امپراتوری بزرگ بیزانس (بیزانتیوم)
مطالبی جامع و کامل درباره تاریخ بیزانس
هنگامیکه امپراتوری روم غربی، درنتیجه عصیانهای بردگان و اجتماعات و یورشهای بربرها از پای درآمد، امپراتوری روم شرقی به وجود آمد. قسطنطنیه ، پایتخت روم شرقی، در جای کلنی قدیم یونان، بیزانس پا گرفت. تمام قلمرو امپراتوری روم شرقی را به جهت نام پایتختش امپراتوری بیزانس یا بهاختصار، بیزانس نامیدند( آگیبالووا و دنسکوی، ۱۳۵۷،ص ۵۷) .با جدایی امپراتوری، اختلاف میان بخشهای شرقی و غربی آن شدت یافت.
عامل بروز این اختلافات، تمرکز تمامی فعالیتهای انسانی، سیاسی و فرهنگی در شرق و فروپاشی سنگ بنای اصلی تمدن قدیم لاتین در غرب بود. مسیحیت، با تفاوتهایی در شرق و غرب توسعه مییافت و استقلال قوه روحانی در مقایسه با قوه دنیوی، از رشد بیشتری برخوردار بود (نوذری، ۱۳۷۳،ص ۸۳).در اروپای غربی تنها ویرانهها بود که عظمت و شکوه شهرهای ادوار گذشته را به یاد میآورد، درحالیکه شهرهای بیزانس به رشد و پیشرفت خود ادامه میداد، جمعیت شهرهای مانند قسطنطنیه و اسکندریه و انطاکیه، سر به صدها هزار نفر میزد.
در خیابانها و بازارهای این شهرها، مغازهها و کارگاههای زیادی وجود داشت. پیشه وران، ساز و برگ جنگی گرانبها، پارچههای ابریشمی فاخر و جواهر و ظروف بلورین میساختند. شهرت پیشه وران ماهر پایتخت بیزانس در دورترین کشورها پیچیده بود. یکی از نویسندگان، قسطنطنیه را « کارگاه بزرگ اشیاء تجملی »نامیده است آگیبالووا و دنسکوی، ۱۳۵۷،ص ۸-۵۷). آنچه اهمیت بیزانس را افزون ساخته بود، پایداری آن در برابر یورشهای پیگیری بود که بهویژه از سوی آسیا برمیخاست.
ایرانیان، تا فروپاشی ساسانیان، اعراب مسلمان از سده هفتم به بعد و ترکان از آغاز سده یازدهم میلادی، هم چون امواج سهمگین مرزهای بیزانس را تهدید کردند میزان بارها براثر این یورشها به خود لرزید و قسمتهایی از خاک خویش را از دست داد . ایالتهای سوریه و مصر در پی «موج نخست » پیشرویهای خاور اسلامی از امپراتوری روم جدا شدند، ولی قسطنطنیه، پایگاه تمدن کهن یونانی و رومی و پناهگاه استوار سرزمینهای آنسوی بو سفر، به یاری باروهای رخنه ناپذیر و موقع طبیعی بی مانند بارها خویش بارها و بارها حمله مسلمانان را ناکام گذاشت و ناگزیر به عقبنشینی شدند.
خاور اسلامی، تنها یکی از دشمنان روم شرقی بود، این امپراتوری در سراسر مرزهای خود پیوسته با دشمنانی گوناگون در حال مبارزه بود. این دشمنان گاه آسیایی بودند: هونهای سده پنجم، آوارهای سدههای ششم و هفتم، بلغاریان آن سده هفتم به بعد، مجارهای سده نهم ، پچنگها و کومان های سدههای یازدهم و دوازدهم و سیزدهم، از این دسته اند؛ و گاه مردم بومی اروپا: مانند اسلاوها که نخستین بار در سده ششم پدیدار گردیدند و ازآنپس به سان امواجی پایانناپذیر به درون امپراتوری رخنه کردند و سراسر شبهجزیره بالکان و حتی یونان را فراگرفتند.
شاهزادگان مسیحی قفقاز، ارمنیان، گرجیان و لزگیان نیز از گروه دشمنان بیزانس بودند، ولی اروپاییان باختر(نورمانها از سیسیل، جنگجویان صلیبی از کشورهای فرانسه و آلمان و شهرهای سوداگر پیشه ایتالیا مانند ونیز و ژنوا) شاید سهمگینترین و فریبکارترین دشمنان بیزانس به شمار میرفتند. (برینتون و دیگران ۱۳۳۸،ص ۲۷۲). بههرحال ، قسطنطنیه، که از همه طرف درخطر حمله و استیلا بود، یازده قرن مقاومت کرد و در پناه برج و باروهای این شهر، در کاخها و صومعهها و کارگاههای آن بود که عناصر یونانی و لاتینی، مشرقی و مسیحی که تمدن بیزانس را تشکیل میدهند، با یکدیگر آمیختند. قسطنطنیه، در طول تمام تاریخ خود، به یمن قدرت و ثروت یا حیثیتی که داشت و باز زنده نگاهداشتن زبان یونانی، مدافع این میراث بود. بزرگترین افتخار کنستانتین شاید همین باشد که، با تغییر به موقع مرکز امپراتوری، آنچه را قابل نجات دادن بود، نجات داد(لومرل، ۱۳۲۹،ص۳۱ ).
درباره تأسیس دولت روم شرقی مورخان آرای گوناگونی ابراز میدارند و میتوان این آرا را به شرح زیر تقسیمبندی کرد: ۱. مورخانی که دولت روم شرقی را ادامه امپراتوری روم غربی میدانند و هیچگونه وجهی افتراقی که بتواند دولت تشکیلشده در مشرق امپراتوری ، را از دولت غربی متمایز کند برای آن قائل نیستند. هنری لوکاس( ۱۳۶۶ ،ص۳۳۲ ).در کتاب تاریخ تمدن مینویسد: ((امپراتوری بوزانتیون یا پانسیون جز تداوم امپراتوری روم در سدههای میانه نیست. از امپراتوری کهن روم آنقدر صفتهای برجسته بر جامانده که بهدرستی نمیتوان گفت امپراتوری روم که به پایان رسیده و امپراتوری بیزانس چه وقت آغازشده است. فرمانروایی ژوستینین، از ۵۲۷ تا ۵۶۵ میلادی، را همچون نشانه گذر از امپراتوری باستان به میان میپذیریم.
در دایره المعارف بریتانیکا (۱۹۷۳،ص ۵۱۸). نیز همین نظریه مطرحشده است: بیزانس یا امپراتوری روم شرقی، در اصل، همان امپراتوری روم است، اما در شکل قرون وسطایی آن که کنستانتین کبیر آن را به وجود آورد. هیچگونه قطع ارتباطی بین روم شرقی و روم غربی وجود ندارد. ۲.مورخانی که دولت روم شرقی را عبارت از دولتی میدانند که در قرن هفتم میلادی با نظام جنگی جدید، برای مقابله با استیلای عرب در سوریه و فلسطین و مصر شروع به کار کرد اساس کار این دولت در نظام جنگی جدید، واگذاری اراضی به کشاورزان و خانوادههای آنها بود به شرط آنکه تا حصول پیروزی غلبه بر دشمن، در ارتش خدمت کنند. و در حقیقت به نظام جدید که عبارت از یک بسیج عمومی و استفاده از تمام امکانات نیروی انسانی بود، دولت در نظر داشت، هم از پیشرفت بیگانگان جلوگیری نماید و هم به جهت داشتن مال و ملک، کشاورزان را به زندگی خود علاقمند گرداند.
در این مورد جورج ولز در کتاب کلیات تاریخ مینویسد (جورج ولز، ۱۳۷۶،ص ۷۰۶): « نویسندگان اروپایی که همدردی بیشتری با مغرب دارند آنچه در قسطنطنیه فراهم شده ناچیز میشمارند. این امپراتوری سنتی بس کهن تر از روم داشت. اگر خواننده به نقشه ای که از مرزهای این امپراتوری در سده ششم به دست آمده بنگرد و بیندیشد که زبان رسمی این قسمت از امپراتوری یونان شد، در مییابد که آنچه در این جا با آن سر و کار داریم شاخه ای از امپراتوری روم نیست، بلکه امپراتوری هلنیستی است.
درست است که این امپراتوری خویشتن را رومی و مردمش را «رومیان» مینامید و هنوز هم زبان یونانی جدید را رمانیک گویند. همچنین درست است که کنستانتین بزرگ یونانی نمی دانست که لهجه ژوستینین بد بود، این امور سطحی یعنی نام و ظاهر نمیتواند این حقیقت را نفی کند که این امپراتور درواقع هلنیستی بود که در عصر کنستانتین بزرگ ششصد سال از عمرش میگذشت و با آنکه امپراتوری واقعی روم تنها چهارصد سال پایدار ماند، این امپراتوری روم هلنیستی یازده قرن، از ۳۱۲ میلادی آغاز پادشاهی کنستانتین بزرگ تا ۱۴۵۳ میلادی، که قسطنطنیه به دست ترکان عثمانی افتاد دوام یافت.
با توجه به واقعیتهای بیزانس در طول حیاتش، میتوانیم بگوییم که نظریه دوم بیشتر با واقعیات امپراتوری بیزانس مطابقت دارد و صائب تر به نظر می آید.۳. مورخانی که عقیده دارند، امپراتوری روم غربی، در سالهای آخر در قرن سوم میلادی، موجودیت واقعی خود را از دست داده و «کنستانتین کبیر» آن را به شکلی نو، متشکل از سه عنصر مهم، یعنی سنت های رومی، کلیساهای مسیحی و فرهنگ ملی، در پایتخت جدید که نشانه ای از اجتماع این سه عنصر بود، تأسیس کرد.
طرفداران این نظریه، گرچه دولت روم شرقی را دولتی کاملاً متمایز از دولت را غربی می دانند و عقیده دارند که تاریخ تأسیس روم شرقی از زمان کنستانتین و انتخاب قسطنطنیه به عنوان پایتخت شروع میشود، نه تنها منکر ارتباط عمیق آن با دولت غربی نیستند، بلکه ازنظر اداری و نظام قانونگذاری و مقید بودن به سنت های قدیم آن را ادامه دهنده همان دولت تلقی می کنند. گفتنی است که تمام مورخان که آرای گوناگون را ابراز می دارند از یک نکته اساسی غافل اند یا بدان اعتنایی ندارند و آن اینکه خود امپراتوری روم غربی ملا متاثر از یونان بود. روم تقریبا در چه هرچه تعلق به فکر و ذوق داشت شاگرد یونان بود.
آنچه هوراس شاعر رومی در فن شعر میگفت که شب و روز از خواندن آثار یونانیان آن غافل نشوید، برنامه ای بود که روم در تاریخ نویسی نیز پیروی میکرد. از کلام کنتی لین که در تربیت سخنوری توصیه میکرد که اطفال رومی حتی پیش از آنکه لاتینی بنویسند باید به نوشتن یونانی آغاز کنند، تاثیر یونان را به عنوان سرمشق فرهنگی در روم بعد از آگوست میتوان ارزیابی کرد (زرینکوب، ۱۳۷۹،ص ۸۳ ). مورخان رومی از یونانیان و نظریات آنان در مسایل تاریخی پا فراتر ننهاده اند (یروفه یف۱۳۶۰ ،ص ۱۷). بههرحال، بیزانس تا سالی که ویران شد، حکم پناهگاهی برای پاسداری از تمدن باختری را داشت. موجهای پیدرپی اسلاوها از شمال، چادرنشینان از دشتهای روسیه جنوبی و سواران وحشی جلگه های قرقیزستان آسیا به بارو های قسطنطنیه یورش میآورند.
امپراتوری هر بار برتری خود را بر این اقوام که با آزمندی به ثروتهای شهر قسطنطنیه و ولایتهای آن چشم دوخته بودند، ثابت کرد. میتوان این یورشها را به موجهای دریا تشبیه کرد که از درهم شکستن کرانه سنگی ناتوان است. مادام که بربرها توانایی دستبازی به قسطنطنیه را نداشتند، تمدن در حال کشاکش اروپای باختری نیازی به اقدام برای رهایی خود نمی دید. از این گذشته، بیزانس قرنها در آسیا به اروپا را برعربها بسته بود و بهاینترتیب آنها نمیتوانستند دین اسلام را به اروپای خاوری و مرکزی ببرند سرانجام بیزانس پلی بر پلی برقرار ساخت تا برای دگرگون کردن فرهنگ چادرنشینان، اسلاوها، عربها، و مردم اروپای باختری، هنرهای تمدن از آن بگذرد (لوکاس، ۱۳۷۶،ص ۳۳۲).
احداث کنستانتینو پولیس (قسطنطنیه)
وقتی که صحبت از بنای قسطنطنیه به دست کنستانتین به میان می آید، باید دانست مقصود این نیست که شهر تازه ای در مکان جدیدی برپاشده است. پیش از آن، اتباع قدیمی مگاری بیزانس این شبه جزیره مثلث را که فی مابین دریای مرمره و بندر وسیع شاخ طلایی را اشغال کردند. بیزانس آبادی و همچنین تبدلات تاریخ خود را مدتهای مدید مدیون این وضع مناسب استثنایی خود، روی جاده بزرگ تجارتی بغازها و جاده گندم باستانی، در تلاقی اروپا و آسیا، می دانست.
اما وقتی که کنستانتین این محل را برای پایتخت دوم امپراتوری انتخاب کرد، قصبه بزرگی بیش نبود (لومرل، ۱۳۲۹،ص ۲۷).بیزانس (bvzantium2003) یکی از کنیهای یونانی بود که در اواخر قرن هشتم قبل از میلاد در کرانه بو سفر و دریای سیاه به دست افرادی از ساکنان میلتوس و مگاری تأسیسشده بود. تاریخ اروپای کمبریج سکونت افراد در این منطقه را به قرن دوازدهم قبل از میلاد می رسانند (ها سی، ۱۹۶۶، الف،ص ۶). ویل دورانت تاریخ ۶۵۷ قبل از میلاد را سال تأسیس بیزانس میداند.
او مینویسد «شهری که کنستانتین روم جدید نامیده بود و در زمان زندگی او نام وی را گرفته بود، در حدود ۶۵۷ قبل از میلاد، توسط یونانیان بر ساحل بو سفر بنا شده بود. این شهر به مدت هزار سال به نام بیزانس (بوزانتیوم) مشهور بود، و صفت «بیزانسی» برای اطلاق به تمدن و هنر آن شهر همچنان باقیماندهیچ محلی از روی زمین نمیتوانست موقعیت پایتختی آن را داشته باشد» (دورانت، ۱۳۷۳،ص ۸). این شهر مرکز تلاقی تجارت قاره ها و محصولات کشورهای متعدد بود و یک ارتش میتوانست در کرانههای آن طوری موضع بگیرد که بهادران ایرانی، هونهای شرق، اسلاو های شمال و بربران غرب را به عقب براند.
آبهای تند گذر آن از هر سو، جز یک طرف، دفاع شهر را فراهم میکردند؛ آن یک طرف را هم میشد با بارویی مستحکم ساخت؛ در« شاخ زرین- شاخابه آرام بو سفر-ناوهای جنگی و کشتیهای بازرگانی میتوانستند پناهگاهی از طوفان یا حمله دشمن پیدا کنند. یونانیان این شاخابه را، شاید به مناسبت شکلش کراس (شاخ) می نامیدند؛ کلمه«زرین» بعدا به آن اضافه شد تا نمودار ثروتی میباشد که بهصورت ماهی،غله، و کالاهای فراوان به بندر آن وارد میشد (دورانت، ۱۳۷۳،ص ۸). کنستانتین (در گذشته به ۳۳۷ میلادی)، پسازآنکه بهتدریج به اوج رونق و کامروایی و شروع دوران ضعف پیری رسید، در اندیشه آن شد که طراحی و برانگیزد و قدرت و عظمت سلطنت را در مقامی مستقر کند ثابت تر و پایدارتر.
برای انتخاب موضع مناسب برای پایتخت جدید،حد فاصل میان آسیا و اروپا را از هر جای دیگر بهتر دانست تا بتواند به مدد سپاه نیرومند خود پیشرفت اقوام نیمه متمدنی را مانع ا آید که در شمال دانوب بر سر میبردند. سپس میتوانست ازآنجا با دقت مراقب اعمال پادشاه ایران باشد. که قراردادی با امپراتور بسته و از تحمل این یوغ ننگین خشمگین بود. بیزانس با کسب نام باعظمت قسطنطنیه دارای وسعت بیشتر شده و اگر در نقشه آن تأملکنیم میبینیم که شکل پایتخت امپراتوری را میتوان بهصورت مثلثی نامتعادل مجسم کرد.
زاویه منفرجه این مثلث که بهجانب شرق و ساحل آسیا پیش میرود با امواج تنگه بو سفر در ناحیه تراس مقابل میشود و آنها را بهجانب به دریا باز میراند. وضلع شمالی مثلث محدود است به بندرگاه قسطنطنیه و ضلع جنوبی آن به آب پروپونتیس یا بحر مرمره شسته میشود. قاعده این مثلث روی در مغرب دارد و آخرین حد اروپاست.
تنگه پیچ پیچی که آبهای دریای اوگزین نام قدیم (دریای سیاه) به سرعت و مدام از آن میگذرد به سوی دریای مدیترانه میرود بو سفر خوانده میشود(گیبون، ۱۳۸۱،صص ۱۳- ۴۱۲). بندرگاه قسطنطنیه میتوان شاخهای منشعب از بو سفر به شمار آورد. این عضو پیوسته به بوسفررا هم از ایام بسیار قدیم «شاخ زرین» نام نهادهاند. لفظ شاخ انحنای این قسمت از بو سفر را وصف میکند و آن را میتوان به شاخ گوزن، یا چنانچه درستتر مینماید، به شاخ گاو نر تشبیه کرد. صفت «زرین » و صاف کالاها و ذخایری است که به وزش هر بادی از دورترین کشورها بهجانب این بندر وسیع و ایمن از خطر رانده میشدهاند.
میان بو سفر و هلس پونت (داردانل)، از عقبنشینی ساحل اروپا و آسیا، دریای مرمره پدید آمده است که در نزد قدها به پروپونتیس معروف بود(گیبون، ۱۳۸۱،ص ۴۱۵). قسطنطنیه در سراسر سدههای میانه برجستهترین شهر اروپایی بود. شبه جزیره ای که این شهر در آن ساخته شد از شمال به شاخ زرین، از جنوب به دریای مرمره و از خاور به بو سفر محدود بود. ساختن باروهای قسطنطنیه در ۳۲۴ میلادی آغاز گردید و در ۳۳۰ میلادی پایان یافت. اما چندی نگذشت که شهر برای جمعیت فراوان آن بسیار کوچک شد.
باروی دوم را امپراتور تئودوسیوس دوم (۴۰۸ تا ۴۵۰میلادی) ساخت که هنوز پا بر جاست و شاهد گویایی از اندازه و عظمت قسطنطنیه است (لوکاس ، ۱۳۶۶ ، ص۳۳۵ ). در نوامبر ۳۲۴ میلادی، کنستانتین کبیر دستیاران، مهندسان و کشیشان خود را از بندر بیزانس حرکت داد و از میان تپه های اطراف گذراند تا حدود پایتخت مورد نظر خویش را تعیین کند.
برخی به شگفت آمدند که چرا او چنان پهنه وسیعی را برای شهر برمیگزیند( دورانت، ۱۳۷۳،ص ۸ ). بناهای بزرگی نزدیک بخش خاوری شبه جزیره ساخته شد. میان آوگوستوس، که بازار مفصلی بود، در این بخش قرار داشت. کاخ امپراتوری در زمینی واقع در شمال اوگوستوس قرار داشت و با حصاری از میدان جدا میشد( جورج ولز، ۱۳۷۶،ص ۶۴۸ ). روم جدید، به عنوان پایتخت امپراتوری شرق، در ۱۱ مهر ۳۳۰ میلادی گشایش یافت پسازآن هر سال در همان روز جشن باشکوهی گرفته میشد.
در جشن افتتاح شهر، بهموجب فرمانی که بر ستونی از مرمر نقش کرده بودند، لقب روم جدید یا روم دوم به قسطنطنیه اعطا شد. ولی اسم «قسطنطنیه» بر این القاب تازه فائق آمد و پس از گذشت چهارده قرن هنوز نام بلند بانی شهر را زنده نگاهداشته است (گیبون، ۱۳۸۱،ص ۴۲۷). مکان شهر خوب انتخاب شده بود، در محل اتصال قاره آسیا و اروپا، در پای تپه هایی که دفاع از آن آسان است. در بنادر آن هزار کشتی میتوانستند پناه گیرند.
شهر به سبک و سلیقه رومی ساخته شد (آلبر ماله و ایزاک، ۱۳۴۵،ص ۳۳۹ ). قسطنطنیه، در طی دو قرن پس از پایتخت شدن،تبدیل به غنی ترین و زیباترین و متمدنترین شهر جهان شد و تا ده قرن نیز به همان حال باقی ماند. در۳۳۷ میلادی، جمعیتی در حدود پنجاههزار نفر داشت.در ۴۰۰میلادی، حدود صد هزار؛ و در سال ۵۰۰ میلادی، (دورانت،۱۳۷۳ ،ص۹). در آن زمان، جمعیت پاریس
به ۰۰۰/۱۰۰نفر هم نمیرسید(رنه گوئردان ،۱۹۷۳،ص۳۴). بهاینترتیب، دنیای رومی پیش از کنستانتین یک پایتخت داشت که عبارت بود از روم.بعد از کنستانتین، علی الظاهر دو پایتخت داشت، روم و قسطنطنیه، ولی درواقع، در مقابل روم که در حال انحطاط بود، قسطنطنیه هر روز بزرگتر میشد و هم اینکه مقر امپراتوری و مرکز ادارات بود، کافی بود که به پایتخت حقیقی مبدل شود. درنتیجه، میتوان گفت که مغرب لاتینی روبهزوال بود و مشرق یونانی روبهپیشرفت. ثانیاً، بنای قسطنطنیه علامت غلبه مشرق و مغرب و غلبه شکل مخصوص بسیار شرقی تمدن یونانی بر تمدن لاتینی بود.این پیش درآمد تمدن جدیدی شد که شایسته است تمدن بیزانسی نامیده شود (لومرل،۱۳۲۹ ،ص ۳۱).
علل انتخاب قسطنطنیه
الف )سوق الجیشی : قسطنطنیه در مقابل اقوام ژرمنی و ایلیری از طرفی، تهدیدات شدید گتها و ایرانیها، از طرف دیگر، قلعه مستحکمی بود ، بهویژه ، با افزایش خطوط مستحکمی که از زمان تئودوز دوم از کناره های مرمره تا انتهای «شاخه زرین » ساخته شد و امروز هم آثار آن باقی است. قسطنطنیه به شهری نظامی و قلعهای تسخیر ناپذیر مبدل شده بود بهطوریکه هجوم اقوام وحشی و متجاوزان اروپایی و آسیایی (هونها، آوارها، بلغارها ، روسها ، پچنگها- اعراب )در برابر این دیوارهای مستحکم با شکست روبهرو شدند و نتوانستند به آن دیوار ها آسیب برسانند و رخنه کنند. درصورتیکه موقعیت شهر روم، به علت دور بودن از صحنههای کارزار، این ارزش و اهمیت جغرافیای را نداشت. همچنان که پیشتر گفتیم قسطنطنیه در محل اتصال قاره آسیا و اروپا و در پای تپه های بنا شده بود که دفاع از آن آسان بود و نزدیک بندر بسیار مناسب «شاخه زرین » بود که میتوانست بیش از هزار کشتی را پناه دهد. بنابراین، میتوان گفت که ازلحاظ سوق الجیشی و تامین قوای بری وبحری در مقابل مهاجمان شمالی وشرقی موقعیت مناسبی داشت
ب)اقتصادی: در روزهای جنگ و هرجومرج شهر قسطنطنیه برای حمل و نقل خواربار و امور تجارتی شاهراه مناسب و امنی بود و منظور دولت امپراتوری را از این راه با دولتهای آسیای برآورده می ساخت. و ازاینرو، ازلحاظ تهیه تدارکات و بهبود اقتصادیات کشور نقش مهمی را بازی میکرد. در حقیقت، میتوان گفت ارتباط بین دریای مدیترانه و ممالک ساحلی دریای سیاه و نیز اروپا و آسیا را برقرار می ساخت.
ج)سیاسی: انحطاط عمومی ایتالیا، که در قرن دوم میلادی بسیار واضح بود، بیش از پیش شدت گرفته بود و روم دیگر اعتبار اولیه را نداشت و فعالیتهای سیاسی و اداری در آن شهر بهکلی متوقفشده بود، کما اینکه در زمان حکومت چهارنفری دیوکلسین این شهر مرکزیت نداشت و پایتخت به شمار نمیآمد. درصورتیکه شرق با ثروت و تمدن خود با نهایت وضوح همچون منطقه حساس وزنده امپراتوری عرض اندام میکرد (مویدی ،۱۳۴۵ ،صص۲۶،۲۵). روم نیز که مغرورانه، به خیال امتیازات کهنه خود، به حال رکورد باقیمانده بود، شهر مرده ای به شمار میآمد (لومرل، ۱۳۲۹،ص ۲۹).
موقعیت جغرافیایی بیزانس
بیزانس بخش خاوری امپراتوری کهن روم را در بر میگرفت. خاک بیزانس شامل یونان، شبه جزیره بالکان در جنوب دانوب، آسیای باختری تا دره دجله و فرات، مصر و نواحی ایتالیا بود. آنچه پس از یورشهای بربرها و سده پنجم میلادی امپراتوری روم باقیمانده بود همین قسمتها بود. عربها در سده هفتم میلادی مصر، سوریه و دره دجله و فرت را تصرف کردند. سایر دشمنان هر چند گاه قسمتهایی را از خاک بیزانس جدا می ساختند تا اینکه در سده پانزدهم میلادی تنها نوار باریک در راستای کرانه شمالی و داردانل، بهاضافه شهر قسطنطنیه، برای بیزانس باقی میماند. قسطنطنیه پایتخت بیزانس موقعیتی بیهمتا داشت. این شهر، همانطور که در نقشه مشاهده میشود، در شمال کرانه بو سفر، که دریای سیاه را به دریای اژه و مرمره میپیوست، قرارگرفته بود و راههای باستانی و مهم بازرگانی را زیر نظر داشت. ازنظر موقعیت، مانند سرپل میان اروپا و آسیای صغیر، رفت آمد های میان دو قاره را زیر نظر میگرفت. ازلحاظ نظامی نیز از موقعیتی جالبتوجه برخوردار بود. قسطنطنیه را در شبه جزیره ای ساخته بودند که دفاع از آن آسان بود ونیز رفتوآمد ناوگانهای دریایی میان دریای سیاه و اژه و نقلوانتقالهای نظامی میان آسیا و اروپا را زیر نظر داشت. کمتر جایی هست که مانند صحنه تاریخ قسطنطنیه، عاملهای جغرافیای نقشی چنین آشکار در آن بازی کرده باشد (هنری لوکاس، ۱۳۷۶،ص ۳۳۴). همچنین
قسطنطنیه، در محل تلاقی دو راه مهم بازرگانی قرارگرفته بود. این دو راه را عبارت بود از راه زمینی اروپا به آسیا و راه دریایی از مدیترانه به دریای سیاه. در بندر قسطنطنیه، اغلب دهها کشتی بازرگانی لنگر میانداخت. بازرگانان بیزانسی از رهگذر دادوستد با ایران و هندوستان و چین، ثروتهای کلانی به دست میآوردند. آوازه بازرگانان بیزانسی ، در اروپای غربی هم پیچیده بود، چراکه آنها کالاهای تولیدی پیشهوران بیزانسی و کالاهای گرانبهای مشرق زمین را به اروپای غربی صادر میکردند (دنسکوی،۱۳۵۷،ص۵۸).
وجهتسمیه قسطنطنیه –استانبول
نخستین نامی که، با استناد به نوشته پلینیوس، برای این شهر آورده شده لیگوس و یا لیکوس است. این شهر در محلی که امروز به سرای بورنو معروف است، قرار داشته، و احتمالاً تا زمان تشکیل شهر بیزانتیون موجود بوده است؛ اما کهنترین و معروفترین نامی که از این شهر در مأخذ آمده بیزا نتیون و بوزانتیون است که از واژه تراکیایی بیزانس، بوزاس، یا ویزاس، که نام مشخص است، گرفتهشده است( اینالحق، ۱۳۷۳ جلد هشتم ). پس از افتتاح بیزانتیوم، در ۱۱ مه ۳۳۰ میلادی، این شهر به نام بانی آن به کنستانتینو پولیس، یعنی شهر کنستانتین، معروف شد. کنستانتین به عربی و قسطنطین وکنستانتینو پولیس به قسطنطنیه معروف گردید.
این نام که در آغاز فقط برای تعریف و به مفهوم شهر کنستانتین به کار برده میشد، در سدههای میانه، بیشتر از نام بیزانتیوم عمومیت پیدا کرد و به صورتهای کنستانتینوبل، کنستانتینوپل، کنستنتینوپولی و اختصار کوپسولی نامیده شد. مردم شهر کنستانتینوپل برای راحتی آن را فقط «پولیس» مینامیدند. مورخان نیز گاه عنوان پولیس را برای این شهر به کار می برند. یونانیها با افزودن پیشوند استین یا استن آن را استینپولیس یا استنپولیس که به معنی در شهر و یا به شهر است، نامیدند( اینالحق، ۱۳۷۳، جلد هشتم ). مسعودی ۱۳۷۴ ،جلد اول،ص ۳۰۹). در مروج الذهب مینویسد: « قسطنطین وقتی در روم پادشاه شد، بتپرست بود و اول کس از ملوک روم که از رومیه به بوزنطیا انتقال یافت او بود.
بوزنطیا همان شهر قسطنطنیه است که به ساخت و به نام خویش نامید و تا روزگار ما همان نام دارد.» این شهر با عظمت که در کنار بو سفر قرار دارد به چندین نام مشهور بوده است. اسلاوها آن را تزارگراد، یعنی شهر امپراتور، شمالیها میکلاگارد یا میکل کارت یعنی شهر با عظمت، میخواندند. یونانیها و رومیها آن را بوزانتیون و بوزانتیوم به نام قدیم این شهر و همچنین به نام روم جدید و بخصوص کنستانتینوپولیس میشناختند. کنستانتین (قسطنطین) در سال ۳۳۰ میلادی در آنجا پایتخت جدیدی برای امپراتوری خود بنا نهاد. مسلمانان آنسوی مرزهای شرقی و جنوبی امپراتوری این نام تازه را قسطنطنیه یا قسطنطنیه میگفتند. اهالی بیزانس معمولاً بهسادگی به نام هه پولیس از پایتخت باشکوه خود یاد میکنند.
در وجه اشتقاق استانبول اختلاف است: نظری که بیشتر مقبول افتاده همان است که آن را از عبارت ایس تن پولین مشتق می داند و شاید مسلمانان آن را به همین سان از همسایگان یونانی خود در آسیای صغیر شنیده باشند. نام استانبول، باوجودی که ترکها و دیگر مسلمانان آن را زیاد به کار میبردند، در دستگاه دولت عثمانی رسمیت نیافت و بهجای آن کلمه اسلامبول که به معنای «سرشار از اسلام » از آن مراد گرفته میشود و به سکهها و اسناد عثمانی نقش بست، لیکن بیشتر سلاطین عثمانی، از زمان فتح شهر تا سقوط امپراتوری، ترجیح دادند که نام قسطنطنیه را حفظ کنند یا عناوین شاعرانهای چون قبه سلطنت و باب السعادت بر آن پیرایه بندند. نام قسطنطنیه تا سال ۱۹۳۰ میلادی همچنان باقی بود و از آن سال به بعد به طور رسمی و برای همیشه به استانبول مبدل شد. در عهد سلطنت سلجوقیان آناطولی و اوایل عثمانیان istinbol (استنبل)، istanbol (استنبل)، یاistanbul (استنبول)نامیده میشد. شیلتبرگر رواج نامistambili (استمبلی) را در اواخر قرن هشتم /چهاردهم تایید میکند. و صورت ارمنی این نامstampol )استمپل) است.
در شهر عثمانی بهصورتs (i )tinbol (ستنبول) نیز به کار رفته است (اینا الحق، ۱۳۷۳ ،ص۱). مسعودی مینویسد: ((رومیان آنجا را بولن می گویند و چون خواهند معلوم کنند که آنجا پایتخت است آنجا را استنبولن گویند و قسطنطنیه نگویند بلکه این عنوان را عربان بکار برند (مسعودی، ۱۳۴۹،ص۱۲۷). قسطنطنیه به سرزمین وسیعی پیوسته که تا رومیه و دیار فرنگ و اندلس و سایر اقوام شمالی امتداد دارد و به سرزمین مشرق تو قلمرو ترک و خراسان تا هند و چین پیوسته است. خلیجی که از دریای مایطس که اکنون به نام خزری معروف است آغاز میشود و به دریای روم میریزد، از سه سو به شهر احاطه دارد و جهت غربی و جنوبی خشکی دارد (مسعودی، ۱۳۴۹ ،ص۱۲۷). موریسن در اواخر قرن دهم /شانزدهم مینویسد که ساکنان یونانی stiboli (ستمبلی) و ترکها stambol(ستمبل) میگفتند.
امروزدر مشتق شدن صورت ترکی آن: stanbol/ stinbolاز lstan(m)bol/lstin(m)bolازlstanmbul مأخوذ از استانپولین یونانی تردیدی نیست. نام اسلامبول (جای وفور اسلام)، به نوشته منابع ارمنی معاصر، ابداع خود سلطان محمد دوم، فاتح استانبول بوده است. این عنوان در اسناد قرن نهم /پانزدهم یافت میشود. فرمان ۱۱۷۴/۱۷۶۰مقرر داشته که در سکهها ((اسلامبول)) جانشین قسطنطنیه شود. اما در میان مردم، استانبول یا استامبول متداول بود. تلفظ رسمی امروزی آن در ترکیه، lstanbul )استانبول) است.
درباره بیزانتیوم باید گفته شود، نام اصلی byzantion(بیزانتیون) که ریشه تراکیایی دارد، از متون عثمانی، گاه به عنوان نام پیشین شهر، و به صورتهای گوناگون عربی و ارمنی (بزنطیه، بزندیه، پوزانتا، بوزانتیس ) ذکر میشود (اینالحق، ۱۳۷۳ ،صص۳-۲). در طول تاریخ پر فراز و نشیب شهر استانبول، آنجا را به عناوین و القابی متصوف کردهاند که نشان از اهمیت آن دارد. مانند: آنتوسا(اباد) در نخستین سده های امپراتوری بیزانس: تئوفیلاکتسthephylaktos به معنی خدایش نگهدارد، دارالسلطنه، در سعادت، آستانه سعادت، دارا الاسلام، دارا الخلافه و… برخی صفات ترکی نیز، که ابداعی سلطان محمد فاتح است، مانند بغازکستن (گلوبر)، ایل باسان (جماعت شکن) به کار رفته است (اینالحق، ۱۳۷۳).
جانشینان کنستانتین
پس از مرگ کنستانتین در سال ۳۳۸میلادی، نزدیک به دو قرن، یعنی تا آغاز جلوس ژوستینین به تخت سلطنت، وضع بیزانس مجدداً رو به خرابی گذاشت و با سلسلهای اغتشاشها و هرجومرجهایی توأم بود. در این مدت مهمترین وظیفه جانشینان وی این بود که مشرق را از دستبرد و استیلای وحشیانه و مسیحیت را از نفوذ مشرکین حفظ و نگاهداری نمایند. در این دوره، که آن بیست امپراتور یکی پس از دیگری زمام حکومت را به دست گرفتند، فقط سلطنت چند نفر از آنها طولانی و از بیشتری داشته است. جای کنستانتین دوم، پسر کنستانتین را پسرعموی او ژولین گرفت ( از سال ۳۶۱ تا ۳۶۳ میلادی). و با نامبرده چراغ دودمان(نظر تاریخی اهمیت کنستانس کلور).خاموش شد. پسازآن، والان تین ین بر مغرب حکومت کرد و والانس بر مشرق، و جای والانس را امپراتور اسپانیایی تئودوز اول ملقب به کبیر گرفت( ۳۷۹- ۳۹۵ میلادی). تئودوز قبل از مرگ مملکت رابین دو پسر تقسیم کرد:
مشرق زمین به ارکادیوس پسر ارشد و مغرب زمین به هنریوس رسید. تقسیم مملکت روم، در ۳۹۵ میلادی، میان دو پسرتئودوز، بزرگ، دولت روم شرقی را به وجود آورد. دولت مزبور از ابتدای پادشاهی ارکادیوس، ۳۹۵، تا افتادن قسطنطنیه به دست ترکها۱۴۳۵، ۱۰۵۸ سال دوام داشت. ارکادیوس ،پسر بزرگ تئودوز، ۳۹۵ تا ۴۰۸ میلادی قیصر روم شرقی بود. او خود را «سزار» یعنی «قیصر» و«اوگوستوس»، که عناوین اوکتاویوس، اولین قیصر روم بود، خواند. درباره آرکادیوس با دربار ساسانی رقابت میکرد. پادشاهان روم شرقی شهری را که کنستانتینوس بزرگ برای روم مسیحی، در سرحد اروپا و آسیا، بناکرده بود دارالملک قراردادند.
شهر مزبور استحکام طبیعی و حصاربندی بسیار مضبوط داشت و ازاینرو ،صدها سال از تهاجم دشمنان مصون ماند (شیبانی،۱۳۱۴،صص ۳۰-۱۲۹). بعد از ارکادیوس ، ( ۴۰۸میلادی) پسرش تئودوسیوس دوم در هفت سالگی به امپراتوری رسید.وی، بر اساس وصیتنامه پدرش ، تحت سرپرستی یزدگرد اول پادشاه ایران قرار گرفت. یزدگرد اول او را به فرزندی برگزید و سیاست خارجی خویش را بر اساس صلح دائمی به دولت روم قرارداد. در این مدت نیز پولشریا خواهر بزرگ تئودوسیوس تربیت او را بر عهده گرفت. هنگامیکه تئودوسیوس به سن رشد رسید، به دلیل عدمکفایتش در اداره امور کشور ، حکومت به خواهرش واگذار شد.
در این دوره، نه تنها بیمارستانها و صومعههای فراوانی در روم ساخته شد، بلکه مجموعه قوانین تئودوری که از بدو حکومت قسطنطین اول وضعشده بود به همت گروهی از حقوقدانان تدوین و منتشر شد.مفاد این مجموعه قوانین ، تا هنگام تدوین مجموعهای بزرگتر در زمان ژوستینین، در دو بخش شرقی و غربی امپراتوری به اجرا درمیآمد. پس از تئودوسیوس دوم ،مارسیان همسر پولشریا، زمام امور را به دست گرفت وتوانست در برابر باجخواهی هونها ایستادگی کند. و با درگذشت مارسیان، در سال ۴۵۷ میلادی، سلسله تئودوری منقرض شد و سلسله تراسی زمام امور حکومت را به دست گرفت (نو ذری، ۱۳۷۳،ص ۸۴).
سلسله تراسی(۵۱۸-۴۵۷میلادی)
وضع امپراتوری، خواه به سبب تهدید بربرها و خواه به علت شورشها و توطئههایی که درواقع بلای حقیقی مشرق بود، تعریفی نداشت (دولاندلن، ۱۳۷۰ ،ص ۳۴۹).بعد از مرگ مارسیان، یکی از فرماندهان نظامی به نام لئون که متولد تراس بود، به امپراتوری انتخاب شد. وی از سیاست مارسیان دست برداشت و از فشار وارد کردن بر کسانی که از مقررات کالسدوان د ناراضی بودند خودداری کرد. مارسیان، ۴۵۱ میلادی، چهارمین شورای مذهبی را در کالسدوان شهری در کنار بو سفر و جنوب اسکدار امروزی و رو به روی قسطنطنیه، تشکیل داد. نمایندگان پاپ نیز در این مجلس حضور داشتند. در مجمع کالسدوان، با آنکه اسقفها اسکندریه شکست خوردند. مصر و سوریه و حتی قسمتی از آسیای صغیر به اصول مونوفیزیست وفادار ماندند و بهفوریت کلیساهای مونوفیزیست به ضد مجمع کالسدوان متحد شد. بهاینترتیب، لئون سیاست تسامح با آنان را در پیش گرفت.
او، با استفاده از ایزوری های بیرحم، مخالفان را از میان برداشت و تا ابد به نفوذ گتها در قسطنطنیه خاتمه داد، در دفع خطر بزرگی که ناشی از نهضتهای عمیق نژادی بود و روسای جاهطلب آنان نیز از آن نسبت به نفع خود استفاده میکردند چندان کار آسانی نبود. کما اینکه، با کمک زنون فرمانده سپاه ایزوریها، نیز، که با آریادن، دختر امپراتوری ازدواج کرده بود، باز نتوانست امپراتوری را از هجوم تودههای ژرمنی نجات دهد( مویدی، حسنقلی، ۱۳۴۵،صص ۴۴). لئون اول، بنیانگذار سلسله تراشی، در سال ۴۵۷ میلادی، پس از جنگهای مختلف با واندالها و دیگر اقوام بربر، به سال ۴۷۴ میلادی درگذشت. پس از دامادش زنون اول( ۴۹۱_ ۴۷۱)بر تخت نشست.
در زمان زنون، زمام امور مملکت فوقالعاده مختل و در شرف انحطاط و انقراض بود و در زمان او دولت روم غربی منقرض گردید. ازنظر مذهبی، امپراتور در برابر مخالفان کالسدوان بیش از سلف خود خیال همکاری و مساعدت را داشت و میخواست که آنان را دوباره بهکلیسا بازگرداند و، برای آنکه بهمنظور خود برسد، در سال ۴۸۲میلادی، بیانیهای به نام هنوتیکون صادر کرد که اساساً برای کلیسای مصر نوشتهشده بود و از بحث صریح راجع به دو طبیعت مسیح احتراز میکرد.
در این بیانیه آشکارا جان مخالفان کالسدوان نگاه داشته شده و شرایطی پیشنهادشده بود که مخالفان با آن موافقت کنند (مویدی، حسنقلی، ۱۳۴۵،ص ۴۶). زنون در سال ۴۹۱ میلادی درگذشت و آناستاز جانشین او گردید. وی مردی باتدبیر ولی فاقد قدرت و نیروی کار بود دولاندلن، ۱۳۷۰،ص ۳۴۹). وی مالیاتها را کاهش داد، نبرد انسان و درندگان را در نمایشهای عمومی غدغن کرد، شهر قسطنطنیه را با ساختن دیواری به طول چهل مایل از دریای مرمره تا دریای سیاه، تقریبا تسخیر ناپذیر کرد و بودجه امپراتوری را به مصرف کارهای عامالمنفعه رسانید( نوذری، ۱۳۷۳،ص ۸۶). این امپراتور در ۵۱۸ میلادی درگذشت (دولاندلن، ۱۳۷۰،ص ۳۴۹). در این دوره فکر امپراتوری واحد تحت نظر یک شورای امپراتوری همواره پابرجا بود.
اما مخالفت شرق و غرب (روم غربی و روم شرقی) ادامه داشت و در این صفت مهم دورهای است که هدف بحث ماست، این مخالفت چندین علت داشت:(لومرل، ۱۳۲۹،ص ۴۴) قوای حیاتی امپراتوری همه در مشرق بودند، این همان چیزی بود که کنستانتین با بنای قسطنطنیه تایید کرد و توسعه سریع شهر درست بودن نظر او را نشان داد. شهر بهقدری با سرعت توسعه یافت که بهزودی در میان دیوارهای خود به تنگنا افتاد و در زمان سلطنت تئودوز دوم مجبور شدند که برای آن حصار جدید طولانیتر و محکم تری از طرف خشکی از سه خط دفاعی تشکیل یافته بود بسازند. این حصار رخنه ناپذیر بود و چون قسطنطنیه را تا اختراع توپخانه قلعه کوب از حملات وحشیانه در امان داشت و در تاریخ بیزانس نقشی اساسی بازی کرد.
در همین اوان، تئودور دوم در شهر مذکور دانشگاهی تأسیس کرد که سیویک کرسی تدریس داشت و این کرسیها، تقریبا بالسویه، میان زبانهای یونانی و لاتینی تقسیمشده بود. این سازمان جدید از دو لحاظ جالبتوجه بود: از طرفی اداره قسطنطنیه را به اینکه ضمناً پایتخت فرهنگی امپراتوری باشد تایید میکرد و از طرف دیگر از همان موقع برای زبان یونانی نسبت به لاتینی نوعی برابری قائل میشد که بهزودی به برتری مبدل گردید.۲. مسیحیت در شرق و غرب با تفاوت توسعه یافت. در قرن چهارم(امبرواز)، اسقف میلان، استقلال قوه روحانی را نسبت به قوه دنیوی اعلام کرد، درحالیکه، در همان موقع، تئودوز اول مسیحیت را به مذهبی دولتی مبدل میکرد. و در قرن پنجم، پاپ (لئون کبیر)، اولویت مرکز روم را اعلام کرد و در همان موقع بیست و هشتمین قانون شورای روحانی (کالسدوان) مشرق را از سلطه به خارج کرد و در اختیار خلیفه قسطنطنیه گذاشت. ۳.تصادم استیلا های وحشیان به طور غیر مساوی میان مشرق و مغرب تقسیمشده بود. مشرق زیردست تر و قویتر بود، به همین علت عدم تعادل روزافزون میان دو قسمت امپراتوری به قطع روابط منجر گردید.
جدال با ایران تا عصر ژوستینین
از دیرباز تقریبا چهار سده شاهنشاهی ساسانی را که از جلوس اردشیر یکم در سالهای دهه بیستم سده سوم میلادی آغاز میگردد و به برافتادن یزدگرد سوم در سده هفتم میرسد، دوره دشمنی تلخ و تند میان امپراتوریهای ایران و روم دانستهاند. برآمدن دودمان ایرانی ساسانی را به واکنش پیروزمندانه خشم شرقی در برابر تسلیم و مصالحه اشکانیان زیاده یونانی گرا تعبیر کردهاند.این تعبیر برخاسته از دعوای سنتی میان ساسانیان و رومیان بود. ساسانیان خود را نوادگان شاهنشاهان باستان ایران میدانستند و رومیان نیز دودمان تازه را وارث هخامنشیان و دشمنان سنتی جهان باستان و بهطریقاولی دشمن خودشان میدانستند.
باوجوداین اعلام دشمنی آشکار دو امپراتوری در مقام دولتهایی همپایه در کنار هم به زندگی ادامه دادند (تاریخ ایران کمبریج،۱۳۷۳،ص ۶۸۳).دشمنی دو امپراتوری را از هم جدا نساخت. با از میان رفتن دولتهای مرزی ن ناهمگن نیمه مستقل در سوریه و بینالنهرین، مانند پالمیرا، الحضر، والدها(ادسا)در پایان سده سوم میلادی یا تقسیم کشورحایل ارمنستان در ۳۸۷ میلادی و جذب نهایی شهربان نشینهای مستقل امتداد فرات، از رانیاس در ۵۳۶ میلادی، که یوستی نیانوس به نوسازی اداری قلمرو خود پرداخت، مرزها با گذشت قرون رفتهرفته ثابت و استوار شد.
همچنین هنگامیکه امپراتور به بازسازی سلسله ظریف استحکامات مرزی پرداخت و بنابر رساله پروکوپیوس درباره «بناهای» امپراتوری، که در همان ایام نوشته شد، ایرانیان نیز به اقدامات مشابهی دست زدند و همین نتیجه به دست آمد.بااینهمه،این استواری تدریجی مرزها هرگز نتوانست دو طرف را آن چنان از هم جدا سازد که نتوانند در قلمرو یکدیگر رخنه کنند. جنگ در دورهای که موضوع بحث ماست عملیات ثابتی که در یک جا متمرکز باشد نبود، بلکه تک وپاتکهای متحرکی بود که پای سپاهیان ایران راتا انطاکیه، اورشلیم، وشارستان قسطنطنیه باز کرد وسربازان بیزانس در عملیات تلافیجویانه تا نزدیکی تیسفون، تختگاه ایران، پیش رفتند.
جنگهای مکرر سبب شد که نواحی حاشیه مرزها، ازجمله شهرهای مرزی دارا، امیدا و نصیبین و بخش بزرگی از ارمنستان تقسیم شوند و بارها میان دو امپراتوری دستبهدست شوند (تاریخ ایران کمبریج، ۱۳۷۳،ص ۶۸۴). در سراسر این مدت جنگ میان ایران و امپراتوری قسطنطنیه، آسیای صغیر را قطعهقطعه کرده بود. مسیحیت گسترده شده و در بعضی جاها پیروانش شکنجه میشدند و رنج میدیدند.
زیرا پس از مسیحی شدن روم، پادشاه ایران تنها «پادشاه –خدای» روی زمین بود و در دیده ی او مسیحیت تنها وسیله تبلیغ حکومت بیزانس بود که با او رقابت و همچشمی داشت. پشتیبان مسیحیان و ایران پشتیبان زرتشتیان شد. در پیمانی به سال ۴۲۲ میلادی، یکی پذیرفت در برابر مسیحیان و دیگری در برابر زرتشتیان مسامحه کند و شکیبا باشد(جورج ولز، ۴۳۷۶،ص ۷۰۹ ). اردشیر، پادشاه ساسانی، پس از غلبه بر رقبای داخلی درصدد تحکیم سرحد های کشور خود برآمد و، بنابراین، تلاقی او با رومیان اجتنابناپذیر بود.
ایرانیان، پس از چند شکست، مجدداً دو شهر مستحکم و مهم نصیبین و حران را فتح کردند(گیرشمن، ۱۳۶۸،ص ۳۴۸). در زمان شاهپور جانشین اردشیر، مجدداً جنگ با روم آغاز شد و با موفقیتی پر هیاهو تو این بود: شاهپور تعداد زیادی از شهرهای تابع روم ، منجمله سوریه و انطاکیه، را تسخیر کرد. در ۲۶۰ میلادی، امپراتور والریانوس را به هفتاد هزار لژیونر رومی اسیر گرفت و آنان را به ایران فرستاد.
این عده در شهرهایی که خود آنان، طبق طرح اردوگاههای نظامی رومی بنا کردند، استقرار یافتند. ایشان در مقام متخصص، معمار، مهندس و اهلفن در حقیقت تحقق دادن کارهای عظیم عام المنفعه، مخصوصاً بنای پلها، سدها وطرق به ایرانیان مساعدت کردند و از خدمات آنان ایالت پرثروت خوزستان فواید بسیار برد (گیرشمن، ۱۳۶۸،ص ۳۵۰). در باب دوره های کوتاه سلطنت دو پسر شاهپور، هرمزد اول و بهرام اول، اطلاعات اندکی موجود است. در عهد بهرام دوم ( ۲۹۳- ۲۷۶ میلادی)، در عین حال که اغتشاشی شدید در سرحدهای شرقی شاهنشاهی ایجادشده بود، جنگی جدید با دولت روم آغاز شد. وی برای نجات تاجوتخت خویش و برای تصفیه کار برادر که قیام کرده بود، باعجله صلحی با رومیان امضا کرد و بینالنهرین شمالی و ارمنستان را به آنها تسلیم نمود. بهرام سوم، پس از چند ماه سلطنت، به دست نرسی، پسر شاهپور اول، خلع شد و پادشاه اخیر تاجوتخت ساسانی را به شعبه صغرای سلسله منتقل ساخت.
آغاز سلطنت پادشاه جدید سعادتآمیز نبود: جدال با روم به شکستی انجامید که درنتیجه آن همه افراد خانواده نرسی به دست دشمن افتاد. براثر صلحی که منعقد شد ایران از ارمنستان صغیر و مجموعه ایالات واقع در مشرق دجله محروم گردید. در مدت چندین قرن که خصومت بین روم و ایران دوام داشت، هیچ گاه روم منافعی چنین سرشار از ایران به دست نیاورده بود و، چون از توسعه کشور خویش راضی بود، ازآنپس دیگر صلح را تا مدت چهل سال بر هم نزد گیرشمن، ۱۳۶۸،ص ۳۵۳). در دوره سلطنت شاپور دوم، که مدت هفتاد سال (از ۳۰۹ تا ۳۷۹). حکومت کرد، جنگ بین ایران و روم از سر گرفته شد. نزاع بین ایران و روم بهصورتی بیسابقه درآمد.
از زمانی که قسطنطین کبیر مسیحیت را پذیرفت و ارمنستان به کیش مزبور گروید، کشور اخیر علاقه ای جدید و قوی به بیزانس نشان داد. بااینحال، گروهی از نجبای ارمنستان مایل بودند که روابط قدیم خود را با ایران- که تمدن آن در طی قرون در تمدن ارمنستان تأثیرات عمیق بهجا گذاشته بود- حفظ کنند. بدین ترتیب، ارمنستان، که کانون جنگهای ایران و روم بود، در این زمان در دست دو فرقه از سکنه خود پاره پاره شد: طرفداران ایران و طرفداران روم (گیرشمن، ۱۳۶۸،ص ۳۵۵).عاقبت شاپور، پسازآنکه بنیان قدرت خود را مستحکم ساخت، درصدد جنگ با روم برآمد. و در آن مملکت وقایع مهمی رخ داده بود. قسطنطین کبیر به دین عیسی در آمده بود.
نفوذ دیانت عیسی در ارمنستان، که مقارن آن احوال به دست تردت و جانشینان او انجام گرفت، موجب شد که بین روم و ارمنستان ارتباط محکمتری ایجاد شود. این بار نیز منازعات داخلی ارمنستان به دست شاهپور بهانه داد که جنگ را از سر گیرد، و به این امید که شاید آنچه مرسی از دست داده مجدداً به کف آورد. شاهپور بهآسانی ارمنستان را گرفت و پسازآن در بینالنهرین با رومیان مصادف شد.
قسطنطین تازه مرده بود و جانشین او کنستانس دوم شخصیت سپهسالاری سپهسالار لشکر روم رابرعهده داشت. قلعه نصیبین در مقابل حملات مکرر ایرانیان ایستادگی کرد و رومیان در سنجار فاتح شدند، اما پسازآن پیدرپی شکست خوردند. در ۳۶۱ میلادی، با مرگ کنستانس، یولیانوس امپراتور رومیان شد و لشکرهای را به جنگ ایران برد.قوای رومیان و متحدان آنان بهجانب تیسفون پیش رفتند، لکن راه پیشرفت آنها را لشکری نیرومند از ایرانیان، به فرماندهی سرداری از دودمان مهران، فرو بست و، در خلال جنگهایی که وقوع یافت، یولیانوس در سال ۳۶۳ میلادی کشته شد. جانشین او،یوویانوس، (eovien) لشکر روم را از سرحد بازگرداند و بهزودی صلحی به مدت سی سال بین طرفین منعقد گشت.
بهموجب این معاهده، ایرانیان نصیبین و سنجار و ولایات ارمنستان صغیر را، که جنگ بر سر آنها بود، پس گرفتند( کریستنسن، ۱۳۷۸ ،ص ۳۳۲). در پی توافقی که حاصل شد بیشتر سرزمین ارمنستان بهره ساسانیان گردید و رومیان ناگزیر شدند به گرفتن ناحیه کوچکی که عمدتاً در اطراف کوه آرارات قرار داشت قناعت کنند. اما ارمنستان همچنان بهصورت مایع نفاق میان دو امپراتوری باقی ماند (تاریخ ایران کمبریج، ۱۳۷۳،ص ۲۳۸). جانشینان شاهپور، یعنی اردشیر دوم( ۸۹-۳۸۳ میلادی). و دو پسر شاهپور سوم( ۸۸- ۳۸۳ میلادی)و بهرام چهارم( ۹۹- ۳۸۸ میلادی). شاهزادگان ضعیفالنفس بودند.
در سنوات اول سلطنت بهرام چهارم، ایران و روم ارمنستان رابین خود به نحوی تقسیم کردند که قسمت شرقی آن ، که از ناحیه دیگرش بسیار وسیع تر بود، تحت حمایت ایران و بخش غربی آن تحت تسلط رومیان قرار گرفت (کریستنسن، ۱۳۷۸،ص ۳۴۹). با مرگ بهرام، پسرش، یزدگرد دوم ،در ۴۳۹ میلادی جانشین او گردید و بیدرنگ جنگ با بیزانسیها را آغاز کرد. اما تئودوسیوس دوم، که نمیخواست در مرزهای شرقی آشفتگی بروز کند و آرامش این نواحی از میان برود، آنتالیوس را که فرمانده سپاهیان مصدق بود لشکر گاه یزدگرد فرستاد و بهموجب صلحی که برقرار گشت وضع موجود حفظ گردید، با این شرط تازه که هیچ یک از دو طرف قلاع جدیدی در نواحی مرزی نسازند( تاریخ ایران کمبریج، ۱۳۷۳ ،ص ۲۴۵). قباد، پادشاه ساسانی، در اوت ۵۰۲میلادی در بخش شمالغربی امپراتوری خود عملیات جنگی با بیزانس را آغاز کرد.
تئودوپولیس یا ارزروم کنونی به تصرف ایرانیان درآمد. سپس قباد رهسپار جنوب گردید و آمیدا (آمد) را محاصره کرد. این شهر، پس از دفاع جانانه، سرانجام در ژانویه ۵۰۳ میلادی سقوط کرد. بیزانسیها، با فرستادن چندین سپاه به مشرق دست به حمله متقابل زدند و جنگ بیآنکه به پیروزی بزرگی بیانجامد با رجزخوانیهای دو طرف ادامه داشت. سرانجام، در ۵۰۳ میلادی، قباد ناگزیر شد برای مقابله با هجمهای که به قلمرو او در ماورای قفقاز شده بود عملیات جنگی را متوقف سازد
. در ۵۰۴ میلادی، بیزانسیها از غیبت قباد بهره جستند و دست به حمله زدند، اما نتوانستند آمیدا را پس بگیرند. در ۵۰۶ میلادی میان دو دولت صلح برقرار گردید که بهموجب آن غباد، برخلاف توافق دیرپای میان دو امپراتوری، مقداری پول به عنوان غرامت استحکامات بیزانسیها در شهر دارا از دولت بیزانس گرفت. مدتی که برای صلح تعیین شد هفت ساله بود، اما درواقع بیش از هفت سال به درازا کشید( تاریخ ایران کمبریج، ۱۳۷۳ص ۲۵۰)
در پایان بحث لازم است به سیاست بیزانس در ارمنستان اشاره ای کوتاه کنیم. ارمنستان برای بیزانس نه تنها دولتی حایل، بلکه در حقیقت، سپر بلایی بود یکی از حساسترین مرزهای امپراتوری را در برابر خطرهای شرق حمایت میکرد. خطرهایی که یکی پس از دیگری بهصورت ایران ساسانی، اعراب و، بالاخره، تورانیان، بیزانس را تهدید میکردند. از همان آغاز قرن پنجم، بیزانس در زمان حکومت سلسله تئودوزیها ارمنستان را با ساسانیان تقسیم کرد. با این کار، هم رقبای خود را تقویت کرد و هم موقعیت خود را به نحوی به ضعف کشاند که در تمام طول قرنهای ششم و هفتم حالت زیر دست نسبت به حریف پیدا کرد.
نتیجه این تقسیم آن شد که برافراشتن سدی محکم در برابر حمله اعراب در قرنهای هفتم و هشتم غیرممکن یا مشکل شد. با نخستین امپراتور آن ارمنی نسب سلسله مقدونیان، سیاست بیزانس در برابر ارمنستان تغییر کرد. بدین معنی که وجود کشور ارمنستان مستقل را پذیرفت از آن کشور در قرن دهم و آغاز قرن یازدهم سدی محکم و گرانقدر در برابر تورانیان شد. تنها، به یمن وجود ارمنستان، خیل اقدام غارتگر آسیای مرکزی در مدتی نزدیک به یک قرن موفق نشدند آن گونه که در ایران و در کشورهای غربی نفوذ کرده بودند و در آسیای صغیر هم نفوذ کنند.
لیکن کمکم سیاست بیزانس تغییرکرد،بدین معنی که بیزانس برای کینه و عنادی که ازنظر مذهبی با ارمنستان داشت و نیز به طمع افزودن بر متملکات خود، کاری نکرد که وحدت و قدرت مقاومت کشور با گراتونیها را تقویت کند، درصورتیکه ارمنستان باگراتونی بههرحال سدی برای حفاظت خود او هم بود. این سیاست نتیجه خود را در عمل امپراتور بازیل و جانشینان او به بار آورد که در ۱۰۴۵ با واداشتن ارمنستان به جنگیدن در دو جبهه، هم با بیزانس و هم با ترکان سلجوقی، آن کشور را نابود کرد و پیامد آن هم در جنگ ملاذگرد، در ۱۰۷۱ میلادی، آشکار شد که در های آسیای صغیر را به روی ترکان گشود و چنان ضربتی کاری به پیگرد بیزانس وارد آورد که آن دولت دیگر هرگز نتوانست کاملاً کمر راست کند (پاسدر ماجیان، ۱۳۶۸ ،صص ۲- ۲۳۱).
منبع:
- تاریخ بیزانس، نوشته محمد امیر شیخ نوری و محمدرضا نصیری
- انتشارات پیام نور، چاپ شده در ۱۱ مهر ۹۷
- تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی
چقدر در هم برهم و تکراری بود.