تقدس زیبایی در آیین مانوی

1(40)

مانویت، آیین مانی، پیامبر ایرانی است. این آیین در قرن سوم پس از میلاد در بین النهرین ظهور یافت. زیبایی و تئوری های مربوط به آن در این آیین در قالب های متفاوتی همچون نقاشی، خوشنویسی، موسیقی، کتاب نگاری، شعر و سرود تجلی یافته است. زیبایی شناسی در هنر مانوی ابزاری برای رستگاری روح و رسیدن به بهشت نور است. این نوشته ترجمه و تلخیص از مقاله هانری کربن با عنوان «آیین مانوی و مذهب زیبایی» می باشد، که نخستین بار در کتاب Herne، شماره ویژه هانری کربن، منتشر گردید و سپس در کتاب «امام غایب» با کوشش کریستیان ژامبه و با مقدمه ای از او، چاپ مجدد گردید.

چگونه می توان خلسه های عاشقانه و مستی های عارفانه و پرستش زیبا یی های انسانی را با خلوت گزینی و ترک دنیا و آداب سخت و طاقت شکن در طریق عرفان جمع کرد و آشتی داد؟ برای مثال اکثریت مردم آیین مانوی را با ترک دنیا و تحمل اعمال سخت و طاقت فرسا برابر می دانند. عموم مردم هرگز نمی توانند باور کنند که واقعیت تماماً در تضاد با باورها و تصورات آنها می باشد. همچنین این باورها و تصورات غلط و سطحی پرده از سطح اطلاعات و دانسته های آنها برداشته و به ما می نمایاند که  تا چه درجه ای از ابتذال سقوط کرده و تحریف گردیده اند و از حقیقت دور افتاده اند. این در حالی است که ما متون عربی و فارسی سده نخستین اسلامی را در دست داریم. این متون بخوبی نشان می دهند که در این دوره هنوز آیین مانوی در آسیای مرکزی در قید حیات بود. و اینکه چگونه «مذهب زیبایی» توسط پیروان مانی تبلیغ می گردیده است. در برابر این متون نیز همان مخالفت های سطحی و بی خاصیت انجام می گرفت. در پاسخ به این مخالفت ها می توان و بایستی به پاسخ ها و استدلالات موجود در عرفان جمالی و تصوف عاشقانه و یا توجیحات صوفیان مکتب روز بهان شیرازی (سده دوازدهم) استناد نمود.

عبدالقاهر بغدادی از وجود مکتبی با عنوان «حلمانیه»۱ یاد کرده است. نام این مکتب از نام بنیانگذار آن ابوحلمان که یک ایرانی (شیعه) از ناحیه فارسی بوده (۹۵۱/۳۴۰) اخذ گردیده است. مکتب «حلمانیه» این عقیده را تبلیغ می نمود که خدا در موجودات زیبا منزل گزیده است. گفته اند که پیروان این مکتب چون به شور و شیدایی و خلسه می رسیدند، در برابر هر چهره زیبای بشری سر تعظیم فرود می آوردند.

همچنین ما ابوشاکر سلیمی را داریم که در سده پنجم هجری (سده یازدهم میلادی) می زیسته. ابوشاکر سلیمی از مانویان چین یاد می کند که در ناحیه خوتان۲ و تبّت سکنا داشته اند. به گفته سلیمی هر آنچه به چشم مردم این نواحی زیبا می آمده مورد پرستش آنها قرار می گرفته است؛ مانند روشنایی، آبهای جاری، درختان، حیوانات. مانویان این نواحی بر این نظر بودند که در هر موجود زیبا، خداوندگار روشنایی منزل گزیده است. ابوشاکرحتی از اصطلاحی که ویژه تصوف است استفاده نموده و می نویسد که «خدا در هر «شاهد» یا رهرو طریق حقّی وجود دارد.»

ابوشاکر سلیمی به رابطه مانویان ناحیه چین با مکتب «حلمانیه» اشاره می نماید و این نظریه که شیعیان نیز در شکل گیری مذهب زیبایی نقشی داشته و موثر بوده اند را تقویت می نماید.

بایستی اینجا از متکلم و عالم الهی امام محمّد غزالی یاد نمود که همین عقاید را به تُرک های منتهی الیه شرق نسبت می دهد. در واقع ما می دانیم که تُرک های «اویغور»آیین مانوی را پذیرفته بودند و دولت «اویغور»، که متاسفانه عمری کوتاه داشت، تنها دولتی بود که مانویان را در تبلیغ عقایدشان آزاد گذاشت و آنها را تحت تعقیب و آزار قرار نداد، و این خود افتخاری بزرگ برای آن دولت بود. غزالی چنین ادامه می دهد که مانویان، که فاقد شریعت (به معنایی که در اسلام موجود است) هستند، خدای واحدی را می پرستیده اند و این خدای واحد از زیباترین موجودات بوده است،به همین دلیل آنها در برابر هر موجودی که زیبایی استثنایی و فوق العاده می داشته سر تعظیم فرود می آورده و اعلان می نمودند که این (موجود زیبا) خدای ما است.

در واقع نیز استدلال فوق امکانِ درکی هم زمان از جهان حسی و جهان فوق حسی را تماماً منتفی نمی داند. چنین ادارکی اگرچه با شناخت عقلی دوران مدرن همخوانی ندارد، امّا شرط ناگزیر نفوذ به پدیده زیبایی به معنایی که از آن یاد کردیم می باشد. این استدلال بطور ظمنی نظریه تجّسد در آیین مانوی را با نظریه تجّسد و عقیده حلول در مسیحیت (نخستین)، یکی و منطبق بر هم فرض می نماید.

در واقع مسیح شناسی مانوی با مسیح شناسی کلیسای رسمی متفاوت است. مسیح شناسی مانوی با انسان شناسی آن همخوانی و هماهنگی دارد. نظریه انسان شناسی مانوی بنا را بر ساختار سه بعدی انسان که همان جسم، نفس و روح است قرار می دهد.

رابطه «مسیح نورانی– آسمانی» و «مسیح در رنج» که در زمین به بند کشیده شده از نوع ترکیبی که بین اجسام مادی صورت می گیرد نبوده بلکه از نوع آمیزشی است، زیرا که جوهر نورانی مسیح آسمانی نمی تواند شکل مادی بخود بگیرد. هر جا که روشنایی، جرقه های نور، رنگ های دلپذیر، بوی خوش عطر یا آواز لذت بخش پرندگان وجود داشته باشد، حتی در گیاهان و خصوصاً در گل ها و میوه جات، مانویان در آنجا مسیح (این قلب نورانی زندانی شده) را می یافته اند.

اینجا ما اتفاق نظر چشم گیری میان عقاید مانوی و مشاهدات مکتوب شده نزد نویسندگان مسلمان می بینیم؛ در ادبیات عرفانی – اسلامی مثال های مختلفی جهت تعریف «مظهریت» وارد شده است. اینکه مثلاً ما می توانیم مواد قرمز رنگی که در یک جسم قرمز بکار رفته را تحسین نماییم، چون این جسم و مواد تشکیل دهنده آن از یک جنس اند.

امّآ هنگامی که ما تصویری را در آینه می ستاییم، تحسین و ستایش ما از آن تصویر هیچ ربطی به موادی که تشکیل دهنده آینه اند ندارد و تنها این چهره قابل مشاهده در آینه است که ما را به تحسین و ستایش وا می دارد. صاحب نظران عرفان و ادبیات صوفیانه از دیرباز نمونه آینه را جهت توضیح پدیده تجلی بکار می برده اند. پدیده تجلی و مظهریت در مقابل نظریه حلول (که از طرف کلیسا در مورد حضرت مسیح ابراز می شود)، قرار دارد. نظریه های حلول و تجلّی (مظهریت) دو عقیده متفاوت در مورد ظهور امر مطلق در جهان مادی می باشند. مذهب زیبایی یا عرفان جمالی نظریه تجلّی و مظهریت را مبنا و پایه قرار می دهد.

زیبایی نوری است که موجودات و اشیاء را تغییر شکل می دهد بدون اینکه در جسم آنها وارد شده یا در آنها حلول نماید. زیبایی در موجودات و اشیاء به مانند تصویر در آیینه است. آینه محل ظهور و تجلّی تصویر است بدون اینکه این دو با هم اشتراک جنسیتی داشته باشند. در اصل نیز پرستش زیبایی پرستش نوری است که از حجاب جسم میرا ظاهر می گرد بی آنکه هرگز صفتی ذاتی ماده و یا کیفیتی مشترک با آن باشد.

زیبایی دارای جوهری معنوی و ملکوتی است.

زیبایی ظهور امر فوق  حسی را اعلام می نماید.

شایان توجه است که از بین صوفیان ایران، کسی که شاید بیش از همه مذهب زیبایی و عرفان جمالی را نمایندگی می کند روز بهان شیرازی (سده ششم هجری، دوازدهم میلادی) است. روز بهان به مردم آسیای مرکزی که برخی از آنها به زیباییهای چشمگیر و فوق انسانی شهره بوده اند اشاره دارد. کتاب مهم او با عنوان «مونس العشّاق» که به نوعی زندگی نامه او در قالب گفتگو می باشد، بیانگر آنچه وی معنای پیامبرانه زیبایی نام نهاده، می باشد. به یک معنا، صوفی پیامبر زیبایی مطلق است. با همین برداشت است که ما می توانیم بفهمیم چرا و چگونه نه تنها عشق انسانی  در تقابل و در برابر عشق الهی قرار ندارد، بلکه مرحله ضروری نردبان و شرط رسیدن به عشق الهی است. پس در چشم انداز روز بهان شیرازی، و کلاً در عرفان جمالی، عشق الهی و عشق انسانی در برابر هم قرار نداشته و نافی هم نمی باشند؛ و آنچنانکه در صومعه ها و محافل مسیحی مرسوم است، ما مجبور به انتخاب یکی و نفی یکی دیگر از آنها نمی باشیم.  مهمتر اینکه در اینجا ما با دو عشق متفاوت رو دررو نیستیم که هر یک از آنها دارای معشوقی متفاوت باشد. چرا که اساساً الوهیت (اصل آغازین) هرگز موضوع (objet) واقع نمی شود، یعنی هرگز قابل تقلیل به موضوع (چیزی یا کسی یا عشقی) نمی باشد. در اینجا ما با دو شکل و یا دو درجه از یک عشق واحد سرو کار داریم. گذار از یکی به دیگری به معنای گذار از یک معشوق (انسان) به معشوقی دیگر (خدا) نیست. بلکه این گذار به معنای استحاله ای است که در عارف و صوفی (Sujet) صورت می گیرد. به همین دلیل، روز بهان میان صوفیانی که آنها را «متشرعین عابد» می نامد و راهیان عشق و شیدایی (مونس العشّاق) تفاوتی روشن گذارده و بین آنها خط فاصلی دقیق می کشد. پس در عرفان جمالی، تبدیل و تغییر در مرتبه  درک و نوع تأویل و نیز در رابطه ما به معشوق قرار دارد و نه در خود معشوق. و اینچنین آنها امکان دریافت و ممارست با جوهر روشنایی (زیبایی)، که در همه جا خانه گزیده است، را کسب می نمایند. در نتیجه ما به خوبی در می یابیم که در عرفان جمالی و در عشق صوفیانه، روشنایی و زیبایی مقولاتی فرا حسی و ماورایی اند. چنین معنویتی مسلماً با قواعد و اصول روشنگری مدرن مرزبندی جسورانه دارد. در این نوشته کوتاه ما تلاش نمودیم تا بسیار فشرده، ریشه های معنوی پدیده زیبایی را با نظری گذرا به آیین مانوی، و خصوصاً نظریه «مذهب زیبایی» نزد آنها ، یادآوری نماییم. از نظر ما، تفسیر مانوی از روشنایی نه فقط با زیبایی های زمینی مغایرتی ندارد، بلکه پیش فرض و شرط اجتناب ناپذیر آن است. یاد آوری و بازخوانی این مطالب همچنین فراخوانی برای بازاندیشی وسیع تر حول این مسائل است. این باز اندیشی بایستی از جانب کسانی صورت گیرد که راه حل های از پیش تعیین شده و به مد روز درآمده را نمی پذیرند. چونکه فوریت و ضرورت زمان ما، برای انسانهای معنوی، همان است که بود. این فوریت ها نه کهنه شده اند و نه هنوز پاسخی در خور و شایسته یافته اند.

پی نوشت ها:

۱. در الفرق بین الفرق بغدادی نوشته شده است که حلمانیه از حلولیه هستند و منسوب به فردی به نام ابو حلمان دمشقی که اصل او از پارس و منشأش در حلب است و بدعت خود را در دمشق آشکار کرد. وی هم جزو اباحیه بود و هم قایل به حلول خدا در اشخاص زیبا بود و به آنها سجده می برد. خود بغدادی با یکی از آنها بحث کرده است که در کتابش مختصر نوشته شده است. ماسینیون ابو حلمان را از صوفیه و شاگرد سلیم بصری می داند. کلاباذی هم در تعرف وی را جزو صوفیه شمرده است. برخی فرقه نویسان از حلمانیه یاد نکرده اند. ابو نصر سراج در اللمع فی التصوف هم او را ابو حلمان صوفی نامیده است.

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ