون با یادآوری این نکته آغاز کرده که هردو نفر اینها در مقام کنسول به نشانهای بلندپایهترین مقام دولتی آراسته بودند، که شامل دست گرفتن فاشِس (fasces)، یک دسته ترکهی چوبی به نماد قدرت حکمرانی، و پوشیدن توگا پرِیتِکستا (toga praetexta)، ردایی با حاشیهی ارغوانی مخصوص، بود. سپس به کنسول اولی، گابینیوس، پرداخته «که روغن از او چکه میکرد و موهایی با پیچ و تاب مصنوعی داشت» که لابد به کمک بابلیس آنها را فر میزد. به نظر سیسرون گابینیوس نمیتوانست کسی را گول بزند چون قیافهی «جلفی» که برای خود درست کرده بود عیاشیها و زندگی بیبندوبار او را به خوبی نمایان میکرد. همکار او، پیزو، داستانش فرق میکرد:
خدایان بزرگ! راه رفتنش چقدر تهوعآور بود، چه منظرهی خشن و وحشتناکی داشت! انگار یکی از آن پیرمردهای ریشدراز که سر از گور بیرون کرده باشد، نمونهی تمامعیار حکومت عهد بوق، تصویر مجسم عتیقهگی، رکن رکین دولت. جامهی ارغوانی معمولِ ما را، که تقریبن سیاه شده بود، بیظرافت به تن میکشید، و موهایش چنان ژولیده بود که در کاپوآ، وقتی مسند دوئومویر (duumvir) را نیز در آن دیار تصرف کرد تا عنوان دیگری نیز پای تمثال مومی خود برای آیندگان به یادگار بگذارد، چیزی نمانده بود سرتاسر خیابان سپلازیا (راستهی عطاران و سلمانیها) را به سمت گیسهای خود بشوراند.
سر و وضع پیزو، به گفتهی سیسرون، تقریبن هرکسی را گول میزد؛ چون نحوهی لباس پوشیدنش نیز مثل نام خانوادگی او یادآور ارزشهای کهنهی دوران جمهوری بود. ریش پرپشت، نوار ارغوانی تیرهی توگا، و موهای ژولیده در پایان دورهی جمهوری از رده خارج شدند و صورت تیغانداخته و موهای مرتب و شانهخورده معمول شد. از نظر سر و وضع ظاهری، تضادی چشمگیرتر از این بین دو کنسول مزبور قابل تصور نبود. اما در باطن، همانطور که سیسرون به مخاطبان خود خاطرنشان کرده، ظاهر پیزو شخصیت حقیقی او را پنهان نگه میداشت، که درست به اندازهی همکارش هرزه و فاسد بود.
همهی این نمونهها نشان میدهند در جامعهای که قوانین سفت و سخت لباس و ظاهر «آراسته» حاکم بود، انحراف از هنجار معمول یا نمایش سبک شخصی همواره راه بر انتقادهایی از قبیل بیبندوباری، زنصفتی، یا نامطلوب بودن از نظر سیاسی میگشود. ولی در عین حال صرف وجود همین مُدهای «مسخره» یا «کهنهشده» نشان میدهد که نوآوری و بیان سبک فردی همچنان ادامه داشته حتا از جانب مردانی که میدانستند هم ظاهر و هم رفتار آنها از دید منتقدان و مشاهدهگرانی مانند سیسرون و سنکا پنهان نمیماند.
روغنهایی که گابینیوس و همچنین جوانان «آلامُد» سنکا به موهای خود میزدند، و نیز رنگ ارغوانی تیرهی ردای پیزو، مثالهای خوبی از تغییر پرشتاب مُد و تداوم نوآوری در این زمینه به شمار میروند. آرایش موی خانمها نمونهی دیگری است از دور برداشتن این چرخ و فلک مُد. عطرها و روغنهای خوشبو در روزگار باستان محبوبیتی دیوانهکننده داشتند. دانشور یونانی قرن چهارم پیش از میلاد، تئوفراستوس، در رسالهی در باب عطریات، و نیز پلینی رومی، در تاریخ طبیعی، فضای زیادی را به طبقهبندی منابع مختلف رایحههای خوش اختصاص دادهاند و نسخههایی نیز برای تهیهی برخی عطرها و روغنهای خوشبو گردآوری کردهاند. نوشتههای آنان به ما میگویند که هر عطر برای خوشبو کردن کدام قسمت از بدن تهیه میشده تا هم بوهای ناخوشآیند را پنهان دارد و هم بوهای خوشآیند بپراکند. عطرها را حتا به شراب هم میزدند، و مارتیال هجونویس از لوزهای معطری نام برده که برای خوشبو کردن دهان بهکار میرفتند. پلینی بهویژه خاطرنشان کرده که مُد عطر با چه سرعتی عوض میشود:
نخستین چیزی که دربارهی عطرها باید بدانیم این است که اهمیت آنها دائمی نیست و بسیار پیش میآید که دوران محبوبیت آنها به سر میرسد. قدیمها عطر محصول دلوس را بهترین میدانستند، ولی بعدها عطر مِندِس (در مصر) بهترین شناخته شد… بوی زنبق کُرینت تا مدتی دراز محبوبیت فراوان داشت، اما پس از آن عطر کوزیکوس غالب شد…
در ادامهی همین فهرست نمونههای زیادی را میتوان برشمرد. پلینی به انتقاد از عطرهایی نیز پرداخته که «افراطیترین تجملها» به شمار میروند، «چرا که مروارید و جواهر به میراثبر میرسد، و جامه تا مدتی دوام میآورد، ولی روغنها عطر خود را بیدرنگ از دست میدهند و هنوز یک ساعت از مصرفشان نگذشته که دود شده و به هوا رفتهاند.» قوانین معاملاتی منع فروش «روغنهای بیگانه» در سرتاسر تاریخ یونان و روم به چشم میخورند و نشانهی بارز این نکته هستند که مصرف آنها، باوجود هزینهی سنگین، رواجی گسترده داشته است.
مدلهای لباس در روزگار باستان دچار تغییر و تحولهای دائمی و اغلب هوسبازانهای که مُدهای امروزین مرتب گرفتارشان هستند نمیشدند، اما نوآوری در جنس و مواد، رنگ و تزئینها امری معمول بود. نکتهای که سیسرون درمورد تیره بودن رنگ لباس پیزو میگوید، ارغوانی نزدیک به سیاه، نشانگر این است که رنگ مزبور، مثل ریش و موهای نامرتب این شخص، کهنه و از مد افتاده بوده است. مُد شدن و از مُد افتادن مایههای مختلف رنگ ارغوانی در رم از قضا با قلم پلوتارک نیز به ثبت رسیده، که تعریف میکند کاتوی کوچک (۴۶-۹۵ پ م)، یک محافظهکار سرسخت، وقتی دید نوعی ارغوانی بهشدت سرخگون و آتشی باب روز شده به عمد تصمیم گرفت برای لباس خود سراغ مایههای تیرهتر برود. پلینی نمونهی چشمگیری از نوآوری پرشتاب در رنگ لباس رومیها را ثبت و ضبط کرده است. او در صحبت از تجملهای روزگار خود، حکایت میکند که تنوع رنگهای ارغوانی بهکاررفته در جامههای رومی بیاندازه فزونی گرفته و رنگهای جدیدتر و گرانقیمتتر در کنار فرآیندهایی همچون «دو دست – رنگرزی» پیوسته پا به میدان میگذارند بلکه مایههایی سیرتر و زیباتر بهدست بیاید. او در پایان خاطرنشان میسازد که انگیزهی این نوآوریها چیزی جز فخرفروشی نیست.
مدل موی خانمها نیز در دوران باستان خیلی سریع عوض میشد، بهخصوص در رم. اُوید، شاعر عهد آوگوستوس، عقیده داشت: «این همه مدل اصلن در شمار نمیآید: هر دم از این باغ بری میرسد.» در دورهی امپراتوری، نوآوریهای مربوط به آرایش موی زنانه بهقدری زیاد پیش میآمد که کسانی که توان مالیاش را داشتند حتا مجسمهی خود را با کلاهگیس جداشدنی سفارش میدادند تا هروقت لازم شد بتوان آن را مطابق با جدیدترین مُد عوض کرد.
مردمان آن زمان تصوری آرمانی از زیبایی جسم انسان داشتند و در این رابطه شاید بیش از هر مورد دیگری دقت و وسواسی همپایه – حتا شاید هم بیشتر از – مردمان امروز به خرج میدادند. آینه، که احتمالن قویترین نشانهی علاقه به ظاهر شخصی است، به تعدادی حیرتانگیز در مدفنهای باستانی، بهویژه گورهای زنان، پیدا شده است. در تهیه و تزئین آینهها دقت زیادی صرف میشد. یونانیان حتا نمونههای اولیهای از آینهی «جیبی» هم داشتند، که نوعی «جعبهآینه» با دو صفحهی مدور فلزی بود که با لولا به هم وصل میشدند.
همانطور که دیدیم، رابطهی بین مُد و اخلاقیات از همان روزگار باستان رابطهی راحتی نبود. از آنجا که رسیدگی به زیبایی ظاهر بهطور عمده یک دلمشغولی زنانه شمرده میشد، رفتار زنان به شدت زیر ذرهبین بود. همان سنکا که چشم دیدن موهای روغنزده و ریشهای هفتتیغهی جوانان رومی را نداشت به نظر خودش خیلی برای مادرش هِلویا مایه گذاشته بود که از او به خاطر اینکه هرگز به «وسوسههای شرمآوری» که زنان دیگر را مجذوب میکند تن نداده، تعریف میکرد:
شما – برخلاف بسیاری دیگر – هرگز به بیبندوباری، که بدترین آفت این قرن است، تن ندادید؛ به بند جواهر و مروارید گرفتار نیامدید… سرمشق ناپسند زنان دونمایه – که حتا برای اهل فضیلت خطرساز میشود – شما را به راهی نکشاند که پا روی تربیت کهنه و سختگیرانهی پدری بگذارید… شما هیچگاه خود را به بزک نیالودید و هرگز جامهای دربر نکردید که همانقدر که تنپوش است بدننما نیز باشد. تنها زینت شما همان وجاهتی است که گذر زمان خدشهای بدان وارد نمیسازد، فخری عظیم به نام عفاف.
با این همه، بیشتر یونانیان و رومیان از زن و مرد، برخلاف سنکا و مادرش، عفت و پاکدامنی را به چشم زینت نگاه نمیکردند. در عوض تا میتوانستند به افراطهایی شدید و گاه حتا خطرناک دست میزدند بلکه قیافهی خدادادی را بهتر از آنکه بود جلوه بدهند. زِنوفن آتنی در قرن چهارم پیش از میلاد گفتگویی بین سقراط فیلسوف و صاحبخانهای جوان و ثروتمند را نوشته، بدین شرح:
آنگاه ایسکوماخوس گفت: “ای سقراط، روزی دیدم همسرم به چهرهی خود سراسر سرب سفید مالیده تا رنگ پوستش مهتابیتر از حد طبیعی جلوه کند، و چنان سرخابی کرده که گونههایش سرختر از معمول به چشم آیند، و چکمههایش نیز پاشنهبلند بودند تا قد او را کشیدهتر بنمایند”.
ایسکوماخوس برای سقراط تعریف میکند که این فرصت را غنیمت شمرده تا برای همسرش توضیح دهد زیبایی حقیقی با زیبایی ظاهر فرق دارد. بااینحال از این آرایش همسر جا نمیخورد و طوری واکنش نشان نمیدهد گویی توقع چنین کاری را از او نداشته. بنابراین آرایش همسر باید اساسن نوعنمون آرایش معمول یک زن جوان یونانی بوده باشد. اشارههایی از این دست به استفادهی زنان از لوازم آرایش در ادبیات فراوان است، از جمله همین سرب سفید (کربنات سرب) که همسر ایسکوماخوس به صورتش زده بود. بدبختانه، همانطور که پلینی درمورد خواص این ماده ذکر کرده، «این ماده برای بخشیدن رنگی سپید و مهتابی به پوست زنان مفید است؛ ولی همانند گرد نقره مادهای سمی و کشنده محسوب میشود.» بسیاری از زنان یونانی نادانسته به خاطر استفاده از این مادهی مسمومکننده از مسمومیت با سرب میمردند. اما واقعیت وحشتناکتر این که استفاده از این ماده در رم حتا پس از آشکار شدن خواص سمی آن نیز ادامه یافت، که خود نشانگر حد افراطکاری زنان رومی در راه خوشگل شدن است.
در حقیقت برای تکتک لوازم آرایشی بهداشتی امروز میتوان معادلی در روزگار باستان پیدا کرد: از «کرم شب» و «ماسکهای زیبایی» گرفته تا لوسیونهای موبر و نرمکنندههای پوست. اُوید نمونههایی از دستور تهیهی چنین موادی را ارائه داده که محتویات آنها از جو و تخممرغ تا چیزهای غریبتری مثل شیر الاغ، شاخ گوزن، و مادهای به نام هالسیونیا را دربر میگیرد، که از لانهی لیسهی دریایی تهیه میشد و میگفتند لکههای پوستی را از بین میبرد. درمانهای سفیدی مو و تاسی سر نیز رایج بودند. برای اولی چیزهایی مثل مالش پوست سر با روغن خرس یا پمادهای تهیهشده از کِرم پیشنهاد میشد. داروهای کچلی برای مرد و زن به یک اندازه اهمیت داشت چون رنگموهای روم حاوی مواد از بینبرندهی فولیکول بودند. اُوید تصویری هم بانمک و هم غمانگیز از دوست دخترش ترسیم میکند که گریهکنان نشسته و مشتی از موهایش در دامنش ریخته که قربانی رنگکاری دائم شدهاند. خبر خوشی که اُوید به او میدهد این است که بهزودی به جای این موهای ریخته صاحب یک کلاهگیس آلمانی خواهد شد. کلاهگیس را اغلب از آلمان و گُل (فرانسه) وارد میکردند، چون رومیها عاشق موهای بور و قرمز سِلتها و آلمانیها بودند.
تصور لباس در عهد باستان به عنوان پدیدهای یکدست و بیتغییر تصوری نادرست است. از مُدپرستیهایی مثل «لاکُنوزدگی» سیاسی گرفته تا دگرگونیهای پایدارتر مثل پیآمدهای جنگ با ایرانیان، و از «اصولگرایان» جزماندیشی مثل سیسرون و سنکا تا «مُد – باز»های تمامعیاری که خود را میکشتند تا بهترین عطر را گیر بیاورند یا جدیدترین رنگها را بپوشند، مشکل میتوان جامعهای مُد-آگاهتر از یونان و روم باستان مجسم کرد.