پس از استقرار حکومت هیتلری در معاملات
آلمان با خارجیها اشکالات بزرگی فراهم شد و قسمتی از نقدینه بازرگانان در بانکهای آلمان توقیف بود هیتلر صدور تدارکات صنعتی را ممنوع کرده بود و فقط به تولیدات غیرضروری اجازه صدور میداد.
داور هیاتی را به ریاست محمود بدر خزانهدار کل و عضویت عبدالحسین مسعود انصاری رئیس اداره امور اقتصادی وزارت امور خارجه و صادق وثیقی معاون اداره کل تجارت به آلمان فرستاد تا باب معاملات بازرگانی را با دولت آلمان باز کنند. این هیات قریب هشت ماه با مقامات آلمانی مذاکره کردند و قرارداد مرضیالطرفین بین دو دولت امضا و مبادله شد و کالاهای آلمانی نیز وارد بازار ایران گردید.
داور بودجه سال ۱۳۱۴ را طبق دستور شاه یکصد میلیون ریال افزود و آن را به هفتصد میلیون ریال رسانید، ولی در پایان سال ۱۳۱۴ یک بودجه یک میلیارد ریالی تقدیم شاه کرد و ۳۰ درصد به بودجه کشور افزود.
گرفتاری بقیه دوستان داور
داور در سال ۱۳۱۴ سرگرم توسعه شرکتها بود؛ به تمام شهرها سرکشی میکرد، شرکت تشکیل میداد، تجار را به فعالیت وامیداشت و درصدد بود وضع آشفته مالی مملکت را سر و صورتی بدهد و شاه را از خود راضی کند. اما دو سه واقعه ناگهانی او را بار دیگر از پای درآورد.
نخستین واقعهای که در سال ۱۳۱۴ داور را شدیدا تکان داد بیمهری رضاشاه به عدهای از دوستان و نزدیکان داور بود؛ دوستانی که با دل و جان در تمام مواقع، از واقعه جمهوری گرفته تا خلع قاجاریه و مجلس موسس گام به گام با داور بودهاند.
عدلالملک دادگر دوست نزدیک داور رئیس مجلس شورای ملی که در انتخابات دوره دهم نماینده اول
تهران شده بود مورد تغیر شدید واقع و به امر رضاشاه تبعید شد.
علی دشتی نماینده مجلس و مدیر روزنامه شفق سرخ و مداح حکومت پهلوی و زینالعابدین رهنما مدیر روزنامه معتبر و یومیه ایران و نماینده مجلس و محمدرضا تجدد قاضی عالیرتبه دادگستری و فرجالله بهرامی دبیر اعظم رئیس دفتر مخصوص شاه، توقیف و هر چهار نفر در شرایط نامساعدی به زندان نظمیه انتقال یافتند.
از روزی که سردار سپه سابق به سلطنت رسید و رضاشاه پهلوی شد، تمام کسانی را که او را صادقانه در رسیدن به هدفش یاری داده بودند، لجنمال کرد، تهمت دزدی به آنها زد، ولاجرم یا در گوشه زندان جان سپردند یا تحت نظر پلیس در نهایت ترس و وحشت ادامه حیات میدادند.
چه بسا که اموال غالب آنها نیز مصادره شده بود. داور تکتک افراد را به یاد آورد: نصرتالدوله فیروز،
عبدالحسین تیمورتاش، سردار اسعد
بختیاری، سید محمد تدین، رضا افشار، فرجالله بهرامی دبیراعظم، علی دشتی، زینالعابدین رهنما، عدلالملک دادگر، از نظامیان سرتیپ جان محمدخان، امیرلشکر سردار منتخب جهانبانی، امیر لشکر امیر اقتدار، امیر لشکر طهماسبی، امیر لشکر محمودخان آیرم، سرهنگ پولادین و سرلشکر حبیبالله شیبانی همه از نزدیکان و محارم سردار سپه دیروز و رضاشاه امروز بودند. شرح خدمات هر کدام از آنها به پهلوی کتابی قطور لازم داشت.
دبیراعظم بهرامی رئیس دفتر مخصوص که قسم شاه غالبا به جان او بود، نویسنده سفرنامه خوزستان، نویسنده تمام نطقهای حماسی و احساسی و ادبی سردار سپه و رضاشاه، وزیر مقتدر پست و تلگراف، استاندار فارس، استاندار خراسان اکنون باید در گوشه زندان به سر ببرد و امیدی به نجات او نباشد.
جسم و جان داور را نیز فشاری طاقتفرسا درآورده بود و هر آن منتظر بود که به سرنوشت دوستان خود دچار شود. گاهی از این بابت دچار توهم میشد که چرا تاکنون سروقت من نیامدهاند بهخصوص که حدس میزد در وزارت مالیه نتوانسته است نظر شاه را به خود جلب کند.
محمدولی اسدی
اعدام اسدی، برکناری فروغی
در سال ۱۳۱۴ به دنبال تغییر کلاه در
مشهد حوادث خونباری روی داد. روحانیت در مقابل حکومت قرار گرفت و قیام گوهرشاد به وجود آمد. هزاران نفر از مردم بیگناه مشهد و زوار به فرمان ایرج مطبوعی آجودان سابق میر پنج رضاخان که با عنوان پرطمطراق امیرلشکر شرق خطه خراسان را زیر سلطه خود داشت و نیز به دستور سرهنگ قادری فرمانده هنگ پیاده لشکر مشهد جان خود را از دست دادند.
مبارزه بین قدرتها در مشهد آغاز شد. محمد، ولی اسدی نایبالتولیه و سوگلی رضاشاه با فتحالله پاکروان استاندار به جان هم افتادند. دست آخر کاسه و کوزه را بر فرق اسدی شکستند و او را مسبب وقایع مشهد قلمداد کردند. نظامیان از تهران به سوی مشهد سرازیر شدند. دیوان حرب فوقالعاده در مشهد تشکیل و سرانجام اسدی محکوم به اعدام شد.
اسدی نماینده ادوار پنجم و ششم همان کسی که ۱۰ سال نیابت تولیت آستان قدس رضوی را بر عهده داشت؛ همان کسی که درآمد آستانه را به ۱۰ برابر رسانیده و بیمارستان و مسجد ساخته بود؛ همان کسی که از عواید آستانه سهم سنگینی در عمران و آبادی مشهد داشت؛ همان کسی که در هزاره فردوسی، رضاشاه زن و دختران خود را در خانه او سکنی داد؛ همان کسی که پس از او همواره یکی از فرزندانش نماینده مجلس از بیرجند میشد؛ و بالاخره اسدی همان کسی که پسرش داماد فروغی رئیسالوزرای ایران بود باید به سرنوشت پایهگذاران سلطنت پهلوی دچار شود.
شبانگاه نهم آذرماه تمام فرزندان اسدی در منزل فروغی جمع شدند و خبر دادند دیوان حرب حکم اعدام پدرشان را صادر کرده است، تا حکم به مرحله اجرا نرسیده است فکری بکنید. روابط فروغی با رضاشاه غیر از روابط رضاشاه با سایر رجال و مقامات بود.
دیگران با رضاشاه همکاری میکردند، ولی فروغی معلم شاه بود. تمام تعزیه گردانیهای دوران سلطنت رضاشاه به دست او انجام گرفته بود. شاه تمام حرفهای محرمانه خود را با او میزد و او راهگشایی میکرد و از این لحاظ نزد شاه قرب و منزلتی خاص داشت.
آن شب فروغی به سلمان و علیاکبر اسدی قول داد که به هر ترتیبی هست شاه را راضی خواهد کرد که از سیاست پدرشان صرفنظر کند. آن شب تا صبح نخوابید، در اندیشه دور و درازی رفت. خدمات اسدی را کلاسهبندی کرد، چند نثر فصیح و چند
شعر مناسب از عفو شاهان به یاد آورد و برنامه شرفیابی و سیاق سخن خود را برمبنای آنها قرار داد.
فروغی صبح زود به کاخ شاه رفت. در آن ساعاتی که شاه هفتاد بار طول باغ را طی میکرد فقط چند نفر اجازه داشتند او را ملاقات کنند. یکی از آنها فروغی رئیسالوزرا بود. فروغی وقتی وارد کاخ شد و آهسته به سمت مسیر شاه قدم برداشت یداللهخان اسلحهدار باشی جلو دوید و عرض کرد آقای شکوهالملک فرمودند قبل از شرفیابی چند دقیقهای بنده را سرافراز فرمایید، عرض واجبی دارم که باید قبل از شرفیابی به سمع شما برسانم.
فروغی با شنیدن این پیغام به دست راست پیچید و وارد اتاق شکوهالملک شد. مرحوم شکوه با شکوه خاصی از او استقبال کرد و استدعای استراحت کرد. فروغی خونسرد و آرام مدتی به چهره رئیس دفتر مخصوص نظر انداخت که عنوان مطلب بشود، ولی شکوه همچنان به سکوت برگزار میکرد تا پیشخدمت چای تازهدم
لاهیجان را در جلوی رئیسالوزرا گذاشت.
فروغی وقتی دید از طرف شکوه مطلبی عنوان نمیشود به سخن در آمد و گفت کاری با من داشتید، شکوه گفت بلی و آن این است که اعلیحضرت قدری گرفته و متغیر هستید و فرمودند کسی به ملاقات من نیاید. فرمودند فروغی ممکن است صبح زود تقاضای ملاقات کند، به او بگویید همان بعدازظهر شرفیاب شود.
فروغی با شم سیاسی و فلسفی خود فهمید شاه حدس زده است که برای چه کاری به او مراجعه خواهد کرد. عجب وقت تنگ است و ممکن است اسدی اعدام شود چه باید کرد؟ چاره منحصربهفرد بود، راه چانه زدن وجود نداشت.
بلند شد و به عمارت بادگیر مقر رئیسالوزرایی رفت و وقتی چشمش به چشم فرزندان اسدی افتاد که دقیقه شماری برای اخذ نتیجه میکردند سر را به زیر افکند، فقط گفت شرفیابی به بعدازظهر موکول شد، باید توکل به خدا داشت.
دقایق به کندی سپری میشد و بالاخره بعدازظهر فرا رسید و فروغی رئیسالوزرا شرفیاب شد. تا رضاشاه چشمش به فروغی افتاد کندی کار فرهنگستان را بهانه قرار داده به سختی به او توپید. بعد از چند مورد کارهای معوقه سوال کرد، چون جواب رضایتبخش نبود بر تشدد خود افزود. فروغی در میان تشدد و تغیر رضاشاه دل به دریا زد و چنین عنوان مطلب کرد:
غرض و مقصود از شرفیابی به پیشگاه مقدس پادشاه قدر قدرت ارواحنا فدا عرض بیگناهی یکی از چاکران اعلیحضرت است. اعلیحضرتا یقین بدانید اسدی از خدمتگزاران صادق و صمیمی است، جز خواسته پدر تاجدار قدمی برنداشته است. رضا شاه در این موقع به تغیر گفت: ذکاءالملک (فروغی) پای مرا هم به وسط بکش!
فروغی ادامه داد: معاندین کار خود را کردهاند و اگر خدای نکرده اسدی مقصر هم باشد در مقابل خدمات گذشته مستحق بخشش و عفو ملوکانه است. به فرزندان او رحم کنید و نگذارید بیگناهی بیجهت طعمه لاشخوران بشود. پرونده اسدی ساخته و پرداخته پاکروان است و لاغیر. رضا شاه پس از شنیدن سخنان ملایم و مصلحتآمیز فروغی راه افتاد و فروغی نیز به دنبال او رفت.
رضاشاه وارد اتاق کار خود شد و از روی میز کاغذی برداشت و آن را به دست فروغی داد و فروغی عینک خود را جابهجا کرد، ولی شاه به او مجال خواندن نداد. کاغذ را از دست او گرفت و بلند شروع به خواندن کرد. هر سطری که رضاشاه از نامه را میخواند صدای او بلندتر میشد تا به این جملات رسید که تقریبا فریاد میکشید:
«محکمه با توجه به محتویات دوسیه و دلایل و مدارک متقن و امارات قانونی و استماع بیانات شهود جرم محمد، ولی اسدی را محرز و مسلم میداند و او را محکوم به اعدام میکند …»
شاه بر خشونت خود افزود و گفت: باز دفاع میکنی! باز حمایت میکنی! باز شفاعت میکنی! برو، برو به خانه خودت دیگر لازم نیست اینجا بیایی با تو کاری ندارم!
فروغی با رنگ پریده تعظیمی کرد و از کاخ خارج شد و یکسره برای جمع کردن اثاثه شخصی به مقر رئیسالوزرایی رفت و فکر میکرد از مذاکرات او و شاه احدی مطلع نیست. ولی وقتی وارد ساختمان شد چشمش به سرهنگ مختاری کفیل نظمیه افتاد که در غیاب سرلشکر آیرم کفالت داشت.
مختاری به دنبال فروغی وارد اتاق شد و فروغی به جمعآوری اثاثه خود پرداخت و بدون اینکه با کسی خداحافظی کند راه منزل خود را پیش گرفت. مختاری نیز او را همراهی میکرد. هنگامی که فروغی میخواست داخل منزل خود بشود مختاری گفت: از امروز تحت نظر پلیس هستید، در رفت و آمد و معاشرت و مذاکره تلفنی حداکثر رعایت را بکنید. فروغی وارد خانه شد و همه دور او جمع شدند و به بیان ماوقع پرداخت.
در این بین روزنامه اطلاعات را آوردند. فروغی با تعجب این خبر را مرور کرد: فروغی رئیسالوزرا به واسطه علت مزاج استعفای خود را به پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی تقدیم کرده است.
آن روز دهم آذر ماه ۱۳۱۴ بود. چند روز پس از استعفای اجباری فروغی، محمدولی اسدی در مشهد به وضع فجیعی تیرباران شد. از علی اکبر اسدی نماینده مجلس و داماد فروغی سلب مصونیت شد و به اتفاق برادرش سلمان اسدی به سیاهچال زندان افتادند و خانه نخستوزیر دیروز تبدیل به ماتمکده شد.
جم یا داور
وزیران کابینه فروغی چند لحظه پس از آخرین شرفیابی او، از کم و کیف ماجرا مطلع شدند و بیش از هر وزیری داور متوحش شد. داور به نقش فروغی در روی کار آوردن رضاشاه وقوف کامل داشت. از صمیمیت فروغی و تدابیر او در کارها مطلع بود و میدانست فروغی قدمی برخلاف مصالح شاه برنداشته است و تمام تمنیات شاه را به مرحله اجرا درآورده و صورت قانونی به آن داده است.
داور با خود اندیشید که فروغی هم رفت، خدا عاقبت او را به خیر کند. تنها من ماندهام، من علیاکبر داور، تنور گرمکن انقراض قاجاریه که صدها نقطه ضعف از من باقی مانده است همین اوضاع آشفته و درهم وزارت دارایی کافی است که در زیر لکوموتیو خشم شاه له و نابود شوم. چه باید کرد؟ آیا میتوان از این مملکت گریخت، آیا میتوان بهعنوان بیماری به خارج رفت و بازنگشت؟
خیر اینها اصولی نیست، باید بود تا سرنوشت را دید. از طرفی از کجا بعد از فروغی نوبت به من نرسد. غالب وزیران کابینه دستپروردگان من هستند.
تنها کسی که سابقه خدمت برابر من دارد محمود جم وزیر داخله است، پس برای ریاست دولت من و جم شانس داریم. داور در مغز خود یک تجزیه و تحلیل کوتاه از موقعیت خود و جم به عمل آورد سرانجام نتیجه گرفت امتیازات او از محمود جم بیشتر است.
داور در زندگی جم مرور کرد و بهخاطر آورد میرزا محمودخان آذربایجانی که بعد لقب مدیرالملک گرفت کار خود را با شاگردی در داروخانه شروع کرد. چون مدیر داروخانه دکتر کوبن فرانسوی بود طبعا زبان غیرعلمی فرانسه را نزد او یاد گرفت. بعد از مدتی به تهران آمد و در سفارت فرانسه منشی شد.
بعد داخل خدمت دولت شد. مدتی سمت او در وزارت مالیه مترجمی بود بعد رئیس غله و رئیس خزانه شد. در کابینه سیدضیاءالدین وزارت گرفت و، چون ابزار خوبی در دست سردار سپه بود، حمایت شد. چند بار وزیر و والی شد. داور حساب کرد جمع مدت وزارت او نصف دوران وزارت من نیست، از طرفی با خود گفت او چه خدمت شایستهای انجام داده است؟ چه فداکاری برای سلطنت رضاشاه کرده است؟
بلکه وارد سفره گستردهای شده است که من و دوستانم آن سفره را گستردیم. تنها حسن او محافظهکاری است. من برای ایران حیثیت ایجاد کردم، عدلیهای به سبک اروپا به وجود آوردم، دهها قانون به تصویب رساندم، در مجامع بینالمللی کسب حیثیت کردم، تمام رجال اروپا مرا به قانوندانی میشناسند.
آیا باز هم جم شانس دارد. فقط در یک مورد ممکن است شانس جم بر من بچربد و آن هم در صورتی است که من از چشم شاه افتاده باشم و شاه مترصد فرصتی باشد تا پاداش خدمات مرا هم مانند سایرین کف دستم بگذارد!
داور آن شب تا صبح نخوابید و در خوف و رجا بهسر میبرد. روز بعد به علت کنار رفتن رئیس دولت به وزارتخانه نرفت، ولی نزدیک تلفن نشست تا اگر از طرف شاه احضار شد، فورا به کاخ عزیمت کند.
انتظار داور طولانی شد و تا ظهر زنگی به او زده نشد. مقارن ظهر زنگ تلفن داور به صدا درآمد و از آن طرف سیم محمود جم با صدای نازک خود داور را برای تشکیل هیات وزیران و معرفی به شاه دعوت کرد. با شنیدن دعوت جم دانست ستاره او در حال افول است و دیگر محلی از اعراب ندارد و باید در انتظار سرنوشت دردناکی باشد.
شاید از همان لحظات تصمیم گرفت دژخیم او خودش باشد و کاری را که باید پزشک احمدی انجام بدهد خود انجام دهد کما اینکه انجام داد.
باری، داور پس از نابودی و زندانی یا خانهنشین شدن دوستانش و آنان که در به قدرت رساندن رضاشاه نقش اساسی داشتند، و اکنون با توجه به برکناری فروغی و اعدام اسدی نایب التولیه آستان قدس و متصدی نشدن رئیسالوزرایی که به هر حساب حق خود میدانست، نتیجه گرفت که رضاشاه درصدد سرنگونی اوست.
ولی پس از اینکه جم او را به همکاری دعوت کرد تصمیم گرفت به هر نحو اقدامات خود را در وزارت مالیه ادامه دهد.