مجازات نعل زدن پا – ماجرای مجازات عجیب شاه قاجار برای زن جوان با عکس
ناصرالدین شاه قاجار علاقه زیادی داشت که برای تفریح سر به سر دیگران بگذارد؛ وقتی خنده او شروع می شد اطرافیانش حق نداشتند تکان بخورند تا خنده و قهقهه شاه قاجار تمام شود.
در ایران دوره ناصرالدین شاه، از نظر قانونی برده داری و برده فروشی هنوز لغو نشده بود اما کسی به برده فروشی و خریدن برده رغبت نشان نمیداد. در آن دوران سیاه پوستانی بودند که خانه زاد نامیده می شدند و نسل به نسل به خاندان قاجار خدمت می کردند. این خانه زادها نه تنها در دربار بلکه در خانواده های اعیان نیز پیدا می شدند. اما در سال های اخر سلطنت شاه قاجار و به خصوص بعد از انقلاب مشروطه، این خانه زادها هم خانه و زندگی مستقلی تشکیل دادند.
آنها حبشی های دورگه بودند، رنگ پوستشان تیره بود و چهره های بسیار زیبایی داشتند که جلب توجه می کرد. یکی از اینها زن سیاه پوست جوانی بود که چون در روز عید قربان به دنیا آمده بود نامش را حاجیه قدم شاه گذاشته بودند. در زبان رایج او را حاج قدم شاه صدا می کردند. حاج قدم شاه با بازمانده دو برده حبشی بود که پوستی قهوه ای، چهره ای زیبا، قدی بلند و متناسب، موهای مواج، سیاه و درخشنده داشت. بسیار مورد توجه بود و به دلیل زیبایی اش طرفداران و خاستگارهای بسیاری داشت. حاج قدم شاه به مهد علیا، مادر شاه خدمت می کرد و مهد علیا به او اجازه ازدواج نداده بود زیرا مصلحت نمی دانست نسل دو رگه به وجود بیاید و ادامه داشته باشد. مهد علیا به او توجه ویژه داشت و او را در همه سفرها به همراه می برد حتی در سفر کربلا و نجف، حاج قدم شاه همراهش بود و به او خدمت می کرد. همراهی در سفرها هم تفریح بود و هم امتیاز ویژه ای محسوب می شد. ناصرالدین شاه هم به او توجه خاصی داشت و در مهمانی ها تمایل داشت که حاج قدم شاه به او خدمت کند. شاه قاجار همیشه با او شوخی می کرد و او با جواب هایش شاه را به خنده میانداخت. توجه و علاقه شاه به او باعث شده بود که دوستان و دشمنان زیادی داشته باشد. عده زیادی می خواستند او را از چشم شاه قاجار و مادرش بیاندازند. روزی یکی از زنان ناصرالدین شاه برای یکی از پسرانش جشن ختنه سوران گرفته بود و بیشتر خانم های دربار به این مراسم دعوت شده بودند. از صبح خیلی زود، خدمتکاران و خواجه ها مشغول بودند تا بهترین جشن را برگزار کنند. شاه قاجار که آن روز برای شکار به کوه های دماوند رفته بود، در آن جشن به طور اتفاقی شرکت کرد. شاه قرار بود بعد از شکار چند روزی به کاخ قصر فیروزه برود و آنجا بماند اما زودتر برگشته بود. حضور شاه بر اهمیت این جشن افزوده بود. چند دسته مطرب و نوازنده هم دعوت شده بودند که مشغول نواختن و خواندن بودند. عده ای هم می رقصیدند. حاجیه نیز در آن جشن حضور داشت. از بخت بد حاج قدم شاه، مهد علیا دو سال بود که از دنیا رفته بود و او حامی مانند مادر شاه نداشت. آن روز که اجل بالای سرش پرواز می کرد او در حاشیه تالار ایستاده بود و رقاصان را تماشا می کرد. ساعتی گذشت درحالی که مطربان هم چنان می نواختند و آواز می خواندند چشم ناصرالدین شاه به حاجیه قدم شاه افتاد و از اوخواست که برقصد. زن زیبای سیاه پوست رقاص خوبی هم بود وقتی که شروع به رقصیدن کرد شاه قاجاری از شادی به وجد آمد و سر شوخی را با او باز کرد.
حاجیه قدم شاه بخت برگشته در جواب شوخی شاه صدایی قبیح و زشت درآورد. ناگهان حالت چشمان شاه قاجار برگشت. آثار خشم و غضب در چهره او نمایان شد. مطربان خاموش شدند، تالار که بیش از ۲۰۰ نفر جمعیت داشت طوری در سکوت فرو رفت که انگار همه مرده اند. همه در انتظار حادثه ای بودند و خود حاج قدم شاه متوجه کار زشت خود شد و سرافکنده ایستاده بود که ناگهان ناصرالدین شاه با صدای بلند جلاد را صدا کرد. حاجیه قدم شاه به خاک افتاد اما قبل از آن که بتواند حرفی بزند، بیچاره از ترس بیهوش شد. جلاد در آن لحظه حاضر نبود، شاه قاجار از تالار بیرون رفت و دستور داد که او را نعل کنند زیرا او مثل یک الاغ است و انسان نیست. دشمنان حاج قدم شاه از یک طرف شاه را تحریک می کردند و دوستانش از سوی دیگر تلاش می کردند تا او را از خشم ناصرالدین شاه حفظ کنند بلکه شاه او را عفو کند.
اما ناصرالدین شاه از عقیده اش برنگشت و فردای آن روز زن جوان را نعل کردند و زن زیبا و بینوا در زیر درد ناشی از کوبیدن میخ های نعل به استخوانهای کف پایش از دنیا رفت.
لعنت بر خاندان کثیف و پلید قاجاریه که ایران ما را ملک شخصی و بوستان خود می دانستند و با فروش آن زندگی نکبت بار خود را می گذراندند و انسان و انسانیت و چنین مفاهیمی برای آنها ارزشی نداشت