زیگزاگی موسولینی که بود؟

 بنیتو موسولینی در تاریخ معاصر جهان، به عنوان یکی از آغازگران جنگ جهانی دوم و متحد آدولف هیتلر شناخته می‌شود؛ اما واقعیت آن است که مورخان، او را بیش از حد بزرگ کرده‌اند؛ بنیتو اصلا در حد و اندازه‌ای نبود که بخواهیم از وی با عنوان رهبر بزرگ فاشیست‌های ایتالیا نام ببریم.
او تقریباً از میانه جنگ جهانی دوم، عملاً قدرت ادامه نبرد را نداشت و هنگامی که هیتلر از او خواست تا واحد‌های نظامی‌اش را برای حمایت از آلمان، به جبهه شوروی بفرستد، نتوانست کاری انجام بدهد. موسولینی هرچند گام‌های مؤثری برای اتحاد با کلیسا به عنوان نهادی قدرتمند در ایتالیا برداشت و استقلال واتیکان را به رسمیت شناخت، اما در نهایت نتوانست برای خودش محبوبیت دست و پا کند؛ او خود را «دوچه» (پیشوا) می‌نامید و می‌خواست با این کار از هیتلر تقلید کند؛ اما فراموش کرده بود که رژیم حکومتی در ایتالیا، سلطنتی است و در صورتی که نتواند قدرت خود را حفظ کند، باید صابون عزل و زندانی شدن را به تنش بزند!
بنیتو کوشید برای ایتالیا، مستعمراتی دست و پا کند، حتی در نبرد دوم «العلمین»، در شمال آفریقا، موفقیت‌هایی به دست آورد، لیبی را اشغال و اتیوپی را تصرف کرد؛ اما رهاورد این دو لشکرکشی پرهزینه برای ایتالیا، تقریباً صفر بود! او فقط می‌خواست به عنوان رهبری بزرگ و جنگجو شناخته شود؛ خود را با ژولیوس سزار مقایسه می‌کرد و شاید سودای تصرف شمال آفریقا و آلبانی، این‌گونه در سرش افتاد.
شیوه‌های اداره حکومت توسط موسولینی، ثباتی نداشت؛ ایتالیایی‌ها مانند آلمانی‌ها تابع نظم و انضباط نبودند؛ اما موسولینی تظاهر می‌کرد که ارتشی وفادار دارد که به نظم مد نظر او تمکین می‌کنند؛ در حالی که چنین نبود. ضعف قدرت بنیتو تا آن‌جا پیش رفت که هیتلر عملاً مجبور شد با سربازان آلمانی شمال ایتالیا را بگیرد. موسولینی، مدتی بعد از قدرت برکنار شد و پارتیزان‌های ایتالیایی، او را دستگیر و تیرباران کردند.
اما چرا بنیتو نتوانست از ادعا‌ها و رویکردهایش طرفی ببندد؟ آیا غیر از همراهی نکردن ایتالیایی‌ها، دلیل دیگری هم داشت؟ آیا می‌توان در زندگی شخصی او، مستنداتی برای پاسخ دادن به این پرسش پیدا کرد؟


یک زیگزاگی مادرزاد!

بنیتو موسولینی در ۲۹ ژوئیه سال ۱۸۸۳ (مردادماه ۱۲۶۲)، در «دویا دی پره داپیو»، جایی در میانه شبه جزیره ایتالیا به دنیا آمد. خانواده بنیتو، به لحاظ اعتقادی، خانواده‌ای معوج و به هم ریخته بود؛ پدرش، آلساندرو موسولینی، یک آهنگر سوسیالیست بود که مذهب برایش اهمیت چندانی نداشت، اما مادرش، روزا مالتونی، به عنوان یک مسیحی کاتولیک بسیار متعصب شناخته می‌شد که در مدرسه مذهبی تدریس می‌کرد! دوگانه روزا-آلساندرو، از همان دوران کودکی، بنیتو را در معرض فراز و فرود‌های اعتقادی متعدد قرار می‌داد؛ اصلا معلوم نبود این زن و شوهر، با وجود اعتقادات بسیارمتفاوت، چطور با هم ازدواج کرده بودند!
همین مسئله باعث شد که بنیتو، در مناسبت‌های مختلف و برای جلب توجه مادر یا پدرش، خود را هر روز در یک کسوت متفاوت عرضه کند؛ رویکردی که در سراسر زندگی، بنیتو را رها نکرد! او در نهایت، ترجیح داد به جای مسیحی متعصب شدن، تبدیل به یک سوسیالیست، با عقاید ناسیونالیستی شود؛ همان‌طور که پدرش ادعا می‌کرد.
با این حال، بررسی زندگی موسولینی نشان می‌دهد که او به این مرام هم تعلق خاطری نداشت؛ وی در سال ۱۹۰۲، وقتی ۱۹ ساله بود، برای فرار کردن از خدمت سربازی به سوئیس گریخت و مدتی هم آن‌جا ماند؛ این درحالی بود که ایتالیا به وجود سربازان فداکار نیاز داشت!
بنیتو در ژنو دستگیر شد، چون مدارک هویت خود را دستکاری کرده بود؛ او را به کشورش بازگرداندند تا یک راست به سربازی فرستاده شود؛ اما در سال ۱۹۰۴، بر اساس یک قانون، توانست از معافیت استفاده کند و دیگر سربازی نرود.

آغاز فعالیت‌های سیاسی

موسولینی شغل معلمی را انتخاب کرد و تا سال ۱۹۰۹ که دوباره از کشورش رفت، به این کار مشغول بود. او برای عضویت در حزب سوسیالیست ایتالیا، مدتی به اتریش رفت. در همین دوره بود که روزنامه‌نگاری را آغاز کرد و مقالات تند و آتشینی در حمایت از سوسیالیسم نوشت.
موسولینی استعداد زیادی در لابی کردن و فعالیت‌های پشت پرده داشت؛ موضوعی که باعث شد خیلی سریع در ساختار حزبی ترقی کند. او حتی همگام با سوسیالیست‌های ایتالیا، به مخالفت جدی با اشغال لیبی پرداخت؛ کاری که خودش بعدها، با وحشی‌گری فراوان آن را به پایان رساند!
با آغاز جنگ جهانی اول، موسولینی باز هم چهره‌ای زیگزاگی از خود به نمایش گذاشت. ابتدا شرکت در جنگ را محکوم کرد؛ مقاله‌های تندی در این باره نوشت و پیوسته از شعار «مرگ بر جنگ» استفاده می‌کرد؛ اما دو ماه بعد، ناگهان تغییر رویه داد و به طرفدار سرسخت جنگ تبدیل شد.
این اعوجاج برای سوسیالیست‌های ایتالیا قابل هضم نبود؛ در واقع هیچ‌کس جز خود موسولینی نمی‌توانست از آن سر در بیاورد! به همین دلیل او را از حزب سوسیالیست ایتالیا اخراج کردند.
درست در همین دوره بود که بنیتو یکی از استعداد‌های نهفته خود را بروز داد؛ سخنرانی کردن؛ البته پس از نشان دادن توانایی‌هایش در عرصه جاسوسی برای انگلیسی‌ها! او مبدل به یک سخنران برجسته شد که می‌کوشید شرایط ناشی از جنگ جهانی اول را در ایتالیا، به چالش بکشد.
با پایان یافتن جنگ، بنیتو گرایش‌های فاشیستی خود را عیان کرد؛ دور دورِ فاشیست‌ها بود؛ همان‌هایی که می‌خواستند با انضباط آهنین، کشور را در مسیر پیشرفت نگه دارند؛ ولو با کشتار، قتل‌عام و شکنجه مخالفان؛ این، آغاز یک دیکتاتوری افسارگسیخته بود؛ یک استبداد هولناک که بر بستر اعوجاج رفتاری بنیتو موسولینی شکل گرفت، ولی همه فکر می‌کردند نسخه‌ای از اندیشه‌های نازی در آلمان است.
موسولینی که زمانی با حقوق هفته‌ای ۱۰۰ پوند، به خدمت نیرو‌های اطلاعاتی بریتانیا درآمده بود، حالا، دست به کمرش می‌زد و با ژستی قلدرمآبانه، درباره طلوع دوباره امپراتوری روم سخن می‌گفت!

فرجام فرمانده مشکی‌پوشان

حرف‌های بنیتو آن‌قدر جذاب بود که هزاران جوان هیجان زده را به سوی خود جذب کند. او در ۲۸ اکتبر ۱۹۲۲ (۵ آبان ۱۳۰۱)، با ۳۰ هزار فاشیست مشکی‌پوش، دست به یک راهپیمایی به سوی رُم زد و پادشاه را واداشت که وی را به عنوان نخست‌وزیر معرفی کند؛ به این ترتیب، قدرت عملاً در اختیار فاشیست‌های ایتالیا قرار گرفت.

آن‌ها به خشونت دست زدند و از سال ۱۹۲۵، حکومت پلیسی و خفقان شکل گرفت. بنیتو در ایده‌آل‌ترین شکل زندگی‌اش قرار گرفته بود. او همه قید‌های اخلاقی را کنار زد و با کشیش‌ها متحد شد این پایان زندگی زیگزاگی بنیتو بود؛ او تا سال ۱۹۴۵ که تیرباران شد، سعی می‌کرد که نشان دهد به دنبال تغییر در زندگی‌اش نیست؛ اما این فقط یک خیال باطل بود؛ معلوم نیست که اگر دوام می‌آورد، چه لباس تازه‌ای را به تن می‌کرد!
منبع: روزنامه خراسان
منبع فرادید

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ