دین وداها
دین پیش از ودا- خدایان ودایی- خدایان اخلاقی- داستان آفرینش به روایت ودا- خلود- قربانی اسب
گویا کهنترین دین شناخته شده هند، که آریاییهای مهاجم در میان قبیله مارپرستان (ناگهها) در «مهابهاراتا» آمده است که ملکه دروپدی، با رضای همه دانایان، با پنج برادر ازدواج کرد.- م. بانوی فاضله، و از قدیمترین فلاسفه هند. – م. رسمی که به موجب آن، زن هندو، پس از مرگ شوهر، خود را در آتشی که برای سوزانیدن جسد شوهرش میافروختند میسوزانید. – م.
یافتند؛ و هنوز هم درگوشه و کنار این شبهجزیره بزرگ مانده، پرستش جانگرایانه و توتمی ارواح بیشماری بود که در سنگ و جانور، درخت و رود، و کوه و ستارهخانه داشتند. مار و افعی خدا تلقی میشدند، یعنی بتها و آرمانهای نیروی تولید مثل نرینه بودند؛ و درخت مقدس بودی زمان بودا نشانهای از احترام رازورانه اما درست عظمت آرام درختان بود. ناگه (اژدها خدا)، هنومن (میمون خدا)، نندی (نرهگاو آسمانی)، و یکشهها، یا درخت خدایان، به دین هند تاریخی راه یافتند. چون برخی از این ارواح خوب، و برخی بد بودند، لاجرم فقط با چابکدستی و مهارت کامل در جادو و افسونگری امکان آن بود که تن را، هنگام بیماری یا جنون، از تصرف یا شکنجه یک یا چند تا از این اهریمنان که هوا را پرکردهاند مصون داشت. آمیختگی ناهمگون افسونهای اثروه- ودا یا کتاب علم سحر از همینجا ناشی میشود؛ انسان باید افسون بخواند تا: صاحب فرزند شود؛ دچار سقط جنین نشود؛ زندگانی را دراز کند؛ بدی را دور کند؛ به خواب رود؛ دشمنان را نابود کند یا بیازارد.
کهنترین خدایان وداها نیروها و عناصر خود طبیعت بودند، چون آسمان، خورشید، زمین، آتش، نور، باد، آب و جنسیت. دیئوس (زئوس یونانی و ژوپیتر رومی) نخست خود آسمان بود؛ و لغت سانسکریت دوا که بعدها به معنی «خدا» شد، در اصل فقط به معنی «درخشان» بود. با آن ضرورت شعریی که این همه خدایان متعدد را میسازد، موضوعات طبیعت هم شخصیت یافتند؛ مثلا آسمان پدر شد، که ورونه باشد؛ زمین مادر شد، یعنی پریتیوی؛ و گیاهان ثمره وصل این دو بودند، از راه باران. باران خدای پرجنیه بود، و آتش هم آگنی؛ باد، وایو بود، و باد زیانبار، رودره؛ طوفان ایندرا بود و سپیدهدم، اوشس؛ شیار کشتزار، سیتا بود؛ خورشید، سوریه، میترا، یا ویشنو بود؛ و گیاه مقدس سومه، که عصارهاش هم برای خدایان و هم نزد انسانها مقدس و مستیآور بود، خود، یک خدا بود: یک دیونوسوس هندی بود، که با ذات شادیبخشش انسان را به پاکدامنی، بینش، و سرخوشی میبرد و حتی به او زندگانی جاوید میبخشید. یک ملت هم، مانند یک فرد، با شعر آغاز میکند و با نثر پایان میدهد. همان طور که اشیا انسانی میشد، کیفیت شیء میشد، و صفت هم اسم، و لقب هم درختی که بودا زیر آن به «بودایی» رسید، یعنی روشن و بیدار شد. از آن درخت کهن شاخهای در دهکده بودهگایا مانده است. – م.
مقایسه کنید با «اثروه – ودا» (۶.۱۳۸ و ۳۵،۷.۹۰) که در آن زنانی که طالب بیرون راندن رقیبان یا نازا کردن آنانند ورد و افسونهایی میخوانند که «پر از نفرت» است و «زبان وحشی سرکشی» دارد. در «بریهدارینکهاوپانیشاد» (بابهای ۶ تا ۱۲) افسونهایی آمده است در تجاوز به زنان از راه سحر و جادو، و «نزدیکی کردن، بدون آبستن شدن.»
deva (همریشه دیو فارسی) از ریشه div به معنای «درخشیدن» است. «دیئوس» هم از همین ریشه است. – م.
surya (با تبدیلs به هـ) همان «هور» و «خور» و «خورشید» فارسی است. – م.
خدا. خورشید زندگانیبخش، خورشید خدای نویی شد به نام سویتر حیاتبخش؛ خورشید تابان ویوسوت شد، یعنی خدای درخشان؛ و خورشید زندگانیزای، خدای بزرگ پرجاپتی سرور همه زندگان شد.
آگنی، یعنی آتش، چندی مهمترین خدایان ودایی بود؛ او شعله مقدسی بود که قربانی را به آسمان میبرد؛ آذرخشی بود که از دل آسمان میگذشت؛ حیات آتشین و روح جهان بود. معروفترین چهره در میان این خدایان همان ایندرا بود، دارنده تندر و طوفان. زیرا ایندرا برای هند و آریاییها باران گرانبها را میآورد، که در نظر آنان حتی از خورشید هم حیاتبخشتر بود؛ از این رو او را بزرگترین خدایان تلقی کردند؛ یاری صاعقههای او را در نبردهایشان به دعا خواستند؛ و با رشک و غیرت او را به شکل پهلوان عظیمی تصویرمیکردند که صد نرهگاو را میخورد و دریاچههای شراب در میکشد. دشمن خاصش کریشناست، که در وداها همچنان تنها خدای محلی قبیله کریشنا بود. ویشنو هم، یعنی خورشیدی که زمین را با گامهایش میپوشاند، خدایی فروتر بود، بیخبر از اینکه آینده از آن او و کریشنا خواهد بود. این یکی از ارزشهای وداهاست که میتوان از طریق آن پدید آمدن دین، و نیز زادن و بالیدن و مردن خدایان و ایمانهایی را دید که از جانگرایی تا همه خدایی فلسفی، و از خرافه اثروه- ودا تا یکتاپرستی عالی اوپانیشادها را در خود دارد.
این خدایان، از لحاظ شکل، انگیزه، و کمابیش هم در جهل، به انسانها میمانند. یکی از آنها، که پیرامونش را زایران و ستایشگران گرفتهاند، در این اندیشه است که به پرستندهاش چه بدهد: «این کاری است که خواهم کرد- نه، این یکی نه؛ گاوی به او خواهم داد- چگونه است اسبی باشد؟ راستی ببینم من از او سومه گرفته بودم؟» اما برخی از آنها در دوره بعدی ودایی ارج اخلاقی پرشکوهی یافتند. ورونه، که در آغاز آسمان فراگیرنده بود، با تکامل پرستندگانش به اخلاقیترین و آرمانیترین خدایان وداها مبدل شد که با چشم بزرگش، یعنی با خورشید، تمامی جهان را مینگرد؛ بدی را کیفر و نیکی را پاداش میدهد؛ و گناهان کسانی را که او را بخوانند میبخشاید. از این نظر، ورونه نگهبان و مجری قانون یا نظم جاویدانی به نام ریته است؛ ریته، در آغاز، قانونی بود که ستارگان را در مسیرشان برقرار و نگاه میداشت؛ اندک اندک ریته قانون «راستی» هم شد، و آن آهنگ کیهانی و اخلاقیی است که هر کس نخواهد سرگشته و نابود شود باید از آن پیروی کند.
هر چه بر تعداد خدایان افزوده میشد، این مشکل هم پیش میآمد که کدام یک از این خدایان جهان را آفریده است. این نقش ازلی نخست به آگنی و، متعاقباً، به ترتیب به ایندرا، سومه و پرجاپتی سپرده شد. یکی از اوپانیشادها جهان را به «فرا آفریدگار» سرکشی نسبت میداد:
۳- براستی او هیچ خوشیی نداشت؛ پس، مردی که تنهای تنهاست
هیچ خوشی نمییابد. آرزوی دومی، یعنی جفت، کرد.
اکنون او به اندازه مرد و زنی بود تنگ در آغوش هم.
او این خود را دوپاره (پت) کرد: و از این شوهر (پتی) و همسر (پتنی) برخاست.
از اینرو میگوییم «خود مانند نیمه است.»
از اینجاست که فضا با زنی پر میشود. او ] مرد[ با او همبستر شد،
و از اینرو انسانها زاده شدند.
۴- او ]زن[ با خود اندیشید: «اگر چه او مرا از خودش پدید آورده،
چگونه است که با من جفت میشود؟
باشد من ناپدید خواهم شد.»
پس زن گاو شد، و او (=مرد) نرهگاو.
مرد با او جفت شد، و پس گله گاوان زاده شد.
زن مادیان شد، مرد نریان؛ زن ماده خر، او خر نر.
و در هر حال مرد با او جفت شد، و پس جانوران تکسم زاده شدند.
زن ماده بز شد، مرد بز نر. زن میش، مرد گوسفند.
در هر حال مرد با او جفت شد، و پس بزان و گوسفندان زاده شدند.
پس او همه جفتهایی را که هستند، تا مورچگان را هم،
پدید آورد- و همه این کیهان را پدید آورد.
۵- او میدانست که خود همه آفرینش است، زیرا همه آن را خود پدید آورده بود. پس او
همه آفرینش شد…
در این گفته بینظیر هسته همه خدایی و استحاله یا حلول و تناسخ دیده میشود: آفریدگار با آفرینش خود یکی است، و همه چیز، همه شکلهای حیات، یکی است؛ هر شکلی یک بار، خود، شکل دیگری بود، و فقط در پیشداوری ادراک و فاصله ساختگی زمان است که این از آن دیگری ممتاز میشود. این نظر، اگر چه در اوپانیشادها بیان شده، در روزگار ودایی هنوز بخشی از معتقدات عمومی نبود؛ هند و آریاییها، مثل آریاییهای ایران، به جای تناسخ، به طور ساده، به خلود شخصی عقیده داشتند. روان، پس از مرگ، کیفر میبیند یا به نیکبختی جاوید میرسد. ورونه آن را به اعماق تاریک، نیمی هادس و نیمی دوزخ، میافکند، یا یمه آن را به آسمان میبرد، یعنی جایی که در آن هرگونه شادی خاکی بیپایان و کامل است. کتهاوپانیشاد میگفت «میرنده چون دانه پریشان، و باز چون دانه زاییده میشود.»
بنابر شواهد موجود، در دین کهنتر ودایی نه معبدی در کار بود و نه پیکرهای؛ مذبح را در اساطیر یونانی، هادس قلمرو جهان تاریک زیر زمین است. – م.
فرمانروا و داور مردگان است. – م.
برای هر قربانیی از نو برپا میکردند- و این روشی بود که در ایران زردشتی هم اجرا میشد، و فدیه را آتش مقدس به آسمان میبرد. در اینجا هم، همچنانکه کمابیش در آغاز هر تمدنی معمول است، نشانههایی از قربانی انسان دیده میشود؛ اما تعدادش کم است و قطعی هم نیست. باز، مثل ایران، گاهی اسب را همچون فدیهای برای خدایان میسوزاندند. عجیبترین همه آیینها اشوه میده یا قربانی اسب بود، که در آن گویا ملکه قبیله با اسب مقدس، پس از آنکه آن را کشتند، نزدیکی میکند. پیشکش معمولی، ریختن شیره سومه، و ریختن روغن مایع در آتش بود.(مراسم) قربانی در بیشترین قسمتش با رمزهای جادویی بیان میشد؛ اگر قربانی درست انجام میگرفت، پاداش به همراه داشت، خواه تقدیم کننده شایستگی اخلاقی داشته و خواه نداشته باشد. برهمنان برای یاری پارسایان در این آیین قربانی، که همواره پیچیدهتر میشد، مزد هنگفتی میگرفتند: اگر پولی حاضر نبود، برهمن از خواندن اوراد لازم شانه خالی میکرد، زیرا مزد او را میبایست زودتر از مزد خدا بدهند. برهمنان سر تعیین مقدار دستمزد انجام هر آیینی مقرارتی آورده بودند، مثلا دستمزد باید چند گاو یا چند اسب یا چه مقدار طلا باشد؛ طلا، بخصوص، در به حرکت درآوردن آن برهمن یا آن خدا مؤثرتر بود. برهمنهها ، که نوشته برهمنان است، به برهمن میآموزد که هرگاه کسانی او را برای انجام نماز یا قربانیی اجیر کرده و دستمزد شایستهای به او ندهند، او چگونه آن نماز یا قربانی را، پنهانی، تبدیل به آزار آنان کند. مقررات دیگری هم تهیه کرده بودند که آداب درست و کاربرد آنها را کمابیش در هر یک از موقعیتهای زندگی تجویز میکرد، و معمولا در این کارها نیاز به یاری برهمنان بود. آرام آرام طبقه براهمه طبقه موروثی ممتازی گشت که زندگی معنوی و ورحانی هند را زیر فرمان خود میگرفت و تهدیدی میشد برای خفه کردن هرگونه اندیشه ودیگرگونی.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما