با این حال، پس از مرگ شاهعباس، روند حاکمیت صفویان بر ایران، سیری نزولی به خود گرفت. بیشتر شاهان بعدی، تربیت شدگان حرمسراهای عریض و طویل بودند و بر تنشان، اثری از زخمهای ناشی از جنگ یا فعالیتهای سیاسی دیده نمیشد و فکرشان نیز، در میدان سیاستورزی، پرورش نیافته بود.
آنها در واقع سرمایههایی را که پیشینیان فراهم آوردهبودند، مصرف میکردند و چیزی بر داشتههایشان نمیافزودند. شورشها و بحرانهای متعددی که به ویژه در دهه آخر دوره صفویه، در گوشه و کنار کشور آغاز شد و سپس به اوج رسید، ناشی از همین ناکارآمدی بود.
آموزش علمی و عملی جادو!
در سالهای پایانی دوره صفویه، شرایط به مراتب وخامت بیشتری یافت.
شاه سلطان حسین صفوی، خود نمونه بارزی از افراد سادهلوح، خرافاتی و پرورشیافته حرمسرا بود. علاقه وی به جادو تا آنجا پیش رفت که بیشتر وقتش را با رمالان و منجمان میگذراند و بدون اجازه آنها آب نمیخورد. شاه سلطانحسین بیشتر روز را در اوهام میگذراند.
او برای خود کتابخانههایی ترتیب داده بود که تعداد زیادی از کتابهای علوم غریبه و جادو در آن قرار داشت. این کتابها معمولا وِردهایی را تجویز میکرد که شاه خیالپرداز صفوی، در طول روز، زیر لب میخواند و احساس امنیت و قدرت میکرد.
بارها پیش آمده بود که برخی علمای وقت، درباره بیاثر بودن این اقدامات و کراهت آن، مطالبی را به شاه یادآوری میکردند، اما او انگار نه انگار! علاوه بر این کتابخانه، شاه معتقد بود که باید عملاً به فنون کیمیاگری و جادو ورود کند و این کتابها برای نیل وی به اهدافش کافی نیست.
اتاق اسرارآمیز
به این ترتیب، کسب وسایل و مواد عجیب و غریب برای فعالیتهای جادوگری هم به فهرست علاقهمندیهای شاهسلطانحسین اضافه شد. محمد هاشم آصف، در کتاب «رستمالتواریخ» که در دوره
زندیه به رشته تحریر درآمد و موضوع آن وقایع دوران آخرین شاه دودمان صفوی و سپس، استیلای افغانها بر
اصفهان است، مطالبی شگفتانگیز در این باره نقل میکند. وی مینویسد: «آن سلطان را عجایب خوانهایی بود که اشیای عجیبه و چیزهای غریبه بسیار در آن نهاده بود.»
این چیزهای عجیب و غریب، در واقع مواد بیارزش، اما نایابی بودند که رمالان سودجو، آن را با مبالغ زیاد در اختیار شاه قرار میدادند یا با هدیه آن ها، زمینه کسب منفعت در جای دیگر را به دست میآوردند.
اکسیر بازیهای شاه!
گزارشهای تاریخی نشان میدهد که در آزمایشگاه شاه سلطانحسین، انواع و اقسام لوازم جادو و کیمیا، به همراه مواد لازم، یافت میشد؛ پوست مار سیاه، پوست سوسمار، چند کله گوسفند با نقش و نگار و دو سه تا جمجمه انسانِ روغنمالی شده! افزون بر اینها، تعداد زیادی گرد رنگی هم وجود داشت که در شیشههای مختلف نگهداری میشد و ترکیب آنها معلوم نبود.
شاه از این گردها، با عنوان اکسیر یاد میکرد و مدعی بود که هر کدام اثری خاص در زندگی انسانها دارد و میتواند مثلاً، خوشبختی و بدبختی آدمیزاد را رقم بزند! جالب اینجاست که واپسین شاه صفوی، اطرافیان را ویزیت هم میکرد و برای آنها با این اکسیرها، نسخه مینوشت و آن بختبرگشتهها ناچار بودند که دستورالعمل سلطان را اجرا کنند؛ معلوم نیست چه تعداد از اطرافیان وی، به واسطه این گردهای رنگارنگ مسموم و معدوم شدهاند؟!
نمایشهای محیرالعقول
با بعضی از این اکسیرها، میشد نمایشهای جذابی اجرا کرد. یکی از آنها به نام «رمل الصعود»، در صورتی که حرارت میدید، میجوشید و از جام شیشهای بالا میآمد، سرریز میشد و به پایین میریخت و در این وقت، ناگهان با صدایی مهیب منفجر میشد و ترس و وحشت ایجاد میکرد.
جالب اینجاست که شاه سلطانحسین این اکسیر را به عنوان معجون بیهوش کننده مورد استفاده قرار میداد و معتقد بود که صدای جادویی آن، انسان را بیهوش میکند؛ احتمالا نوکران درگاه هم باید برای دلخوشی شاه موهومباف صفوی، خود را به بیهوشی میزدند!
به غیر از «رمل الصعود» که از اکسیرهای مورد علاقه شاه بود و آن را رمالی حقهباز برای وی فراهم میکرد، اکسیری دیگر به نام «رمل متلوّن» هم در آزمایشگاه شاه سلطانحسین پیدا میشد که برای او بسیار واجد اهمیت بود. شاه ادعا میکرد اگر هنگام خواب، مقداری از این اکسیر رنگارنگ را روی سینه فردی بریزند، او همه اسرارش را بازگو و رازهای مگو را فاش خواهد کرد.
جالب اینجاست که اطرافیان شاه، برای دلخوشی او ناچار بودند اسرار موهوم را هنگام خواب بر زبان آورند؛ البته بسیار کنترل شده و به صورتی که علاقه شاه به خودشان را برانگیزانند!
به هر حال، این مدرسه و آزمایشگاه عریض و طویل و آن اکسیرهای عجیب و غریب، نتوانست مانع سقوط اصفهان شود. شورشیان افغان خود را به پشت دروازههای شهر رساندند و با سقوط اصفهان، شاه سلطانحسین مدتی را در زندان گذراند و با پیچیدن شایعه حمایت
عثمانیها از وی، گردن زده شد.