مقدمه بررسی تاریخ یونان و روم، فرهنگ شناسی و تمدن ها

معرفت شناسی واقعیات تاریخ و به ویژه درک آگاهانه از روابط میان تمدن یونان و روم

همیشه این سوال برای انسان مطرح بوده است که همنوعان او از قدیمی ترین ایام تاکنون چه فعالیت‌هایی داشته و چگونه فکر می‌کردند و اصولاً بشر از چه زمانی به صورت《 انسان متفکر》درآمد؟ با چه وسایل و شیوه‌های زندگی خود را می‌گذراند؟ کدام ابزار و ادوات را اختراع کرد؟ درباره خود و جهانی که پیرامون او را احاطه کرده بود، چه اندیشه‌ای داشته و از کدام منظر به جهان هستی می نگریسته؟ اشکال حکومت و قوانینی که برای نظام زندگی خود وضع کرده چگونه بوده و چگونه رشد کرده است؟ آرا و عقاید مذهبی، فلسفی و علمی او از کجا شروع شده و چگونه توسعه یافته و خلاصه و بشر پوشاک، خوراک و مسکن خود را به چه شکلی سامان داده است. پاسخ به این امور چیزی را به وجود می‌آورد که ما به نام《 فرهنگ و تمدن 》می‌شناسیم.

تمدن ها و فرهنگ ها

اما ساخت و پرداخت ابزار و ادوات، شکل‌گیری اندیشه و تفکر صرفاً خاص مردمان یک منطقه، یک نژاد به یک مذهب و در یک زمان خاص نبوده است. بلکه در مناطق و زمانهای مختلف و در میان اقوام متفاوت رخ داده است. پس اولاً تمدن ها هرچند با هم تفاوت دارند اما روی یکدیگر تاثیر گذاشته‌اند. ثانیاً گرچه تمدن هر قومی با اقوام دیگر فرق می‌کند، مثل شباهت میان تمدن چینی و هندی و اختلاف این تمدن با تمدن ایران و غرب، لیکن شباهت‌هایی نیز میان آن وجود دارد. به طوری که اختلاف ها سطحی، ولی شباهت‌ها اساسی است. حال با توجه به اینکه فرهنگ هر قومی در مسیر زمان تغییر می‌کند، اما تمدن هیچگاه تغییر نمی‌کند، بلکه تکامل می یابد. مثلاً نیاکان ما، تبر را با امکانات محدود آن روز می ساختند، و تا امروز هم تبر ساخته می شود منتهی با شکل و شمایل جدیدتر و بهتر. بنابراین هر روز شکل ساختمان تبر تغییر می کرد و رو به تکامل می گذاشت، بنابراین ساخت تبر و شکل تکامل یافته آن تمدن است. اما هم در گذشته و هم در دوران معاصر از تبر برای قطع درختان استفاده می‌شده است. روش قطع درخت با تبر، فرهنگ است. حال که اره برقی کار تبر را انجام می‌دهد، این خود یک حرکت تکاملی است که باز هم تمدن است، بنابراین تمدن از بین نمی‌رود بلکه تکامل می‌یابد زیرا تبر جای خود را به اره برقی داده است. اما فرهنگ استفاده از تبر دیگر از بین رفته و جای خود را به فرهنگ اره برقی داده است. همان گونه که روستایی با فن تبرزنی آشنا بود، اینک با تکنولوژی اره برقی آشنا شده است از فرهنگ تغییر می‌کند.

《تایلر فرهنگ را در معنی دانش، عقاید، هنرها، اخلاق، رسوم و سایر یافته های اجتماعی انسان به کار می برد. فرهنگ خاص انسان است، زیرا حیوان نه ابزار ساز است و نه تابع سازمان اجتماعی است و نه یافته‌های خود را به نسل بعد منتقل می کند.》فرهنگ تبیین رفتار انسانی و فراز و نشیب‌های زندگی اجتماعی او است. ولی زندگی حیوانی با وراثت اورگانیک تبیین می‌شود. حیوان از طریق بدن خود از نسل‌های پیش ارث می برد. اما انسان با واسطه فرهنگ از اسلاف خود وارث می گیرد. میراث حیوانی میراث بدنی است در حالی که میراث انسانی میراث اجتماعی است. میراث بدنی به دشواری تغییر و افزایش می‌یابد. ولی میراث اجتماعی همواره در حال دگرگونی، گسترش و نو آوری است. مثلاً هر کدام از حیوانات شکل خاصی از جنگ با یکدیگر دارند که در طول زمان کمتر تغییر کرده است. ولی انسان به دلیل تکامل ابزار جنگ (تمدن) روش جنگیدن را نیز تغییر داده است (فرهنگ).

موشکافی علمی یونانیان باستان - سایت علمی بیگ بنگ

انواع فرهنگ

از لحاظ فرهنگ شناسی، فرهنگ هر جامعه دو وجه متمایز دارد: فرهنگ مادی، فرهنگی غیرمادی.

فرهنگ مادی شامل وسایلی است که توسط اعضاء پیشین جامعه شناخته شده و برای اعضای حاضر به ارث گذاشته شده است.

فرهنگ غیرمادی (فرهنگ مجرد یا فرهنگی معنوی) شامل آداب و رسوم، معتقدات، علوم و هنرهایی است که عمدتاً به وسیله خط و زبان فرا گرفته می‌شوند.》 (فرهنگ مادی را گاهی به تمدن تعبیر می‌کنند) تمدن از پیچیدگی‌های بیشتری نسبت به فرهنگ برخوردار است.

اما در ارتباط با مطالعه و شناخت فرهنگ و تمدن یونان و روم به عنوان دو کانون پر اهمیت در تاریخ تمدن بشری و همچنین در مقایسه با تاریخ تمدن ایرانی سوال‌های بسیاری در ذهن هر اهل تاریخ وجود دارد که از آن میان به برخی از آنها می‌پردازیم:

علل و عوامل دخیل در شکوفایی فرهنگ و تمدن چه بود. چرا در یونان دهها افلاطون و ارسطو وجود داشت ولی در روم برجسته‌ترین فیلسوفان سیاسی، سیسرون بود که آن هم نظرات اسلاف یونانی خود را باز تفسیر کرده است. در حالی که در ایران باستان حتی یک ارسطو نداشته‌ایم.

۲. گرچه جنس تمدن یونان و روم تقریباً یکی است و روم وارث بلافصل تمدن یونان است، اما یونان به دنبال شکوفایی فرهنگ معنوی (علم و فلسفه) و روم به سمت فرهنگ مادی و نهاد سازی های بروکراتیک، حقوقی و نظامی رفت، ولی در این حوزه نیز صاحب تمدن نمونه ای شد.

۳. این سوال برای ما اهمیت دارد که چرا ایران با توجه به همسایگی با این دو تمدن و بر اساس اصل همجواری و تاثیر و تاثر فرهنگی و داشتن مناسبات گسترده و طولانی با هر دو تمدن، کمتر دستخوش تحولات فرهنگی مطلوب شد، گرچه صاحب زمینه ها و امکانات رشد فرهنگی بود؟ آیا به گفته منتسکیو شرایط آب و هوایی و اقلیمی متفاوت موثر بود و یا به نظر مارکس مربوط به شیوه تولید آسیایی و شرایط اقتصادی، اجتماعی است و یا به قول آدام اسمیت نوع حکومت دموکراتیک در شهر – دولت های آتن و سلطه پادشاهی خودکامه در ایران موجب اعتلای فرهنگی در یونان و تا حدودی در روم و یا کندی تحول فرهنگی در در ایران شده است.

۴. سوال کلی تر این که در تاریخ ایران سلسله ها یکی پس از دیگری بر مسند قدرت نشسته اند. در حالی که شما در یونان و روم آثاری از سلسله سیاسی نمی‌بینید، بلکه قدرت میان گروه های سیاسی دست به دست می‌شود. در صورتی که در ایران این قبائل هستند که حکومت می‌کنند. بنابراین داوری در خصوص تاریخ ایران متکی بر قدرت طوایف و نقش قهرمانان و روسای ایلات است و باز به همین دلیل تاریخ‌نگاری ما به جهت ستایش از قهرمانان دچار فقدان قضاوت ادراکی و علمی شده است. این نه به‌ معنای نادیده گرفتن جایگاه قهرمانان در تاریخ است، بلکه مراد این است که قهرمانان تاریخ نمی‌سازند، بلکه تاریخ قهرمان ساز است. زیرا قهرمان نقشی در فرآیند تاریخ ندارد، زیرا روی برآیند تاریخ اثر می‌گذارد و آن را هدایت می‌کند.

آیا یونان باستان مهد دموکراسی بود؟ - مشرق نیوز

اختلافات و اجتماع

قهرمانان تاریخ که موجب تغییر در ادامه روند تاریخی می‌شوند، خود حاصل اختلالات و نابسامانی های تاریخی هستند، نه عامل تغییرات. به بیان دیگر شخص قادر نیست زمینه اختلالات و تغییرات اجتماعی را که باعث جهش نظام اجتماعی به پیش می شود، فراهم آورد، بلکه شخص خود محصول و برآیند یک فرایند تاریخی است. منتهی عاملیت شخص در درک صحیح موقعیت خود را جامعه و شناخت ریشه‌های نابسامانی اجتماعی است که از او متفکر و حتی رهبر سیاسی می سازد و برای رهایی جامعه از بن بست فعلی دست به تنظیم نظام فکری نوین یا سیاسی می زند. منتهی تفاوت متفکر و رهبر سیاسی در این است که روشنفکر به دنبال کسب سهمی از قدرت نیست. به همین دلیل هنر روشنفکر و متفکر در این است که با انتقاد از وضع موجود، بر اساس نارضایتی مردم، در پی تنظیم و ترسیم استراتژی فکری برای نیل به وضع مطلوب باشد. با توجه به اینکه شرط روشنفکری عدم پیوستگی و چسبندگی، به حوزه قدرت است. بنابراین روشنفکر نبایستی وصل به قدرت حاکم و یا در انتظار سهمی از قدرت باشد، که در این صورت دیگر روشنفکر نیست. زیرا وظیفه و رسالت روشنفکری، انتقاد بی طرفانه از وضع موجود برپایه انتظارات منطقی عمومی برای دستیابی به وضع مطلوب است و وضع مطلوب حاصل حجم عقلانی شدن تعاملات اجتماعی است و این عقلانیت تحصیل نمی‌شود، مگر اینکه روشنفکر و اصیل‌ترین رسالت خود، یعنی تغییر مبانی نظری و تحول و ارتقاء سطح معرفت‌شناسی فرد و جامعه عمل کند. مصداق این نظر در یونان تحقق یافت. زیرا متفکران سیاسی، اجتماعی است طالس تا سوفسطاییان، بنیادهای نوین فکری را مطرح کردند و سپس صاحبان قدرت مثل پریکلس جمهوری دموکراتیک را در آتن بنیاد نهاد. بنابراین به این نتیجه می‌رسیم که《 قدرت فرهنگ‌ساز 》است. منتهی فرآیند فرهنگ‌سازی طی سه مرحله صورت می گیرد:

اول لایه های میانی جامعه به دلیل رشد خرد اجتماعی از ادامه وضع موجود اظهار نارضایی می کنند.

دوم متفکران با اتکا به این نارضایتی و مطالعه و درک عمومی شرایط اجتماعی و با ارائه نظریه و تدوین استراتژی فکری، جامعه را به سوی وضعیت منفی هدایت می‌کنند.

سوم اینکه چون متفکران، طالب قدرت اجرایی برای تغییر جهان بینی و معرفت شناسی جامعه نیستند، بنابراین دولت به عنوان صاحب قدرت اجرایی جامعه را در جهت پذیرش فرهنگ جدید ارشاد می‌کند.

اجتماع

به این ترتیب نقش قهرمانان نشستن بر امواج ایجاد شده از مطالبات مردمی است.  مردمی که با همت صاحبان اندیشه، صاحب خرد اجتماعی شده اند. در یونان صاحبان اندیشه مثل افلاطون و ارسطو با همه بلند آوازگی و صاحب نظری ریشه‌های نابسامانی اجتماعی را یا درک نکردند و یا درک آنان بر اساس جایگاه اجتماعی شان کافی نبود. به ویژه ارسطو که به دلیل پیوستگی و قدرت اسکندر دچار انحراف شد. فلاسفه یونانی می‌دانستند که جامعه یونانی دستخوش ناملایمات اخلاقی است، ولی منشاء این بی اخلاقی را که ناشی از نابرابری های اجتماعی و جنگ دائمی بر سر کسب قدرت میان یک اقلیت آریستوکراسی و الیگارشی بود نمی‌شناختند. سقراط از اخلاق، افلاطون از فضیلت و ارسطو از حکومت کمال مطلوب بحث می‌کردند، ولی همگی بر تفکیک حوزه امتیازات آریستوکراسی از دموکراسی اصرار داشتند‌. افلاطون برای اینکه امتیازات طبقاتی خود را از دست ندهد، یونان را از دست داد و از درون همین به‌هم‌ریختگی اجتماعی، اسکندر به صورت قهرمان ظهور کرد. بنابراین اسکندر پاسخ مناسب به عدم حل بحران‌های اجتماعی و انتظارات مردم یونان بود. احتمالاً باید بپذیریم که بروز رخدادهای تاریخی مثل انقلاب ها و ظهور قهرمانان ضرورت پاسخگویی به توقعات جامعه بوده است. بیان اصطلاح《 ضرورت 》قطعاً با دترومینم تاریخی مارکس تفاوت دارد، زیرا او ضرورت گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم را قطعی می‌داند، ولی ما معتقدیم که این بذار جبری نیست، چون سرمایه‌داری پاسخ انتظارات جامعه را داده و پانصد سال است که پا برجا است در حالی که سوسیالیسم با شکست مواجه شد.

فروپاشی یونان حاصل دو جریان مرتبط با هم بود: یکی تداخل فرهنگی ناشی از هجوم بردگان با هویت‌های متعارض؛ دیگری حرص و ولع اقتصادی که تمام اضلاع جامعه را درنوردیده و باعث بروز جنگ های بی وقفه میان شهر – دولتها شده بود.

مرگ دموکراسی یونان سریع و خشن بود، ولی در عین حال طبیعی به نظر می رسید، زیرا علت آن جنگ میان مدعیان قدرت بود شمشیر اسکندر تنها مفّر مردم از این سختی ها به نظر می‌رسید. مرگ آتن از زمانی شروع شد که صاحبان مکتب سوفسطایی برای سیراب کردن ولع پولدار شدن خود خرد را به کالای تجاری تبدیل کردند. اعدام سقراط هیچ‌گونه بهبودی در مسیر تاریخ یونان ایجاد نکرد، مجادلات و مناظرات او با شاگردانش بازی با کلمات Jeux  des, mots و جنگ کلامی با سوفسطاییان بود. جنگ میان عقل و جهل سقراط،ّ مبارزه میان اعتقادات سقراطی و باورهای سوفسطایی بود. اگر سقراط یک مصلح اجتماعی و منعکس کننده انتظارات مردم بود، بایستی جامعه آتن قدمی در مسیر بهبودی شرایط اجتماعی بر می داشت و بایستی شاگردان او یعنی افلاطون در نوشته های خود با صاحبان قدرت و سیستم‌های اجتماعی مبارزه می‌کرد. درحالی که افلاطون با هر نوع تغییر اجتماعی مخالف و بهترین حکومت را حکومتی می‌داند که کمترین تغییر را داشته باشد. منظور افلاطون از طرح نظریه فضیلت نه فضیلتی کردن جامعه و توده‌های مردمی بود، بلکه می خواست حاکمان را ملبس به لباس فضیلت اشرافی کند. در تمام رساله《 سیاست》ارسطو یک جمله در انتقاد از آریستوکراسی  یا الیگارشی حاکم و به نفع توده‌های مردم به چشم می‌خورد. ارسطو در قانون اساسی خود دموکراسی را توزیع نوبت به نوبت قدرت میان چند اقلیت اشرافی می داند، بدون این که اعتنایی به حقوق اکثریت داشته باشد. چرا ارسطو ناچار شد پس از مرگ اسکندر از آتن فرار کند، پنهان شود و احتمالا در همان سال (۳۲۳) خودکشی کند؟ برای اینکه او فیلسوف قدرت بود نه مصلح اجتماعی. با قدرت آمد و با قدرت رفت. در حالی که منتسکیو از قدرت و طبقه خود برید و علیه قدرت نوشت. ژان ژاک روسو از فقر و از میان توده ها برخاست، به طبقات بالا صعود کرد، ولی با ارائه نظریه《 اراده جمعی 》از توده ها دفاع کرد و در انقلاب فرانسه نظام اشرافیت و سلطنت استبدادی را فرو ریخت.

علیرغم نقطه نظرات انتقادی که مطرح شد، آتن به هر حال مهد تمدن علمی، فلسفی و سیاسی جهان است. به طوری که آثار فلسفی، علمی یونان موجب تحرک بسیاری از تمدن های بعد از خود از جمله روم، اسلام و ایران شد. زیرا پس از مرگ اسکندر و انتقال میراث آتن به اسکندریه، اینجا کانون انتشار تمدن یونانی به تمدن های همجوار از جمله تمدن یهود، مسیحیت و به ویژه اسلام شد. بالندگی تمدن اسلام نه تنها به دلیل تاثیر پذیری از تمدن یونانی بود، بلکه به علت انبساط و انعطاف شریعت اسلام و گشودن بستر خود به سوی تمام آثار فرهنگ  بشری است. در حالی که به چارچوب ها و قواعد دینی خود اطمینان داشت و در حفظ آنها پافشاری می کرد، ولی به فرمان پیامبر عظیم الشأن اسلام برای طلب علم تا چین باید رفت.

اما میراث تمدن یونانی از طریق کلنی نشینهای سیسیل، ایتالیا، اسپانیا و گل زیر ساخت تمدن روم و از شرق مبانی تمدن بیزانس و سپس اساس تمدن رنسانس را پی‌ریزی کرد. عصر مدرنیسم در تمدن اروپایی در واقع نتیجه احیاء تمدن یونانی توسط اومانیستها است. و بلاخره از طریق کوچ‌نشینهای یونانی در منطقه فینیقیه (فلسطین و سوریه) ادیان یهود و مسیحیت و نهایتاً اسلام را از حوزه اسکندریه و انطاکیه متاثر کرد. رومی ها در نژاد و زبان با یونانیان نزدیک بودند و در تربیت و مذهب و طرز حکومت به یک ریشه منتهی می شدند، اما با وجود تشابهات، اختلافات زیادی در ظواهر و خصایل این ۲ ملت دیده می‌شد. شهرت یونان مربوط به استعداد ذهنی و بروز افکار نوین در علم و فلسفه و سیاست بود، در حالی که توفیق و دوام حکومت روم متکی بر جنگ و گسترش متصرفات در خارج، برای ارتقاء سطح قدرت داخلی بود، نه جنگ در داخل برای سرکوب رقبای سیاسی خارج. از سوی دیگر در روم، طرز حکومت و ترسیم و تفکیک حوزه های قدرت بر اساس وضع قوانین بود. یونانیان آرمانگرا و ایده آلیسم و رومیان واقع گرا و رئالیسم بودند. یونان غیر خود را《بربر》می دانست و دیگران را تحقیر می کرد و این خود موجب غرور و خودخواهی و انزواگرایی یونان شد، اما رومی ها گرچه سرزمین‌های وسیعی را تصرف کردند، ولی هیچگاه در پی تحمیل فرهنگ خود بر سایر ملل نبودند. بنابراین جوامع متصرفاتی روم دست نخورده باقی می‌ماند. به همین دلیل یونانیان طرفدار استقلال فردی بودند در صورتی که رمی ها خصلتی اجتماعی داشتند. رومی ها به عظمت امپراتوری اندیشیدند، در حالی که یونانیان به شکوه فردی و برتری خود نسبت به دیگران فکر می‌کردند. به همین جهت روم توانست با یهود سازش کند، ولی یونان باعث نخستین انشقاق در دین یهود شد. مبارزه با مسیحی تنها خواست مقامات رومی در فلسطین نبود، بلکه رهبران یهود (احلام و خاخام‌های بزرگ) که منتظر مسیح موعود بودند، هنگام ظهور حضرت مسیح تمام آرزوهای خود را در او به دست نیاوردند و تصور کردند قدرت گیری مسیحیت موجب کم رنگ شدن یهودیت خواهد شد. برای اینکه یهود از همه بنی اسرائیل حمایت می کرد، در صورتی که مسیحیت به بشریت می‌اندیشید و خواستار ایجاد دولت جهانی بود و این آرزو یعنی تحقق دولت جهانی همان آرزویی بود که بیشتر با اهداف رومی ها انطباق داشت، و بلاخره نفوذ یهود در دستگاه اداری روم موجب تصلیب حضرت مسیح شد، چون دو دین با یک ادعا نمی توانست در یک سرزمین به حیات خود ادامه دهد. به این جهت مسیحیت که شعارهایش با اهداف امپراطوری سازش بیشتری داشت، روانه روم و در سال ۳۱۳ م به دین عمومی و دولتی تبدیل شد. در صورتی که یهودیت دین درون گرا، خود محور و ستایشگر قوم اسرائیل بود و نمی توانست به یک ایدئولوژی جهانی تبدیل شود.

اروپاییان تربیت و فرهنگ مذهبی را به عنوان یک عامل وحدت بخش از روم به ارث بردند، در حالی که در یونان که در حیات سیاسی و چه در زندگی اجتماعی علائق دینی، کمتری به چشم می‌خورد. در یونان به جای منازعات و علایق دینی، مبارزات سیاسی حاکم بود. یکی از دلایل سقوط یونان با تمام شکوفایی علمی، فلسفی فقدان عامل وحدت بخش بود، زیرا پراکندگی و جدا افتادگی جغرافیایی در یونان احساس ملیت را ضعیف و سوی دیگر تنوع و تعدد خدایان در هر شهر – دولت امکان وحدت دینی را ناممکن ساخته بود.

در روم، روح وطن پرستی و اشتیاق عمومی برای دستیابی به عوامل افتخارآفرین، به عنوان منطق اجتماعی، به عوامل وحدت بخش ملی تبدیل شده بود. رومیان با عشق به افتخارات روم و با عقیده خود فراموشی و فدا کردن خویش در راه وطن تنها به استواری و بقای رومی اندیشیدند. پایداری روم متکی بر دو اصل متداخل فضیلت و افتخار بود. به گفته نیچه رومیان در پی اراده معطوف به قدرت، تنها به چگونگی کسب قدرت و سپس به حفظ و اعمال آن فکر می‌کردند، همان گونه که ماکیاول در شاهزاده مطرح می‌کند.


منبع

  • کتاب تاریخ یونان و روم،دکتر علی بیگدلی، انتشارات دانشگاه پیام نور
  • ویرایش و تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی
  • قسمت بعدی این مقاله  تمدنهای عصر سنگی

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ