همه چیز درباره سلطنت شاه عباس اول
شاه عباس در اول رمضان ۹۸۷ ه-ق در هرات متولد شد. (اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ۲۰۶) هنگام ولادت او، پدرش محمد میرزا، حکومت هرات داشت. هنوز یک سال و شش ماه از تولدش نگذشته بود که از نعمت مادر بیبهره شد. سالهای کودکی عباس میرزا در هرات گذشت. در حالی که کودکی بیش نبود، از سوی پدر به حکومت هرات گمارده شد و شاه قلی سلطان یکان استاجلو را به دل للگی او انتخاب کرد. با قتل شاه قلی سلطان امیرالامرا های خراسان، عباس میرزا در حالی که شش سال پیش نداشت، لَلِ خود را از دست داد.
چون شاه محمد خدابنده به سلطنت رسید، مهدعلیا که خواهان ولیعهدی پسر دیگرش حمزه میرزا بود و از دسیسه چینی سران قزلباش و اختلاف بین آنها آگاهی داشت، نگران بهرهبرداری علی قلی خان شاملو از عباس میرزا بود. بنابراین مصلحت آن دانست تا عباس میرزا را از هرات به قزوین آورده و زیر نظر خود بگیرد. به این منظور آقا نظر را که از ملازمان مورد اعتمادش بود، برای آوردن عباس میرزا به هرات فرستاد. علی قلی خان شاملو که بدون انتخاب و اجازه شاه خود را لَلِ عباس میرزا نامیده بود، نمیخواست این مقام ممتاز را از دست بدهد.
بسیاری از حاکمان شهرهای خراسان به ویژه مرشد قلی خان استاجلو با فرستادن عباس میرزا به قزوین مخالفت و علی قلی خان را برضد درخواست مهد علیا تحریک نمودند. در این میان تنها مرتضی قلی خان پرناک از طایفه ترکمان مشهد، مخالف علی قلی خان شاملو بود و با اعزام عباس میرزا به قزوین موافقت داشت. آقا نظر بدون گرفتن نتیجه به قزوین بازگشت و مخالفت امیران شاملو و استاجلو را اعلام داشت. مهدعلیا که بیش از پیش نگران شده بود، این بار ابراهیم بیگ ترکمان از امرای معتبر دربار را مأمور آوردن عباس میرزا از هرات کرد. او نیز بدون نتیجه بازگشت. سرانجام چون امرای قزلباش مهدعلیا را در انجام این کار مصر دیدند، وی را در اول جمادی الاول ۹۸۷ ه-ق به قتل رساندند.
عباس میرزا در ۱۰ ذیقعده ۹۹۶ ه-ق در حالی که ۱۸ سال پیش نداشت، با کمک امرای قزلباش خراسان که در واقع برضد پدر شوریده بودند وارد قزوین شد. حاکم شهر، قور خمس خان شاملو از او و مرشد قلیرخان استقبال شایانی به عمل آورد و بلافاصله مرشد قلی خان به عنوان وکیل السلطنه زمام امور را در دست گرفت .مراسم تاجگذاری شاه عباس چند روز بعد با حضور پدرش در قزوین انجام شد و در ذیقعده ۹۹۶ ه-ق بر تخت سلطنت ایران نشست. ظریفان ماده تاریخ جلوس وی را《ظل الله》و《عباس بهادرخان》یافتند.
بر مسند خاقانی تکیه زد شه ایران تاریخ جلوسش شد عباس بهادرخان
(اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج ۱، ۲۱۰)[۱]
از آنجا که هنگام جلوس بر تخت سلطنت به نوشته اسکندر بیگ ترکمان《سرکشان ولایتها هر یک در مقر خود لوای اقتدار افراخته دم از استقلال و استبداد می زدند》و اغتشاش و آشوب ناشی از سستی و بی لیاقتی پدرش سراسر ایران را فرا گرفته بود، بر آن شد تا به این اوضاع سر و سامان بدهد. ابتدا سران قزلباش را که در توطئه قتل برادرش حمزه میرزاده دست داشتند و برخی از آنها حتی متهم به دخالت در قتل مادرش مهدعلیا بودند.( قزوینی، ۱۳۷۶، ۳۵)[۲] به کمک مرشد قلی خان استاجلو از بین برد.
پس از آن مرشد قلی خان به اداره امور مملکتی گمارده شد و قدرت زیادی یافت تا آنجا که بدون اطلاع شاه احکام و فرمان های سلطنتی را صادر می کرد. اقتدار مرشد قلی خان به جایی رسید که کلیه مناصب و مشاغل دربار را به وابستگان خود واگذارد و حتی به وزیر برگزیده خود لقب اعتماد الدوله داد. همچنین در ۹۹۷ ه-ق برادر شاه عباس، ابو طالب میرزا و برادر زادگان وی یعنی اسماعیل میرزا و حیدر میرزا ( پسران حمزه میرزا) را به قلعه الموت فرستاد تا از پایتخت دور باشند. علاوه بر آن املاک اصفهان را که در تصاحب برادران شاه بود، به موجب فرمانی به خود منتقل کرد.
از این رو امرای قزلباش در برانداختن وی از قدرت متحد شدند. اما توطئه آنان خیلی سریع به گوش شاه عباس و مرشد قلی خان رسید و ناکام ماند. از این رو امرای قزلباش در خانه مهدی قلی خان ذوالقدر حاکم فارس گرد آمدند تا در این باره با شاه عباس مذاکره کنند. شاه صفوی با استفاده از این فرصت به خانه مهدی قلی خان ذوالقدر رفت، ولی در باطن قصد داشت تا مخالفان را از سر راه بر دارد. بنابراین در حین مذاکرات به طرفداری از مشترکان پرداخت و چون مذاکرات دوستانه برگزار نشد، به بهانه اینکه بسیار خشمگین است دستور قتل مهدی قلی خان ذوالقدر را صادر کرد و در همان مجلس یعقوب بیگ ذوالقدر را به جانشینی او برگزید.
همچنین مناصب دیگر مانند مهرداری، قورچی باشی و خلیفه الخفایی را به امیرزادگان جوان حاضر در مجلس داد و صاحبان قبلی این مشاغل را کشت. اگرچه میرزا محمد وزیر و ارباب قلم میرزا لطف الله شیرازی وزیر شاه محمد خدابنده را بخشید و از آن مبلغی به عنوان جریمه گرفت. (فلسفی، ۱۳۶۹، ج ۱، ص ۱۷۹) و برخی از امرای قزلباش از مجلس گریختند ولی در حین فرار به گیلان دستگیر و کشته شدند. بدین ترتیب شاه عباس تعداد زیادی از مخالفان خود را از سر راه برداشت. (اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج ۲، ۶۲۵ – ۶۲۲)
دیری نپایید که شاه عباس بنا به دلایلی درصد قتل مرشد قلی خان بر آمد، که با قدرت، در اداره امور مملکت دخالت میکرد. مرشد قلی خان از انجام بسیاری از خواستههای شاه عباس خودداری می ورزید و بعد از مبالغه و خواهش بسیار بعضی از آنها را انجام میداد. او نه تنها امکان ملاقات امیران قزلباش را بدون کسب اجازه قبلی با شاه نمی داد بلکه شاه را از دیدار با جوانان هم سن خود نیز منع می کرد.
مضافاً بر اینکه از قبل نیز به واسطه تعللی که او در ارسال نیروی کمکی به علی قلی خان شاملو، که در دوره کودکی و فرار و پنهان شدن شاه عباس به او کمک کرده بود – داشت، در ۱۰ رمضان ۹۹۶ ه-ق چهار تن از امرای قزلباش را مامور کرد تا او را بکشند. آنان نیز در بسطام او را به قتل رساندند. (همان، ج ۲، ۶۲۲ – ۵۹۶، ۶۲۵ – ۶۰۰)[۳] بدین ترتیب نیروهایی را که در داخل دربار، قدرت او را تهدید و محدود می کردند به تدریج سرکوب کرد و خود مستقلاً به امور حکومتی پرداخت.
شاه عباس آنگاه خود را برای مبارزه با تهاجمات خارجی که قلمرو را از شرق و غرب اشغال یا مورد تهدید قرار داده بودند، آماده کرد. این دشمنان خارجی، هر دو اهل تسنن و مهاجم بودند و چون شاه عباس یارای مقابله با آنان را در دو جبهه نداشت، لذا ترجیح داد اول با دولت عثمانی که درگیری و آنها دشواریهای بیشتری داشت، کنار بیاید. از این رو حیدر میرزا، برادرزاده خود را که بعد از کشته شدن پدرش حمزه میرزا به وقوع پیوسته بود برای مذاکره صلح نزد سلطان عثمانی فرستاد در معاهده صلحی که بسته شد، شاهعباس ولایات آذربایجان، کردستان، شروان و گرجستان را که در دست قوای عثمانی بود به آنها واگذاشت تا در وقت مقتضی آنها را پس گیرد و در عین حال مانع اتحاد آنان و ازبکان شود.
شورشهای داخلی عصر شاه عباس اول
شورش یعقوب خان ذوالقدر
یعقوب خان، پسر ابراهیم خان و نوه الیاس بیگ ذوالقدر بود. و پس از عزل پدر نتوانست مقام و منصب شایستهای به دست آورد. مولف نقاوه الآثار می نویسد:《اولاد امجادش منکوب و مخذول در زاویه خمول و بادیه افول، پریشان و مضطر به سر می بردند. یعقوب خان که آن قدر بیسامان و سرانجام بود که ایام جهانبانی پادشاه فریدون مسند شاه سلطان محمد در یساق خراسان در موکب ظفر قران بود و خود خدمت اسب خود می کرد…》(افوشته ای نطنزی، ۱۳۵۰، ۳۴۳).
در اواخر پادشاهی شاه محمد خدابنده گروهی از ذوالقدر های فارس به رهبری مهدی قلی خان در سال ۹۹۴ ه-ق به مخالفت با شاه محمد خدابنده برخاستند و تعدادی از آنها برای اعلام حمایت از پادشاهی عباس میرزا به خراسان رفتند. یعقوب بیگ ذوالقدر از جمله افرادی بود که به هواخواهی عباس میرزا به خراسان رفت. (اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج ۱، ۳۸۴)
از این رو، شاه عباس پس از جلوس بر تخت سلطنت، یعقوب بیگ ذوالقدر را مورد توجه و عنایت خاص قرار داد؛ چون مهدی قلی خان ذوالقدر، حاکم فارس بر ضد حکومت مرکزی شورید، دستگیر شد و یعقوب بیگ ذوالقدر را مأمور کشتن وی کرد. یعقوب بیگ این ماموریت را انجام داد و پس از کشتن مهدی قلی خان، رسما لقب《خانی》و《فرمان》حکومت فارس گرفت. و پس از انتصاب به حکومت فارس، به دستور شاه عباس مشغول گردآوری سپاه برای پیوستن به اردوی شاهی در حمله به خراسان و جنگ با ازبکان شد.
هنگام گردآوری سپاه با مخالفت و کارشکنی برخی امیران ذوالقدر چون حمزه بیگ مواجه شد. او پس از مدتی مطیع کردن مخالفان در《چمن بسطام 》خراسان به اردوی شاهی پیوست و از طرف شاه عباس به دریافت خلعت و اصل و زین و کمر مرصّع سرافراز شد. شمّه ای از نافرمانی برخی امیران ذوالقدر را به عرض شاه رسانید. شاه عباس نیز حکم داد 《هر کس که سر از اطاعت او بپیچد، سرش را بریده، به جهت ما فرست تا عبرت دیگران شود》( منجم، ۱۳۶۶، ۶۷) حمایت علنی شاه عباس از یعقوب خان، بر نگرانی و حسادت مخالفان وی افزود. در این هنگام، گروهی از ذوالقدر ها به رهبری حمزه بیگ از اردوی شاهی به جانب فارس فرار کردند. یعقوب خان به دلیل نگرانی از فرار این گروه، با اجازه شاه عباس درصدد بازگشت به شیراز برآمد.
حمزه بیگ و یارانش در یزد با بکتاش خان افشار حاکم کرمان و یزد، علیه یعقوب خان متحد شدند. هدف بکتاش از این اتحاد با مخالفان یعقوب خان، نفوذ یافتن در فارس و ضمیمه کردن آن به قلمروی خود بود. یعقوب خان در حوالی یزد به اتحاد آنان پی برد. بنابراین، با خودداری از پذیرش پیشنهاد ضیافت و مهمانی بکتاش خان افشار که قصد دستگیری وی را داشت، به شیراز رفت، اما بکتاش خان برای متزلزل کردن موقعیت یعقوب خان، حمزه بیگ را با عده ای از جنگجویان افشار به عنوان حاکم به فارس فرستاد.
یعقوب خان پس از آگاهی از این موضوع، با سپاهی چهار هزار نفری برای نبرد با حمزه بیگ آماده شد. در نبرد هایی که میان دو سپاه در شولستان اتفاق افتاد، سپاهیان حمزه بیگ شکست خوردند. عدهای از آنان کشته و مابقی دستگیر و پراکنده شدند و حمزه بیگ به کهگیلویه گریخت. یعقوب خان سرانجام حسن خان افشار، حاکم کهگیلویه را با تهدید وادار به تحویل دادن حمزه بیگ کرد. حمزه بیگ اندکی پس از رسیدن به شیراز، به دستور یعقوب خان کشته شد. بدین ترتیب، یعقوب خان پس از سرکوب حمزه بیگ و دیگر مخالفان، در اندک زمانی با تسلط بر اوضاع فارس، موقعیت سیاسی خود را تثبیت و تحکیم کرد.
سابقه طولانی حکومت قبیلهای ذوالقدر ها بر فارس که حدود یک قرن را در بر میگرفت، از نظر یعقوب خان نوعی مشروعیت برای توسعه قدرت قلمروی محلی خود بود. اگرچه پس از انتصاب حبه حکومت فارس به ظاهر از شاه عباس اظهار اطاعت می کرد، اما در باطن با تکیه بر این منصب و ریاست ایل ذوالقدر و داشتن نیروی قبیلهای در پی اقداماتی برای توسعه قدرت و قلمرو خود برآمد. ملا جلالالدین یزدی در مورد اقدامات یعقوب خان مینویسد: 《چون مخالفت و سرکشی یعقوب از افعال و اعمال و اقوال به تواتر رسید به قول دوستان عمل نکرد، کفران نعمت نموده، یاغی شد… پیوسته خاطر اشرف به دفع و رفع او متعلق بود…》 (منجم، ۱۳۶۶، ۸۸)
منابع صفوی از اقدامات یعقوب خان به عنوان طغیان و تمرد از فرمان پادشاهی یاد کرده و وی را یاغی نامیدهاند. (همان، ۸۸)[۴] یعقوب خان پس از سرکوب شورش حمزه بیگ ذوالقدر، در صدد انتقام گیری از بکتاش خان و جلوگیری از دخالت وی در امور فارس برآمد. وی ابتدا برای متزلزل کردن موقعیت بکتاش خان، عباس سلطان، عموی وی، را به عنوان حاکم به کرمان فرستاد و از افشارهای کرمان خواست که تا به فرمان عباس سلطان باشند؛ زیرا شاه عباس، بکتاش خان را به دلیل نافرمانی و خود سری از حکومت کرمان عزل کرده است.
این اقدام یعقوب در علم کردن یک مدعی برای بکتاش خان، پاسخی به اقدام بکتاش خان درعلم کردن حمزه بیگ بود. افشارهای کرمان به تصور اینکه عباس سلطان با فرمان شاه عباس به کرمان آمده است و به دلیل بذل و بخشش های فراوانش به استقبال وی آمدند. بدین ترتیب، عباس خان با حمایت یعقوب خان به حکومت کرمان دست یافت. بکتاش خان پس از مشورت با ریش سفیدان افشار وجلب رضایت آنان از یزد به کرمان تاخت. در نبردی که میان دو گروه رخ داد، سپاه عباس خان شکست خورد و وی به قلعه کرمان پناه برد.
بکتاش خان سرانجام با ارسال نامههای پیدرپی و با وساطت حاتم بیگ، وزیرش، عباس خان را وادار به تسلیم کرد. با وجود سوگندی که در مورد تامین جانی عباس خان یاد کرده بود، اندکی بعد وی و پسرانش را به قتل رساند. یعقوب خان از اینکه بکتاش خان با شکست عباس خان بار دیگر کرمان را تصرف و افشارها را بر خود جمع کرده بود نگران شد، زیرا احتمال لشکرکشی و حمله بکتاش به فارس وجود داشت.
یعقوب خان در سال ۹۹۸ ه-ق با لشکر دوازده هزار نفری به قصد سرکوب بکتاش خان از شیراز حرکت کرد و در نزدیکی ابرقو برای یوسف خان، حاکم آنجا که از اقوام بکتاش خان بود، پیام فرستاد که《… چون از بکتاش خان خلاف دولت به ظهور رسید، همت به هدف او مقصور است. طریق اخلاص آن است که تعصب اویماق را منظور نداشته، به معسکر این جانب ملحق کردند. چون به اتفاق دفع شر او نموده شود، حکومت کرمان به آن عزیز تعلق خواهد یافت.》(اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج ۱، ۴۲۲) یوسف خان که از قدرت و شوکت بکتاش خان ناراضی بود، به نوید حکومت کرمان با قشون و لشکر خود به یعقوب خان پیوست. یعقوب خان ذوالقدر و یوسف خان افشار پس از اتحاد و ائتلاف، به جانب یزد حرکت کردند.
سپاه یعقوب خان ذوالقدر و بکتاش خان در صحرای چم تفت در چهار فرسخی یزد به مقابله با یکدیگر پرداختند که به شکست بکتاش خان انجامید و بعد به قتل رسید. با مرگ وی، سپاهیان ذوالقدر به یزد حمله و آنجا را غارت کردند. یعقوب خان پس از تعیین حکام ایالات یزد و کرمان و با کسب آگاهی از حرکت شاه عباس به جانب اصفهان، در اوایل ربیع الثانی ۹۹۸ ه-ق به شیراز رفت.
شاه عباس از اقدام یعقوب خان در سرکوب و قتل بکتاش خان شادمان شد؛ اما توسعه قدرت و قلمرو یعقوب و دیگر اقدامات خودسرانه وی، رنجش خاطر او را در پی داشت؛ زیرا یعقوب خان پس از انتصاب حکومت فارس، ۲۰ هزار سوار و پیاده جنگ آزموده گرد آورده بود و با توجه به قدرت سپاه خود توانست در مدت یک هفته به یزد رفته و آنجا را مورد تاخت و تاز خود قرار دهد و بکتاش خان را به قتل رسانده و یزد و کرمان را تحت تصرف خود در آورد.
از سوی دیگر خود را به خاندان صفوی منسوب میکرد و بعد از انتصاب به حکومت فارس، سران طوایف ذوالقدر و مخالفان خود را سرکوب و به طور خودسرانه حاکمان فارس و نواحی اطراف را از عزل و نصب کرده بود. از جمله در سال ۹۹۷ ه-ق منتشا خان استاجلو را از حکومت دارابگرد عزل و به جای او محمد قلی خان پرناک را منصوب کرد. ابراهیم خان، والی لار را نیز عزل کرد و مهمتر از همه، اینکه با وجود تصاحب و تصرف اموال، اسباب و نفوذ و اجناس زیاد، هرگز تحفه و پیشکشی لایق به درگاه شاه عباس نفرستاد و خود نیز به دیدار شاه نرفت.
سرانجام همه این عوامل سبب شد تا شاه عباس در سال ۹۹۸ ه-ق به فارس لشکر کشید. یعقوب خان پس از آگاهی از حرکت شاه عباس، هیئتی به سرپرستی میرزاجان بیگ، وزیرش، به منظور عذرخواهی از شاه و منصرف کردن او از لشکر کشی به اصفهان فرستاد. فرستادگان یعقوب خان در یزد به اردوشاهی وارد شدند. شاه عباس نه تنها به سخنان و درخواستهای فرستادگان یعقوب خان توجهی نکرد، بلکه میرزا جان بیگ را برای وادار کردن یعقوب خان به تسلیم بدون قید وشرط به شیراز برگرداند.
یعقوب خان چون می دانست در صورت آمدن شاه عباس به فارس دیگر لشکر و رعیت فارس فرمانبردار او نخواهند بود، در دهم شعبان ۹۹۸ ه-ق با جمعی از سپاهیان خود به قلعه استخر رفت. در حالی که اردوی شاهی به ییلاق《کوشک زرد》فارس رسیده بود ترس و هراس هواداران یعقوب خان را فرا گرفته بود. چنان که گروهی از سپاهیان با خودداری از رفتن به قلعه، به شیراز برگشتند و گروهی دیگر به جانب اردو شاهی رفتند.
از طرف دیگر بزرگان و اعیان شیراز با توصیه امیرابوالمحمد انجو از اعاظم سادات و نقبای فارس، با اجتماع در مسجد جامع شهر، ابوالقاسم خلیفه را تا هنگام ورود شاه عباس به عنوان مسئول حفظ نظم و امنیت شهر تعیین کردند. یعقوب خان با آگاهی از عدم انسجام و اتحاد و سپاهش و شورش اهالی شیراز راهی جز قلعه داری ندید.
شاه عباس از اردوگاه کوشک زرد گروهی از سپاهیان قزلباش و اهالی فارس را مامور محاصره و تسخیر قلعه استخر کرد و خود پس از مدتی توقف در کوشک زرد در ۲۴ رمضان ۹۹۸ ه-ق در میان استقبال اعیان و اهالی وارد شیراز شد. یعقوب خان حدود پنج ماه از شعبان تا ذی الحجه ۹۹۸ ه-ق در قلعه استخر در محاصره بود. شاه عباس اول چون در این مدت از تسلیم شدن یعقوب خان و کارآمدی محاصره اثری ندید، مصمم شد تا با سلاح تدبیر وی را از قلعه بیرون کشد.
بنابراین در اوایل ذیحجه در حالی که نواحی استخر مشغول کار بود و به یعقوب خان پیام داد که: 《خاطر اشرف به او مایل است و همیشه در مجلس بهشت آیین یاد او می کنیم و به عبث خود را پایبند سلسله وحشت گردانیده. هر گاه خیالات فاسد از دل بیرون کرده به ملازمت آید، فراخور اخلاص منظور نظر و التفات خواهد بود.》 (اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج ۴، ۴۳۳)
یعقوب خان پس از مشورت با میرزا جان بیگ، وزیر شاه عباس پیام داد که اگر چه از بنده کاری سر نزده است که موجب رنجش خاطر شاه شده باشد، اما به دلیل ترس و هراس از غضب شاهی و سعایت و عداوت مغرضان، جرات بیرون آمدن از قلعه را ندارم. هرگاه شاه سوگند نامه ای مشتمل بر عفو و بخشش، تامین جانی، تفویض حکومت فارس و ترک محاصره بفرستد، وی نیز به نشانه وفاداری و فرمانبرداری قلعه را ترک و به درگاه خواهد آمد.
شاه عباس پس از موافقت با درخواست های یعقوب خان، خلعت و سوگند نامه ای برای وی فرستاد. یعقوب خان پس از واگذاری قلعه استخر به یکی افراد مورد اعتماد خود به نام امت خان ذوالقدر، آماده ترک قلعه شد. پیش از ترک قلعه و امت خان شرط نهاد که فقط با آمدن خودم یا آوردن انگشترم در قلعه باز شود و به صرف آوردن نامهای به مهر و امضای من از باز کردن در قلعه خودداری کنید. پس از این تمهیدات، در روز ۱۸ ذی حجه ۹۹۸ ه-ق با جمعی از نزدیکان و امیران خود به شیراز رفت.
بدین ترتیب شاه عباس با سلاح تدبیر، یعقوب خان را از قلعه بیرون کشید و مترصد فرصت و بهانه لازم برای کشتن وی بود. شاه عباس ظاهرا هنگام نوشتن سوگندنامه عفو یعقوب خان شرط کرده بود، فقط سه روز به آن عهد و سوگندنامه وفا کند. یعقوب خان اگرچه پس از تسلیم همچنان خود را حاکم فارس میدانست و با نهایت عزت و احترام در دولتخانه رفت و آمد داشت.
اما برخی سخنان و کارهای وی از جمله عدم تخلیه قلعه و تحویل ندادن آن، تدارک نقشه توطئه آمیز برای کشتن شاه عباس و رفتار غرور آمیز و متکبرانه با درباریان، مورد عتاب و خطاب قرار دادن میرزا لطف الله وزیر در باب حساب مالیات فارس و دراز کردن پای خود در حضور میرزا لطف الله برای بوسیدن در حضور شاه، باعث خشم شاه عباس شد تا آنجا که فرمان قتل وی را در ۲۲ ذی الحجه ۹۹۸ ه-ق صادر کرد و توسط یکی از مقربان خود به نام کچل مصطفی بیگ افشار دستگیر و کشته شد. شاه عباس پس از قتل یعقوب خان، رسما بنیاد بیگ ذوالقدر را به لقب《خانی》و حکومت ایالات فارس سرافراز و مامور تسخیر قلعه استخر کرد. (نویدی شیرازی، ۱۳۶۹)[۵]
شورش شاهوردی خان لر عباسی
شاهوردی خان لر، حاکم لرستان بود که خود را از اعقاب عباس بن ابیطالب عمّ پیامبر گرامی اسلام می دانست و به همین دلیل لقب عباسی را برای خود برگزیده بود. در سالهای نخست پادشاهی شاه عباس تابع بود. اما بعد تابع عثمانی و مطیع حاکم بغداد شد. او تا انعقاد پیمان صلح بین شاه عباس و سلطان مراد عثمانی چند بار به حدود همدان حمله برد و اموال مردم را غارت کرد. پس از انعقاد پیمان صلح، او به اطاعت از ایران و عثمانی تظاهر می کرد و زمانی تاج قزلباش و گاهی مجوزه عثمانی بر سر می گذاشت
پس از توفیق شاه عباس در سرکوب و برخی حاکمان سرکش مانند یعقوب خان ذوالقدر، حسین بیگ پسر خاله خود را برای ابراز اطاعت به نزد شاه عباس فرستاد. شاه عباس پذیرفت و قاصد او را مورد لطف قرار داد. او نیز برای ابراز اطاعت از شاه، مادر و پسر خود را با جمعی از بزرگان لر با هدیه های نفیس نزد شاه فرستاد. شاه عباس هیئت اعزامی را پذیرفت و خواهر شاهوردی خان لر را به عقد خود درآورد و دختر بدیع الزمان میرزا پسر خود را نیز بزنی به شاهوردی خان لر داد. همچنین او را به حکومت لر کوچک منصوب کرد.
شاهوردی خان با این خویشاوندی دو جانبه مراتب ترقی را طی نمود. شاهرخ خان گاهی به ناحیههای اطراف، به ویژه طایفه بیات هجوم می آورد و اموال آنها را غارت می کرد. اغورلو سلطان بیات به مقابله با شاهوردی خان لر برخاست. شاهوردی خان لر نیز برای از میان بردن اغورلو سلطان بیات به ایلغار و ناگهان به وی حمله کرد و او که فرصت جمع آوری سپاه نداشت در نبردی که بین آنان در گرفت کشته شد. شاه عباس با شنیدن این خبر ناراحت و خشمگین شد و چون به تحقیق ثابت شد که او با ترکان عثمانی رابطه دارد، درصدد سرکوب او بر آمد. از این رو در ۲۳ شعبان ۱۰۰۱ ه-ق به لرستان حمله کرد اما او گریخت و به عثمانی پناه برد.
شاه، بخشی از لرستان را به حسین خان، پسر عمّ شاهوردی خان داد و خود به قزوین رفت. شاهوردی خان با بازگشت شاه به قزوین، به لرستان حمله کرد ولی کاری از پیش نبرد. شاه عباس، حاتم بیگ اردوبادی اعتماد الدوله و فرهاد خان را مأمور رسیدگی به وضع لرستان و سید مبارک را والی خوزستان کرد و تعدادی از امیران قزلباش در اختیار آنان قرارداد. آنان وارد خرمآباد شدند.
شاهوردی خان با اعزام این نمایندگان دچار هراس شد و اظهار ندامت و تقاضای عفو کرد. در ملاقاتی که بین آنان صورت گرفت، شاهوردی خان با اظهار اطاعت سوگند یاد کرد که همواره مطیع دولت صفوی باشد و سالانه مبلغ یک هزار تومان به خزانه شاهی پرداخت کند. حاتم بیگ و فرهاد خان عفو او را پذیرفتند و ضمن اعطای خلعت شاهانه و واگذاری خرمآباد به وی، نوید حکومت لرستان را به او دادند. شاهوردی خان با این وجود رابطه خود را با حاکم عثمانی در بغداد قطع نکرد و شاه عباس به وسیله جاسوسان خود از این موضوع آگاهی یافت.
در این میان، سید مبارک والی خوزستان که در آن هنگام در دربار صفوی بود از قزوین گریخت و نزد شاهوردی خان لر رفت. شاه عباس فرستاده خود ابوالقاسم بیگ قورچی ایواغلی را شاهوردی خان لر فرستاد و سید مبارک را طلبید ولی شاهوردی خان از دادن او تعلل ورزید. شاه عباس، با شنیدن این خبر، عزم سرکوب شاهوردی خان لر نمود. اما شاهوردی خان این بار نیز با شنیدن خبر حرکت شاه، همراه خانواده و پول جواهرات و اشیای نفیس از آنجا گریخت و به خاک عثمانی رفت. به دستور شاه عباس، الله وردی خان به تعاقب او وارد خاک عثمانی گردید. الله وردی خان سرانجام او را دستگیر کرد و به حضور شاه آورد. او، به دستور شاه عباس به قتل رسید و حسین خان به حکومت لرستان منصوب شد.
شورش سید مبارک والی خوزستان
سید مبارک در سالهای نخستین پادشاهی شاه عباس شورید. شاهوردی خان افشار حاکم شوشتر با او رابطه ای نزدیک برقرار کرد. شاه عباس ابتدا مرادبیگ جلودار باشی شاملو را با گروهی از سربازان مأمور سرکوب شاهوردی خان افشار کرد. شاهوردی خان به نوشته اسکندر بیگ اظهار اطاعت کرد ولی او شاهوردی خان افشار را کشت. با کشته شدن طایفه افشار علیه مراد بیگ شوریدند و از سید مبارک والی خوزستان یاری طلبیدند.
او نیز به کمک طایفه افشار آمد و پس از تصرف دزفول، قلعه شوشتر را محاصره کرد. به دستور شاه عباس، تعدادی از امیران قزلباش از جمله حسین خان شاملو و ندرخان مهردار، حاتم بیگ اردوبادی و فرهاد خان در سال ۱۰۰۲ ه-ق به مقابله او شتافتند. سید مبارک که تاب مقاومت در برابر آنان را نداشت، دست از محاصره شوشتر کشید و به مقرّ خود هویزه بازگشت. حاتم بیگ و فرهاد خان به شوشتر رسیدند و مهدی قلی خان شاملو را به حکومت آن ناحیه گماردند. سید مبارک که متوجه اشتباه خود شده بود با اعزام نمایندگان و ارسال هدایا ابراز اطاعت کرد. شاه عباس به علت سید و شیعه بودن او را مورد عفو قرار داد.
شورش خان احمد خان گیلانی
خان احمد گیلانی، آخرین امیر خاندان کیاییان، از فرمانروایان گیلان در زمان صفویان بود. در ۹۴۲ ه-ق متولد شد. پدرش، کارکیا سلطان حسن، پس از چیرگی بر برادر خود سیدعلی کارکیا، حکومت بیه پیش را به دست گرفت. (اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج۱، ۱۱۰) [۶]. سلطان حسن در ۹۴۳ ه-ق درگذشت. فرزند یک ساله اش، خان احمد، با تلاش امیره عباس، سپهسالار سلطان حسن، جانشین پدر شد. (همان، ۱۱۰) کیاخور کیا طالقانی، وکیل سلطان حسن، در رقابت با امیره عباس و برای جلوگیری از افزایش قدرت خان احمد خان، شاه طهماسب اول به تصرف گیلان تشویق کرد و برادر شاه طهماسب، بهرام میرزا را به حکومت منصوب کرد.
حکومت بهرام میرزا در گیلان بیش از یک سال طول کشید و او در پی شورش مردم گیلان، به ناچار به قزوین گریخت و پس از این ماجرا، در ۹۴۵ ه-ق شاه طهماسب فرمانروایی خان احمد خان را در بیه پیش تایید کرد و سرزمین هایی که در تصرف امیره دُباج بود، به قلمرو او افزود و در تربیت خان احمد خان کوشید. (همان، ۱۱۰)[۷]
در ۹۵۰ ه-ق، اهالی بیه پس به سبب فساد سران لشکر خان احمد خان، به امیره شاهرخ، که خود را برادر امیره دباج می خواند، ملحق شدند. او تا ۹۵۷ ه-ق بر بیه پس حکومت کرد تا این که قربانی توطئه سران قزلباش گردید و به دستور شاه طهماسب کشته شد. سپس، شاه طهماسب ۹۶۵ ه-ق در حکومت بیه پس را به سلطان محمود، پسر مظفر سلطان، واگذار کرد و او رشت را دارالاماره خویش نمود. وی نیز پس از پنج سال حکومت به دستور شاه برکنار گردید و به شیراز اعزام و سرانجام با دسیسه چینی خان احمد به دست فرستاده او، ملاشکر، کشته شد. شاه طهماسب از خان احمد خان خواست تا ملا شکر را به دربار بفرستد اما خان احمد خان از این کار سر باز زد. (فومنی گیلانی، ۱۳۴۹، ۳۷ – ۳۱)[۸]
شاه طهماسب به رغم اظهار بندگی خان احمد خان، به صداقت او اطمینان نداشت، چون به بهانههای مختلف از رفتن به دربار خودداری میکرد. و به همین سبب شاه حکومت بیه پس را بار دیگر به خاندان اسحاقی بازگرداند و جمشید خان، فرزند سلطان محمود را حاکم آنجا کرد حکومت گَسکَر را نیز به امیره ساسان داد. (الحسین القمی، ۱۳۵۹، ج ۱، ۴۶۷ – ۴۶۲)[۹]
شاه طهماسب همچنین از خان احمد خان خواست تا از بیه پس از عقب نشینی کند؛ اما خان فرمان شاه را نادیده گرفت. از این رو، شاه طهماسب، معصوم بیگ صفوی اعتماد الدوله را به همراه احمد سلطان (وکیل جمشیدخان) و لشکریان عراق و قزوین به گیلان فرستاد. (فومنی گیلانی، ۱۳۴۹، ۴۲ – ۴۱، ۳۸ – ۳۱) خان احمد خان برای مقابله با سپاهیان شاه طهماسب، از لاهیجان رهسپار رشت شد و احمد سلطان و امیره ساسان را شکست داد و دستور کشتن یولقلی سلطان،ایلچی شاه طهماسب را صادر کرد. (همان، ۴۳)[۱۰].
در این هنگام، فرزندش سلطان حسن بیمار شد و خان احمد خان به لاهیجان بازگشت، اما سلطان حسن درگذشت. (همان، ۴۴)[۱۱]. با حمله معصوم بیگ به لاهیجان، خان احمد خان گریخت و سپهسالارانش دستگیر و به اصفهان فرستاده شدند و حکومت بیه پس به امرای شاه طهماسب واگذار گردید. خان احمد خان پس از یک سال، در تنکابن دستگیر و با احترام به دربار شاه طهماسب قزوین فرستاده شد.(همان، ۴۷-۴۵)
در ۹۷۵ ه-ق خان احمد خان به امر شاه در قلعه قهقهه در آذربایجان زندانی شد. (همان، ۵۱-۵۰)[۱۲] و پس از ابراز ندامت، شاه او را به قلعه استخر فارس فرستاد. پس از مرگ شاه طهماسب، خان احمد خان در دوران سلطنت یکساله شاه اسماعیل دوم همچنان در زندان بود. او در آغاز حکومت سلطان محمد خدابنده به وساطت مهدعلیا، همسر شاه، آزاد شد و با مریم بیگم، دختر شاه طهماسب، ازدواج کرد و بار دیگر به حکومت بیه پیش منصوب شد. (الحسینی القمی، ۱۳۵۹، ۶۶۴) در ۹۸۷ ه-ق او به بیه پس حمله کرد اما شکست خورد و به لاهیجان عقب نشست.
خان احمد خان تا اوایل حکومت شاه عباس اول، به تدریج بر بخشهایی از بیه پس از تسلط یافت. سیاست شاه عباس برای ایجاد حکومت مرکزی قدرتمند، با اندیشههای خان احمد خان که خواهان استقلال حکومت گیلان بود، همخوانی نداشت و زمینهساز بروز اختلاف میان او و درباره صفوی شد.
در ۹۹۹ ه-ق چند تن از امیران شاملو به گیلان گریختند. شاه عباس از خان احمد خان خواست تا آنان را به دربار بفرستد، اما خان اطاعت نکرد. از سوی دیگر، پاسخ منفی خان احمد خان به خواستگاری از دختر خردسالش برای صفی میرزا، سبب رنجش شاه شد. با این حال، خان احمد در برابر فشار دربار، امرای شاملو را تحویل داد و راضی به عقد دخترش شد. (همان، ۱۰۸۲)؛ اما خواست شاه عباس را برای رفتن به دربار صفوی نادیده گرفت.
خان احمدخان که اوضاع را نامناسب یافت، در ۱۰۰۱ ه-ق سلطان عثمانی را به حمله به ایران تشویق کرد و آمادگی خود را برای تسلیم گیلان به نیروهای عثمانی اعلام داشت. این درخواست زمانی بود که میان شاه عباس و باب عالی صلح برقرار شده بود و سلطان عثمانی نه فقط درخواست خان احمد خان را نپذیرفت، بلکه شاه را در جریان این اخبار قرارداد. شاه عباس برای مقابله خان احمد خان لشکری به گیلان فرستاد که نیروهای او را شکست دادند و خان احمد خان که از پیش احتمال شکست را میداد، به شروان گریخت. (همان، ج ۱، ۴۵۱ – ۴۴۸)
از مکتوب شاه عباس چنین برمی آید که درصورت ندامت خان احمد خان درصدد بخشش و ابقای او در مقامش بود. طغیان گیلانیان در ۱۰۰۲ ه-ق علیه نیروهای قزلباش مستقر در گیلان، برای بازگرداندن خان احمد خان به گیلان و برقراری حکومتی مستقل، بیثمر ماند. سرانجام خان احمد خان در سال ۱۰۰۵ ه-ق در استانبول درگذشت. (افوشته ای نطنزی، ۱۳۵۰، ۴۶۶)[۱۳] خان احمد خان، ادیب، شاعر و هنرپرور و دربار او مکانی امن برای هنرمندان و ادبا بود.[۱۴]
شورش علی خان گرایلی
علی خان گرایلی حاکم جاجرم بود. چون عبدالمؤمن خان ازبک، اسفراین را در ۱۰۰۳ ه-ق در محاصره گرفت، وی نزد او رفت و اظهار اطاعت کرد. به همین دلیل هنگامی که شاه عباس برای دفع عبدالمؤمن خان روانه اسفراین شد، وی از بیم غضب شاه به اردوی شاهی نپیوست و در قلعه پای حصار جای گرفته بود. شاه عباس، حسین خان شاملو حاکم قم را برای تصرف آن قلعه اعزام داشت. او نیز قلعه را محاصره کرد و گشود و علی خان گرایلی متواری گردید. منصور خان گرایلی که از طرف شاه عباس بر بخشی از قلمرو گرایلی حکومت میکرد، موفق به دستگیری او شد و او را نزد شاه عباس فرستاد. شاه عباس در سال ۱۰۰۶ ه-ق دستور قتل او را صادر کرد.
سرکوب امیر خان برادوست کرد
شاه عباس در ۷ ربیع الثانی ۱۰۱۲ ه-ق به آذربایجان حمله کرد و در شمال رود ارس با عثمانیان به نبرد پرداخت. امیر بیگ برادوست با تعدادی از امیران کرد به حضور او شاه عباس رسید و اظهار اطاعت کرد. شاه عباس نیز او را به ریاست قبلیه برادوست منصوب کرد و حکومت چند ناحیه از جمله ارومیه و اشنویه را به او سپرد و به او رتبه《خانی》داد.
امیر بیگ نیز با شجاعت، بعضی از اراضی امیران کرد تابع عثمانی را به تصرف درآورد و قلمرو خود را گسترش داد. بدین ترتیب در میان امیران کرد بلندآوازه شد. شاه عباس در ۱۰۱۴ ه-ق با سلماس رفت و در آنجا امیر بیگ را مورد لطف قرار داد و به او خلعت فاخر بخشید. پس از مدتی امیر بیگ از شاه عباس تقاضا کرد تا اجازه دهد قلعه ای تازه در ارومیه بنا کند؛ شاه موافقت کرد و امیر بیگ قلعه تازهای در بالای کوهی در سه فرسنگی ارومیه بنا و آن را با توپ و سلاح های جنگی مجهز کرد.
شاه عباس گروهی از جلالیان – ترکان مخالف دربار عثمانی که به ایران پناهنده شده بودند – را به سرداری محمد پاشای ترک و تحت فرماندهی حسینخان استاجلو و به همراه عدهای از امیران قزلباش برای حفاظت منطقه اعزام داشت. شاه از امیر بیگ خواست در صورتی که او قادر به شرکت در اردوی شاهی نیست یکی از پسران خود را با تعدادی از ملازمان اعزام کند. امیر بیگ به بهانه اینکه با جلالیان اردو سازش ندارد از شرکت خود و فرستادن نیرو امتناع ورزید.
حسینخان استاجلو هنگام حرکت به کردستان از امیر بیک خواست اگر او نمی تواند او را همراهی کند پس از گروهی از کردن را که به راههای کردستان آشنایی دارند اعزام کند؛ اما از انجام این کار نیز خودداری کرد. بنابراین چون نیروی اعزامی شاه به نزدیک قلمرو امیربیگ رسید، ملازمانش به جلالیان و هر قزلباش که در آن حدود تردد میکردند تیراندازی کردند. سرانجام امیربیک با محمد پاشا و جلالیان به نبرد پرداخت.
شاه عباس با شنیدن این خبر در رجب ۱۰۱۸ ه-ق حاتم بیگ اردوبادی اعتماد الدوله را مأمور حل و فصل این مسئله کرد. او نیز همراه با سپاهی برای سرکوب احتمالی امیربیگ به ارومیه رفت. حاتم بیگ یکی از معتمدان خود را به قلعه امیر خان برادوست فرستاد.
امیر بیگ با ملاقات حاج حاتم بیگ اردوبادی موافقت کرد و ابراز اطاعت از شاه عباس نمود و اظهار داشت یکی از پسران خود را همراه اعتماد الدوله به حضور شاه عباس خواهد فرستاد و خود نیز در بهار آینده به حضور شاه خواهد رسید. حاتم برای مطمئن ساختن امیر بیگ از لطف شاه، او را با نزدیکانش به مهمانی دعوت کرد ولی امیربیگ از حضور در آن میهمانی خودداری کرد. حاتم بیگ با مشورت امیران قزلباش تصمیم به محاصره قلعه گرفت و مراتب را به شاه اطلاع داد.
اسکندر بیگ ترکمان، مولف تاریخ عالم آرای عباسی که از همراهان حاتم بیگ اردوبادی بود مینویسد: امیر بیگ قلعه دم را طوری بنا کرده بود که خود از پنج قلعه مجزا تشکیل میشد و قلعه اصلی بر بالای کوه بلندی از سنگ یکپارچه بلند درست شده بود. و دو طرف شمالی و جنوبی آن، دره عمیقی بود که امکان بالا رفتن از آن وجود نداشت. به دستور حاتم بیگ کلیه چهار جهت قلعه از سوی نیروهای شاهی محاصره و فرماندهی هر جهت به یکی از امیران قزلباش سپرده شد.
سرانجام پس از ماهها که از محاصره قلعه گذشت، حاتم به اردوبادی در ۶ ربیعالاول ۱۰۱۹ ه-ق درگذشت و شاه عباس محمد بیگدلی شاملو را به جای وی به فرماندهی نیروهای مأمور سرکوب امیر بیگ گماشت. او عاقبت توانست امیربیگ و تعداد زیادی از امیران او را به قتل رساند. شاه، حکومت ارومیه را از گاورود مراغه تا سلماس به قباد خان شاملو برادر محمد بیگ بیگدلی شاملو سپرد.
شورش کردان مکری
کردان مکری درحدود گاورود مراغه و سلدوز میاندواب زندگی می کردند و عموماً تابع دربار ایران بودند، پس از امیر بیگ، رئیس کردان مکری، پسرش حیدر بیگ جانشین وی شد. او اظهار اطاعت از شاه عباس کرد و شاه صفوی او را مورد لطف خود قرار داد و حکومت مراغه و اطراف را به وی سپرد. حیدربیگ هنگام محاصره ایروان در سال ۱۰۱۴ ه-ق در اردوی شاهی بود و کشته شد. شاه به پاس محبت های او حکومت مراغه را به پسرش قبادخان که آن هنگام خردسال بود، داد و ریشسفیدان مکری خواست متابعت او را گردن نهند.
مراغه و اطراف آن، مسکن اصلی ایل کرد مکری بود. برخی از قزلباشان نیز در آن حدود املاک و اقطاعات داشتند. کردان مکری سنی مذهب بودند و حضور ترکان قزلباش را برنمیتابیدند و همواره با آنان سر ناسازگاری داشتند. قباد خان پس از رسیدن به رشد به حمایت از ایل خود برخاست و با قزلباشان آغاز مخالفت کرد چنانکه اسکندر بیگ ترکمان می نویسد: چون قباد خان به علت تعصب مذهبی با شیعیان مراغه بدرفتاری می کرد و به آنان ستم روا می داشت و از ترکان عثمانی نیز هواخواهی می کرد، به همین دلیل《دفع شر آن قوم بد کیش نفاق اندیش… بر ذهمت همت شاهانه لازم آمد.
ملا جلال منجم نیز مینویسد: قبادخان در در اکثر نبرد ها به ویژه حمله چغال اوغلی سردار عثمانی به ایران در اردو شاهی حاضر نشدند. افزون بر آن، به جاسوسی پرداخت خبرهای سپاهیان قزلباش را به سردار ترک اطلاع میداد.
شاه عباس با شنیدن این وقایع چون به حوالی قلعه گاورود مراغه رسید، قبادخان با ۱۵۰ نفر از بزرگان ایل روانه اردوی شاهی شد. شاه عباس که از قبل تصمیم به قتل قباد خان و قتل عام ایل مکری گرفته بود، علی قلی خان آقاسی باشی شاملو با گروهی از سربازان را مأمور کرد که آنان را یک یک وارد سراپرده شاهی کنند و به قتل برسانند و نعش آنان را به عقب سراپرده ببرند که کسی متوجه کشته شدن آنان نشود.
با ورود قباد خان به خیمه شاه او و همراهانش را کشتند. به دنبال آن، بزرگان ایل نیز به قتل رسیدند. شاه عباس به کشتن قباد خان و بزرگان ایل مکری اکتفا نکرد بلکه به طور بی رحمانه ای کلیه مردان آنان را نیز کشت. قتل عام کردان مکری تا مدت سه چهار روز ادامه یافت و زنان و کودکان آنان به اسارت درآمدند و اموال آن طایفه غارت شد. مولانا خصالی درباره ماده تاریخ قتل عام کردان مکری که در ۱۰۱۹ ه-ق روی داد، چنین سروده است:
چو فتح قلعه کردان نمودند قزلباشان خون از باد نشناس
برای فال می جستم دو تاریخ که گردد خاطرم خالی ز وسواس
رقم شد ماتم کردان ز رومی نوشتم عید فتح از شاه عباس
شورش نقطویان
شرح زندگانی محمود پسیخانی
بنیانگذار جنبش نقطویه، محمود پسیخانی معروف به《محمود عجم》از اهالی پسیخان (روستایی در ۷ کیلومتری باختری شهر رشت) بود. روستای پسیخان در تاریخ شورش های روستایی گیلان در قرن هشتم هجری همواره محل برخورد و نبردهای روستاییان با حکومت های فئودالی و بهرهکش بیه پیش (گیلان شرقی – لاهیجان و لنگرود) بیه پس (گیلان غربی – فومن رشت) بوده است.
محمود پسیخانی در چنین محیط پر تنش اجتماعی پا به عرضه وجود گذاشت. درباره زندگانی وی اطلاعات زیادی در دست نیست، همین قدر می دانیم که از و یاران نزدیک فضل الله نعیمی استرآبادی، رهبر و پیشوای حروفیان بوده است. محمود، خود را وارث به حق او می دانست و در کتاب خود مفاتیح الغیوب از او به عنوان 《فضل یزدان الملقب بالنعیمی》یاد میکند و می گوید:《آن نقطه که از پسیخانی مروی است اشاره بدوست.》 (پستخانی، ۱۸۹- ۱۸۸)
محمود پس از مدتی به علت جاه طلبی های شخصی یا اختلاف در برخی عقاید از فضل الله حروفی جدا و یا به روایتی دیگر از درگاه او رانده و طرد شد. به همین دلیل در نزد حروفیان به《محمود مطرود》،《محمود مردود》و《محمود تبعیدی》شهرت یافت. صرفنظر از این که معلوم نیست این جدایی محمود تا چه حد آگاهانه بوده ولی این جدایی در جهان بینی و تفسیرهای او تاثیرگذار بوده است.
چنان که محمود، خود در میزان مینویسد: عترت او محمود است که نقطه است که از عترت حرف آمده است.》(پسیخانی، خطی، ۸۰ ) یعنی او شاخه نقطوی را از تنه حروفی جدا کرده است. از این رو به نظر می رسد محمود بسیاری از اندیشه ها و راه خود را از فضل گرفته باشد و احتمالاً به دلیل آنکه فضل در ناحیه شیروان/ شروان، در سواحل شمال غربی خزر، اقامت داشته او نیز از محل زندگی بومی خود دوری گزیده و مدتی در کنار رود ارس[۱۵] در نزدیکی خانقاه شیخ صفی الدین اردبیلی زندگی میکرده است.
از دیگر عواملی که سبب دوری گزیدن محمود از دیار خود برشمردهاند، اهمیت تبریز در آن دوره به عنوان یکی از شهرهای مهم دنیای اسلام و ارتباط تجاری اش، با امیرنشین های آناطولی و مراکز ارمنستان و گرجستان در قفقاز است.[۱۶]
برخی محمود پسیخانی را همان خواجه محمود راشانی دانسته اند که در علم و حکمت صاحب تالیف و تصنیف بوده و 《در اصفهان بسیار به صحبت تاویل (فضل الله) آمدی و در نفی شعور ارواح انسانی، بعد از خرابی تن، تمهید مقدمات عقلیه نمودی.[۱۷]》
چنان که از یک متن نقطوی بر می آید محمود پس از بیرون آمدن از بیتالمقدس و رفتن به نقاط مختلف، سرانجام به استر آباد آمده و در سال ۸۰۰ ه-ق آیین جدید خود را عرضه کرده است که آن را《نقطویه》،《محمودیه》 ،《پسیخانیان》،《زندیقه》،《واحدیه》《تناسخیه》نامیده اند. در باب وجه تسمیه این آیین آمده چون محمود آفرینش و پیدایش همه چیز را از خاک می داند و آن را نقطه میخواند، به ایشان《نقطوی》به《نقطه》و《اهل نقطه》گفته اند.
به عبارت دیگر از آنجا که محمود مانند فضل، در گزارش آیات قرآن و یکسان نمودن آن با سخنان خود از حروف و شمار آن یاری می جسته با این تفاوت پای نقطه (نقطه حروف الفبا) را نیز به میان کشیده، آیین او نقطوی خوانده شده است. محمود در واقع با توجه به موقعیت اجتماعی آن زمان و آرمان گرایی خود برای مقابله با ظلم و ستم و استثمار و محرومیت روستاییان از زمین، با شعار خاک (زمین) نقطه اصلی هر چیز است، سخنگوی روستاییان محروم و بی زمین شد.
اما علت انتساب نام 《واحدیه》و 《امناء》به آیین نقطوی نیز از آنجا نشأت می گیرد که نقطویان هر کس را که زناشویی نکرده بود《واحد》و هر کس زناشویی کرده بود《امین》میخواندند و زناشویی نکردن در آیین نقطوی امری ستوده بود، چنان که محمود خود نیز ازدواج نکرد.
ایشان را《پسیخانیان》یا《محمودیه》نیز گفته اند و این دو نام از دین آور آنان محمود پسیخانی گرفته شده است. مسلمانان نیز این گروه را ملاحده و دین ایشان را الحاد خوانده اند زیرا خدا و رستاخیز و بهشت و دوزخ و آن جهان را نمیشناختند انسان کامل را می پرستیدند و بیشتر آن را به مرکب مبین می خواندند و می گفتند که آنچه تاکنون به نام خدا خوانده می شد همین است. ایشان را《تناسخیه》یا《اهل تناسخ》نیز نامیدهاند؛ زیرا میگفتند که هر چه اکنون صورت و پیکری دارد، ذرات پدیدآورنده اش همیشه در این جهان است و هر زمان به صورت پیکری در می آید؛ گاه سنگ و خاک می گیرد و گاه به پیکر گیاه و جانور و مردم نمودار میشود و از خوی و کردار و دیدار کنونی هرچیز می توان پی برد که پیش از این در چه پیکر و صورتی بوده است. ایشان را نیز《 اهل زندقه》و《زنادقه》و دین نقطوی را《زندقه》نیز نامیده اند؛ شاید به دلیل آن که محمود تفسیر های نو و عجیبی برای آیه های قرآنی کرده است. (کیا، ۱۱ – ۱۰)
محمود دارای نامهایی مانند《مبین》《مبین اول و آخر》،《مبین کل و کلیات》،《شمس مغربی》،《 شمس》، 《مهدی》،《 آدم》، 《شخص آخر》 ،《خاتم ظهور و احکام》، 《منشی کونین》 ،《فاتح عرب و عجم》، 《امام قبلتین》،《جامع اول و آخر 》و صفت هایی چون《عجمی》، 《گیلانی 》و 《ثروی》بوده است. (همان، ۷۴)
محمود خود را《واحد》می نامید و مهدی موعود میدانست که پیامبر اسلام (ص) آمدن وی را مژده داده است. او دین اسلام را با ظهور خود منسوخ می دانست و می گفت دور عرب به پایان رسیده است و از این پس دور عجم است که هشت هزار سال خواهد بود و در آن هشت مبین خواهد آمد که نخستین ایشان، خود اوست.
محمود تفسیر جدیدی از زمان های روزمره حیات آدمیان ارائه کرد و بر این اساس محمود پسیخانی هفته را به هشته تبدیل کرد و ماه را سی ودو روز انگاشت و برای ماهها اسامی جدیدی ساخت. بدین ترتیب و با این حساب از قطب امسال تا بود قطب سال آینده هفت روز بیش تفاوت نبود. البته چنان که اگر فرض کنیم اول بهمن چهارشنبه است سال آینده سه شنبه باشد و علی هذه القیاس.
محمود از عرفان اسلامی نیز تأثیر پذیرفته واز اصطلاحات عرفا بهره برده و اصطلاح《نقطه》را از آنان گرفته و تعبیر مادی کرده است؛ اما از آنجا که اساس فکرش خاکی است و نقطه را به خاک تعبیر میکند، با تصورات افلاکی عارفان سازگاری ندارد.
محمود احتمالاً باید پس از کشته شدن فضل در سال ۸۰۴ ه-ق در معرض درگیریهایی با دیگر مدعیان رهبری حروفیه قرار گرفته باشد. از شواهد و قراین تاریخی چنین پیداست که او تا پایان یافتن نگارش یکی از کتابهایش به نام《جواز السائرین》در استر آباد زندگی می کرد. از آنجا که منابع تاریخی درباره برجام محمود پسیخانی و یاران و پیروان همزمان او راه سکوت پیشه کرده اند، ما امروزه اطلاع دقیقی درباره سرنوشت محمود و نحوه چگونگی گسترش آرای او در قرن نهم هجری نداریم. از این رو بر اساس آنچه در منابع آمده تنها، می دانیم محمود مردی دانا و پرهیزکار بوده، که هیچگاه ازدواج نکرده و آن را به عنوان یکی از بالاترین مرتبه ها و درجه های روحانی مذهب خود حفظ کرده است. چنان که از مطالب کتاب او《میزان》بر می آید اهل علم نیز بوده و بعضی اوقات طبیعت شناس نیز جلوه میکند. برای نمونه در تبیین بالا آمدن آب دریای هند هنگام صبح و سپس بازگشت آن به حد خود مینویسد: 《باد سحری در او افتاده است مثل داروی مسهل که شخص بخورد آن دنیا را متورم منفوخ می سازد، آنگاه حرارت آفتاب این باد را به خود جذب میکند و آب به قرار خود باز آید، مثل مسهل که مردم را از این امتلاء ناطبیعی خلاص دهد.》(پسیخانی خطی، ۵۵ – ۵۴)
محمود سرانجام در سال ۸۳۱ ه-ق در گذشت. برخی بر این عقیده اند که او خود را در تیزاب انداخته و نابود کرده است. ولی پیروان او این موضوع را دروغ دانسته اند، مولف《دبستان مذاهب》نیز این گفته را صحیح نمی داند.[۱۸]
آثار محمود پسیخانی
مورخان و تذکره نویسان، محمود پسیخانی را مؤلف هفده کتاب و یک هزار رساله دانسته اند. (تربیت، ۱۳۱۴، ۳۱)[۱۹] صادق کیا آثار او را شانزده کتاب و هزار و یک رساله نوشته و هر یک را نام جداگانه ای نهاده است. (کیا، ۱۱) از آنجا که محمود مانند فضل، قرآن را مطابق اندیشه خود تفسیر کرده و بر نقطه تاکید ورزیده و اسامی و اصطلاحات را با چند نقطه که به وجوه گوناگون کنار یکدیگر می آیند نشان داده، و نوشته های او و پیروانش از دیرباز نامفهوم بوده و مرموز تلقی شده است. اما ظاهراً از میان آثار محمود که مشتمل بر رسالات یا نامه های زیادی بوده تنها چند اثر موجود است:
- دو رساله بی نام که دکتر صادق کیا در کتاب《 نقطویان》یا《پسیخانیان》تلخیص و نقل کرده و به برخی از تازه های زبانی و نکات دستوری آن اشاره نموده است.
- رساله سوال و جواب
- رسخ البیان و فتح التبیان: نسخه خطی این اثر به شماره ۲۹۳۰ در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران موجود است.
- جوائزالسائرین: مولف شارستان چمن در کتاب خود ضمن بیان برخی از عقاید نقطویان ذکری از این اثر به میان آورده است.
- مفاتیح الغیوب: این اثر به دلیل آن که پیش از کتاب میزان نوشته شده و در واقع عرفان نقطوی است، حائز اهمیت است. دو نسخه خطی معتبر از آن در کتابخانه مجلس با شماره های ۲۰۷۰ و ۲۰۸۷ نگه داری می شود.[۲۰] یکی از آن نسخه ها در ۳۱۳ صفحه نگاشته شده و تاریخ غره ربیع الاول سال ۹۸۷ ه-ق را دارا است. مولف در مقدمه نام خود را نیاورده و به نام کتاب نیز اشاره نکرده، فقط کاتب در پایان نسخه نام کتاب را به صورت《مفاتیح غیوب》ذکر کرده است. از آنجا که محمود پسیخانی در صفحه دوازده آن به《رموز رمل کتاب دانیال》اشاره نموده، در پشت صفحه اول نسخه، این اثر در علم رمل معرفی شده است.[۲۱]
محمود در این اثر برای جا انداختن مدعیان خود به محی الادین ابن عربی استناد کرده و به طور خیلی صریح نظریات خود را مطرح کرده است. معاد، جزا، حشر، مهدویت و تناسخ از جمله مباحثی است که محمود پسیخانی به آن پرداخته است و همچنین از چند کتاب به نام های 《مصابیح》،《ریاضی》و《سراج القلوب》و کتاب شخصی به نام شیخ لکرج نام برده است. همچنین مانند فضل الله حروفی استرآبادی، حلاج را ستوده و او را《شیخ مقتول و شیخ منصور》لقب داده است.
محمود در مفاتیح الغیوب، مکرر به حضرت امیر و این که علی و محمد (ص) نفس واحدند و نفس کرار و مقام نقطه علویّه اشاره دارد و نیز به کلمه مشهور علی (ع) 《لم اعبد ربّاً لم اره》استناد می کند.[۲۲] محمود برای پیغمبر (ص) نیز احترام زیادی قائل است و خود را نشاه ثانی آن حضرت می داند. همچنین طبق تعبیرات ابن عربی《برزخ اکبر》و《واسطه عالمین》می نامد و طبق تعبیر خاص خود، آن حضرت را《تشدید ارض》لقب می دهد. به این معنا که عالی ترین و پیچیده ترین مخلوق زمینی بوده و انسان کامل است و نیز گوید: 《قطع حجج اولین و آخرین به نفس محمد شده است و خود را نقطه رابع احد و احمد و محمد》لقب می دهد.
مفاتیح الغیوب به لحاظ رسم الخط و دستوری کهن است از نظرش نوع نثر قدیم تر از نثر اواخر قرن هشتم هجری به شمار می رود.
- میزان: مهمترین اثر محمود پسیخانی است که آن را در سال ۸۲۱ ه-ق نگاشته و مانند بیشتر متن های نقطوی به صورت سوال و جواب تدوین شده است. از کتاب میزان دو نسخه موجود است: یکی در کتابخانه ملک به شماره ۶۲۲۶ در ۳۵۳ صفحه بدون تاریخ و دیگری در مکتب امیرالمومنین نجف به شماره ۱۵۱۲ به خط نستعلیق در ۴۶۶ صفحه که در سال ۱۰۴۷ ه-ق کتابت شده است.[۲۳]
کتاب میزان به جهات مختلف ارزشمند است. نخست آن که میزان تأثیرپذیری محمود را از حروفیان، اسماعیلیه، زیدیه و امامیه نشان میدهد. ثانیاً به عنوان یک متن فرقهای و اصیل زبان فارسی که در قرن هشتم هجری در محدوده شمال ایران که مرکز تبلیغ و رفت و آمد محمود بوده نگارش یافته و تقریباً از دخل و تصرف مصون مانده است. درج گونههای محجور واژگان فارسی، ترکیبات بدیع و فصیح فارسی، کلمات محلی، اصلاحات نقطوی و ذکر اسامی حیوانات و پرندگان نیز بر اهمیت و ارزش آن می افزاید. این اثر همچنین از نظر محتوایی و دستوری و قدرت استدلال و بیان مولف در خور توجه است. برای نمونه در ترکیبات بدیع، فصیح و پر معنایی چون رنج بردار به معنی زحمتکش، مرد پر نما و کم نهاد معنی متظاهر و کم ظرفیت، مرد دوست غم گذار، به معنی غمگسار دوست، حکم سزا به معنی فرمانروا، دانشباز یا دانشبان به معنی علم دوست می توان اشاره داشت.
لازم به ذکر است که دو اثر پسیخانی یعنی میزان و مفاتیح الغیوب را علیرضا ذکاوتی قراگوزلو در سلسله مقالاتی در مجلات《 تحقیقات اسلامی》،《معارف》،《آینه میراث》،《آشنا》و 《نامه فرهنگستان》از لحاظ فکری و عقیدتی و از جهت سبک شناسی، دستوری و لغت مورد بررسی و پژوهش قرار داده است.
جهان بینی نقطویان
جنبش نقطوی گری در اواخر دوران ملوک الطوایف بعد از تیمور در ایران پیدا شد و شاخه الحادی حروفیه، با عقاید مادی – تناسخی بود. نقطویه یک نحله فلسفی است و پیروان آن غالباً شهریان بوده و کمتر روستایی یا ایلیاتی به آن گرویده است. به نوشته مولف《نقاوه الآثار》درویش نقطوی را 《پیره گبر》 می نامیدند. (افوشته ای نطنزی، ۱۳۵۰، ۵۱۷) و مقام رهبری را نیز در دین نقطوی《بابا》می گفتند. (مدرسی چهاردهی، ۱۳۶۱، ۳۱۹) نقطویان به عناصر ایرانی قدیم مانند هزاره گرایی اعتقاد داشتند و چهار عنصر آب، خاک، آتش و باد نزد آنان قداست داشت. نقطویان آفتاب را می پرستیدند و می گفتند قبله است. از آنجا که نقطویان ظاهراً گرایش و آزادی اخلاقی داشتند، آن را در شمار《چراغ کشتن》آوردهاند.《چراغ کشتن》و در هم آمیختن زنان و مردان نسبتی است که در کتب ملل و نحل به اکثر فرقه های باطنی داده شده یا تهمتی است که به آنها داده شده است.
اوضاع نقطویان بعد از مرگ محمود پسیخانی
با مرگ محمود، بسیاری از پیروان او در سراسر ایران پراکنده شدند و به تبلیغ آیین خود پرداختند و تا آنجا که منابع موجود نشان میدهند، فرقه نقطویه مدت ها مخفی بود تا آن که بعد از یک صد سال، گروهی از نقطویان جنبشی را در روستای انجدان کاشان پدید آوردند که این خشم شاه اسماعیل اول صفوی را برای پسر به آنان پرداخت. با این وجود نقطویان در دوره شاه طهماسب فعالیت خود را پی گرفتند، ولی باز توسط این پادشاه صفوی سرکوب شدند. با مرگ شاه طهماسب جانشینان وی گرفتار اختلافات داخلی یا سرگرم جنگ با عثمانی و دهها از آذربایجان بودند، نقطویان در کار تبلیغ دین خود آزادی بیشتری یافتند. چون شاه عباس صفوی قدرت را در دست گرفت و به اوضاع آشفته مملکت سامان داد و برای کاهش قدرت قزلباش نیروی شاهسون را به وجود آورد، متوجه جریان های فکری و مذهبی، به خصوص نقطویان شد و در صدد سرکوب آنان بر آمد. او ابتدا به درویش خسرو نقطوی نزدیک شد و از این طریق از افکار نقطویان آگاهی یافت. این گرایش ظاهری شاه عباس اول به نقطویان چه از روی کنجکاوی و چه از روی مصلحت اندیشی سبب شد تا نقطویان به تصور آنکه شاه عباس در سلک آنان در خواهد آمد و آنها میتوانند او را به عنوان موعود راس هزاره علم کنند، او را از خود می دانستند. اما دیری نپایید که نقطویات متوجه اشتباه خود شدند؛ زیرا شاه عباس با دیدن نفوذ روزافزون نقطویان دست به کشتار آنان زد؛ اما با این وجود فعالیت آنان در ایران و هند تداوم یافت. اگرچه گروهی از آنان که در ایران باقی ماندند، به طور مخفیانه به فعالیت خود ادامه دادند در دوران شاه صفی سرکوب و به قتل رسیدند. ولی افکار آنان بعدها در نحلههای چون بابی گری و بهائی گری اثر گذاشت. برخی از نقطویان که سخت گیری پادشاهان صفوی را در کار دین دیدند از بیم جان راه مهاجرت به هند را در پیش گرفتند، زیرا هند در آن ایام مأمن امنی برای آنان به شمار میرفت و نقطویان به سبب آزادی و امنیت اجتماعی و اقتصادی می توانستند به تبلیغ آیین خود بپردازند.
نقطویان در عصر شاه اسماعیل اول تا شاه عباس اول صفوی
پس از مرگ محمود پسیخانی، پیروان وی به طور مخفی فعالیت خود را دنبال کردند. گروهی از آنان پس از گذشت یک صد سال در روستای انجدان کاشان (مرکز اسماعیلیه) جنبشی را به وجود آوردند. آنان در حلقه مریدان شاه طاهر دکنی انجدانی پیشوای اسماعیلی معاصر شاه اسماعیل صفوی درآمدند[۲۴]. شاه اسماعیل از این کار بر آشفت و شاه طاهر را متهم به طرفداری از نقطویان کرد و به سرکوب آنان پرداخت. در واقع شاه اسماعیل چون از ناحیه طریقت های مذهبی احساس خطر میکرد، با کمک نیروی قزلباش بقایای این جنبش های مذهبی را از بین برد.
شاه طهماسب نیز مانند شاه اسماعیل سیاستهای دینی تند وی را که همراه با تبلیغات شدید روحانیون شیعی بر ضد تصوف بود و عملاً محو طریقت ها و سنت های آنان را به دنبال داشت، پی گرفت و به نوبه خود در جهت تقویت و تثبیت بیشتر مذهب تشیع کوشید و جنبش های صوفیانه را سرکوب کرد.
در دوران حکومت او، مراد، سی و ششمین امام نزاری قاسم شاهی، بار دیگر نقطویان و اسماعیلیان را در انجدان گرد آورد و جنبشی نوع آغاز کرد و به نوشته مولف تاریخ الفی محمد مقیم، برادر میرزا بیگ وزیر نیز به حمایت از او پرداخت[۲۵]؛ اما این جنبش در ۹۸۱ ه-ق توسط سپاهیان شاه طهماسب به فرماندهی امیر خان موصلو، حاکم همدان، سرکوب شد و بسیاری از نقطویان به قتل رسیدند و اموالشان به خزانه فرستاده شد و از ولایت سند وکیج و مکران تحف و هدایایی که برای ایشان فرستاده شده بود به دست پادشاه سپاهیان صفوی افتاد. مراد نیز در دولتخانه محبوس بود و بدار بیگ ولد فرج بیگ ایشک آقاسی باشی به محافظت او مامور شد. اما چنان که در منابع تاریخی آمده مراد به کمک محمد مقیم برادر میرزا بیگ وزیر از زندان گریخت تا به قندهار بگریزد ولی اندکی بعد خود و محمد مقیم و پیروانش دستگیر شده و به قتل رسیدند. (الحسینی القمی، ۱۳۵۹، ج ۱، ۵۸۳ – ۵۸۲)[۲۶]
پس از این واقعه، دستگیری نقطویان در نواحی دیگر چون ساوه، قزوین، اصفهان، کوهپایه، نایین و قزوین ادامه یافت و سران طایفه نقطوی مانند قاضی بیگدلی، مولانا قاسم کوپالی، شیخ ابوالقاسم امری شیرازی، وقوعی نیشابوری معروف به محمدشریف شکسته نویس، مولانا حیاتی کاشانی و ابوالقاسم محمد کوهپایه ای دستگیر و نابینا شدند یا به قتل رسیدند. ابوالقاسم امری در سال ۹۷۳ ه-ق پس از دستگیری، کور شد. وقوعی نیشابوری نیز پس از رهایی از زندان شاه طهماسب، به هند رفت و به دربار اکبر پادشاه گورکانی هند راه یافت. در قزوین، مولانا حیاتی کاشانی در سال ۹۸۴ ه-ق دستگیر و مدت دو سال زندانی شد. او نیز پس از رهایی، همچون وقوعی نیشابوری به هند رفت و به خدمت جهانگیر پادشاه گورکانی هند درآمد.
با نگاهی به منابع اصلی شاه طهماسب میتوان گفت فعالیت نقطویان در این ایام در نایین، ساوه، اصفهان و قزوین شدت بیشتری یافت. در قزوین درویش خسرو به اتهام نقطوی گری و طرح افکار خلاف دیدگاه مذهب رسمی مورد اعتراض قرار گرفت؛ اما به نوشته اسکندر بیگ منشی، شاه طهماسب بعد از آن که از نظرات وی آگاهی یافت، معترض او نشد. گروهی از نقطویان نیز در سال ۹۹۴ ه-ق در نزدیکی کاشان کشته شدند. (فلسفی، ۱۳۶۹، ج ۳، ۴۵ – ۴۳)
نقطویان از عصر شاه عباس اول تا پایان عصر صفوی
با مرگ شاه طهماسب چون جانشینانش گرفتار منازعات داخلی یا سرگرم جنگ با عثمانی بودند، نقطویان در کار تبلیغ آیین خود آزادی بیشتری یافتند، اما همچنان درگیریهایی بین آنان و حکومت مرکزی وجود داشت. برای نمونه در کاشان یکی از مراکز مهم آنان پیروان نقطوی به شمار میرفت و روستای بین را قریه الملحدین مینامیدند، جنگی میان ولی جان خان ترکمان، حاکم کاشان با سلطان محمد خدابنده صفوی در سال ۹۸۴ ه-ق در حدود نطنز رخ داد که جمعی از سران نقطویان از جمله افضل دوتاری ساززن و میر بیغمی کشته شدند.
نقطویان در دوره حکومت شاه اسماعیل دوم قدرت بیشتری یافتند؛ زیرا به گفته رضاقلی خان هدایت، شاه اسماعیل دوم تا حدی از قدرت قزلباش کاست. از این رو، نقطویان برضد قزلباشان تبلیغ کرده و از اوضاع حاکم به نفع خود سود جستند و بر تعداد خود افزودند. این در حالی بود که بخش عمدهای از باورهای آنان با اعتقادات توده مردم مغایر بود. از این رو، بسیاری از سران آنان در کسوت درویشی در آمدند تا از طریق کلام عارفانه اغلب مردم نفوذ کرده و بعد اصول آیین خود را عرضه نمایند.
درویش خسرو قزوینی از مردم محله درب کوشک قزوین که آبا و اجدادش آن به چاه خویی (چاه کنی) و قشمی مشغول بودند[۲۷]، از زمره همین افراد بود که در زمان شاه طهماسب اول صفوی به کسوت قلندری و درویشی درآمد و مدت ها سیاحت کرد، با نقطویان آمیزش نمود و عاقبت به مذهب شیدابیان[۲۸] و نقطوی گروید و به توسعه و گسترش این آیین همت گمارد.
او سرانجام در گوشه مسجدی در قزوین اقامت گزید و جمعی از درویشان گرد او جمع شدند و به تبلیغ آیین نقطوی پرداخت. کم کم علما و محتسبان او را به اتهام نقطوی بودن و طرح افکاری که خلاف دیدگاه مذهب رسمی بود، مورد اعتراض قرار دادند و از نشستن در مسجد منع کردند و رفتارش را به گوش شاه طهماسب رساندند. شاه طهماسب او را طلب کرد و به حضور پذیرفت و از نظراتش جویا شد.
به نوشته مولف تاریخ عالم آرای عباسی او《شرایع اسلام و مواد مذهب حق امامیه را در خدمت آن حضرت القاء نموده، آنچه بر او اسناد میکردند، منکر شد. چون خلاف شرعی از او مشاهده نشده بود، شاه جنت مکان رعایت ظاهر شرع کرده متعرض او نشده امر فرمودند که در مسجد مسکن نسازد و کوته خردان عوام را به خود راه ندهد.》(اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج ۱، ۳۷۳) درویش خسرو بعد از این واقعه برای رفع تهمت از خود نزد علما به رفت و آمد پرداخت و فقه آموخت و روزهای جمعه مسجد جامع می رفت.
با مرگ شاه طهماسب، بنابر دستوری که یافت مسجدی را که در جنب خانه اش بود نشیمن ساخته و سفره توکل گسترده بود و جمعی از بی دولتیان و هرزه کاران ترک و تاجیک نزد او رفت و آمد میکردند. تا زمان جلوس شاه عباس اول چند سال در آن مسجد روزگار گذرانیده و اسباب معیشت و درویشانی که در خدمت او بودند بی تشویش مهیا و آماده بود تا اینکه آن مردم، تجمع او و یارانش را بر نتافتند. بنابراین، او به یاری پیروانش در قزوین تکیه ای بنا کرد و در آنجا به تبلیغات خود ادامه داد و بسیاری از بزرگان و شاعران از جمله میرسید احمد کاشی، شریف آملی، کمال اقلیدی و محمد ایاز منجم به او پیوستند.
شاه عباس اول چون متوجه نفوذ نقطویان در شهرهای مختلف ایران به ویژه قزوین شد، پس از سرکوب مدعیان داخلی، متوجه جریان های فکری خصوصاً نقطوی گردید. ابتدا با توجه به نفوذ زیاد درویش خسرو، برای آگاهی از دیدگاه وی به محفلش رفت و درباره جنبههای مختلف اعتقاداتش با او صحبت کرد و سرانجام اعتماد او را به سوی خود جلب کرد. نقطویان به این امید که شاه عباس در سلک مریدان آنان در خواهد آمد و آنها او را به عنوان موعود رأس از هزاره علم خواهند کرد، به او نزدکتر شدند و فعالیت خود را گسترش دادند.
اما درویش خسرو که مردی باهوش و ذکاوت بود همواره جانب احتیاط را نگه می داشت و در حضور شاه هیچ نکته ای که مغایر با مذهب رسمی بود بیان نمیکرد ولی دو تن از یارانش یعنی درویش یوسف ترکشدوز و درویش کوچک قلندر، بی پروا و بدون پرده پوشی و ملاحظه کاری درباره اعتقادات نقطویانه خود، با شاه صحبت میکردند و نظرات ضد حکومتی و فرقه ای ای خود را بیان می داشتند.
شاه عباس با آگاهی از اندیشه و دامنه تبلیغات و نفوذ روز افزون آناندر جامعه عصر صفوی که سبب گرویدن خان احمد خان گیلانی – حاکم گیلان – و سلطان محمد رستمداری، از امرای مازندران (متوفی ۹۹۷ ه-ق) نیز با آنان ملحق شده بود[۲۹]، به فکر فرو رفت و دیری نپایید که در صدد سرکوب آنان بر آمد. به ویژه زمانی که به سوی لرستان می رفت در خرقان قاصدی از سوی درویش خسرو نزدش آمد و پیغام آورد《اگر شاه درگیر نبرد شد، قاصدی به قزوین فرستد تا درویش خسرو هر قدر لشکر که لازم باشد بفرستد.》
شاه عباس با شنیدن این پیغام نگران شد و احساس کرد درویش خسرو و یارانش ممکن است با استفاده از غیبت او در قزوین دست به شورش بزنند. از این رو به ملک سلطان علی جارچی باشی دستور داد[۳۰] تا با صد سوار و پیاده مخفیانه به قزوین بازگردد و درویش خسرو و یارانش را دستگیر کنند. بنا به روایت اسکندر بیگ ترکمان، جماعت تاجی بیوک درویش خسرو یارانش را دستگیر کردند.
شاه عباس مدتی بعد از بازگشت از سفر لرستان، درویش خسرو را حاضر ساخته و در حضور علما با او به گفتوگو پرداخت و چون در تکیه اش خم های شراب یافت و به بد اعتقادی او به اصول شرع پی برد و نقطوی بودن او نیز به اثبات رسید، عاقبت دستور قتل او را صادر کرد. از این رو، او را از جهاز شتر به حلق آویخته و در تمام شهر قزوین گردانیدند. مرگ وی بعدها موضوع نمایشنامه《ستارگان فریبخورده》نوشته فتح علی خان آخوندزاده قرار گرفت. جلال آل احمد نویسنده معاصر نیز در《نون و القلم》به نحوی آن داستان را مطرح ساخت.
به دنبال قتل درویش خسرو، تعداد زیادی از نقطویان نیز به قتل رسیدند که از آن جمله به ابوالقاسم امری می توان اشاره داشت و در سال ۹۹۶ ه-ق کشته شد. مولانا سلیمان طبیب ساوجی نیز که از بزرگان نقطوی بود دستگیر و چند روزی زندانی شد تا آنکه سرانجام به فتوای علما به قتل رسید. به گفته مولف تاریخ عباسی، شاه عباس در سال ۱۰۰۰ ه-ق نیز دست به کشتار رهبران نقطوی در روستای میبد زد. سرانجام جمچون ملا منجم یزدی وقوع قرآنی را به مدت سه روز پیش بینی کرد که نحوست آن شامل شاه میشد، شاه به ناچار به مدت ۳ سه روز یعنی از ۷ تا ۱۰ ذیقعده ۱۰۰۲ ه-ق از سلطنت کنارهگیری کرد و یوسف ترکشدوز نقطوی به جای وی بر تخت شاهی نشست. حکیم رکنای کاشی در این بار سرود:
شها تویی که در اسلام تیغ خونخوارت هزار ملحد چون یوسفی مسلمان کرد
فتاد در دلم از یوسفی و سلطنتش دو بیت قطعه مثالی که شرح نتوان کرد
جانیان همهرفتند پیش او به سجود دمی که حکم تواش پادشاه ایران کرد
نکرد سجده آدم به حکم حق شیطان ولی به حکم تو آدم سجود شیطان کرد[۳۱]
چنان که مولف نقاوه الآثار مینویسد یوسف ترکشدوز برای گسترش آیین نقطوی در مدت سه روز سلطنتش حکم کرد《پسران صاحب حسن پیش من حاضر باشند و هر کدام را خدمتی فرمود و با ایشان موانستی تمام داشت.》(افوشته ای نطنزی، ۱۳۵۰، ۵۲۱ )
شاه عباس بعد از سه روز چون دوباره بر تخت نشست، یوسف ترکشدوز را به قتل رساند. پس از مرگ وی به دستگیری و تعقیب نقطویان ادامه یافت و شدت بیشتری گرفت؛ به طوری که تعدادی از آنان در سال ۱۰۰۱ه-ق به قتل رسیدند؛ از جمله افراد مشهور نقطوی که شاه عباس در این سال به قتل رساند، میرسید احمد کاشی بود که در نصرآباد کاشان با شمشیر خود به دو نیم کرد. به نوشته مولف نقاوه الآثار میر سید احمد هنگام مرگ گفت:《 ما را از کشتن باکی نیست، چه میدانیم در این زودی به صورتی بهتر می آییم.》(همان، ۵۲۵)
درویش کمال اقلیدی و درویش بریانی[۳۲] و سه چهار نفر دیگر از نقطویان اصفهان نیز در راه خراسان به قتل رسیدند. در اصطهبانات فارس نیز چند نفر از بزرگان نقطوی کشته شدند. همچنین بوداق بیگ دین اوغلی استاجلو که از مریدان درویش خسرو بود به جرم نقطوی بودن به قتل رسید.
درویش رضا نقطوی نیز در دوران سلطنت شاه صفی در سال ۱۴۰۱ ه-ق در ناحیه کافور آباد ازروستاهای قزاقان (قاقزان) بار دیگر مریدانی گرد خود جمع کرد. آنها قصد تصرف قزوین را داشتند که در جریان درگیری بخش عمدهای از آنها کشته شدند. بار دیگر مریدان او در سال ۱۰۴۸ ه ق در کاپور آباد جمع شدند ولی این بار نیز تعداد زیادی از آنان دستگیر و شماری کشته شدند.
اسکندر بیگ ترکمان درباره درویش رضا می نویسد:《او دکان زهد فروشی گشوده، اظهار کشف و کرامات می نمود و ساده لوحان اتراک به فریب و فسون او از راه فتنه خلقی کثیر از ترک و تاجیک دست ارادت به او داده بودند. گاه خود را نایب صاحب الزمان میشمرد و گاه خود دعوی مهدویت میکرد و عقیده خود را در پرده نگه داشته و روزگار به وعده و وعید می گذرانید و مایحتاج سرکار او و جمعی درویشان و هواخواهان که با او بودند بر وجهی که سزاوار ملوک باشد در محل اقامت او آماده بود.》(اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج۱، ۸۳ )
همچنین آمدن او را به قزوین این گونه تشریح میکند که چون وی با جمعی سوار مسلح به داخل شهر و به حصار شاهزاده حسین داخل شد، غوغایی به پا می خیزد. از این رو داروغه و کلانتر با جار زدن《شاهی سیونان》را فرا می خوانند و 《ولی سلطان شاهی سیون》چون به نزدیک حصار رسید، او را با تیر زد و سرانجام او و یارانش همگی کشته شدند و غوغا فرو نشانده شد.》(همان، ۸۴)
رافائل دومان، حدود سی سال بعد در سال ۱۰۷۱ ه-ق/ ۱۶۶۰ م در اصفهان از گروهی به نام《درویشان ژنده پوش محمودی》یاد میکند که ظاهراً چون قدرت گذشته را نداشتند و بی اهمیت بودند، حکومت مرکزی در صدد سرکوب آنها بر نیامد[۳۳].
نقطویان در قرون دهم و یازدهم هجری قمری سرکوب شدند و بقایای آنان در لباس درویشی میزیستند[۳۴]. کسانی نیز بودند که به طور آشکار نقطوی نبودند؛ اما متاثر از آنان به نظر میآیند[۳۵]. سالک قزوینی (متولد ۱۲۰۱ ه-ق) از جمله افرادی است که بقایای نقطویان را در قرن یازدهم هجری قمری به چشم دیده است. نورالدین مدرس چهاردهی محقق معاصر نیز در کتاب خود《سیری در تصوف》 راجع به بقایای نقطویان اطلاعاتی به دست میدهد. وی مینویسد:《در بهبهان به پیرمردی شیرازی الاصل برخورده که اهل محل، وی را بابا خطاب می کردند، کتاب ادیان و عرفان را طبق سلیقه نقطوی تفسیر و تاویل می نموده و خیلی از عرفا و شعرا از جمله صفی علیشاه را نقطوی میدانسته و چند سال به مشّاقی (تمرینات کیمیاگری) سرگرم بوده است.》(مدرسی چهاردهی، ۱۳۶۱، ۳۲۱ – ۳۲۰)
لازم به ذکر است چنانچه این ذهنیت را ایجاد کرده که صفی علیشاه متاثر از نقطویه بوده، اشعاری است که وی را در 《زبده الاسرار》سروده و با کلمه نقطه بازی لفظی کرده است.
به نوشته مولف مرآت الحق، حاج محمدجعفر قراگوزلو مشهور به مجذوب علی شاه کبوتر آهنگی (۱۱۷۳ – ۱۲۳۹) برخی از افراد نقطوی را دیده است. همو راجع به صوفیانی که به ظواهر شرع مقید نبوده و آنان را با نقطویان یکی برشمرده اند، می نویسد:《 برخی از این طایفه (صوفیه) هستند که خود را اهل سلوک طریقت بلکه شاید حقیقت هم بدانند و متهاون به شرع شریف می باشند، بلکه ظن قوی بلکه علم عادی حاصل شده است که منکر اکثر حال احکام و ارکان شریعت میباشند.》(کبوتر آهنگی، ۱۳۱۵، ۹۱)
نقطویان در هند
پس از گشتار نقطویان در دوره شاه عباس، و بقایای آنان که نتوانستند حکومتی دلخواه بر سرکار آورند – روی به هند نهادند. تأثیر نقطویان در اندیشه ی ایرانی وسیع بود، به گونهای که شمار زیادی شاعر و نویسنده به آن دیار مهاجرت کردند. از جمله این مهاجران، می توان از اینان نام برد: حیاتی، کاشانی، علی اکبر تشبیهی، دخلی اصفهانی، زمانی یزدی، کوثری اردبیلی، علی اکبر خان ثانی هروی، حکیم عبادالله کاشانی، فهمی کاشانی، محمد مومن ادائی، ملا صبوحی مازندرانی و عبدالله یزدی، اینان، پس از آنکه جنبش پیروان محمود در ایران عهد شاه طهماسب و شاه عباس سرکوب شد، به حیات فرقه ای خود در هند ادامه دادند.
آنان اکبر شاه را موعود خود خواندند و دربار او را مکان مناسبی برای مناظره و مباحثات ادیان مختلف و نمایندگان آنان یافتند. شریف آملی مهمترین شخصیتی است که به دربار اکبرشاه راه یافت. او برای برانگیختن اکبرشاه به پذیرش آیین نو، از نوشتههای محمود پسیخانی گواه می آورد و می گفت که وی پیشگویی کرده است که در ۹۹۰ ه-ق مردی می آید که برازنده باطل و برافروزنده دین حق است. اکبر انجمنی نوزده نفری گرد آورد، و اینان《آیین الهی》را که ترکیبی از اسلام و هندوئیسم و ادیان ایرانی بود ایجاد کردند و اکبر شاه را در یک دین گذاری جدید یاری نمودند و به او القا کردند که موعود راس هزاره هجری، خود اوست.
بعد از مرگ اکبر شاه در ۱۰۱۴ه-ق و سختگیری دوران جهانگیر، حمایت دربار هند از نقطویان به تدریج رو به کاهش نهاد تا اینکه سرانجام به خصومت آشکار اورنگ زیب در نیمه سده یازدهم انجامید. سرمد کاشانی، شاعر و صوفیه مشهور، یکی از مهمترین طرفداران نقطویان بود. او طرف توجه شاهزاده مغول هند، داراشکوه، بود اما پس از چندی، به سبب عقاید خود، کشته شد.
روابط ایران و عثمانی در عصر شاه عباس اول
در اواخر سلطنت شاه محمد خدابنده هنگامی که شاه عباس در قزوین تاجگذاری کرد، مرشد قلی خان استاجلو، به عنوان وکیل السلطنه تمامی زمام امور را در دست داشت. علی قلی خان شاملو رقیب دیرینه مرشد قلی خان، که پیش از آن لَلِ و سرپرست شاه عباس بود، برای این که رقیب خود، مرشد قلی خان را در خراسان با حریفی قوی روبهرو سازد، سفیری نزد عبدالله خان ازبک به بخارا فرستاد و او را به گرفتن خراسان ترغیب کرد.
عبدالله خان در سال ۹۹۶ ه-ق با سپاهی اعظیم به خراسان آمد. علی قلیخان که از کرده خود پشیمان شده بود، در قلعه هرات تحصن گزید و در برابر وی مقاومت کرد. عبدالله خان ازبک که از پیمانشکنی علی قلیخان آزرده خاطر شده بود، هرات را در محاصره گرفت. محاصره شش ماه ادامه یافت و علی قلی خان به امید کمک رسیدن از دربار ایران همچنان مقاومت می ورزید اما ظاهراً بر اثر تحریکات مرشد قلی خان استاجلو هیچ مددی از شاه عباس دریافت نکرد. سرانجام بر اثر فقدان آذوقه، شیوع بیماری و خیانت ملامیر باخزری به ناچار با ازبکان از در مصالحه درآمد.
از این رو، پیر بوداق سلطان را با ابوطالب بیگ اردوآبادی مستوفی خود و چند تن از معتمدان نزد عبدالله خان ازبک فرستاد او پیشنهاد ایلچیان را نپذیرفت و آنان را کشت. و عاقبت بعد از ۱۱ ماه محاصره هرات را گرفت و علی قلی خان را در ربیع الاول ۹۹۷ ه-ق کشت و حکومت آن ناحیه را به قلبابا کوکلتاش از بزرگان سمرقند داد. در فتح هرات که فرماندهی آن برعهده عبدالمومن خان ازبک بود، بسیاری از عالمان شیعه چون مولانا محمد مشکک رستمداری، میرعلی مفضل استرآبادی، شیخ علی مشهور به ابن خاتون به قتل رسیدند.
شاه عباس با شنیدن خبر سقوط قلعه هرات و کشته شدن علی قلی خان عزم انتقام ازبکان و تصرف آن ناحیه را جذم کرد و به خراسان لشکر کشید .در بسطام مرشد قلی خان استا جلو را که مانع اصلی و سد بزرگ سلطنتش بود به قتل رساند و طرفداران او را نیز کشت ولی چون خبر حمله عثمانی را به آذربایجان شنید، از جنگ با عبدالله خان ازبک و بازگرفتن هرات چشم پوشید و به قزوین بازگشت.
بازگشت شاه عباس به قزوین عبدالله خان ازبک را گستاخ تر کرد و بار دیگر پسر خود عبدالمؤمن خان را در ۹۸۸ ه-ق مأمور تسخیر خراسان کرد. عبدالمؤمن خان نیشابور را گرفت و به مشهد تاخت و سرانجام شهر، پس از چهار ماه مقاومت به دست ازبکان افتاد. با ورود ازبکان به شهر، شماری از علما و فضلا از جمله ملا عبدالله شوشتری به حرم امام رضا (ع) پناه بردند، ولی ازبکان آنان را دستگیر کردند. ملا عبدالله شوشتری را به بخارا فرستادند و سرانجام بر اثر تحریک علمای بخارا به قتل رسید و جسدش سوزانده شد. (خلدبرین، ۱۳۷۲، ۴۳۱)[۳۷]
بسیاری از قزلباشان، مدرسان، سادات و علمایی که به صحن مقدس رضوی پناه برده بودند، نیز با تیغ ازبکان از پای در آمدند. شهر و مرقد امام رضا (ع) به فرمان عبدالمومن خان به غارت رفت. فرش و قندیلهای مرصّع، ظروف زرین و سیمین و کتابخانه ای مشتمل بر کتاب های نفیس به دست ازبکان افتاد. (اسکندر بیک منشی، ۱۳۷۷، ج ۱، ۴۱۳) پس از آن، قسمت وسیعی از شمال خراسان به تصرف ازبکان درآمد و در آن دیار به تاخت و تاز مشغول شدند.
پس از مراجعت عبدالمؤمن خان از خراسان، جنگ های پراکنده ای بین ازبکان و قزلباش رخ داد. جنگ بوداق چگینی و دیگر امرای قزلباش با نور محمد خان ازبک، والی مروشاهجهان، از آن جمله بود که به پیروزی نور محمد خان انجامید. نبرد فرهاد خان قرامانلو بود و حاجی محمد خان، حاکم خوارزم با عبدالمومن خان سبب فتح نیشابور و کشته شدن عده ای از بزرگان طایفه بیات از جمله محمود سلطان شد.
فتح اسفراین، سبزوار، مزینان، جاجرم و شغال و جوربد از دیگر فتوحات عبدالمومن خان ازبک بود. در ۱۰۰۳ ه-ق مکاتباتی بین عبدالمومن خان و شاه عباس انجام شد که در یکی از این نامه ها خواسته بود تا دو تن از اربکانی که به دربار شاه عباس آمده بودند، بازگردانده شوند و تهدید کرده بود که در غیر این صورت قزلباشان را در خراسان قتل عام خواهد کرد. شاه عباس در پاسخ نوشت به غیر از رویارویی با ازبکان آرزوی دیگری ندارد.
شاه عباس در ۱۰۰۴ ه-ق به خراسان رفت، ولی ازبکان عقب نشینی کردند؛ اما بازگشت شاه عباس، عبدالمومن خان سبزوار را گرفت و فرمان قتل عام داد. (تاریخ عالم آرای صفوی، ۱۳۶۳، ج ۱، ۵۱۱) از این رو شاه عباس باز به سبزوار لشکر کشید و آنجا را گرفت و بوداق سلطان قاجار را به حکومت آن ناحیه گمارد و به خود به قزوین بازگشت.
سرانجام با مرگ عبدالله خان ازبک (۱۰۰۶ ه -ق)، عبدالمومن خان بر سریر قدرت تکیه زد، ولی دیری نپایید که بر اثر خشونت، ارعاب و قتل های بیشمار از جمله تمام خویشاوندان خود به جز پیرمحمد سلطان در ۲۳ ذیقعده ۱۰۰۶ ه-ق در قریه ضامن آباد به دست امرای عبدالله خان ازبک به قتل رسید.
با کشته شدن عبدالمومن خان، اختلاف بین سرداران ازبک افتاد، پیرمحمدخان در بخارا، پسرعمویش عبدالامین خان در بلخ و دین محمد خان در هرات، هر یک خود را شاه ازبک میخواندند. سرانجام دین محمد خان بر تخت سلطنت جلوس کرد و در مقام مخالفت با قزلباشان درآمد و خیال سلطنت خراسان را در سر پروراند.
شاه عباس به مقابله او شتافت و طی نبرد معروف رباط پریان (چهار فرسنگی هرات) در سال ۱۰۰۷ ه-ق را شکست داد. دین محمد خان در این جنگ زخمی شد و گریخت و بر اثر همان زخم درگذشت و به قولی در حوالی مروچاق به قتل رسید. (اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج ۱، ۵۷۴ – ۵۷۳)
مولف تاریخ راقم تعداد مقتولین را ۴۰۰۰ نفر ذکر میکند. شاه عباس بعد از این نبرد، فرهادخان قرار ماندن او را به حکومت هرات منصوب کرد. شاه عباس در این نبرد نورمحمد خان والی سابق مرو شاهجهان و اورگنج و حاج محمد خان یا حاجی خان – پادشاه خوارزم – را نیز همراه آورده بود؛ پس از پیروزی، هر یک را به ولایات از دست رفته خویش روانه کرد تا بار دیگر حکومت پیشین خود را به دست آورند.
آن دو نیز با کمک سپاه قزلباش، بر دشمن غلبه یافتند و مژده پیروزی را برای شاه عباس به هرات فرستادند، ولی حکومت نورمحمد خان در مرو دیری نپایید؛ زیرا شاه عباس در سال ۱۰۰۸ ه-ق مرو را تسخیر و نور محمدخان را با فرزندان و بستگانش به شیراز فرستاد و دستور داد تا زنده است برای مخارج وی و همراهانش روزی ۲۰ هزار دینار《۲۰ ریال》از خزانه دولت بپردازند، و او تا زنده بود در شیراز به سر برد.
در همان سال، باقی خان ازبک، برادر دین محمد خان – حاکم هرات – در ماورا النهر بر پیره محمد خان – امیر بخارا – قیام کرد؛ او را در جنگی کشت و شهر بلخ را تصرف کرد. این قیام باعث شد دو تن از شاهزادگان ازبک از بیم دین محمد خان و شاه عباس پناهنده شوند. شاه در ۱۰۱۱ ه-ق به بهانه آنکه این دو شاهزاده را به ملک موروثی آنها برساند، با سپاهی گران به عزم تسخیر بلخ به خراسان رفت؛ اما با وجودی که تا پای دیوارهای شهر بلخ پیشروی نمود ولی به دلیل افتادن بیماری وبا در میان سربازان ایرانی ناگزیر به عقبنشینی شد.
در این ایام، باقی خان در گذشت و ولی محمد خان ازبک در ۱۰۱۴ ه-ق به جای او بر تخت سلطنت ترکستان و بلخ نشست. چون امامقلی سلطان، برادرزاده خود را که مدعی پادشاهی بود شکست خورد، به ایران آمد. شاه عباس و استقبال خوبی به عمل آورد و به گرمی پذیرایی ولی محمدخان ازبک شد. ولی محمد خان انتظار داشت شاه ایران سپاه گرانی با او همراه کند تا سلطنت از دست رفته را از حریف خود باز گیرد.
شاه عباس به بهانه این که ترکان عثمانی به آذربایجان حمله برده اند و باید با تمام قوا به دفع ایشان همت گمارد، از ارائه کمک موثری به وی سرباز زد و تنها زینل بیگ شاملو، از سرداران قزلباش را به رسم مهمان نوازی با گروهی از افراد سپاه به ترکستان فرستاد و مبلغ ۵۰ هزار تومان نیز برای مخارج وی به خراسان حواله کرد. پس از رفتن وی، جمعی از ازبکان با اون نرفته و در اصفهان مانده بودند و مردم شهر به بهانه سنی بودن آنها را به قتل آوردند.
ولی محمد خان نیز در ماوراءالنهر به سبب خیانت سردارانش از امامقلی خان، برادرزاده خود در ۷ رجب ۱۰۲۰ ه-ق شکست خورد و کشته شد. در سال ۱۰۲۳ ه-ق بار دیگر ازبکان به خراسان تاختند ولی از قزلباشان شکست خوردند. در ۱۰۲۸ ه-ق نیز به سرکردگی یلنگتوش به خراسان تاخت وتاز کردند. این بار نیز کاری از پیش نبردند. شاه عباس در ۱۰۳۰ ه-ق تصمیم به تنبیه ازبکان گرفت، ولی چون این خبر به گوش نور محمد خان ازبک رسید، ظاهراً به اشاره برادرش امامقلی خان نامه ای به شاه عباس نوشت و خواهان صلح و دوستی شد.
امامقلی خان متعهد صلح دوستی استوار میان طرفین گردید. شاه عباس در ۲۷ رمضان وارد هرات شد و چون سلاطین ازبک دوباره خواهان صلح شدند، او بر آن شد تا کار ازبکان را یکسره نماید؛ زیرا خراسان حدود یک قرن در دست ازبکان و صفویان می چرخید و جنگهای خونینی که در آنجا در گرفت، ضربات جبران ناپذیری به مردم آن ناحیه زد. تعداد زیادی از مردم بی گناه در طی این نبردها به انتقام خونخواهی از طرف مقابل به قتل رسیدند به جان و مال و ناموس مردم در معرض تعرض قرار گرفت. بدین ترتیب بود که شاه عباس با ازبکان صلح کرده و به صد و پانزده سال جنگ و خونریزی پایان داد. این امر سبب شد تا مردم این ناحیه روی آرامش ببینند و پس از سالها از تاخت و تاز ازبکان رهایی یابند.[۳۸]
در پی عزیمت شاه عباس به خراسان سال ۹۹۶ ه-ق، ولی آقا چاشنی گیر باشی از سوی دولت عثمانی برای مذاکرات صلح به ایران آمد. شاه عباس ناگزیر این صلح را پذیرفت. از این رو در سال ۹۹۸ ه-ق شاه عباس، حیدر میرزا را همراه مهدی خان چاوشلو، حاکم اردبیل و ولی آقا چاشنی گیر باشی که هنوز در ایران به سر میبرد، برای مذاکره به دربار عثمانی فرستاد. سلطان مراد سوم هیئت سفارت را به گرمی پذیرفت و در سال ۹۹۹ ه-ق قراردادی مبنی بر ترک جنگ و قبول تسلط سپاهیان ترک بر تبریز، قراباغ، گنجه، تفلیس و شهر زور و حوالی لرستان و نهاوند و استرداد اسرا و تشخیص و تعیین مرزها منعقد کرد.
مهدی خان چاوشلو در قزوین به حضور شاه رسید و نامه سلطان مراد سوم را مبنی بر تجدید مصالحه تقدیم کرد. شاه عباس، به رغم میل باطنی چون درگیر جنگ با ازبکان بود، این عهدنامه را پذیرفت و استرداد اسرا صورت گرفت. دولت ایران چند تن از پاشایان ترک از جمله مراد پاشا را آزاد کرد و ترکان نیز در مقابل شاهرخ خان مهردار، مهدی خان شاملو، قورخمس خان شاملو را آزاد کردند. برای تشخیص حدود مرزها نیز شاه عباس، حسن خان چاووشلو را همراه بسطام آغا ترکمان، داروغه دفترخانه همایون به آذربایجان فرستاد. آنان نیز همراه خضرخان، حاکم نخجوان – که به همین کار مامور بود – خطوط مرزی را تعیین کردند.
چون در سال ۱۰۰۰ ه-ق خان احمد خان گیلانی، که بر ضد شاه صفوی شوریده بود گریخت و به استانبول رفت، سلطان مراد به او التفات کرد و سرای یوسف پاشا را در جوار محله قوق چشمه به او بخشید. همچنین در حمایت از وی نامههای متعددی به شاه عباس نوشت.
شاه عباس تا جلوس سلطان احمد اول بر تخت سلطنت، مفاد قرارداد صلحی را که با سلطان مراد سوم منعقد کرده بود، محترم شمارد؛ زیرا در طی این ایام مشغول نبرد با ازبکان بود. همچنین با کمک هیئت انگلیسی به ریاست برادران شرلی ارتش ایران را مجهز به سلاح های جدید کرد. علاوه بر آن سپاهان را نیز تعلیم نظامی داد. سفرایی هم به دربار اروپا برای اطمینان از حمایت آنان فرستاد.
سرانجام شاه عباس در سال ۱۰۱۱ ه-ق بر آن شد تا ترکان عثمانی را از ایران اخراج کند. بنابراین در ۷ ربیع الثانی ۱۰۱۲ ه-ق از اصفهان به کاشان رفت و ظرف مدت ده روز خود را به تبریز رساند. چرا که سرخوش علی پاشا را که به قصد سرکوب غازی بیگ، از امرای کرد ساکن سلماس، که از تبریز بیرون رفته بود دستگیر کرد و قلعه تبریز را گرفت. سپس شهرهای دیگر آذربایجان را متصرف شد و ایروان را پس از محاصره ای شش ماهه تسخیر کرد.
سلطان محمد سوم در اواخر سال ۱۰۱۲ ه-ق در گذشت. و فرزندش سلطانمحمد بر تخت نشست.شاه عباس تا سال ۱۰۱۵ ه-ق در نبردهای متوالی موفق شد بخشهایی از کردستان، لرستان، آذربایجان، ارمنستان، شرقی و گرجستان شرقی را تصرف کند که بیشتر این پیروزیها را مدیون ازخودگذشتگی الله وردی خان بود.
در ۱۰۱۶ ه-ق شاه عباس تصمیم به فتح شروان گرفت. قوای ایران به دلیل کمبود آذوقه موفق به محاصره قلعه و شهر شماخی شد. با طولانی شدن دوران محاصره، سرانجام قلعه شماخی، باکو و دربند به تصرف ایرانیان در آمد. شاه عباس، احمد پاشا، بیگلربیگی شروان، و شمس الدین پاشا سردار عثمانی را دستگیر کرد.
احمد پاشا به دلیل عذر خواهی بخشیده شد؛ اما شمس الدین پاشا به طرز فجیعی به قتل رسید. در این برخورد مردم شماخی بسیار آسیب دیدند، شاه غنایم زیادی به دست آورد، ولی کشتار بیرحمانه شاه عباس در آنجا خاطره نامطلوبی در ذهن مردم آن دیار برجای گذاشت.
در ۱۰۲۱ ه-ق دولت عثمانی درگیریهای داخلی و جلالیان در آسیای صغیر بود. نصوح پاشا در همین ایام به سرداری سپاه عثمانی رسید. او به شاه عباس پیشنهاد صلح کرد و شاه عباس پذیرفت از این رو قاضی خان را به دربار عثمانی فرستاد. بدین ترتیب این دولت ایران و عثمانی قرارداد صلحی در قسطنطنیه بسته شد. طبق این قرارداد کلیه سرزمینهایی که در معاهده ۹۹۸ ه-ق از ایران گرفته شد، دوباره به ایران بازگشت و دولت ایران در عوض برای جبران تصرف مناطق ابریشم خیز، متعهد شد که هر سال ۲۰۰ بار ابریشم به دولت عثمانی بدهد. با این قرارداد جنگهای نه ساله ایران و عثمانی در سال ۱۳۰۱ ه-ق به پایان رسید.
شاه عباس در ۱۰۲۲ ه-ق از فرستادن ابریشم خود داری کرد و به گرجستان حمله کرد. والیان کارتیلی و کاختی تاب مقاومت نیاوردند و گریختند. در همین ایام سفیری از جانب دولت عثمانی به گرجستان آمد. شاه عباس نیز هدایایی با پیام صلح برای سلطان احمد خان به استانبول فرستاد. از جانب ایران، قاسم خان سپهسالار مازندران، سفیر عثمانی انجیلو چاوش را همراهی و بدرقه کرد. شاه عباس نیز اسیران ترک را بنابر تقاضای عثمانی آزاد و همراه سفیر عثمانی روانه آن دیار کرد. سفیر ایران نیز حامل پیام دوستی و صلح برای سلطان عثمانی بود.
شاه پس از فراغت از گرجستان، به مازندران و اصفهان رفت. مدتی بعد دوباره خبر شورش والیان کاخت و کارتیل را دریافت. از این رو، دوباره به گرجستان لشکر کشید و کشتار عظیمی کرد و پس از گرفتن اسرای زیاد، به آذربایجان روان شد تا بتواند از پیشروی سپاهیان ترک جلوگیری کند.
در ۱۰۲۵ ه-ق محمد پاشا وزیر اعظم عثمانی به دستور سلطان احمد عثمانی جنگ را آغاز و به آذربایجان حمله کرد. وی موفق شد که در ناحیه دیاربکر دستههای مجهزی تدارک ببیند و گروههای الحاقی عظیمی از جانب مصر، شام، آناطولی، طرابلوس و بین النهرین رهسپار ایران شد.
شاه عباس نیز همراه میرفتاح، امامقلی خان و قرچغای بیگ عازم آذربایجان شد. با وجودی که قلعه ایروان ماهها در تصرف دولت عثمانی بود، سرانجام به علت سرما و کمبود آذوقه، تن به صلح داد و محمد پاشا برای مذاکره عازم دیار عثمانی شد. اما در استانبول متهم به خیانت و از سمت وزارت اعظم خلع شد. جانشین وی خلیل پاشا برای ادامه مذاکرات صلح نزدیک مرزهای ایران شد که در همین ایام خبر مرگ سلطان احمد را در ۲۲ ذیقعده ۱۰۲۶ ه-ق دریافت کرد.
با جلوس سلطان مصطفی خان بر تخت سلطنت عثمانی، شاه عباس، قاسم بیگ مازندرانی را در مقام سفارت به دربار عثمانی فرستاد. سلطان عثمانی او را پذیرفت و پیشنهاد مذاکره بیشتر برای صلح کرد. از این رو قاسم بیگ به ایران آمد؛ اما در بین راه اسیر شد. شاه عباس به کمک وی شتافت و ولایات وان و ارزروم را ویران کرد؛ اما در این بین سلطان مصطفی از سلطنتش خلع و پسرش سلطان احمد خان اول به نام عثمانی خان جانشین وی شد.
سفیر وی در جمادی الثانی ۱۰۲۷ ه-ق در قزوین به خدمت شاه عباس رسید و شاه عباس آمادگی خود را برای مصالحه اعلام کرد. از سوی دیگر خلیل پاشا به تبریز حمله کرد، ولی چون شهر خالی از سکنه و آزادی یافت، آنجا را ترک کرد. در ماه رمضان همان سال، سفیر عثمانی، عثمان آقا در اردبیل به حضور شاه عباس رسید. وی از جانب خلیل پاشا پیشنهاد صلح داشت. از جمله شرایط مصالحه، ارسال دویست تا سیصد بار ابریشم به دولت عثمانی، پس دادن آذربایجان، ارمنستان، شکی، شروان، گرجستان و قراباغ به دولت عثمانی و ارسال یک شاهزاده ایرانی به دربار عثمانی بود.
شاه عباس شرایط جنگ را نپذیرفت و اعلام جنگ کرد. از جانب دیگر سپاه قزلباش در تبریز و حوالی آن با سپاه عثمانی جنگید و موفق به تاراندن آن شد. این وقایع، خود مقدمه صلح شد. از این رو میرزاحسین، فرستاده عثمانی، در ذیقعده ۱۰۲۷ ه-ق به اردبیل آمد و قرارداد صلح را تقدیم شاه عباس کرد. بر اساس توافق طرفین، قرارداد مصالحه ۹۶۹ ه-ق دوباره جاری و مرزهای مورد توافق به رسمیت شناخته شد و شرایط صلح استانبول نیز رعایت گردید. تنها میزان تحویل ابریشم به دولت عثمانی به صد خروار تقلیل یافت. این قرارداد به پیمان صلح سراب معروف شد. تا ۱۰۳۲ ه-ق دوام یافت. سلطان احمد در ۱۰۲۷ ه-ق درگذشت و عثمان دوم به سلطنت نشست.
در ۱۰۳۱ ه-ق سران ینی چری ها شوریدند و سلطان عثمان دوم را در رجب همان سال از سلطنت خلع کردند و سلطان مصطفی خان، عموی وی، را دوباره بر تخت نشاندند. در دوران او نیز عصیان ینی چری ها پایان نپذیرفت. تغییرات سیاسی در عثمانی سرانجام عزل مصطفی خان اول را از سلطنت در پی داشت. بدین ترتیب سلطان مراد پسر سلطان احمد در ۱۴ ذی قعده ۱۰۳۲ به سلطنت رسید.
در همین سال بین یوسف پاشا و فرمانده سربازان به نام سوباشی بحث اختلاف افتاد. سوباشی بغداد را گرفت و طی نبرد یوسف پاشا را به قتل رساند. سوباشی با خواندن یک فرمان جعلی خود را از طرف سلطانِ حاکم بغداد معرفی کرد. حکومت عثمانی با شنیدن این خبر، سلیمان پاشا را به عنوان والی بغداد به آن شهر فرستاد، ولی سوباشی او را به شهر راه نداد. دولت عثمانی حافظ احمد پاشا سر عسکر را مامور سرکوب سوباشی نمود. او نیز با کمک حکام موصل و مرعش و سیواس بغداد را در محاصره گرفت. سوباشی کا قبلاً با شاه عباس در این باره مذاکره کرده بود، درخواست کمک کرد. شاه عباس سپاهی سی هزار نفری تحت فرماندهی قرچغای خان به بغداد فرستاد.
قرچغای خان به حافظ احمد پاشا پیغام داد که سوباشی تحت حمایت شاه ایران است. حافظ احمد پاشا که اوضاع را چنین دید حکومت بغداد را طی فرمانی به سوباشی واگذاشت. بدین ترتیب سوباشی از تسلیم شهر به شاه عباس سرباز زد. شاه عباس در شوال ۱۰۳۲ شهر را در محاصره گرفت و سرانجام پس از محاصره طولانی و بروز قحطی شدید آنجا را در ۲۳ ربیع الاول همان سال تصرف کرد. دیری نپایید که موصل را نیز گرفت و صفی قلی خان را به حکومت بغداد و عراق عرب منصوب کرد و در رمضان ۱۰۳۳ به اصفهان بازگشت.
اندکی بعد از بازگشت شاه عباس، ترکان عثمانی کرکوک و موصل را گرفتند ولی تا هنگامی که شاه عباس در قید حیات بود، بغداد همچنان در دست ایرانیان باقی ماند.[۳۹]
روابط ایران و پرتغال و اسپانیا در عصر شاه عباس اول
در دوران سلطنت شاه عباس، روابط ایران و اروپا گسترش یافت و در این میان مذاکرات سیاسی ایران و اسپانیا به اوج خود رسید. در سال ۱۰۰۷ ه-ق دو کشیش پرتغالی به نام آلفونسو کوردرو و نیکولا دی ملو از راه هرمز به ایران آمدند و در اصفهان به خدمت شاه عباس رسیدند. شاه عباس آن را به گرمی پذیرفت و در نیمه ذیحجه همان سال چون آنتونی شرلی انگلیسی را همراه حسینعلی بیگ بیات از سرداران خود برای عقد معاهدات سیاسی به ممالک اروپایی از جمله اسپانیا فرستاد، به این دو کشیش نیز اجازه بازگشت داد.
هدف عمده شاه عباس از ارسال این هیئت، ایجاد اتحاد ایران و اروپا بر ضد عثمانی بود. بر اساس منابع تاریخی این مقصود حاصل نشد؛ چون بین آنتونی شرلی و حسینعلی به یک اختلاف افتاد و آنتونی شرلی دیگر به ایران بازنگشت و حسینعلی بیگ نیز اگرچه به دربار اسپانیا راه یافت ولی نتیجهای نگرفت. در این ایام (۱۰۱۰ ه-ق) واقعه مهمی روی داد که اساس فرمانروایی پرتغالیان را در خلیجفارس متزلزل کرد. در این هنگام در بحرین – که از مناطق مهم تحت تصرف پرتغالیان بود – موج نارضایتی عمومی افزایش یافت.
به دنبال مرگ فرخ شاه، پسرش فیروز شاه، امیر هرمز شد. در این زمان، رئیس رکن الدین مسعود، حاکم بحرین و برادر رئیس شرف الدین لطف الله وزیر لوای استقلال برافراشت و از اطاعت امیر هرمز سر باز زد. اما از بیم آنکه مبادا کشتی های امیر فیروز شاه به بحرین بتازند، از یکی از متنفذان فارس به نام خواجه معین الدین فالی را که با او خویشاوندی داشت، استمداد جست. خواجه معین الدین، الله وردی خان، حاکم مقتدر فارس را از ماجرا باخبر کرد.
او نیز ظاهراً به عنوان کمک به رئیس رکن الدین ولی باطناً به قصد دفع تجاوزات پرتغالیها عده ای تفنگچی در اختیار خواجه معین الدین گذاشت. خواجه معین الدین با سپاهی به بحرین رفت و شبانه به خانه رئیس و بین مسعود ریختند و او را کشتند و بحرین را برای دولت ایران ایران و تصرف شدند.
مقارن این وقایع، هیئت سیاسی دیگری مشتمل بر تعداد کشیش ب به ایران آمدند و در اواسط ربیعالاول ۱۰۱۱ ه-ق در مشهد به حضور شاه عباس رسیدند. شاه آنان را به گرمی پذیرفت و رابرت شرلی را به استقبال آنان فرستاد. رئیس هیئت به نام ژرم دولا کروا، نامه پادشاه اسپانیا و هدایای نائب السلطنه هند را تقدیم داشت و از طرف اسقف گوا نیز نسخه ای از کتاب شرح زندگانی عیسی مسیح را که جلدی سخت گران بها داشت به شاه عباس پیشکش نمود.
این هیئت علاوه بر تبلیغ مسیحیت، دو منظور دیگر نیز داشت. یکی آن که بنیان منافع پرتغال را در ایران که بر اثر فتح بحرین سستی و کاستی یافته بود نیرو و استحکام بخشد و دیگر آن که شاه عباس را از عقد قرارداد بازرگانی با انگلیس بازدارد.
شاه عباس با کشیش آنتونیو از اعضای هیئت، از در موافقت درآمد و اجازه داد تا در اصفهان کلیسایی برای عیسویان بنا نماید و خود مخارج کاشی کاری آن را به عهده گرفت و وعده کرد که مبلغان مسیحی را در تبلیغ دین خود آزاد بگذارد مشروط به اینکه پاپ و پادشاه اسپانیا به جنگ با ترکان برخیزند.
اما اندکی بعد، بر خلاف وعده آنتونیو که به او اطمینان داده بود که پرتغالیان در خلیج فارس و سواحل آن مزاحمتی نخواهند داشت. از این رو شاه عباس با سلطان محمد خان سوم پادشاه عثمانی از در جنگ درآمد. سپس یکی از سرداران خود موسوم به الله وردی بیگ را با نامه و هدایا همراه آنتونیو دو گوا به اسپانیا فرستاد تا بر ضد ترکان عثمانی با فلیپ سوم قراردادی بندد.
بدین ترتیب شاه عباس به آذربایجان حمله برد و آنجا را بعد از حدود ۲۰ سال که در تصرف ترکان عثمانی بود، آزاد کرد. هیئت سیاسی و مذهبی اسپانیا تا حد زیادی در ماموریت خود توفیق یافته بود؛ زیرا به دنبال مذاکرات نیکولا دی ملو با شاه و اجازه شاه صفوی در مورد ایجاد یک کلیسای کاتولیک و تاسیساتی برای مرکزیت کاتولیک ها، هیئت اسپانیا اجازه یافته بود که مرکزی برای مسیحیان فرقه سن آگوستین تاسیس کنند و در ورود به اصفهان نیز کشیشان اجازه اقامت چند تن کشیش پرتغالی را در ایران به دست آوردند و شاه عباس به آنان اجازه داد که در اصفهان اقامت گزینند.
در همین ایام، ۲۵ جمادی الاول ۱۰۱۱ ه-ق هیئت دیگری از کشیشان نیز از طرف پاپ کلمان هشتم با نامهای از پادشاه اسپانیا و پرتغال رسید. این هیئت مرکب از دو کشیش پرتغالی به نامهای فرانسیسکو داکوستا و دیوگو دو میراندا و یک افسر ارتش از اهالی لیسبون بود. آنان نیز ماموریت داشتند که ابتدا نظر شاه ایران را به اتحاد نظامی با اسپانیا و ایجاد جبهه متحد بر ضد دوران عثمانی جلب کنند و ثانیاً برای مسیحیان تسهیلات بیشتری در ایران پیشنهاد نمایند؛ اما دیری نپایید که بین اعضای این هیئت و افراد دیگر هیئت های جدید و قدیم اختلاف و نزاع افتاد. این امر موجب کاهش اعتبار کلیسا و کشیشان در نظر شاه عباس شد.
با این وجود این هیئت چندان هم مأموریت خود ناکام نماند؛ زیرا چون خبر تصرف بحرین و محاصره گمبرون و تهدید قلمرو هرمز به وسیله سپاهیان ایران به نایبالسلطنه هند رسید، وی پنج ناو جنگی به همراه دم جورج دوکاستلو برانکو برای دفاع از هرمز فرستاد، ولی به فرمانده ناوگان دستور داد که تا حد امکان جنگ را آغاز نکند. شاه عباس پس از وقوف به این اوضاع، چون درگیر جنگ با عثمانی بود با پرتغالی ها راه مدارا پیش گرفت و به حاکم شیراز دستور داد که از محاصره جرون و قلمرو امیر هرمز دست بردارد و قوای نظامی خود را به شیراز برگرداند و اراضی گرفته شده از امیر هرمز را باز پس دهد به شرط آنکه ناوگان پرتغال به بحرین نزدیک نشود و بحرین در تصرف ایران بماند.
فرمانده ناوگان پرتغال که دستور رویه ای مسالمتآمیز داشت، به این حد که بحرین متعلق به دولت ایران باقی بماند رضایت داد. از این رو سفرای دولت پرتغال و دربار پاپ اجازه مراجعت یافتند. آنتونیو دو گووا و میراندا به کشور خود بازگشتند، ولی کریستوفر و ژرم در ایران ماندند و با استفاده از توافق ضمنی شاه عباس و نایبالسلطنه بر سر مسائل خلیج فارس اجازه احداث کلیسای را که قبلاً با مخالفت کشیشان فرق دیگر مواجه شده بود یافتند. آنان در رمضان ۱۰۱۱ ه-ق اصفهان را به قصد هرمز ترک کردند تا از آنجا به هند و پرتغال بروند؛ اما ناگزیر تا آمدن کشتی دیگری مدتی در آنجا توقف کردند.
در همین ایام حسینعلی بیگ سفیر ایران به هرمز رسید و آنتونیو که در فکر باز گرفتن بحرین از ایران و مداخله در امور جنوب خلیج فارس بود، همراه وی در اواسط ذیحجه ۱۰۱۱ ه-ق به شیراز بازگشت. اما چون شاه عباس همچنان مصمم بود تا بحرین در تصرف ایران باقی بماند، او ناامیدی از دربار شاه عباس به هرمز بازگشت و از آنجا به گوا رفت.
بار دیگر سفیری به نام لوئیس پره یرا دولار سردا از اسپانیا همراه دو کشیش به ایران آمد و چون شاه عباس در ارمنستان با ترکان عثمانی در جنگ بود، در جمادی الاول ۱۰۱۳ ه-ق در قارص به حضور شاه عباس رسید. از طرف پادشاه اسپانیا مأموریت داشت تا اولاً با اقدامات مدبرانه، بحرین را از ایران پس بگیرد. ثانیاً شاه عباس را به جنگ با دولت عثمانی تحریک کند و مانع از مصالحه ایران و عثمانی گردد و سرانجام هر طور شده – حتی با کشتن رابرت شرلی – دولت ایران را از دولت انگلستان دور سازد. شاه عباس چون عازم میدان جنگ بود، دستور داد تا در قزوین منتظر مراجعت شاه بماند. دولا سردا و دو کشیش همراهش در ۸ رجب ۱۰۱۳ ه-ق به قزوین رسیدند و حدود سه ماه در آنجا منتظر بازگشت شاه ماندند و تنها در پاسخ آن اظهار داشت بزودی شخصی را به نام امامقلی بیگ قورچی ترکمان به رسم سفارت به اسپانیا خواهد فرستاد.
سرانجام فیلیپ سوم پادشاه اسپانیا برای دومین بار آنتونیو دوگوا را در صفر ۱۰۱۷ ه-ق در مقام سفارت، همراه نامهای به ایران فرستاد. او در این نامه نوشته بود چون لویی پررا دولا سردا سفیر او و امامقلی بیگ قورچی ترکمان هنوز به اسپانیا نرسیدهاند و مدتی است او از دوست خود، شاه عباس نیز بی خبر مانده است، این سفیر را به ایران اعزام داشته است. در همین نامه پادشاه اسپانیا ضمن اشاره به حمله امام قلی خان پسر الله وردی خان، سردار ایرانی به قلاع هرمز و گمبرون گله کرد و اظهار داشت که خانشیراز نه تنها بحرین را که جزو قلمرو ملوک هرمز است پس نداده، و این نواحی دیگر را نیز یکی پس از دیگری تصرف می کند.
همچنین از شاه عباس خواسته بود که انحصار تجارت ابریشم ایران را از ترکان عثمانی و ارمنیان بازگیرد و به بازرگانان اسپانیایی سپارد و هرمز را مرکز تجارت قرار دهد. در واقع پادشاه اسپانیا با انجام این کارها می خواست به وسیله این مذاکرات به تسلط خود بر مناطق مورد نظر ادامه دهد و امتیازاتی نیز کسب کند.
شاه عباس در پاسخ به پادشاه اسپانیا نوشت سفیر دیگری به نام دنگیز بیگ روملو را همراه آنتونیو دو گوا به اسپانیا خواهد فرستاد. از آنجا که دیگر به وعده های فیلیپ سوم نیز اهمیت نمیداد، اعتنایی به آنتونیو دو گوا نکرد و رابرت شرلی را از جانب خود به دربارهای اروپا فرستاد تا از طرفی با دول اروپا در زمینه تجارت، به ویژه تجارت ابریشم مذاکره کند؛ از سوی دیگر اتحاد نظامی با آنان در برابر دولت عثمانی ایجاد کند.
دولت اسپانیا که اقدامات شاه ایران را بی اعتنایی به منافع پرتغال و مقدمهای برای حمله به متصرفات پرتغال می دانست برای جلوگیری از هرگونه پیشامدی به تقویت ناوگان نظامی خود پرداخت و در ۱۰۱۶ ه-ق چهارده کشتی به طرف آب های اقیانوس هند فرستاد. ضمنا به نایبالسلطنه هند دستور داد تا روابط سیاسی خود را با ایران حفظ کند و برای تحکیم این روابط، دو کشیش پرتغالی یعنی《بلشیور دوس آنجوس》و 《آدائوداتو》در ایران بکوشند و تا آنجا که ممکن است دولت ایران را از مصالحه با ترکان عثمانی بر حذر دارند.
اما از ناوگان پرتغال تنها سه کشتی به مقصد رسید. بنابراین فیلیپ شش کشتی دیگر همراه نایب السلطنه جدید به نام روی کار نیرو دوکاسترو با هدایای ارزنده روانه دربار شاه عباس کرد. همچنین مقرر شد که چون سفیری از جانب پادشاه اسپانیا در ایران نیست، بلشیور کشیش و همکارانش وظیفه تقدیم هدایا را به شاه بر عهده گیرند؛ اما شاه عباس باز هم روی مساعدی به پرتغالیان نشان نداد.
در ۱۰۲۳ ه-ق پادشاه اسپانیا برای دریافتن حقیقت امر و تحقیق در اوضاع تجاری ایران، سفیری به دربار شاه عباس روانه کرد و به همین سبب دن گارسیا دو سیلوا فیگوئروا را به رسم سفارت در رمضان همان سال به بندر گوا رسید ولی در آنجا دریافت شاه عباس در ۱۰۲۳ ه-ق بندر گمبرون را که در حوالی آن《قلعه عباسی》ساخته شده بود، به وسیله امامقلی خان پسر الله وردی خان فتح کرده و قلعه پرتغالیها خراب شده است.
دن گارسیا عاقبت پس از آن که سه سال در هندوستان بود و بنا به وجود موانعی نمیتوانست از آنجا بیرون آید، در ۸ ربیع الاول ۱۰۲۶ ه-ق از گوا حرکت کرد و پنج هفته بعد به جزیره هرمز رسید و از آنجا به لار رفت. پس از آن، که به دستور شاه عازم اصفهان و سپس قزوین شد و در آنجا با شاه عباس ملاقات و مذاکره کرد. سرانجام چون دن گارسیا، نتیجه مطلوبی حاصل نکرد و موفقیتی به دست نیاورد، به وطن خود بازگشت.
پس از رفتن دن گارسیا روابط شاه عباس با دولت اسپانیا و پرتغالیهای هرمز تیره تر شد تا این که شاه عباس پس از برقراری صلح با دولت عثمانی در ۱۰۲۹ ه-ق تصمیم گرفت تا با کمک انگلیسیها، پرتغالی ها را از جزیره هرمز بیرون و دست اسپانیا را از آنجا کوتاه کند. در ۲ صفر چهار کشتی انگلیسی با دو کشتی پرتغالی که به دست انگلیسی ها افتاده بود، به سواحل بندر جاسک رسید.《روی فری یرا》 فرمانده نیروی دریایی پرتغال و اسپانیا با چهار کشتی مسلح به بندر جاسک آمده و در آنجا لنگر انداخت.
سرانجام پس از نبردی که میان نیروهای انگلیس و پرتغال در گرفت، نیروی دریایی پرتغالیها شکست خورد.《روی فری یرا》پس از این شکست، در صدد تصرف جزیره قشم برآمد و در رجب ۱۰۳۰ ه-ق بخشی از آن جزیره را گرفت. اما قلی خان، یکی از سرداران خود به نام شاه قلی بیگ را با سی هزار نفر مامور تسخیر قشم کرد. بدینترتیب تهاجم علیه پرتغالی ها آغاز شد، ولی چون تسخیر قلعه به راحتی میسر نبود، شاه قلی بیگ تقاضای نیروی کمکی کرد.
به روایت قدری، امامقلی خان برای مدد به شاه قلی بیگ نیرویی کمکی از نظامیان شوشتر، دورق، گلپایگان، محلات، ممسنی، اکراد و ترکمانان به فرماندهی یکی از سرداران خود به نام امام قلی بیگ به قشم فرستاد. پیادهنظام ایرانی با استفاده از توپ های سنگین و خمپاره انداز های کوچک، خود را به پای قلعه رسانده، نقب ها زده و پرتغالی ها را در شرایط نامطلوب قرار دادند. سرانجام لشکر ایران پیروز شد. برخی از اعراب و عدهای از ایرانیانی که دشمن پیوسته بودند به جرم خیانت به وطن کشته شدند. ویلیام بافین، افسر انگلیسی و فرمانده ناو لندن نیز در حین نبرد به قتل رسید.
فتح قشم و شکست پرتغالی ها در آن منطقه، جزیره هرمز را در شرایط نامطلوبی قرار داد و دچار بی آب کرد؛ زیرا آب شیرین هرمز از جزیره قسم تامین میشد. امام قلی خان در ۱۰۳۱ ه-ق قلعه هرمز و در محاصره گرفت. از این رو نماینده ای اعزام کرد و تقاضای صلح کردند. سرانجام کشتی های ایرانی در حال حرکت به سوی هرمز با کشتی های پرتغالی برخورد کرده و در یک نبرد دریایی سه فروند از آنان را که حامل سی عراده توپ بود، غرق کردند.
بدین ترتیب نیروهای ایرانی در ساحل هرمز پیاده شدند. جنگ سختی بین نیروهای پرتغالی و ایرانیان در گرفت و گمرک خانه هرمز که به بنکسار مشهور بود تسخیر و پس از آن، قلعه محاسبه گردید. شاه قلی ببگ فرمانده ایرانی مستقر در هرمز با توجه به مقاومت محصورین و استحکامات قلعه از امامقلی خان تقاضای کمک کرد. امام قلی خان بلافاصله دستور اعزام نیروهای نظامی به هرمز را صادر کرد. زورق های ایرانی دور تا دور جزیره را محاصره کرد و در چهارم ربیع الاول سربازان ایرانی یورش آورده و قسمت اعظمی از قلعه را با باروت ویران کردند.
شاه قلی بیگ با دویست تن از افرادش از میان آتش توپ و تفنگ خود را به باروهای قلعه رساند و آنجا را گرفت و سرانجام با حمله های گسترده نیروهای ایرانی در هفتم جمادی الاول، پرتغالیها به آخرین پناهگاه خود رانده شدند. پس از دو ماه محاصره و حمله بی امان توپخانه ایران، فرمانده نظامی پرتغالی ها فرستاده اش، لوئیز دو بارتو را در نهم جمادی الثانی نزد نیرو های ایرانی فرستاد و درخواست آتشبس کرد و تسلیم کامل نیروهای پرتغالی را ابلاغ نمود. امامقلی خان، سید حسن لاری را به درون قلعه فرستاد.
سیون دی ملو، فرماندار پرتغالی جزیره تسلیم شد و از ادوارد مونوکس خواست تا با امامقلی خان درباره برقراری صلح و تامین جان پرتغالی ها صحبت کند. بدین ترتیب پیمان آتشبس به وسیله نمایندگان طرفین امضا شد و ۲۱ جمادیالثانی پرتغالی های مستقر در هرمز تسلیم نیروهای انگلیسی و به بندر صورت منتقل گردیدند.
پادشاه هرمز محمود شاه که بازیچه دست پرتغالیان بود، به دست سپاه ایران دستگیر و به اصفهان منتقل شد و تا پایان عمر تحت نظر باقی ماند. بدین ترتیب بساط ملوک هرمز برچیده شد و پرچم پرتغالی ها پس از ۱۱۶ سال از فراز قلعهای که آلبوکرک به اهتزاز درآورده بود، فرود آمد و برای همیشه دست پرتغالیها از جزایر و سواحل خلیجفارس کوتاه شد و پرتغالیها تنها اجازه یافتند که در سواحل بحرین به صید مروارید بپردازند.[۴۰]
روابط ایران و روسیه در عصر شاه عباس اول
شاه عباس در سالهای جلوس بر تخت سلطنت، به برقراری روابط سیاسی و بازرگانی با روس اهمیت می داد. از این رو در دوره ده ساله اول سلطنت خود، اقدامات متعددی به منظور گسترش روابط با آن دولت به عمل آورد؛ از جمله آن که واسیلچیکوف سفیر روس را در قزوین پذیرفت و به قول هایی که شاه محمد خدابنده مبنی بر واگذاری دربند و باکو به روس ها داده بود، صحه گذاشت و به این طریق، حمایت روسها را در جنگ با ترکان عثمانی جلب کرد.
شاه عباس در سال ۹۹۷ ه-ق سفرای خود، بوداق بیگ و هادی بیگ را همراه مترجم و عده ای را همراه واسیلچیکوف به روسیه فرستاد. در این زمان، غیر از نامه مکتوب شاه، سفرا به طور شفاهی از مکاتبات سلطان عثمانی و فرستادن سفیر به دربار شاه عباس در قزوین و خواستگاری از خواهر شاه عباس برای همسر سلطان، و بازپس دادن تبریز و واگذاری شیروان، اطلاعاتی را ارائه کردند و در مورد مبادلات دو کشور به مذاکرات پرداختند. همچنین قرار شد روس ها سفرای خود را به هشترخان بفرستند.
شاه عباس چندی بعد سفرای دیگری را به روسیه فرستاد که از آن جمله فردی به نام《کای》بود که در سال ۱۰۰۰ ه-ق مورد قبول دربار روس قرار نگرفت. سپس در ۱۰۰۱ ه-ق حاج خسرو خان را همراه پنجاه نفر از بازرگانان و یک تخت مرصّع به فیروزه با کشتی به حاجی طرخان رفتند و مورد استقبال تزار و درباریانش قرار گرفتند. در این دیدار خسروخان در مورد رفت و آمد سفرای روس بدون مشکلات گمرکی و استرداد چهار فروند کشتی که بین گیلان و حاجی در خان در رفت و آمد بود و تعلق به ایران داشت و همچنین در مورد《کای》که هنوز در حاجی طرخان توقف داشت و اجازه بازگشت به ایران، مذاکراتی انجام داد.
یک ماه پس از حرکت سفارت حاج خسرو از مسکو، تاجری به نام حاج اسکندر با لباس سفیر برای تجارت به روسیه رفت. وی حامل نامهای از شاه عباس برای تزار فئودور ایوانویچ بود. وی کالاهایی مثل خز، سنجاب، پوست روباه، زره، عاج و پیه برای شمع و غیره از روسیه و اشیایی شامل مقداری قلمکار و مخمل و چند سپر و آیینه مسی از ایران برای مبادله همراه داشت.
در سال ۱۰۰۳ه-ق هیئتی به ریاست《آندری دمیتریویچ سوونی گوردَسکی》به ایران گسیل داشتند. این شخص، حامل دو نامه بود؛ یکی جواب نامه شاه که توسط حاج خسرو ارسال شده بود و دیگری جواب نامه شاه توسط حاج اسکندر به روسیه برده شده بود. در نامه اول، روس ها به صلح ایران با ترکان عثمانی اعتراض کرده بودند و این که چرا از طرفی با روسها بر ضد ترکان عثمانی قرار اتحاد میگذارید و از طرف دیگر با ترکان قرارداد صلح می بندید. در نامه دوم شاه عباس از حاج اسکندر و همراهانش به عنوان افراد بی تجربه ای که در زمینه تجارت و مبادلات کالا فاقد تخصص میباشند، یاد کرد.
آنچه مسلم است، در این دوران سفرا تنها برای رساندن پیام ها و نامه های شاهان و مذاکرات علیه عثمانی ها در دو کشور در حال رفت و آمد بودند تا این که در سال ۱۰۰۴ ه-ق شاه عباس امام قلی بیگ را به عنوان سفیر دائمی به مسکو فرستاد و از دربار روسیه درخواست سفیر دائمی به ایران کرد. (اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج ۱، ۵۰۷) بعد از آن، هیئت ۷۵ نفری از مسکو به قصد قزوین حرکت کردند که تنها ۷۳ نفر از آنان موفق شدند به اصفهان برسند و بقیه در میان راه به علت بیماری درگذشتند.
در سال ۱۰۰۶ ه-ق فئودور ایوانویچ درگذشت و بوریس گودونوف جانشین وی شد. او در سیاست خارجی به مشرق زمین توجه زیادی داشت؛ لذا با ایران روابط نزدیک و گرمی برقرار کرد و سفیری به نام الکساندر فئودورویچ راسیکین را به ایران فرستاد تا به شاه عباس اعلام نماید که تغییری در سیاست خارجی آن کشور روی نداده است.
بوریس به سفیر خود دستور داده بود که اگر شاه عباس بر ضد دشمنان خود مخصوصاً عثمانیها کمک و همراهی بخواهد، به او قول مساعد بدهد، ولی این امر را مشروط به عقد پیمان اتحاد نماید. سفیر روس از طرف دیگر مامور بود تا بین دولت ایران و رودلف دوم، امپراتور آلمان – که با عثمانیها چندین بار جنگیده بود – زمینه اتحاد را فراهم آورده و ظاهراً سفیر مزبور از طرف امپراطور آلمان نیز حامل نامهای برای شاه عباس بود.
بوریس، پیر قلی بیگ و هادی بیگ را که هنوز در روسیه بودند به همراه هیئت سفارت خود به ایران روانه کرد و هدایای بسیاری به شاه عباس فرستاد که از نتایج این سفارت اطلاعی در دست نیست. در این دوران بود که شاه عباس سر آنتونی شرلی و حسینعلی بیگ را در راس هیئتی مرکّب از چهل نفر به همراه هدایای زیاد برای برقراری ارتباط با سلاطین اروپایی از اصفهان به مسکو فرستاد. هیئت اعزامی دو مأموریت مهم داشت:
۱. برقراری روابط سیاسی با کشورهای اروپایی برای عقد پیمان با آنان علیه دولت عثمانی.
۲. بازاریابی برای ابریشم ایران که تجارت آن در انحصار شخص شاه بود.
در مسکو، بوریس گودونوف که خاطره بدی از بازرگانان انگلیسی داشت، نسبت به شرلی، نهایت بی اعتنایی را نمود و فقط حسینعلی بیگ را به عنوان سفیر ایران شناخت و دستور داد که به شرلی و همراهانش اجازه دید و بازدیدها و ملاقات با تجار انگلیسی مقیم مسکو داده نشود. پس از شش ماه، انتظار به هیئت سفرای ایران اجازه ی عزیمت داد و در سال ۱۰۰۸ه-ق حسینعلی بیگ و شرلی و همراهان، مسکو را به قصد آلمان ترک کردند.
در این زمان، طرح اتحاد سه جانبه روسیه اطریش و ایران بر ضد دولت عثمانی، بسته شد و از جانب رودلف دوم امپراطور اطریش، سفیری به نام《اتین کاکاش دوزالون کمنی》همراه عدهای به ایران آمد. سفیر مزبور مأموریت داشت که اولاً با شاه عباس قراردادی علیه سلطان عثمانی منعقد سازد و مخصوصاً از وی پول بگیرد که تا تبریز و سراسر آذربایجان را پس نگرفته، با عثمانیها صلح نکند. ثانیا تزار مسکو را در جریان این طرح اتحاد بگذارد و وی را به شرکت در مورد تشویق کند.
کاکاش به مسکو رفت و در آنجا با بوریس گودونوف ملاقات کرد و تزار مسکو، نامهای به عنوان شاه عباس به وی سپرد، آنگاه از راه حاجی طرخان با کشتی به لنگرود وارد شد و قاصدی به اصفهان فرستاد تا ورودش را اطلاع دهد. شاه عباس، رابرت شرلی را مأمور پذیرایی از سفیر امپراتور اطریش کرد. در لنگرود، کاکاش و هشتاد نفر از همراهانش به علت بدی تغذیه و ناسازگاری آب و هوا بیمار شدند و سفیر در لاهیجان درگذشت. اما قبل از مرگ، نامه های امپراطور و ریاست هیئت را به یکی از دبیران خود به نام《گئورک فن دریابل》سپرد.
مقارن این احوال، شاه عباس که تبریز را فتح کرده بود، در تبریز به سر میبرد؛ لذا فن «دفن دریابل »در آنجا به حضور شاه رسید و نامههای امپراتوری اطریش و تزار مسکو را تقدیم کرد. شاه پاسخ نامه های امپراطور و تزار را به همراه مهدی قلی بیگ، انوک اوغلی و زینل بیگ بیگدلی شاملو همراه با هدایای فراوان به اروپا فرستاد.
فن دریابل و سفیران شاه عباس از راه قفقاز به سوی مسکو عزیمت و پس از هشت ماه سفر پر مشقت به مسکو رسیدند. بوریس گودونوف را از پیشرفتهای شاه عباس آگاه نمودند. بوریس گودونوف از شنیدن این اخبار، خوشحال شد و پنج هزار سپاه و چند عراده توپ به یاری شاه عباس فرستاد تا قلعه دربند را که در تصرف عثمانیها بود محاصره کنند؛ مخصوصاً به مهدی قلی بیک تاکید نمود تا دولت ایران نباید مادامی که کلیه اراضی اشغال شده خود را پس نگرفته از جنگ با دولت عثمانی دست بکشد. تزار مسکو به وسیله فن دریابل نامهای نیز به رودلف دوم فرستاد و ضمن آن شمّه ای از مناسبات دوستانه خود با شاه عباس و اقداماتی را که مشترکاً علیه عثمانی به عمل آورده بودند شرح داد.
در سال ۱۰۱۲ ه-ق امپراطور اطریش با کمال میل با طرح اتحاد سه جانبه علیه عثمانی موافقت کرد و قول داد در جبهه اروپا به قشون عثمانی حمله نماید. (هوشنگ مهدوی، ۱۳۶۴، ۷۱-۷۰) مقارن این ایام، پاپ کلمان هشتم، یکی از کشیشان فرقه کار ملی به نام《پرژوان تاده》را به همراه گروهی کشیش دیگر و با هدایایی برای شاه عباس به منظور تبلیغ مذهب کاتولیک به ایران فرستاد.
بوریس گودونوف در سال ۱۰۲۱ ه-ق درگذشت. با مرگ او آشوب و فتنه روسیه را فرا گرفت و در سال ۱۰۲۱ ه-ق میخائیل فئودورویچ رومانوف به سلطنت رسید.
هنگامی که شاه عباس سراسر گرجستان را تصرف کرده و همسایه نیرومندی برای روسیه شده بود، میخائیل فئودورویچ برای حفظ مناسبات دوستانه،《میخائیل نیکیتیش تیخانوف》را به عنوان سفیر برای ابلاغ خبر جلوس خود به تخت سلطنت، به دربار شاه عباس به قزوین فرستاد. همراه سفیر مذکور، سفیر ایران امیرعلی بیگ نیز حضور داشت. در طی مذاکراتی که صورت گرفت، شاه عباس از پادشاه روس به عنوان《برادر معظم من》یاد کرد و برای بازسازی شهر هایی از جمله ناحیه قرم (کریمه) که به عنوان سد دفاعی دشمنان مشترک دو کشور بودند پیشنهاد کمک نظامی و مالی از جانب ایران داد.
شاه عباس فولاد بیگ را در مقام سفارت در سال ۱۳۰۴ ه-ق به مسکو فرستاد. همچنین تزار میخائیل رومانوف دو سفیر دیگر به نام 《یوحنا بریخوف》و 《میخائیل تیرویچ باریاتینسکی》را به ایران اعزام کرد. دومین سفیر در استحکام روابط دو دولت، کوشش بسیاری کرد و به خاطر خسارت روسیه در جنگ با لهستان، از ایران تقاضای کمک مالی کرد. شاه عباس سرانجام به اتباع روس اجازه تجارت در ایران را داد. بدین ترتیب روابط دوستانه دو کشور تا پایان سلطنت وی بر قرار بود.
بعدها بازرگانی به نام《آفاناسیویچ کاتف》 که اجناس تزار را خرید و فروش می نمود، به ایران آمد و برای تزار روسیه درباره اقوام و طوایف، نوع حکومت و مذهب، میزان جمعیت، صنعت، تجارت و شهرها و جاده های ایران به جمع آوری اطلاعات پرداخت. او در سفرنامه خود راجع به اقوام مختلف، آداب و رسوم، مراسم شادی و سوگواری ایرانیان مطالبی آورده است. (هوشنگ مهدوی، ۱۳۶۴، ۹۷ – ۹۵، ۶۸ – ۶۶)
روابط ایران و هند در عصر شاه عباس اول
شاه عباس علاقمند به برقراری روابط با اکبر پادشاه گورکانی هند بود؛ زیرا می خواست او را علیه عبدالله خان ازبک و پسرش عبدالمومن خان بشوراند. در سال ۱۰۰۴ ه-ق سفیر هند با نامه ای دوستانه و هدایا در پاسخ سفیر ایران و تقاضای شاه عباس به ایران آمد و از جانب شاه عباس هم نماینده ای به نام منوچهر ایشک آقاسی باشی به هند رفت. اکبر این سفیر را به مدت هفت سال در دربار خود نگه داشت. اما سرانجام به اتفاق نمایندهای از جانب خود به نام میر محمد معصوم بکری، سفیر ایران را نیز روانه دربار شاه عباس کرد. سفیر اکبر مدت یک سال در دربار صفوی ماند و همراه با نامه ای از جانب شاه عباس مبنی بر فتوحات وی در مرزهای غربی ایران به هند بازگشت. اکبر مدتی بعد در اگره درگذشت و پسرش جهانگیر و تخت نشست.
جهانگیر، سفیر شاه عباس را که با هدایای زیادی به هند رفته بود مدت هفت سال در دربار خود نگه داشت و سرانجام در ۱۰۲۶ ه-ق با نماینده خود میرزا برخوردار خان ملقب به خان عالم روانه دربار ایران کرد. روابط جهانگیر و شاه عباس در طول حکومتشان دوستانه بود و سفرایی را با هدایا به دربار یکدیگر می فرستادند و یکدیگر را از وقایع سیاسی باخبر می کردند. اما بعدها شاه عباس تصمیم به تصرف قندهار گرفت و این امر برای جهانگیر، غیرمترقبه جلوه کرد. شاه عباس چون قندهار را در سال ۱۰۳۷ ه-ق گرفت، نامه ای دوستانه همراه با کلید شهر قندهار به نزد جهانگیر فرستاد. جهانگیر تنها نامه ای گله آمیز به شاه عباس نوشت و بدین ترتیب قندهار تحت تصرف و تسلط ایران ماند؛ اما زمینه تیرگی روابط بین دو کشور فراهم شد.
با مرگ جهانگیر در ۱۰۳۶ ه-ق و روی کار آمدن پسرش شاهزاده خرّم که با نام شاه جهان بر تخت نشست، روابط دوستانه ایران و هند حفظ شد.
روابط ایران و انگلیس در عصر شاه عباس اول
ارتباطات ایران و بریتانیا در عصر صفوی از طریق امور بازرگانی آغاز شد. اولین بازرگانان انگلیسی 《جنکینسون》نام داشت که در سال ۹۷۰ ه-ق از جانب الیزابت اول، ملکه انگلیس در رابطه با شرکت تجاری مسکو به ایران آمد و به حضور شاه طهماسب رسید. شش سال بعد آرتور ادواردز و ریپارد ویلز به ایران آمدند و شاه طهماسب موجب فرمان آنان را از عوارض راهداری و پرداخت حقوق گمرکی معاف کرد.
رابرت شرلی و برادرش آنتونی شرلی از دیگر انگلیسیانی بودند که به ایران آمدند و برای بازرگانان انگلیسی از دربار صفوی امتیازاتی کسب کردند. از سوی دیگر زمینه را برای جنگ ایران و عثمانی به وجود آوردند. برادران شرلی ارتش شاه عباس را سازماندهی کردند و سپاه جدیدی شبیه قوای ینی چری با نام شاهسون به وجود آوردند و هنگ مستقل توپخانه را تشکیل دادند. علاوه بر آن برادران شرلی به عنوان نماینده به مأموریت های سیاسی خارج از کشور رفتند و با کشورهای روسیه، اطریش، آلمان و اسپانیا ارتباط برقرار کردند.
در مأموریت دوم رابرت شرلی به اروپا، وی موفق شد در لندن با مقامات انگلیسی درباره امور بازرگانی ایران مذاکره کند؛ به ویژه آن که دولت انگلیس کمپانی هند شرقی خود را در سورات هند تأسیس کرده و علاقمند به گسترش آن بود.
در سال ۱۰۲۳ ه-ق《ریچارد استیل》در بدو ورود به سورات، اعضای کمپانی هند شرقی را متوجه این موضوع کرد که بازار ایران برای فروش پارچه های پشمی انگلیسی مناسب است. این فکر باعث شد که بلافاصله یک بازرگان انگلیسی به نام 《جان کروثر》به ایران آمد. شاه عباس از او استقبال کرد و طبق فرمانی حاکمان جنوب را موظف کرد که به بازرگانان انگلیسی و کشتی های آنان در رابطه با امور تجاری کمک کنند. بدین ترتیب بود که انگلیسیها بندر جاسک را به عنوان پایگاه تجاری خود در نظر گرفتند و شاه عباس با صدور فرمانی تجارت اتباع انگلیسی را در آنجا آزاد اعلام کرد. اولین محموله تجارتی انگلیس از سورات، همراه هیئتی به ریاست《 ادوارد موناکس》 وارد بندر جاسک شد.
او به شاه عباس پیشنهاد کرد و در صورت موافقت بازرگانان انگلیسی، ابریشم ایران را در کشورهای اروپایی به فروش برسانند. شاه عباس با این پیشنهاد موافقت کرد و به موجب فرمانی در جمادی الاخر ۱۰۲۷ ه-ق اجازه داد تا دولت انگلیس نماینده سیاسی به ایران بفرستد و تجارت کمپانی در سراسر ایران آزاد باشد که به دنبال آن انگلیسیها دفاتر جدید بازرگانی در شیراز و اصفهان دایر کردند. اندکی بعد در ۱۰۲۹ ه-ق که دولت ایران درگیر جنگ با عثمانی بود و از سوی دیگر خواهان بیرون راندن پرتغالی ها از خلیج فارس بود، نیازمند کمک انگلیسیها به ویژه نیروی دریایی آنان بود. از این رو به دنبال مذاکراتی که با انگلیسی ها انجام داد و سرانجام توانست پرتغالی ها را شکست داده و از ایران بیرون راند که شرح آن به تفصیل گذشت. به موجب این یاری، انگلیسیها، هم از شر رقیب تجاری خود رهایی یافتند و هم توانستند یک کنسولگری در سواحل ایران و در بندرعباس تأسیس کنند.
بعد از آنکه شرلی مورد اتهام قرار گرفت که استوار نامه اش جعلی است، چارلز اول پادشاه انگلستان سفیری به نام《کاتن》را به دربار ایران فرستاد. او مأموریت داشت تا درباره معافیت کالاهای گمرکی انگلیسی و واگذاری جزیره هرمز به انگلیسی ها با ایران وارد مذاکره شود. او در ۱۰۳۷ ه-ق به ایران آمد و در شهر اشرف (بهشهر کنونی) به حضور شاه عباس رسید. شاه، سفارت شرلی را تایید کرد و آمادگی خود را مبنی بر تجارت ابریشم با انگلیس اعلام نمود، مشروط بر آنکه دولت انگلیس با دولت عثمانی وارد تجارت نشود. واگذاری جزیره هرمز مورد قبول قرار نگرفت و کاتن هنگام بازگشت به کشور خود در قزوین بیمار شد و درگذشت و در قبرستان ارامنه قزوین به خاک سپرده شد.
فرجام شاه عباس اول
شاه عباس اول ۱۰۳۸ ه-ق در عمارت سلطنتی اشرف (بهشهر کنونی) درگذشت. جسدش را به قم برده و در آنجا به خاک سپردند.
سلطنت چهل و دو ساله شاه عباس با آن که بیشتر در نبرد با ازبکان سپری شد، ولی به واسطه یک حکومت مرکزی قدرتمند و برقراری امنیت سیاسی و اقتصادی و ارتباط با کشورهای خارجی دوره خاص و جدیدی در تاریخ ایران رقم زد. شاه عباس چهار سال بعد از جلوس بر تخت سلطنت پایتخت خود را از قزوین به اصفهان منتقل کرد و در توسعه و آبادانی آن شهر اهتمام ورزید در مقابل دولتخانه عثمانی که《باب عالی》خوانده می شد، دولت خانه او در اصفهان《عالی قاپو》نامیده می شد که به همان معنی و در همان پایه از جلال و عظمت بود. به اهتمام او در اصفهان بناهای باشکوه و عالی ساخته شد؛ امنیت راه ها، ایجاد جاده های وسیع، تاسیس کاروانسراهای متعدد و رونق اقتصادی قابل توجهی را در این عهد به وجود آورد.
تسامح نسبی مذهبی او به اتباع ادیان مختلف، آزادی قابل ملاحظهای داد. او با کوچ پنج هزار خانوار ارمنی به اصفهان، جلفا را بنا کرد و همواره با آنان با محبت و ملاطفت رفتار میکرد. نسبت به عیسویان اروپایی و حتی بازرگانان هندی نیز تسامح و حسن سلوک داشت. اما این تسامح اهل تسنن را شامل نمی شد و غالباً به پیروان آنان با دیده سوءظن می نگریست.
دوران فرمانروایی او اوج عظمت دولت صفویه بود و این عظمت، فقط در سایه مجاهدت، پیروزی و سیاستهای او به دست آمد. اما اتخاذ سیاست های نابجا و غیر صحیح و مستبدانه اش نیز امپراطوری صفوی را رو به اضمحلال برد که از آن جمله می توان به الزام تربیت فرزندان در حرم خانه و جلوگیری از ورود آنها به عرصه سیاست اشاره کرد که سبب شد تا فرمانروای لایقی برای جانشینی خود باقی نگذارد. بیرحمی و سوءظن و خشم و کین توزی باعث شد تا پسر خود را کور کرده و به قتل امرا و سرداران با وفای خود نیز فرمان دهد. او پسر بزرگ خود محمد باقر میرزا مشهور به صفی میرزا را با بیرحمی کشت.
شاه عباس سیاست نظامی جدیدی را پیریزی کرد. او با توجه به آنکه دیگر به ارتش قزلباش اعتماد نداشت و به خوبی واقف بود آنان با توجه به آنکه نیروی اصلی نظامی صفویان را تشکیل میدهند، ولی سران آن غالباً در پی دسیسه چینی و توطئه هستند، بر آن شد تا برای کاهش نفوذ و قدرت آنان از غلامان گرجی، ارمنی، چرکس و ایرانی در سپاه خود استفاده کند. از این رو، دستور تشکیل نیرویی به نام شاهسون داد. این سپاه را که شمار آنها بالغ بر چهل هزار نفر نفر می شد، به توپ و تفنگ مسلح کرد و از آنان برای مقابله با شورشیان داخلی و قوای مهاجم خارجی بهره برد.
او با تکیه بر این ارتش جدید توانست در زمینه روابط خارجی برای ایران و ایرانی کسب آبرو و حیثیت کند؛ زیرا در طول نبرد های متعددی که با ازبکان کرد، پیروز شد و عاقبت کار آنان را یکسره کرد و آرامش از دست رفته را پس از گذشت سالها به مردم خراسان بازگرداند و صلح و امنیت را در این خطه برقرار ساخت. سه بار نیز با عثمانی جنگید و پیروز از میدان نبرد بیرون آمد. شاه عباس در واپسین لشکر کشی های خود نیز از دستاوردهای مهمی چون فتح قندهار، فتح جزایر و بنادر خلیج فارس و بیرون راندن پرتغالیان از آن منطقه به ارمغان آورد.
با سیاست مداری مذهبی، ساخت کاروانسراها و برقراری امنیت، سرمایهگذاری و حمایت موثر و مداوم از بازرگانی و بازرگانان و مهربانی مردم ایران، بیگانگان به ویژه اروپاییان، راه ایران را در پیش گرفتند. کثرت بیگانگانی که به ایران آمده و از اصفهان دیدن میکردند به گونهای بود که با وجود ۱۸۰۲ ه-ق کاروانسرا در اصفهان برای همه آنان نبود.《دن گارسیا》در سفرنامه خود در این باره می نویسد: محاسبه و ارائه تعداد همه غریبان و بیگانگانی که همواره در اصفهان هستند غیر ممکن است؛ زیرا این تعداد به قدری زیاد است که کاروانسراهای شهر، با همه وسعت و تعدادی که دارند، که قادر نیستند آنان را در خود جای دهند.》 (فیگوئروا، ۱۳۶۳، ۲۰۸)
بیشک نبردهای شاه عباس با ترکان عثمانی و پیروزیهای پیدرپی در جلب توجه شاهان و مردم اروپا به ایران و بلندآوازه کردن نام آن نقش مهمی داشت. با تلاش های او ایران به جهان مسیحیت و پادشاهان و مردم اروپا، کشوری نیرومند، امن، ثروتمند و مطلوب بیگانگان معرفی شد. اروپاییان که همواره از قدرت عثمانی در هراس بودند، از این که او تنها در برابر چنین قدرتی به پیروزی دست یافته، او را تحسین و در تمام آن سالها احساس آرامش و امنیت می نمودند.
از این رو سفرای خود را به دربار ایران برای ایجاد روابط دوستانه، بست تجارت و تبلیغ دین روانه می کردند. در مقابل نیز سفرایی از دربار ایران روانه کشورهای اروپایی شد. حاصل رفت و آمد سفرا و تجار اروپایی به ایران، تالیف سفرنامههای ارزندهای چون سفرنامه شاردن، سفرنامه دلاواله، سفرنامه تاورنیه، آدام اولئاریوس، کمپفر و… بود که امروزه خود منبع مهمی برای پژوهش محققان داخلی و خارجی در عصر صفویه به شمار می رود. با توجه به گسترش تجارت و بازرگانی با کشورهای بیگانه، درآمدهای دولت افزایش یافت.
شاه عباس که رونق بازرگانی داخلی و گسترش رابطه با بازرگانان خارجی را مهمترین عامل پیشرفت کشور و توجه به بیگانگان میدانست با هر آنچه به امنیت راه ها و شهرها لطمه وارد می آورد به سختی مبارزه کرد. او با دزدان و راهزنان با بیرحمی و سنگدلی رفتار نمود. گروهی را مامور شناسایی راهزنان عمده کشور کرد و با شناسایی آنان، در اندک زمانی اکثر آنان را دستگیر کرد. برخی از آنان را که راهزنی را ترک گفتند و راه دیگری برای امرار معاش در پیش گرفتند از مجازات معاف کرد.
او از راهزنانی که در حمله های غافلگیرانه مهارت و تجربه داشتند در نبرد با ترکان عثمانی استفاده کرد. چون چغال اوغلی سردار ترکیه به ایران حمله کرد، شاه عباس یکی از راهزنان مشهور به نام بایرام تکلو را احضار کرد و از او خواست به اردوی ترک غافلگیرانه حمله کند و تعدادی از سپاهیان او را بکشد و ساز و برگ جنگی آنان را به یغما ببرد. بایرام تکلو چنان کرد و شب هنگام به اردوی عثمانی شبیخون زد و بسیاری از ترکان عثمانی را به قتل رساند و در اردوی عثمانی ایجاد هراس کرد. شاه عباس به خاطر این کار به او لقب خانی داد و ناحیه وسیعی را در مغان به او بخشید. ( اولئاریوس، ۱۳۶۹، ۷۷۹)[۴۱]
شاه عباس برای حفظ امنیت جادهها کسانی را به عنوان راهدار انتخاب و آنان را مسئول حفظ اموال بازرگانان نمود. همچنین برای تسهیل امور بازرگانی در جادههای میان شهرهای بزرگ معمولا ًمورد استفاده بازرگانان و جهانگردان قرار میگرفت، کاروانسراهایی ساخت. علاوه بر آن شرایطی به وجود آورد که توانگران نیکوکار نیز ساختن کاروانسرا را مقدّم بر هر امر خیر دیگری تلقی کردند و همه آنان به بازرگانان و مسافران امکان دادند که در کاروانسراها، به ویژه در کاروانسراهای بیرون شهرها به رایگان سکونت و تا هر زمان که خواستند بدون پرداخت هیچ پولی برای اقامت نمایند.
پیترو دلاواله در مسافرت از اصفهان به فرح آباد مازندران مینویسد: 《شب به کاروانسرایی رسیدم به نام سردهن که در وسط بیابان ساخته شده و آبادی کنار آن آن نیست، منتها سرایدار آن همه نوع آذوغه و خوراکی در آنجا داشت.》 (دلاواله، ۱۳۷۰، ۱۳۳) او درباره رایگان بودن کاروانسراها نیز مینویسد: بدون پرداخت هیچ گونه کرایه بهایی میتوان در کاروانسراها سکنی گزید و حتی اگر کسی یک سال در آنجا بماند لازم نیست وجهی از این بابت بپردازد، ولی در کاروانسرا های داخل شهر که دارای اتاق های مجهز به قفل و کلید است و بیشتر برای نگهداری مال التجاره مورد استفاده قرار میگیرد فقط مبلغ مختصری بابت حق حفاظت مطالبه میکنند.》(همان، ۱۳۳)
از آنجا که شاه عباس به آبادانی شهرها توجه داشت، در بسیاری از شهرهای ایران مانند اصفهان، شیراز، تبریز، مشهد، اردبیل، کاشان و رشت کوشش های بسیار برای آبادانی به عمل آمد و بازارهای خوب در آنها ساخته شد. و پس از تصرف لار بازار باشکوهی در آن ساخت. به نوشته دن گارسیا، بازار لار 《بدون شک یکی از زیباترین و فاخرترین بناهای سراسر قاره آسیاست و میتواند با مجلل ترین فروشگاه های اروپا و برابری کند.》(فیگوئروا، ۱۳۶۳، ۸۸)
شاه عباس پایتخت را از قزوین به اصفهان منتقل کرد و کوشید با ساختن بناهای باشکوه، شگفتی و تحسین بیگانگان را جلب پایتخت ایران را شهری بزرگ، زیبا و با کاخ های باشکوه معرفی نماید. پیترو دلاواله می نویسد:《بازارها واقعاً بینظیر هستند به همه بناهای آنجا، بزرگ و عالی و متساوی و منظم و دارای معماری فوق العاده خوبی هستند و به علاوه در آن امتعه و کالا از هر نوع به وفور وجود دارد. (دلاواله، ۱۳۷۰، ۳۷)
او خیابان چهارباغ اصفهان را دارای عظمتی بینظیر معرفی میکند و در مورد زیبایی سقف های عالی قاپو می نویسد:《 در حقیقت به اندازهای سقف ها زیباست که باید از طرف ما ایتالیاییها مورد تقلید قرار بگیرد. (همان، ۴۳-۴۲) شاردن نیز درباره عالی قاپو مینویسد: تالار مخصوص شرفیابی، سالن وسیع و مجللی میباشد که بالای سر در بزرگ کاخ همایونی بنا شده است و عالی ترین تالار پذیرایی است که من در تمام عالم دیده ام.》
پیر لوتی نویسنده و شاعر فرانسوی که در عصر مظفری به ایران آمده است در باره میدان نقش جهان می نویسد: این میدان از لحاظ زیبایی و وسعت در هیچ یک از شهرهای اروپایی نظیر ندارد.[۴۲]》 کمپفر نیز پل الله وردی خان را《یک شاهکار واقعی معماری می داند.》(کمپفر، ۱۳۶۳، ۱۸۹) از دیگر بناهایی که شاه عباس باشکوه و زیبایی که در اصفهان و قزوین و دیگر شهرها از خود به یادگار گذاشت میتوان به مسجد شاه مسجد شیخ لطف الله، سی و سه پل و کاخ چهل ستون اشاره داشت.
شخصیت شاه عباس اول
شاه عباس لقب کبیر داشت و در دوران سلطنت او وسعت ایران به مرزهای پیشین خود بازگشت و از قندهار تا بغداد و از خراسان تا بحرین و هرمز را فرا گرفت. او درباری با شکوه و جلالی خیره کننده داشت؛ اما لباس او ساده و مانند مردم عادی بود.او که مرد جنگ و سفر بود، سادگی و ساده پوشی را دوست داشت و از لباس های گرانبهای خزانه اش کمتر استفاده می کرد.اکثر بیگانگانی که با شاه ملاقات می کردند ساده پوشی او را تایید می کنند. پیترو دلاواله در نخستین دیدار خود با شاه که در فرح آباد من مازندران انجام گرفت می نویسد: او را به مجلس مهمانی شاه بردند. هنگام غروب آفتاب با تعدادی از مقرّبان درگاه وارد مجلس شد. نیم تنه شاه مثل دیگران از پارچه نخی و به رنگ سبز روشن بود و شمشیر شاه در غلافی از چرم سیاه داشت. تنها اختلافی که شاه با دیگران داشت وضع دستار او بود. (دلاواله، ۱۳۷۰، ۲۲۵)
این پادشاه صفوی آن چنان قدرت خود را باور داشت که با کشتن یا کور کردن فرزندان خود و یا قتل سرداران وفادارش مرتکب اعمالی زشت و ناپسند شد. برای نمونه او پسر بزرگ خود صفی میرزا را کشت و محمد میرزا معروف به خدابنده میرزا را کور کرد. او به اختر شناسی و طالع بینی اعتقاد داشت. ملاجلال الدین منجم یزدی مشاور همیشگی او بود و شاه عباس در هر کاری با او مشورت میکرد. نسبت به دین اسلام و مذهب شیعه بسیار تعصب داشت.
او همه ساله از ۱۹ تا ۲۷ رمضان به مناسبت شهادت امام علی (ع) و ده روز اول محرم به مناسبت شهادت امام حسین (ع) مراسم عزاداری مفصلی برپا می کرد. در زمان های سوگواری ماه های رمضان و محرّم جنبه سوگواری همگانی در سراسر کشور یافت. شاه مشوق مجالس سینه زنی و روضه خوانی بود. علاقه او به تشکیل مجالس سوگواری چنان بود که در لشکرکشی به بلخ و نبرد با باقی خان ازبک مراسم امام حسین (ع) را به جا آورد.
شاه عباس از فرط علاقه و ارادت به امام علی (ع) خود را《بنده شاه ولایت》و《کلب آستان علی》مینامید و مهر خود را با همین عنوان تهیه کرد. شاه عباس در سفر ۱۰۱۶ ه-ق برای تامین هزینههای آرامگاه امام اول شیعیان در نجف، درآمد محصول بخشی از املاک خالصه در قزوین و کاشان و بعضی از ناحیه های اصفهان را که متعلق به وی بود وقف آن حضرت کرد. در ربیع الاول ۱۰۱۷ ه-ق نیز بعضی از خنجرها و زین های جواهرنشان خود را شکست و جواهر گرانبهای آنها را مانند لعل و یاقوت و فیروزه به نجف فرستاد تا در تزیین صندوق آرامگاه به کار رود. او ده نجف آباد اصفهان را نیز آباد کرد. و آن را وقف نجف کرد.
شاه عباس نسبت به امام رضا (ع) نیز علاقه زیادی داشت تا آنجا که برای زیارت آستان او پیاده از اصفهان مشهد رفت.
شاه عباس به اقتصاد اهمیت زیادی می داد به مانند یک بازرگان سود جو به تجارت میپرداخت. او رفتن ایرانیان را به مکه که در تصرف عثمانی بود مخالف مصالح ایران و به سود عثمانی می دانست؛ زیرا زایران در مدت سفر برای پرداخت عوارض راهداری ترکان عثمانی و همچنین خرید نیازمندیهای خود و دادن صدقه و نذر به خانه کعبه سکه طلا می دادند. بنابراین او ترتیبی داد تا ایرانیان به جای مکه به مشهد روند.
پیاده رفتن او به مشهد، با توجه به این امر، تبلیغی نیز بود و در اندیشه و احساس مردم تاثیر زیادی بر جای گذاشت. شاه عباس هنگام اقامت در مشهد در تزیین و توسعه بنا و محوطه آرامگاه کوشش بسیار نمود. او در سمت جنوبی آرامگاه در دیگری گشود و آن را به جواهر گرانقیمت آراست.
شاه عباس نسبت به عیسویانی که به حضور او می رسیدند رفتاری محبت آمیز داشت. اولئاریوس مینویسد《شاه عباس نسبت به مسیحیان مقیم ایران مهربانی و عطوفت زیادی از خود نشان می داد.》(اولئاریوس، ۱۳۶۹، ۷۱۳) شاردن نیز این رفتار را تایید میکند. (شاردن، ۱۳۵۰، ج ۳، ۱۱۵) او به مسیحیان اجازه ساخت کلیسا داد و با این که به مذهب خود اعتقاد و علاقه قلبی داشت به کلیسای مسیحیان میرفت و در آنجا به آنان با احترام رفتار میکرد.
[۱] . برای اطلاعات بیشتر، نک: زندگانی شاه عباس اول، ج ۱و ۲، صص۱۳۳، ۱۷۶؛ سلسله النسب صفویه، ص ۷۳؛ تذکره نصر آبادی، ج ۲، صص ۷۸۳، ۹۹۶
[۲] . برای اطلاعات بیشتر، نک: خلاصه التواریخ، ص ۶۹۸؛ روضه الصفا، ج ۸، ص ۱۹۷؛ تاریخ عالم آرای عباسی، ص ۳۸۶
[۳] . برای اطلاعات بیشتر، نک: زندگانی شاه عباس اول، ج ۱ و ۲، صص ۱۷۹- ۱۹۰؛ شاه عباس اول پادشاهی با درس هایی که باید فرا گرفت، صص ۸۱ – ۸۹
[۴] . برای اطلاعات بیشتر، نک: تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱، صص ۴۳۲،۴۲۵؛ نقاله الاثار، ص ۳۴۴
[۵] . برای اطلاعات بیشتر، نک: تاریخ قزلباشان، به اهتمام میر هاشم محدث، ۱۳۶۱؛ غفاری، قاضی احمد، تاریخ جهان آرا، ۱۳۴۳؛ نویدی شیرازی، عبدی بیگ، تکمله الاخبار، به تصحیح عبدالحسین نوایی، ۱۳۶۹؛ رهربرن، نظام ایالاتدر دوره صفویه، ترجمه کیکاوس جهانداری، ۱۳۴۹؛ فلسفی، نصرالله، زندگانی شاه عباس، ج ۱ و ۳، میرزا حسن، فارسنامه فرهادی، ماشاالله، قیام یعقوب خان ذوالقدر، مجله رشد تاریخ، شماره ۲۲، بهار ۱۳۸۵، صص ۴۰ – ۴۷
[۶] . برای اطلاعات بیشتر، نک: تاریخ روضه الصفا ناصری، ج ۸، ص ۱۲۴
[۷] . برای اطلاعات بیشتر، نک:تاریخ گیلان، ص ۲۸
[۸] . برای اطلاعات بیشتر، نک: تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱، ص ۱۱۱.
[۹] . برای اطلاعات بیشتر، نک: تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱، ص ۱۱۱
[۱۰] . برای اطلاعات بیشتر، نک:تکمله الاخبار، صص ۱۲۸-۱۲۹؛ شاه طهماسب صفوی، صص ۱۲۱-۱۲۲
[۱۱] . برای اطلاعات بیشتر، نک: خان احمد گیلانی، پیوست ۳، ص۲۷۹؛ اسکندر بیگ منشی، همان
[۱۲] . برای اطلاعات بیشتر، نک: خلاصه التواریخ، ج ۱، صص ۴۷۲، ۴۷۷
[۱۳] . برای اطلاعات بیشتر، نک: تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱، صص ۴۶۱-۴۶۲، ۵۲۹
[۱۴] . برای اطلاعات بیشتر، نک: روضهالصفای ناصری، ج ۱، ص ۵؛ نامه های خان احمد خان گیلانی، به کوشش فریدون نوزاد، عبدالفتاح فومنی، تاریخ گیلان، ۱۳۵۳ش
[۱۵] . کیخسرو اسفندیار، دبستان مذاهب، ج ۱، تصحیح رحیم رضازاده ملک، ص ۲۷۷
[۱۶] . Abbas amanat, the nuqtawi movment of mahmud pisikhani and his Persian cycle of mystical – materialism, in mediaeval ,p 284Ismaill history and
[۱۷] . کیا، محمد صادق، واژه نامه گرگانی، ص۲۸۹
[۱۸] . ک: دبستان مذاهب، ص ۲۷۸.
[۱۹] . برای اطلاعات بیشتر، نک: کیا، واژهنامه گرگانی، ص ۱۴
.[۲۰] برای اطلاعات بیشتر، نک: میرعابدینی، سید ابوطالب و افشاری، مهران، آیین قلندری، مشتمل بر چهار رساله در باب قلندری، خاکساری، فرقه عجم و سخنوری، ۱۳۷۴، ص ۳۳۶
[۲۱] . برای اطلاعات بیشتر، نک: نفیسی، سعید، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس شورای ملی، ج ۶، ص ۷۴ – ۷۵
[۲۲] . برای اطلاعات بیشتر، نک: پسیخانی، مفاتیح الغیوب، صص ۱۳۰- ۱۶۸، ۱۶۴، ۱۵۲، ۱۵۱، ۱۴۹، ۱۳۳
[۲۳] . فشار، ایرج و دانش پژوه، محمد تقی، فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملی ملک، ج ۴، ۱۳۶۴، ص ۸۰۵ ؛فهرست نسخه های خطی فارسی، ج ۲، بخش ۱ ۱۳۴۸ – ۱۳۵۳ ش،ص ۱۴۳۳؛ کیخسرو، اسفندیار، دبستان مذاهب، ج ۲، ص ۲۳۳
[۲۴] . نک: معصوم علیشاه نایب الصدر، طرائق الحقایق، تصحیح محمد جعفر محجوب، ج ۳، ص ۱۳۶
[۲۵] . نک: تتوی، قاضی احمد، تاریخ الفی، به تصحیح سید علی آل داوود، ص ۷۲۵
[۲۶] . همان، ص ۷۲۶
[۲۷] . برای اطلاعات بیشتر، نک: بهاء الدوله، محمد ولی میرزا، بهاء التواریخ، نسخه خطی کتابخانه ملک.
[۲۸] . برای اطلاع از شیدا بیان، نک: دبستان مذاهب، باب دوازدهم از تعلیم نخست.
[۲۹] . برای اطلاعات بیشتر، نک: نامه های خان احمد خان گیلانی، تاریخ خاندان مرعشی مازندران، صص ۳۱۶ – ۳۱۲
[۳۰] . نک: منجم یزدی، ملا جلال، تاریخ عباسی یا روزنامه ملا جلال، ذیل وقایع یک هزار و یک.
[۳۱] . نصرآبادی، تذکره، ص ۲۱۷
[۳۲] . مولف خلدبرین نام او را《درویش کمال صفاهانی》و مولف روضه الصفای ناصری 《درویش ترابی》 ضبط کردهاند.
[۳۳] . برای اطلاعات بیشتر، نک: رضازاده لنگرودی، رضا،《پسیخانی، محمود》دانشنامه جهان اسلام، ج ۵، ص ۳۵۲
[۳۴] . برای اطلاعات بیشتر، نک: شیروانی، زین العابدین اسکندرخان، بستان السیاحه یا سیاحتنامه، چاپ سنگی، صفحه ۱۸۱
[۳۵] . برای اطلاعات بیشتر، نک: شوشتری، عبداللطیف، تحفه العالم؛ و ذیل تحفه، تصحیح صمد موحد تهران، ۱۳۶۳، ص ۱۸۱
[۳۶] . درباره آرای محمود و پیروانش رجوع کنید به: میر غلامعلی بن نوح آزاد بلگرامی، خزانه عامره، چاپ سنگی کانپور، ۱۹۰۰؛ اسکندر بیگ منشی، تاریخ عالم آرای عباسی، چاپ محمد اسماعیل رضوانی؛ اسکندر منشی و محمد یوسف واله اصفهانی، ذیل تاریخ عالم آرای عباسی، چاپ سهیلی خوانساری؛ ایرج افشار و محمدتقی دانشپژوه، فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملی ملک، ج ۴، محمود بن هدایت الله افوشته ایی، نقاوه الآثار فی ذکر الاخیار ، چاپ احسان اشراقی، امین احمد رازی، هفت اقلیم، چاپ جواد فاضل؛ تقی الدین محمد بن محمد اوحدی بلیانی، عرفات العاشقین، نسخه خطی کتابخانه ملک، ش ۵۳۲۴؛ میر عبدالرزاق اورنگ آبادی، مآثر الامراء، چاپ میزا اشرف علی، ۱۳۰۹؛ عبدالقادرین ملوک شاه بدائونی، منتخب التواریخ، کلکته، ۱۸۶۵ – ۱۸۶۹؛ محمود پسیخانی، رسخ البیان و فتح التبیان، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، ش ۲۹۳۰؛ همو، میزان، نسخه خطی کتابخانه ملک، ش ۶۲۲۶؛ احمد بن نصرالله تتوی، تاریخ الفی، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه، ش ۱۲۳۳؛ محمدعلی تربیت، دانشمندان آذربایجان، تهران ۱۳۱۴ ش؛ علیرضا ذکاوتی قراگزلو،《 آیین نقطویان از نظرگاه فلسفی》، معارف، دوره ۹، ش ۳، (آذر – اسفند ۱۳۷۱)؛ همو،《تاویل و تناسخ و بقایای آیین نقطوی》، معارف دوره ۱۵، ش ۱ و ۲ (فروردین – آبان ۱۳۷۷ الف)؛ همو، ( گذری بر نسخه میزان)، آینه میراث، سال ۱، ش ۲ (پاییز ۱۳۷۷ ب)؛ همو،《نقطویه در تاریخ و ادب》معارف، دوره ۱۳، ش ۲، (مرداد – آبان ۱۳۷۵)؛ همو،《نگاه تازهای به منابع نقطویه》تحقیقات اسلامی، سال ۲، ش۲، (۱۳۶۶ ش)؛ همو، 《نگاهی دیگر به نقطویه》تحقیقات اسلامی، سال ۴، ش ۱ – ۲ (۱۳۶۸ ش)؛ عبداللطیف بن ابیطالب شوشتری، تحفه العالم؛ و ذیل التحفه، تصحیح صمد موحد، زین العابدین بن اسکندر شیروانی، بستان السیاحه یا سیاحتنامه، چاپ سنگی، عبدالنبی بن خلف فخرالزمانی، تذکره میخانه، چاپ احمد گلچین معافی، ۱۳۶۲ ش؛ نصرالله فلسفی، زندگانی شاه عباس اول، ۱۳۶۴ش؛ محمدصادق کیا، نقطویان یا پسیخانیان، ۱۳۳۱ ش؛ همو، واژهنامه گرگانی، ۱۳۳۰ ش؛ گلچین معانی، احمد، کاروان هند، ۱۳۶۹ش؛ گلریز، محمدعلی، مینو در، (باب الجنه) ج ۱، تاریخ و جغرافیای تاریخی قزوین، ۱۳۶۸ ش؛ محمد معصوم ابن زین العابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقایق، چاپ محمد جعفر محجوب، ۱۳۳۹ – ۱۳۴۵ جلالالدین محمد منجم یزدی، تاریخ عباسی یا روزنامه ملا جلال، چاپ سیفالله وحیدنیا، ۱۳۶۶ ش؛ احمد منزوی، فهرست نسخه های خطی فارسی، ۱۳۴۸ – ۱۳۵۳ ش؛ مریم میراحمدی، دین و دولت در عصر صفوی، ۱۳۶۹ ش؛ محمد طاهر نصر آبادی، تذکره نصرآبادی، ۱۳۶۱ ش.
[۳۷] . برای اطلاعات بیشتر، نک: خلاصه التواریخ، ج ۲، ص ۸۸
[۳۸] . برای اطلاعات بیشتر، نک: روابط صفویان با ازبکان، صفحات متعدد؛ مسخره البلاد، صفحات متعدد
[۳۹] . برای اطلاعات بیشتر، نک: تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱،صص۴۰۲ -۵۳۶، ۴۰۳-۱۰۲۴، ۵۳۷- ۱۰۴۰، ۱۰۳۹- ۱۰۹۲ به بعد؛ تاریخ امپراطوری عثمانی و ترکیه ج ۱، ۳۲۵-۳۳۶، ۳۲۶- ۳۲۸؛ ۳۳۶؛ زندگانی شاه عباس اول، ج ۴ و۱۶۹۹، ۵-۱۷۱۵، ۱۷۱۳-۱۷۲۵- ۱۷۲۳-۱۷۶۷، ۱۷۶۶-۱۸۱۵، ۱۸۰۶-۱۸۲۳
[۴۰] . برای اطلاعات بیشتر، نک: اسناد و روابط تاریخی ایران و پرتغال؛ جنگ نامه کشم و جرون نامه، به تصحیح محمد باقر وثوقی و عبدالرسول خیراندیش، ۱۳۸۴؛ وثوقی، محمد باقر، تاریخ مهاجرت اقوام در خلیج فارس: ملوک هرمز، ۱۳۸۱؛ جلالی، نادره، صف آرایی و ترکیب سپاه ایران در جنگ با پرتغالی ها، پیام بهارستان، دوره دوم، سال سوم، شماره دهم، صص ۱۴۲ -۱۵۳،فلسفی، نصرالله، تاریخ روابط ایران و اروپا در دوره صفویه، ۱۳۵۳
[۴۱] . برای اطلاعات بیشتر، نک: فلسفی، زندگانی شاه عباس اول، ج ۲، ص ۱۵۶
[۴۲] . برای اطلاعات بیشتر، نک: پیرلوتی، سفر به سوی اصفهان، ترجمه بدرالدین کتابی، ص ۱۹۶
منبع:
- تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره صفویه ، کریم نجفی برزگر، انتشارات دانشگاه پیام نور
- تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی
تاریخ تولد شاه عباس در آغاز مقاله باید به ۹۷۸ق تصحیح شود.