چه اتفاقاتی در آخرین سال سلطنت محمدرضا شاه افتاد؟

سال ۱۳۵۷ برای محمدرضا پهلوی سالی غم‌انگیز و غیر قابل‌پیش‌بینی بود و زمانی که پیام نوروزی خود را می‌گفت: در تصورش هم نمی‌گنجید که این سال به پایان نرسیده سلطنتش سقوط خواهد کرد. مردم که با برگزاری مراسم چهلم قربانیان تبریز در شهر‌های مختلف، به استقبال سال نو رفته بودند، از روز هشتم نوروز تظاهرات خود علیه حکومت را در اغلب شهر‌ها از سر گرفتند و مراکز حزب رستاخیز را به آتش کشیدند. با این وجود در روز ۲۰ فروردین حزب رستاخیز تبریز میتینگ بزرگی برگزار کرد که در آن جمشید آموزگار، نخست‌وزیر و دبیرکل حزب رستاخیز سخنرانی کرد و گفت: «دولت با هر گونه هرج‌ومرج‌طلبی چپ و راست مبارزه خواهد کرد» ب
ه‌رغم چنین خط و نشان کشیدن‌هایی و خوش‌خیالی‌های شاه و دیگر مقامات حکومتی، امام خمینی در بیانیۀ ۲۳ اردیبهشت خود، سقوط شاه را حتمی دانست و نوشت: «تو فکر کن، اگر قوه تفکر برای تو دیگر باقی مانده باشد، سقوط خودت را با چشم خودت داری می‌بینی» در بخش دیگری از بیانیۀ امام آمده است: «امروز همۀ اسلحه‌ها نمی‌توانند مقابله کنند با قیام مردم. هر چه بکشید باز نمی‌توانید. چه بروی، چه نروی تو دیگر رفتنی هستی بیچاره! و خودت این کار را کردی». اما شاه هنوز به میزان قدرت و نفوذ روحانیون و رهبری امام پی نبرده بود و تحریک انقلابیون را کار شوروی می‌دانست.

محمدرضا شاه در ۱۴ مرداد ۱۳۵۷ به‌مناسبت سال‌روز مشروطه پیامی صادر کرد و از آغاز فصل دموکراسی مسئول در تاریخ ایران سخن گفت و قول داد که آزادی‌های سیاسی در ایران به اندازه کشور‌های اروپایی برسد و انتخابات ۱۰۰ درصد آزاد برگزار شود.

با وجود چنین وعده و وعید‌هایی در ۱۵ مرداد با آغاز ماه رمضان حرکت مخالفان مذهبی عمیق‌تر شد و تظاهرات از روز به شب انتقال پیدا کرد و مردم با پخش نوار و اعلامیه و برپایی سخنرانی در مساجد به حرکت انقلابی شتاب بیشتری دادند.

شیب تند سقوط

تظاهرات ۱۷ شهریور و برخورد مسلحانه حکومت با آن را که به «جمعه سیاه» معروف شد می‌توان نقطه تعیین‌کننده‌ای در سراشیبی سقوط حکومت پهلوی دانست. زمانی که خبر کشتار فجیع میدان ژاله به محمدرضا پهلوی رسید، تصمیم گرفت از صحنه کشتار بازدید کند. او را با هلی‌کوپتر به بالای میدان ژاله بردند.
چند روز پس از این فاجعه، ۲۴ شهریور علی امینی در گفت‌وگویی که با روزنامه فرانسوی «لوموند» داشت، عنوان کرد نمی‌توان شاه را نجات داد، اما رژیم را می‌توان نجات داد و ادامه داد: «شاه باید برای نجات رژیم و کشور از هرج و مرج گذشتی بکند و برود و خود را کنار بکشد» امینی بعداً هم در دیدار با شاه همین درخواست را تکرار کرده بود، اما اثری نداشت، همان‌گونه که توصیه افراد دیگر در این خصوص تاثیری نداشت.

صدایی که دیر شنیده شد

وقتی ارتشبد ازهاری در ۱۵ آبان کابینۀ خود را معرفی کرد اغلب تصور می‌کردند که فشار‌ها و دستگیری مخالفان تشدید خواهد شد، اما کاملاً برعکس شد و همان روز شاه بر صفحه تلوزیون ظاهر شد و گفت: صدای انقلاب را شنیده است: «انقلاب ایران نمی‌تواند مورد تایید من به‌عنوان پادشاه ایران و به‌عنوان یک فرد ایرانی نباشد» و وعده داد که حکومت ایران در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی، اراده ملی و به‌دور از استبداد و ظلم و فساد باشد. امام خمینی در پاسخ به این پیام شاه، گفت: «تعهد بر جبران اشتباهات گذشته و استمداد از روحانیون، از تشبثات شاه برای حفظ سلطنت است» در واقع هیچ کس این پیام دیرهنگام را باور نکرد و جدی نگرفت و همه می‌دانستند که این پیام نشانه تند شدن شیب سقوط و عجز و ناتوانی شاه است. یک روز پس از این پیام دیر هنگام، محمدرضا شاه برای این‌که خود را از مسئولیت‌هایی که موجب اعتراض و قیام مردم شده، مبرا کند دستور داد امیر عباس هویدا ـ. وزیر سابق دربار و کسی که ۱۳ سال نخست‌وزیر مطیع و فرمان‌بر بی‌چون و چرای او بود ـ. و ۱۲ نفر از وزرای کابینۀ او و تعدادی دیگر از مسئولان سابق را دستگیر کنند.

روز‌های پایانی

بعد از دو راهپیمایی بزرگ تاسوعا و عاشورا در ۱۹ و ۲۰ آذر، محمدرضا شاه چاره‌ای جز تسلیم نداشت و تصمیم گرفت برای آرام کردن فضا دست به دامن اعضای جبهۀ ملی شود. در ۲۳ آذر با دکتر کریم سنجابی، رهبر جبهۀ ملی ملاقات کرد و به او پیشنهاد نخست‌وزیری داد، اما سنجابی نپذیرفت و گفت: «تنها راه بازگشت کشور به آرامش کناره‌گیری شاه از سلطنت است» که شاه نمی‌خواست به هیچ قیمتی زیر بار آن برود. دو روز بعد از این دیدار ناموفق، شاه با دکتر غلامحسین صدیقی، وزیر کشور دکتر مصدق ملاقات کرد و به او پیشنهاد نخست‌وزیری داد. صدیقی یک هفته مهلت خواست و از آن روز به بعد تظاهرات در همۀ شهر‌ها ادامه داشت و شعار مردم هم رفتن شاه و رهبری امام خمینی بود. تا این‌که در ۳ دی ازهاری سکته قلبی کرد و شاه در این روز بار دیگر صدیقی را خواست و به او دستور داد که دولت ائتلافی تشکیل دهد. اما چون شاه شرط صدیقی مبنی بر ماندن در ایران را قبول نکرد، او هم از قبول نخست‌وزیری اعراض کرد تا این‌که سرانجام شاپور بختیار تن به نخست‌وزیری داد و از ۹ دی رسماً نخست‌وزیر شد. جبهۀ ملی همان روز تشکیل جلسه داد و بختیار را از ریاست حزب برکنار و از جبهه اخراج کرد. امام خمینی هم در ۱۱ دی اعلام کرد که دولت بختیار مشروعیت ندارد و پیش مردم به‌جایی نمی‌رسد.

در چنین شرایط نابسامانی گزارش رئیس اداره اطلاعات فرانسه از فضای داخلی ایران باعث شد که ژیسکار دستن، رئیس‌جمهور فرانسه در روز ۱۴ دی برای رسیدگی به بحران ایران کنفرانسی با حضور رئیس‌جمهور آمریکا، نخست‌وزیر انگلیس و صدراعظم آلمان در جزیره گوادلوپ، برگزار کند.

در این کنفرانس سقوط شاه قطعی اعلام شد و تصمیم گرفته شد که کشور‌های غربی رابطۀ خود را با حکومت آینده ایران حفظ کنند. نکتۀ جالب این‌که هم‌زمان با برگزاری کنفرانس گوادلوپ ژنرال هایزر آمریکایی به ایران می‌آید تا از نزدیک شاهد تحولات باشد و ارتش را هدایت کند. محمدرضا شاه در روز معرفی کابینه بختیار در ۱۶ دی از مسافرت قریب‌الوقوع خود خبر داد و در نهایت صبح ۲۶ دی ایران را برای همیشه ترک کرد.

نتیجه حیرانی

عده‌ای معتقدند با روی کار آمدن کارتر در آمریکا و فشار بر ایران، شاه در سال ۱۳۵۷ مجبور می‌شود به فضای باز تن بدهد و سخنان شاه دربارۀ فضای باز و شنیدن صدای انقلاب مردم و آزادی برخی از زندانیان را بر اساس این گفته تحلیل می‌کنند، اما اردشیر زاهدی که در سال ۵۷ سفیر ایران در آمریکا بود معتقد است مقامات آمریکایی در سال ۵۷ به شاه توصیه‌های متناقض می‌کردند و نظر آن‌ها در جلسات خصوصی با نظرات رسمی‌شان متفاوت بوده است. او در خاطراتش دربارۀ توصیه‌هایی متناقض مقامات آمریکایی به شاه می‌نویسد: «رئیس‌جمهور آمریکا از من می‌خواست به شاه بگویم محکم بایستد و هر چه به مصلحت و امکان‌پذیر می‌داند، عمل کند.
از جمله به من یادآوری می‌کرد به شاه بگویم که: نگران وعده‌ای که برای رعایت حقوق بشر در ایران داده است، نشود؛ اما در مصاحبه‌های مطبوعاتی و در ابراز نظرات رسمی، سخن دیگری می‌گفت و خواستار خودداری از هر گونه شدت عمل و جلوگیری از خون‌ریزی بود. او در نطقی ایران را جزیرۀ ثبات در تمامی جهان خواند، اما وقتی به آمریکا بازگشت، علامت دیگری داد. او یک روز، یک حرف و روز دیگر، حرف دیگری می‌زد. مقامات آمریکایی در واشنگتن، یک نوع اظهار‌نظر می‌کردند و سفیر کشورشان در تهران، حرف دیگری می‌زد؛ این به‌کلی گمراه‌کننده بود.»
عباس میلانی هم در کتاب «نگاهی به شاه» به این دوگانگی سیاست آمریکا و ناامیدی شاه از حمایت صریح و محکم آمریکا اشاره می‌کند و می‌نویسد: «هر روز که بحران ابعاد جدی‌تری پیدا می‌کرد، نیاز شاه به علایم حمایت آمریکا و انگلیس هم فزونی می‌گرفت، ولی پیام‌هایی که دریافت می‌کرد مضمونی واحد نداشت. برخورد دولت آمریکا به‌ویژه متضاد و ناهمگون بود.» به اعتقاد میلانی در ماه‌های قبل از انقلاب وزارت خارجه آمریکا، وزارت دفاع، سیا، شورای امنیت ملی و کاخ سفید هر کدام سیاست‌هایی متفاوت درمورد ایران داشتند. همین توصیه‌هایی متناقض خارجی و نظرات متناقض مقامات داخلی محمدرضا پهلوی را در یک سرگردانی و بلاتکلیفی قرار داده بود. این حیرانی‌ها سرانجام باعث شد که رفتن را بر ماندن ترجیح دهد.

روایت پرویز ثابتی از رفتن شاه

پرویز ثابتی، مدیر امنیت داخلی ساواک که سالیان بسیاری در ساواک رتبه دوم را داشت و حتی بسیاری وی را در اصل نفر اول ساواک می‌دانند و از او به عنوان بانک اسرار حکومت گذشته یاد می‌کنند، در کتاب «در دامگه حادثه» دربارۀ فرایند تصمیم شاه به خروج از ایران می‌گوید: «من اولین بار در خرداد ۱۳۵۷ موقعی که پیشنهاد دستگیری ۱۵۰۰ نفر را داده بودیم (و شاه با بازداشت ۳۰۰ نفر موافقت کرده بود) در ملاقاتی که در این رابطه با فردوست داشتم، از ایشان شنیدم که: «اگر مردم این قدر ناسپاس باشند، اعلی‌حضرت ممکن است بگذارند و بروند»، گفتم: «کجا بروند؟ چطور چنین امری ممکن است؟» در پاسخ گفت: «ایشان چه اندازه می‌توانند این ناسپاسی‌ها را تحمل کنند؟ می‌گذارند از مملکت می‌روند. این یک واقعیت است.»
او قبلاً این مطلب را به یکی از همکارانم نیز گفته بود که برای من تازگی نداشت. بار دوم در مرداد ۱۳۵۷ که هنوز آموزگار، نخست‌وزیر بود، جلسه‌ای در نخست‌وزیری با شرکت قره‌باغی (فرمانده ژاندارمری)، صمدیان‌پور (رئیس شهربانی)، سرلشکر مولوی (رئیس پلیس تهران) و من، تشکیل شده بود تا راجع به پرداخت پاداش به عناصر پلیس، که مدتی بود با متظاهرین در خیابان‌ها درگیر بودند، تصمیم‌گیری شود.
در این جلسه، این بار آموزگار گفت: «اگر مردم به این اندازه قدرشناس باشند، اعلی‌حضرت ممکن است رها کنند و بروند.» من پس از خروج از جلسه، نزد هویدا رفتم و ماجرا را گفتم و افزودم: «موقعی که نخست‌وزیر مملکت، جلوی نظامی‌ها چنین حرفی را بزند، آن‌ها شلوارشان را خراب خواهند کرد. [..]بار سوم امکان کناره‌گیری شاه، به وسیلۀ مهناز افخمی از قول والاحضرت اشرف نقل شد. در شهریور ماه در منزل یکی از دوستان، میهمان بودیم. مهناز افخمی که از دیدار والاحضرت اشرف برگشته بود، عنوان کرد که والاحضرت به او گفته است که: “با ناسپاسی مردم، اعلی‌حضرت ممکن است از مملکت بروند. ”»

مرغ‌دلی که، چون شیر می‌غرید

عباس میلانی در کتاب «نگاهی به شاه» دربارۀ دست‌پاچگی و سردرگمی محمدرضا پهلوی در ماه‌های پایانی سلطنتش می‌نویسد: «همان شاهی که چند سال قبل به زبانی درشت و بی‌پروا، در برابر خواست روسای جمهور آمریکا ـ. از جمله نیکسون که دوست نزدیک شاه بود ـ. ایستاد و حاضر نشد قیمت نفت را کاهش دهد، یا ثابت نگه دارد، حال که مملکت دچار بحران شده بود، از هر گونه تصمیم‌گیری، پیش از آن‌که نظر سفرای آمریکا و انگلیس را بداند، عاجز بود.»
میلانی در ادامه نظر بعضی از نزدیکان و طرفداران شاه را مبنی بر این‌که مصرف دارو‌های ضدسرطانی باعث عدم تصمیم‌گیری قطعی محمدرضا پهلوی شده بود، رد کرده و می‌نویسد: «برخی از طرفداران شاه می‌پذیرند که او در ماه‌های واپسین سلطنتش از تصمیم‌گیری عاجز بود. می‌گویند این فلج فکری و سیاسی نتیجۀ دارو‌هایی بود که برای معالجۀ سرطانش می‌خورد. فراموش می‌کنند که در جوانی، در آستانۀ تحولات ۲۸ مرداد و در ماه‌های رویارویی با دکتر مصدق هم شاه به شکلی خفیف‌تر به همین فلج سیاسی دچار بود.

در زندگی شاه، شخصیتش سرنوشت سیاسی‌اش را رقم می‌زد. [..]مرغ‌دلی بود که، چون شیر می‌غرید، اما به محض احساس خطر غرشش به کرنش بدل می‌شد. بدون شک دارو‌هایی که شاه برای درمان سرطانش می‌خورد، جسم و جانش را می‌فرسود و بر واهمه‌ها و افسردگی‌هایش می‌افزود، اما وقتی به کل زندگی‌اش نظر می‌افکنیم، می‌بینیم که این دارو‌ها در واقع آن‌چنان را آن‌چنان‌تر می‌کرد. در یک کلام ریشۀ تردید‌ها و تزلزل‌هایش را در ماه‌های قبل از انقلاب باید بیشتر در سرشت شخصیتش سراغ گرفت نه ترکیب دارو‌هایی که پزشکانش تجویز می‌کردند.»

 
عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها