انقلاب کوبا و غلبه کمونیست ها

بعد از انقلاب روسیه بتوان انقلاب کوبا را مهمترین انقلاب سوسیالیستی در جهان نامید. اما سوال مهم این بود که چه اتفاقی در کوبا رخ داد که منجر به تغییرات گسترده در آن شد.

انقلاب کوبا که از اوایل دهه ۱۹۵۰ آغاز شد، سیما و ماهیت کوبا را برای همیشه تغییر داد. انقلابی که مبتنی بر ایدئولوژی سیاسی مارکسیسم-لنینیسم استوار بود و اقتصاد سوسیالیستی را برای خود پی‌ریزی کرد.

 

فیدل کاسترو چه‌گوارا در جریان این انقلاب آموختند که فلسفه پراکسیس به منزله تئوری کنش کنش انقلابی است و آموزه لنینی به آنان آموخت که انتقال از یک جامعه به جامعه دیگر نمی‌تواند انتقالی مکانیکی باشد و تاریخ را انباشت نیرو‌های اقتصادی، بخ‌طور مکانیکی تعیین نمی‌کند. تغییر انقلابی مستلزم مبارزه سیاسی و طبقاتی است. در نتیجه نقش احزاب پیشتاز و جنگ چریکی کمک به ایجاد شرایط لازم برای تسخیر قدرت است؛ هرچند این عمل در شرایطی عینی خاصِ منوط به تضاد‌های درونی شکل‌بندی اقتصادی-اجتماعی صورت می‌گیرد؛ تضاد‌هایی که می‌توان در این سه عامل در وضعیت کوبای پیش از انقلاب جست: (۱) سرکوب سیاسی (۲) عدم تعادل و رکود اقتصادی و فساد اقتصادی و (۳) سیاست‌های امپریالیستیِ آمریکا. هرچند عوامل برای انقلاب، زمینه را فراهم می‌کند، اما خودبه‌خودی نیست بلکه این خودِ مردم‌اند که به پا می‌خیزند.

ژنرال باتیستا

سه هفته پیش از انتخابات ریاست جمهوری کوبا در سال ۱۹۵۲، ژنرال فولخنسیو باتیستا ثالدیوار در رقابتی سه نفره در رده سوم قرار داشت، به همین دلیل او تلاش کرد قدرت را با اسلحه به دست بیاورد. در دهم مارس ۱۹۵۲، باتیستا و افسرانش وارد پادگان کلمبیا در هاوانا شدند و قدرت ارتش را تصاحب کردند که منجر سرنگونی حکومتِ «کارلوس پریو سوکاراس» شد.

 

هر چند در زمانی‌که باتیستا قدرت را برای مقطع دوم به‌دست گرفت، شرایط در کوبا برای طغیان مساعد بود، ولی انقلاب امری محتمل نبود. به گفته «هربرت ال.متیوز» در کتاب «فیدل کاسترو»، اکثر کوبایی‌ها آماده بودند حکومت باتیستا را بپذیرند. اما تنها یک شخصیت بود که در مقابل این نظم فاسد ایستاد و خودش تمامیتِ یک دلیل کافی برای انقلاب بود. آن شخص کسی نبود جز فیدل کاسترو.

 

اهمیت فیدل کاسترو برای انقلاب چنان مهم است که هربرت ال.متیوز در این مورد می‌گوید: «نمی‌توان انقلاب کوبا را درک کرد بدون آنکه همواره برتری شخصی فیدل کاسترو را -در آغاز به صورت بالقوه و بعد‌ها بالفعل- در نظر داشت. این برتری و چیرگی را در مرحله جنینی آن می‌توان در واکنش پرشور مردان و زنان جوانی که او را احاطه کرده بودند یا مجذوب شخصیت پرجاذبه او می‌شدند، مشاهده کرد.» از این رو می‌توان انقلاب کوبا در تیپ‌شناسی انقلاب‌ها، جزء انقلاب‌های «شخصیت‌محور» جا داد.

تخاصم آمریکا و کوبا

سال ۱۵۱۱ میلادی دیگو دِ بلاسکس، کوبا را برای اسپانیا فتح کرد. اما در آغاز قرن بیستم، کوبا با یاری آمریکا توانست از فرمانروایی اسپانیایی‌ها رهایی یابد. ایالات متحده پس از استقلال از بریتانیا توجه خود را به کوبا معطوف کرد. توماس جفرسون سومین رئیس‌جمهور آمریکا می‌خواست این جزیره که تنها ۱۵۰ کیلومتر با جزایر مرجانی فلوریدا فاصله داشت را به‌دست آورد.

 

در کنار این مهم، جفرسون از این واهمه داشت که بریتانیا با به‌دست گرفتن کوبا از چنگال اسپانیایی‌ها، امنیت آمریکا را مورد تهدید قرار دهد. بریتانیا در سال ۱۷۶۲ کوبا را تسخیر کرده بود، اما این جزیره را در ازای فلوریدا-مستعره اسپانیا، به اسپانیا بازگردانده بود.

 

جفرسون درباره اهمیت کوبا برای مصلحت آمریکا می‌گفت: «صادقانه اعتراف می‌کنم که همواره به کوبا به عنوان دلچسب‌ترین عضو جدیدی که می‌توانست به نظام ایالتی ما افزوده شود، نگریسته‌ام.»

 

چنین نگرشی در آمریکا به عنوان نقشه راهبردی تسلط یافت که جانشین جفرسون، یعنی جیمز مدیسون نیز به کوبا چنین می‌نگریست. در سال ۱۸۱۰ مدیسون از آلبرت گالاتین دیپلمات آمریکایی در انگلستان خبر دریافت کرد که بریتانیایی‌ها آماده حمله به کوبا هستند.

 

دو سال پیش نیز، ناپلئون، پادشاهی اسپانیا را سرنگون کرده و برادرش ژوزف را در راس دولت اسپانیا نشانده بود. در چنین وضعیتی، همچنان مدیسون از جنگ با بریتانیا واهمه داشت و به اخطار علیه قدرت‌های اروپایی اکتفا کرد. او گفته بود: «موقعیت کوبا چنان توجه عمیق ایالات متحده را نسبت به سرنوشت این جزیره برمی‌انگیزد که نمی‌تواند به نظاره سقوط آن به‌دست هر حکومت اروپایی رضایت دهد.» امری که بعد‌ها تبدیل به دکترین جیمز مونرو برای روابط بین الملل آمریکا شد؛ نفی دخالت اروپا در قاره آمریکا.

 

بین سال‌های ۱۸۰۶ تا ۱۸۲۳ بیش از سیزده کشور در آمریکای لاتین علیه قدرت‌های اروپایی قیام کردند. در چنین فضایی کوبا نیز دست به قیام علیه نیرو‌های اسپانیایی زد. نخستین جنگ استقلال کوبا در دهم اکتبر ۱۸۶۸ آغاز شد که ده سال به طول انجامید. کارلوس ثسپدس بر اثر مالیات‌های سنگینی که اسپانیا وضع کرده بود، در مزرعه‌اش در یارا شورش را آغاز کرد. مایکل ج. مازار، تحلیلگر امور خارجی چنین می‌نویسد: «این جنبش تحت کنترل ثسپدس به سرعت رشد کرد و از گروه اولیه ۱۵۰ نفری به دوازده هزار نفر تا نوامبر ۱۸۶۸ رسید. این نیرو‌ها در نوزدهم اکتبر شهر بایامو را گرفتند. با پیوستن تبعیدی‌های دومینیکن، نیرو‌های ثسپدس توانستند غالب کوبای شرقی را تصرف کنند.»

 

لسوندی فرماندار نظامی اسپانیا، برای مقابله با این شورش، گروهی معروف به نام «ولونتاریوس» یا «سپاه داوطلب» را متشکل از بازرگانان ثروتمند و بانکداران محافظه‌کار تشکیل داد که با نود هزار قبضه تفنگی که مادرید از آمریکا خریده بود، مجهز شدند.

 

در سال ۱۸۷۵ شورشیان گومث کنترل ایالت‌های اورینته و کاماگویی را به‌دست گرفتند. اما در تابستان ۱۸۷۶، اسپانیا، ۲۵ هزار سرباز به کوبا فرستاد که منجر به نابودی شورشیان شد. اقدامی که در کنار عدم حمایت آمریکا از قیام استقلال‌طلبانه کوبا رخ داد.

 

سرانجام در ۲۱ مه ۱۸۷۸، شورشیان با پیمان ثانخون مبنی بر پیشبرد اصلاحاتی از سوی اسپانیایی‌ها، موافقت کردند. اما قیام کوبایی‌ها در اینجا به پایان نرسید. جنگ ده ساله دو پیامد مهم برای آینده کوبا داشت: (۱) اتحاد اکثریت مردم کوبا علیه سلطه اسپانیایی‌ها و (۲) دشمن تلقی کردن آمریکا به‌دلیل حمایت تسلیحاتی از اسپانیایی‌ها و به رسمیت نشناختن جنبش استقلال‌طلبانه کوبایی‌ها.

 

عدم تحقق مطالبات اصلاح‌طلبانه منجر به پیگیری پیکار برای کسب استقلال ملی شد. در جنگ دوم کوبا برای استقلال که در سال ۱۸۹۵ رخ داد، یکی از قهرمانان ملی کوبا به نام «خوزه خولیان مارتی» کشته شد و به الگویی ملی برای مردم کوبا و کاسترو تبدیل شد. او یک روز قبل از مرگش خطاب به دوستانش نوشته بود: «باید از توسعه‌طلبی ایالات متحده در جزایر آنتیل و حمله‌ور شدن آن، با کمک توان افزوده آنها، به سرزمین‌های قاره آمریکا به موقع جلوگیری کنیم. من در این غول (آمریکا) زندگی کرده‌ام و درونش را خوب می‌شناسم؛ و قلاب‌سنگ من همان قلاب سنگ داود است.» این جملات بعد‌ها رهنمود کاسترو شد.

 

در پانزدهم فوریه ۱۸۹۸، رزمناو آمریکایی (مِین) با یک سلسله انفجار متلاشی شد و سه‌چهارم خدمه‌اش کشته شدند. آمریکا مقصر اصلی این اتفاق را حکومت اسپانیا تلقی کرد و از همین رو به تمامی سیاست‌های دو قرن اخیر خود پشت پا زد و سرانجام در کوبا مداخله کرد.

 

در مه ۱۸۹۸ آمریکا عملیاتش را از خلیج گوانتانامو شروع کرد و در عرض ۱۱۴ روز اسپانیا را شکست داد. اتفاقی که به عنوان جنگ آمریکا-اسپانیا شناخته شد؛ امری که برای کوبایی‌ها تحقیرآمیز بود. بوریس گلدنبرگ در جملاتی گویا به شرح بهای سنگینی می‌پردازد که کوبا برای آزادی پرداخت: «کشور تخریب شده بود. تقریبا چهارصد هزار نفر جان باخته بودند؛ بسیاری از آن‌ها در «اردوگاه‌های بزرگ کار اجباری» مردند که ژنرال اسپانیایی ویلر که به قصاب معروف بود، بخشد عمده جمعیت را در آن‌ها گرد آورده بود. سرشماری سال ۱۸۹۹ جمعیت ساکن کشور را ۵/۱ میلیون نفر نشان می‌داد که شصت هزار نفر کمتر از ده سال پیش بود.»

 

با اتمام جنگ با درخواست اسپانیا، با ایالات متحده طرح معاهده صلحی چیده شد که به باور آمریکایی‌ها سرآغاز استقلال کوبا بود. حال آنکه کوبایی صرفا نوعی انتقال سلطه از دولتی به دولتی دیگر را شاهد بودند. چنانکه حتی آمریکایی در پایان جنگ، در سانتیاگو، زاده انقلاب کوبا، ارزشی به پرچم کوبا ننهاد و پرچم خودش را بر فراز کاخ استانداری برافراشت.

 

ایالات متحده با تصویب اصلاحیه پلات در سال ۱۹۰۱ این حق را به خود تفویض کرد که برای منافع‌اش هرگاه اراده کرد، در کوبا دخالت کند. واقعه‌ای که استقلال کوبا را به امری «صوری» بدل کرد. سرانجام جمهوری کوبا در سال ۱۹۰۲ تاسیس شد. اما تا دهه سی قرن بیستم از کوبا چیزی جز یک بوروکراسی فاسد نمانده بود که تنها کارکردش حفاظت از اموال آمریکایی‌ها بود.

 

بر اساس اصلاحیه پلات، آمریکا دوبار اقدام به مداخله کرد؛ بار اول به درخواست توماس استرادا پالما اولین رئیس‌جمهور کوبا بود که خواستار مداخله آمریکایی‌ها علیه شورش مسلحانه لیبرال‌های مخالف حکومت شده بود. آمریکا نیز با ایجاب حکومت موقت، از نظم پیشین محافظت کرد.

 

پیداست که در چنین برهه تاریخی عملا ما با یک دولت دست‌نشانده روبرو بودیم که هیچ نوع شباهتی به یک دولت مدرن نداشت و به تعبیر هگلی چیزی جز «Tekhne Despotice» نبود. سازمان دولتی که در آن روحی از دولت وجود نداشت. با ارجاع به فلسفه سیاسی هابز، این مسئله را بهتر می‌توان فهمید. بنا به آرای لئو اشتراوس، تامس هابز با جایگزینی مفهوم «حق» به جای «تکلیف» بنیان‌های جدید فلسفه سیاسی را بنا کرد. بر این اساس کارکرد اصلی دولت حراست از حق انسان‌هاست و بنیادی‌ترین حق انسان‌ها در وهله اول، حق تملک بر جان و امنیت است. اما در دوران حکومت‌داریِ ژنرال خراردو ماچادو مورالس چیز دیگری رخ داد. به گفته رئیس فدراسیون کار آمریکا، حکومت مورالس کارکردی جز گسترش تروریسم نداشت، امری که دلالت بر رابطه بندگی شهروندان با دولت دارد.

 

با وجود سرکوب گسترده، در دوازدهم اوت ۱۹۳۳ مردم توانستند ارتش دولت را به عقب‌نشینی وادار کنند. در پی این اتفاق ماچادو به باهاما گریخت. با اعمال نفوذ آمریکا، «کارلوس مانوئل دِ ثسپدس» سفیر کوبا در مکزیک به عنوان جانشین ریاست جمهوری ماچادو انتخاب شد؛ واقعه‌ای که برای افسران کادر ارتش کوبا قابل قبول نبود و در نهایت منتهی شورش گروهبان‌ها در چهارم سپتامبر ۱۹۳۳ شد. آنان از آن پس نیز خواستار مداخله بیشتر در عرصه قدرت بودند. از جمله کسانی که در مهلکه نقش اساسی داشت، فولخنسیو باتیستا بود که توانسته بود در سال ۱۹۴۰ و ۱۹۵۲ به مقام ریاست جمهوری برسد. اتفاقی که راه برای انقلاب گشود.

cuba revolution

فیدل کاسترو رائول کاسترو و ارنستو چه گوارا

بیست و ششم ژوئیه اولین گام انقلاب

در دهم مارس ۱۹۵۲، باتیستا و افسرانش وارد پادگان کلمبیا در هاوانا شدند و قدرت ارتش را تصاحب کردند. به گفته «جورجی آن گِیِر» نویسنده زندگینامه فیدل، کودتای دهم مارس باتیستا «سرآغاز آشنایی دنیا با فیدل کاسترو بود. از آن روز، او سازماندهی نخستین جنبش خود را آغاز می‌کرد.» او با اقداماتی قانونی علیه تصرف غیرقانونی دولت توسط باتیستا، جنبش خود را پیش برد؛ اما با عدم پیشبرد اصلاحات، توانست اقدامات مسلحانه و چریکی خود را علیه حکومت غیرقانونیِ باتیستا توجیه کند.

 

در بیست و ششم ژوئیه ۱۹۵۳ فیدلیست‌ها به مونداکا، دومین پادگان بزرگ کوبا حمله کردند. تاد سزولک در باب کارکرد این پادگان می‌گوید: «اساسا کارکرد پادگان در جهت امنیت داخلی بود، چرا که حمله خارجی به سانتیاگو نامحتمل بود.» با اینحال عملیات شکست خورد و نیمی از فیدلیست‌ها جانشان را در راه آرمانشان از دست دادند. از این پس جنبش فیدل به نام «جنبش ۲۶ ژوئیه» یا «ام ۲۶-۷» معروف شد.

 

حکومت باتیستا، در پی حمله به پادگان مونکادا، فرمانی صادر کرد که به موجب آن در ازای هر سربازی که کشته شده بود، باید جان ده شورشی را گرفت. از این رو بیش از صد فیدلیست به قتل رسیدند. یک دادگاه موقت -دادگاه ویژه سیاسی که احکامش قابل فرجام‌خواهی نبود- در سانتیاگو با حضور سه قاضی عدالت کوبایی را در مورد بازماندگان به اجرا در می‌آورد.

 

فیدل و به همراه ۱۲۲ رفیق کمونیستش در ۲۱ سپتامبر ۱۹۵۳ در دادگاه محاکمه شدند. فیدل از تریبون این دادگاه برای بیان آرمان‌های انقلابی خود استفاده کرد. فیدل به صورت موجز گفت: «من آموزه‌های خوزه مارتی و عقاید تمام مردانی را به یاد می‌آورم که از آزادی مردم دفاع کرده‌اند. من باعث شورشی علیه یک قدرت یکه‌تاز غیرقانونی شده‌ام که اختیارات قانونگذاری و اجرایی کشور را غصب کرده و در دست خود متمرکز ساخته است. می‌دانم که به سال‌های زیادی زندان محکوم خواهم شد. می‌دانم که آن‌ها خواهند کوشید به هر وسیله ممکن حقیقت را پنهان سازند. می‌دانم که توطئه‌ای در کار است تا مرا به‌دست فراموشی بسپارند. اما صدای من هرگز خاموش نخواهد شد؛ چرا که هنگامی که بیشترین احساس تنهایی را می‌کنم، در درونم نیرو می‌گیرد و به قلبم تمام گرمایی را می‌بخشد که نفس‌های بزدل از من دریغ می‌دارند…‌ می‌دانم که زندان برای من سخت‌تر از آنچه تاکنون برای هرکس دیگری بوده است، خواهد بود، پر از تهدید، تباهی و اعمال خشم بزدلانه؛ اما از آن ترسی ندارم، چنانکه از خشم آن مستبد حقیری که جان هفتاد برادر مرا گرفته بیمی به خود راه نمی‌دهم. مرا محکوم کنید، اشکالی ندارد. تاریخ مرا تبرئه خواهد کرد!»

 

در شانزدهم اکتبر ۱۹۵۳ فیدل به پانزده سال زندان در جزیره پینوس محکوم شد؛ زندانی که بسیاری وارد آن می‌شدند، زنده برنمی‌گشتند. شاید بتوان گفت «مونکادا» یک فاجعه مطلق بود، اما یقینا این جنبش بیست و ششم ژوئیه بود که انقلاب را اجتناب‌ناپذیر کرد.

پایان دوره مبارزه مسالمت‌آمیز در کوبا

استراتژی‌های احزاب کمونیست آمریکای لاتین از دهه ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۰ بر این اساس بود: اقتصاد عقب‌افتاده، نیمه فئودالیِ تحت سلطه امپریالیسم این امر را ایجاب می‌کند که یک جبهه دموکراتیک ملیِ تحت رهبری بورژوازی ملی شکل بگیرد تا در نهایت یک انقلاب ملی «بورژوا-دموکراتیک» رخ بدهد که توده مردم نیز پشتیبان آن باشد. وظایف این دولت انقلابی عبارتند از: اصلاحات ارضی، مصادره تراست‌های متعلق به دست‌اندرکار‌های امپریالیستی و قانونی کردن اتحادیه‌های کارگری. اما نیرو‌های کمونیستی کوبا، در رأس آن، چه‌گوارا و فیدل معتقد بودند که نیرو‌های بورژوازی ملی از هراس انقلاب توده‌ای علیه خود در نهایت آنان به دوستی با قدرت‌های امپریالیستی وا می‌دارد و در نهایت تضاد آنتاگونیستی (تضادهای آشتی‌ناپذیر) طبقات را تشدید می‌کند. از این‌رو تنها با یک انقلاب سیاسیِ سوسیالیستی می‌توان تمام بنیان‌های اقتصادیِ نظام اجتماعی پیشین را منهدم کرد.

 

در ۱۵ مه ۱۹۵۵ به موجب درخواست حزب ارتدوکسو -حزب مخالف حکومت باتیستا- فیدل کاسترو و رفقایش آزاد شدند. باتیستا که به تازگی مجددا انتخاب شده بود، به غلط می‌پنداشت که فیدلیست‌ها دیگر تهدیدی به حساب نمی‌آیند. فیدل پس از آزادی‌اش اعلام کرد که دیگر مبارزه مسالمت‌آمیز جوابگو نیست و قصد ترک کوبا را دارد و در هفتم ژوئیه عازم مکزیکو شد و شروع به آماده‌سازی و سازماندهی مجدد کرد.

 

فیدل در مکزیکو، به سراغ آلبرتو بایو رفت تا به آموزش چریک‌ها کمک کند. بایو که متولد کوبا بود، در مقام ژنرال جمهوری‌خواه در نبرد با قوای فرانکو در جنگ داخلی اسپانیا خدمت کرده بود. همچنین فیدل همانند پیشوایش خوسه مارتی، به آمریکا رفت و برای سازماندهی نیرو‌های خود، از تبعیدیان کوبایی، تقاضای پول کرد.

 

از اتفاقات مهم در این ایام، ملاقات چه‌گوارا و فیدل بود. هیلدا همسر چه‌گوارا درباره این دو مرد گفته بود: «بدون ارنستو، ممکن بود فیدل کاسترو هرگز کمونیست نشود. بدون فیدل کاسترو، ممکن بود ارنستو هیچگاه بیش از یک نظریه‌پرداز مارکسیست، یک روشنفکر آرمانگرا نشود.»

cuba revolution

فشارهای وزارت خارجه مکزیک که فعالیت‌های انقلابی را تائید نمی‌کرد، منجر به تحدید فعالیت‌های فیدلیست‌ها شد. از آن‌رو آنان اردوگاه‌های آموزشی خود را تغییر دادند. اما این کافی نبود. فرانک پائس در این مقطع زمانی، توانسته بود هسته‌های ام-۲۶ را در شهر‌های مختلف ایالت اورینته مستقر کند. همچنین چندین پیشکسوت مونکادا، چندین تشکیلات سازمانی را در کوبا برقرار کرده بودند.

 

فیدل هنگامی که قصد خروج از کوبا را داشت، این را نیز گفته بود که در سال ۱۹۵۶ بازخواهد گشت. تاکتیک سیاسی فیدل این بود که نقشه‌هایش را از قبل به دشمنانش فاش کند. فیدل این ویژگی را منحصر به خود می‌دانست و علت چنین کاری را به راه انداختن جنگ روانی توصیف می‌کرد.

 

یک ماه پیش از آن، فیدل به ملاقات کارلوس پریو سوکاراس رفت. آن دو یک نقطه مشترک داشتند: نفرت از باتیستا. اما آنچه برای فیدل مهم بود، پول بود. این اتحاد نه چندان مستحکم، پریو را واداشت که پنجاه هزار دلار به فیدلیست‌ها کمک مالی کند. در نهایت فیدلیست‌ها با کشتی نه چندان مناسبِ «گرانما»، از بندر کوچک توکسپان عازم کوبا شد. اما سخت‌ترین مرحله هنوز در پیش است.

منبع رویداد۲۴
عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها