چرچیل ایرانی که بود و چگونه مرد؟

محمد تاج احمدیl «احمد قوام السلطنه» بی‌شک یکی از مهم‌ترین رجال سیاسی تاریخ معاصر است و البته به اندازه اهمیتش هم محل مناقشه. احمد قوام، ملقب به «حضرت اشرف» از نوادگان «میرزا محسن آشتیانی» است. میرزا محسن جد اعلای این خاندان یکی از بزرگترین ملاکان خطه آشتیان بود.
وی در زمان حکومت «نادرشاه افشار» به «کریمخان زند» که مغضوب شاه ایران شده بود، پناه داد و وکیل الرعایا نیز پس از تصاحب قدرت به قصد جبران خدمت، میرزا محسن و سه فرزند او را وارد دستگاه خود کرد و از آن زمان تا حدود ۳۰۰ سال، اعضای این خانواده در مهم‌ترین مناصب سیاسی، اداری و اقتصادی در حکومت‌های زندیه، قاجاریه و پهلوی حضور داشتند.
از نوادگان میرزا محسن آشتیانی فقط ۶ نفر توانستند به مقام صدارت عظما (نخست‌وزیری) برسند. «میرزا حسن مستوفی الممالک»، «میرزا یوسف آشتیانی»، «حسن وثوق»، «احمد متین دفتری»، «محمد مصدق» و «احمد قوام» نوادگان میرزا محسن بودند که توانستند به مقام صدارت عظما و نخست‌وزیری برسند. درمیان این چهره‌ها بی‌شک احمد قوام السلطنه و پنج دوره نخست‌وزیری او یکی از مناقشه‌برانگیزترین رجال تاریخ معاصر ایران محسوب می‌شود.


زندگینامه میرزا احمد قوام

میرزا احمد در سال ۱۲۵۲ خورشیدی در تهران و در یک خانواده متمول و فئودال متولد شد. او به‌دلیل تمکن خانواده‌اش زیرنظر معلمین سرخانه آموزش یافت. تمام بستگان خانواده وی از زمان حکومت زندیان تا دوره پهلوی‌ها، عبید حاکمان و نزدیک به هسته‌های مرکزی قدرت بودند.
احمد قوام هفده ساله بود که پیشخدمت شخصی «ناصرالدین شاه» شد و بعد از آن به‌عنوان پیشکار دایی او به آذربایجان رفت. در ۲۹ سالگی به بهانه همراهی با «مظفرالدین شاه» راهی اروپا شد و توانست با شخص اول مملکت ارتباط بگیرد. ارتباط نزدیک وی با مظفرالدین شاه در بحبوحه مبارزات مشروطه خواهان باعث پررنگ شدن نقش وی نزد درباریان و مشروطه‌طلبان شده بود.
شم سیاسی قوام او را واقف ساخته بود که مردم ایران دیگر حکومت (سلطنت) مطلقه نمی‌خواهند، از سوی دیگر او بخوبی می‌دانست که «محمدعلی شاه» مانند پدرش، با مشروطه خواهان مماشات نخواهد کرد، بنابراین ترجیح داد تا هنگامه اوجگیری مناقشات و دعوای مشروطه طلبان با مشروعه خواهان و دربار قاجار، ایران را ترک کرده و به بهانه تحصیل به اروپا برود. قوام به محض ختم غائله با فتح تهران، بلافاصله به پایتخت برگشت و در کابینه «محمد، ولی خان سپهداراعظم» به‌عنوان معاون وزیر داخله و بعد فرمانداری ولایت خراسان مشغول به‌کار شد.
او درطول فرمانداری در خراسان فرصت مناسبی برای ثروت اندوزی به‌دست آورد. اما با تشکیل کابینه «سید ضیاءالدین طباطبایی» وی همراه با عده‌ای دیگر از نزدیکان دربار قاجار به فرمان نخست‌وزیر کودتا دستگیر و در عشرت‌آباد زندانی شد.
«احمدشاهِ» ترس‌خورده که کیان سلطنت خود را در خطر می‌دید، احمد قوام را به‌عنوان آخرین بخت حفظ سلطنت به صدارت منصوب کرد. قوام هم پس از آزادی، تمام رجال محبوس را به کابینه آورد. وی در این دوران توانست شورش‌های تجزیه‌طلبانه را با کمک رضاخان (وزیر جنگ) سرکوب کرده و از تجزیه خاک ایران جلوگیری کند.
در همین دوران قوام یکی از نخستین رجال تراز اول ایران بود که توانست از امریکا به‌عنوان آلترناتیو جهت مهار استعمار روس و انگلیس در ایران استفاده کند. اقدامی که برای انگلیسی‌ها بسیار گران آمد و در نهایت زمینه برکناری وی را مهیا کرد.
دوره دوم نخست‌وزیری قوام که از خرداد سال ۱۳۰۱ شروع شد، با چالش قدرت گرفتن رضاخان همراه بود. انگلیسی‌ها که زمینه مخالفت با قوام را از قبل داشتند، این بار هم موفق شدند که او را یکبار دیگر به زیر کشیده و «حسن مستوفی الممالک» (یکی دیگراز نوادگان میرزا محسن آشتیانی) را به‌جای وی منصوب کنند. احمد قوام در تمام دوران سلطنت «رضاشاه» مغضوب وی بود، اما پس از شهریور ۱۳۲۰ و آغاز سلطنت «محمدرضا پهلوی» فصل دیگری از زندگی سیاسی او و تاریخ ایران آغاز شد.
حدود یکسال پس از سلطنت محمدرضا شاه، قوام را برای نظام دادن به امور کشور درمیانه قحطی و تمایلات تجزیه‌طلبانه و مارکسیستی، به نخست‌وزیری برگزید و او موفق شد برای سومین بار از مجلس رأی اعتماد بگیرد. دهه اول سلطنت محمدرضا پهلوی با چند چالش عمده برای وی همراه بود.
شاه جوان ایران از یک سو حفظ کیان سلطنت خود را مدیون ارتباطات وثیق رجال استخوانداری همچون «محمد علی فروغی» و احمد قوام می‌دید و به آن‌ها محتاج بود، از سوی دیگر تقویت انگاره دست‌نشاندگی و ملعبه بودن شاه جوان در ید اختیار دول مستکبر و رجال ذی‌نفوذی، چون سیدضیا‌الدین طباطبایی، قوام، فروغی و مصدق و… برای شاه جوان سخت آزاردهنده بود. خاصه آنکه آغاز سلطنت وی مصادف بود با قدرت یافتن متنفذترین رهبران قرن بیستم یعنی چهره‌هایی، چون «وینستون چرچیل»، «ژوزف استالین»، «ژنرال دوایت آیزنهاور» و…
درکنار این، اوجگیری فعالیت حزب توده و مطرح شدن گرایش‌های مارکسیستی به‌عنوان یک آلترناتیو رهایی‌بخش در ذهن و ضمیر بسیاری از نخبگان فکری، فرهنگی، سیاسی و نظامی ایران. در مقابل این جریانات اتحاد و همسویی نیرو‌های مذهبی و ملی برای قطع ید چندصدساله استعمارگران پس از وقایع تحقیر‌آمیزی نظیر اشغال ایران و قرارداد‌های ننگین نفتی، منجر به افزایش محبوبیت گفتمان‌های استقلال‌طلبانه‌ای شده بود که از سوی چهره‌هایی، چون محمد مصدق و «آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی» نمایندگی می‌شد و احمد قوام‌السلطنه طبیعتاً جزو معدود رجال متنفذ آن دوران بود که می‌توانست از چنین آب گل‌آلودی ماهی بگیرد.
رفتار متعارض قوام در سومین دوره نخست‌وزیری او که از یکسو مماشات با توده‌ای‌ها را ایجاب می‌کرد و از سوی دیگر تقویت پایگاه امریکا به‌عنوان قطب سوم قدرت خارجی و از سوی دیگر تلاش برای راضی نگه داشتن قوای اشغالگر ناشی از همین نگره بود. او استاد چیره‌دست بازی‌های پیچیده سیاسی بود. از یک‌طرف برای به استخدام در آوردن «آرتور میلسپو» جهت اصلاحات در امور مالیه و دارایی ایران، تلاش می‌کرد و از یک‌طرف برای راضی کردن قوای اشغالگر حاضر به چاپ بدون پشتوانه اسکناس بود.
اما طرح این مسأله در میان افکار عمومی و به تبع آن در مجلس برای قوام بسیار گران تمام شد. مردم که از قحطی، خشکسالی، کمبود ارزاق و اشغال خاک کشور و نقض تمامیت ارضی سرزمین خود ناراضی بودند زمانی که پی بردند باید در آن شرایط بد اقتصادی و با وجود قحطی، خرج حضور قوای اشغالگر را هم از جیب دولت-ملت بدهند، شدیداً اعتراض کردند.
شاه نیز که از یک‌طرف چندان از بازی‌های پیچیده قوام و زبان تحقیرآمیز وی ناخرسند بود و از سوی دیگر از قدرت گرفتن روزافزون قوام و نزدیکی وی با حزب توده سخت نگران بود، نهایت بهره را از شرایط پیش آمده برد و در نهایت کابینه احمد قوام به‌دلیل اختلاف شدید با دربار و نیز به‌دلیل آنچه «دخالت‌های شاه در امور دولت و عدم همکاری برخی از وزیران از جمله وزیر جنگ (سپهبد احمد امیراحمدی) و وزیر دارایی (اللهیار صالح) نسبت به نخست‌وزیر» خوانده شد در ۲۴ بهمن ۱۳۲۱ استعفا داد.
شطرنج سیاسی قوام و پیشه‌وری
اما مهم‌ترین دوره نخست‌وزیری قوام، چهارمین دوره نخست‌وزیری وی بود که از ۲۹ بهمن ۱۳۲۴ آغاز شد. در آن دوران با‌وجود استقرار حکومت پهلوی دوم و عمل کردن ایران به تعهدات خود، آذربایجان هنوز در اشغال شوروی بود. اتحاد موقت بلوک غرب با شوروی پس از نابودی «آدولف هیتلر» از بین رفته بود و چرچیل درحال طرح‌ریزی و آغاز دوران جدیدی از تقابل بین غرب لیبرال و شرق کمونیست بود. چیزی که بعد‌ها «جنگ سرد» نام گرفت.
در آن مقطع ایران از یک سو گرفتار اثرات قحطی و کمبود ارزاق و بحران‌های اقتصادی بود و از سوی دیگر مخدوش شدن استقلال و نقض تمامیت ارضی ایران، توسط قوای متفقین برای مردم سخت آزاردهنده بود. استالین که با مکر چرچیل به سود متفقین وارد جنگ شده بود، هیچیک از سرزمین‌های اشغالی را بدون تأسیس حکومتی کمونیستی ترک نکرد. در منطقه آذربایجان ایران هم فرقه دموکرات بنای انجام این‌کار را داشت.
احمد قوام در ۲۵ بهمن ۱۳۲۴ پس از قبول پست نخست‌وزیری، درحالی که فرمان سرکوب تجزیه طلبان را صادر کرده بود، روز ۲۹ بهمن ۱۳۲۴ با انگیزه حل مسأله آذربایجان راهی مسکو شد.
درهمان زمان سران «فرقه دموکرات آذربایجان» تلگرافی به «میرجعفر باقراف» دبیر اول کمیته مرکزی «حزب کمونیست آذربایجان شوروی» مخابره کرده و تحت نام «آذربایجان جنوبی» از کمونیست‌ها تقاضای حمایت کردند.
چندی بعد، رهبر حکومت خودمختار آذربایجان «جعفر پیشه‌وری» از استالین درخواست می‌کند مخفیانه برای تجزیه‌طلبان اسلحه بفرستد تا با جنگ مسلحانه، آذربایجان را از ایران جدا کنند و به او قول می‌دهد که نخواهند گذاشت کارگزاران دولت ایران از این موضوع اطلاع بیابند.
پیشه‌وری مدعی می‌شود که مردم آذربایجان خواهان جدایی از ایران هستند، ولی اگر استالین ترجیح بدهد که فعلاً این مهم رخ ندهد، اما درمقابل وی هم‌همچنان برای برقرار کردن دولت سوسیالیستی در ایران تلاش خواهد کرد.
پیشه‌وری به تاریخ ۱۷ آذر ۱۳۲۵ در نامه‌ای به رهبر اتحاد جماهیر شوروی می‌نویسد: «.. مادام که مرزهایمان باز هستند و قدرت ملی‌مان پابرجاست، مقدار کمی به ما سلاح داده شود، زیرا اگر سرکوب‌ها به این روال پیش رود، این جدایی دیگر ممکن نخواهد شد، ما سلاح زیادی نمی‌خواهیم. منظور ما اندک مقداری است تا فدائیان ناگزیر نشوند با دست خالی جلوی دشمن بروند.
حالا که قوام جنگ را شروع کرده و به ریختن خون برادران ما پرداخته است، اجازه داده شود ما نیز از هر سو او را در تنگنا قرار دهیم، تا از این طریق امکان قیام آزادیخواهان همه جای ایران را فراهم کرده، نهضت بزرگی در سراسر ایران آغاز نماییم و با سرنگون ساختن حکومت ارتجاعی تهران، حکومتی دموکراتیک به‌جای آن مستقر سازیم.
شکست سیاست شوروی در مسأله نفت در ایران، به معنی شکست سیاست ترقی‌خواهانه در ایران است. این شکست ضربه بزرگی به جنبش‌های دموکراتیک در خاور زمین خواهد زد. زیرا همانگونه که جنبش آذربایجان تأثیر عظیم و مثبتی بر جای نهاده است، شکست آن نیز تأثیر منفی عظیمی برجای خواهد نهاد…»
سیگار قوام؛ فندک استالین
قوام ده روز در مسکو بود. او در اولین روز‌های اقامت خود حتی نتوانسته بود مقامات رسمی شوروی را برای مذاکره قانع کند. کاربه جایی رسید که وی در همان مسکو تصمیم به استعفا گرفت. او می‌خواست از همان جا به اروپا برود، ولی همکارانش او را به مقاومت بیشتری ترغیب کردند و به موازات تغییر نظر قوام، مسأله را از طریق تلگراف به اطلاع حسین پیرنیا (مؤتمن‌الملک) رساندند.
مؤتمن‌الملک که از بستگان قوام و آلترناتیو نخست‌وزیری بود، از قوام خواست که تعجیل را کنارگذاشته و با تأمل بیشتری تصمیم بگیرد. پیشنهاد و اقدامات مؤتمن‌الملک در تهران کارساز افتاد و چندروز بعد استالین راضی به مذاکره شد.
نقل است که در آغاز مذاکرات استالین سیگاری از روی میز برداشته و پس از روشن کردن سیگار، بدون اینکه به قوام سیگار تعارف کند مشغول دود کردن سیگار می‌شود. قوام هم تصمیم گرفت که اقدام متقابل کند. بلافاصله از جعبه سیگار خود سیگاری بر لب می‌نهد و ظاهراً به‌دنبال فندک در جیب‌های خود می‌گردد. استالین فندک خود را روشن کرده سیگار قوام را آتش می‌زند و این‌گونه باب مذاکره بدون تعارف باز می‌شود. می‌گویند پس از روشن شدن سیگار سران دولتین فضای مذاکرات تغییر کرد. قوام وعده واگذاری امتیاز نفت شمال به روس‌ها را به‌عنوان هویج و فشار امریکا و سازمان ملل را به‌عنوان چماق برای مذاکره باخود به مسکو برده بود.
او در ازای تخلیه آذربایجان و خالی کردن زیرپای پیشه‌وری به استالین وعده سرخرمن واگذاری امتیاز استخراج نفت شمال را می‌دهد و نخست‌وزیر بخوبی می‌دانست که زمینه برای این‌کار در تهران مهیا نیست. انجام این مهم مستلزم تصویب مجلس بود.
آنهم در شرایطی که برخی از اعضای کابینه هم با قوام همراه نبودند. شوروی که نمی‌خواست بدون امتیاز آذربایجان را به ایران واگذار کند، به شرط تشکیل مجلسی مطیع توسط قوام و تصویب طرح واگذاری امتیاز نفت، پذیرفت که استقلال آذربایجان را به رسمیت نشناسد.
قوام بعداز مراجعه به تهران کابینه خود را ترمیم کرده و سه نفر از اعضای حزب توده را داخل کابینه نمود. پیشه‌وری و «قاضی محمد» (رهبر منطقه خودمختار مهاباد در داخل حکومت ملی آذربایجان) در مهاباد با دولت وارد مذاکره شدند و بدین ترتیب به زعم تخالف و سنگ اندازی‌های وابستگان به نهاد حاکمیت پهلوی، قوام تبدیل به یک قهرمان ملی شده بود و قدرتی روزافزون یافت. احمد قوام حزبی به نام دموکرات ایران تأسیس کرد. شاه را که در موضع ضعف قرار داده بود، موظف کرد در حدود قانون اساسی سلطنت کند و در امور حکومت مداخله ننماید.
حتی قسمتی از اختیارات قانونی شاه را نیز محدود نمود. انتخاباتی هم که برگزارکرد، با دخالت‌های دولتمردان او همراه بود. دست آخر، اما طولانی شدن مذاکرات با تجزیه‌طلبان و مدعای مماشات با وابستگان شوروی (در آغازین روز‌های جنگ سرد) از یکسو و انتخابات مسأله‌دار از سوی دیگر، باعث شد ائتلافی نانوشته میان طرفداران مصدق و محمدرضا شاه برای برکناری قوام برقرار شود. در نهایت هم مخالفان موفق شدند که دولت را زمین بزنند.
با سقوط دولت احمد قوام به‌دلیل تشدید اختلافات او با شاه، وی مجبور به خروج از کشور شد. قوام در لندن شروع به نگارش و انتشار نامه‌هایی اعتراضی کرد. لحن نسبتاً تند نامه‌ها و رویکرد انتقادی وی به سیاست‌های شخص اول مملکت برای شاه جوان بسیار گران آمد. متن این نامه‌ها و هشدار‌های قوام از مهم‌ترین اسناد تاریخ سیاسی ایران محسوب می‌شوند.
دولت پنجم: دولت مستعجل
برخلاف سیاستمداری مانند محمد مصدق که سخت به اصول خود پایبند بود، احمدقوام، سیاسی، چرچیل مسلک و عمیقاً مصلحت‌گرا بود. با تشدید اختلافات شاه و مصدق، محمدرضاپهلوی برآن شد، تا بدوبیراه‌های ردوبدل شده در مکاتبات خود و قوام را نادیده بگیرد و قوام را دوباره به تهران دعوت کند. مصدق پس از یک مذاکره جنجالی باشاه و مواجه شدن با مخالفت محمدرضا برای تصاحب اختیارات وزات جنگ، استعفای خود را تقدیم دربار کرده بود و شاه هم، قوام را به‌جای او معرفی کرد. قدرت آنقدر وسوسه انگیز بود که قوام هشتادساله به سلک سیاستمداران ناپخته، دستپاچه تشکیل دولت داد و با ایراد یک اعلامیه تند خون مردم را به جوش آورد.
کشتی‌بان را سیاستی دگر آمد
قرائت بیانیه احمد قوام در روز ۲۷ تیر ۱۳۳۱ از رادیو باعث شد که نیرو‌های مذهبی، ملی و چپ اختلافات را کناربگذارند و برای کنار زدن دولت قوام ائتلاف کنند. حادثه‌ای که بعد‌ها به قیام سی تیر مشهور شد و قوام را وادار به استعفا کرد. شاه رنگ‌پریده که تابه‌حال چنان اعتراض و ائتلاف یکدستی ندیده بود، محمد مصدق را مجدداً به‌عنوان نخست‌وزیر منصوب و وزارت جنگ را هم تحویل وی داد. بدین ترتیب احمدقوام‌السلطنه برای همیشه از صحنه سیاسی ایران کنار رفت.
زندگی سیاسی احمد قوام نیز مانند هر رجل مهم و تاریخساز دیگری باید بدون حب و بغض مورد بررسی قرار گیرد. همان‌طور که ساختن اسطوره معصوم از مصدق ما را دچار انحراف خواهد کرد، قضاوت کینه‌توزانه درمورد قوام نیز، رهزن عقل و شعور ما در مسیر فهم حقیقت و عبرت‌آموزی خواهد بود.
قوام یک سیاستمدار واقعی بود، با تمام خوبی و بدی‌ها. مردی شیفته ثروت، قدرت و جاه‌طلبی بود. تقریباً هیچیک از طرف‌های حساب قوام، از دول بیگانه گرفته تا جریان‌های مختلف سیاسی داخلی، موضع یکسان و باثباتی درمورد قوام نداشتند. احمدقوام مردی بود که حسب منافع خود دوست و دشمن را تعریف می‌کرد و این خصلت یک سیاستمدار است.
 
منبع روزنامه ایران

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ