خاک سپاری کوروش به روایت فیثاغورث

فیثاغورث دانشمند، ریاضی دان و سیّاح یونانی در کتابی به نام «سیاحت نامه»، مطالبی در مورد خاک سپاری کوروش بزرگ نوشته است که در زمان پادشاهی داریوش بزرگ بوده است و خود فیثاغورث نیز شخصا در این خاک سپاری شرکت جسته است و اطلاعات بسیار مفیدی در مورد نحوۀ خاک سپاری، آیین مغان، جغرافیای تاریخی پاسارگاد و فرهنگ هخامنشیان به ما رسانده است.

این گزارش فیثاغورث در فصل هفتم کتاب سیاحت نامه آمده است و دربارۀ مراسم پر شکوه خاک سپاری و بدرقۀ جنازۀ کوروش بزرگ است. از مطالب جالب این فصل، اشاره به وصیت نامۀ کوروش بزرگ است که با حروفی با آب زر بر دیبا نگاشته بودند . مفهوم این وصیت نامۀ این است که:
«چون من از این جهان درگذشتم، پیکر سرد شده اَم را را با زر و سیم نیارایید، بلکه آن را زود به خاک بسپارید …».

در این وصیت نامۀ کوروش، این پادشاه بزرگ هخامنشی تاکید دارد که در مراسم پس از مرگش، سوگواری و ندبه نشود، در حالی که کوروش بزرگ برای مرگ همسرش کاساندان دستور داده بود که تمام اتباعش به سوگواری بپردازند، چنان چه در سالنامه نبونید – کوروش و تواریخ یونانی نیز به این امر اشاره شده است. (۱)

نکتۀ دیگر در این گزارش فیثاغورث این است که جنازۀ کوروش در خاک دفن شده است که البته این موضوع بعد ها در زمان ساسانیان و اصلاحات موبد کرتیر، منع شد و خاک سپاری مردگان در شریعت زرتشتی گناه بزرگی اعلام شد که جزایش مرگ بوده است، زیرا با این عمل به سپندارمذ، فرشتۀ موکل بر زمین، رنج و آزار می رسیده است. (۲)

بنا بر گزارشات هرودوت، مغان رسم داشته اند که جنازۀ مردگان را به خاک نسپارند، بلکه آن را جلوی پرندگان قرار دهند تا جنازه را پاره پاره کنند، ولی پارسیان جنازه را بعد از مومیایی کردن به خاک می سپردند (۳). این گفته های هرودوت نشان از این دارد که در زمان ساسانیان، آداب و رسوم خاک سپاری مغان غربی ایران، که یکی از فرقه های زرتشتی بوده اَند، در ایران گسترش یافته و به جای خاک سپاری جنازه، جسد را خوراک پرندگان کرده و استخوان هایش را در محلی به نامِ «استودان» قرار بدهند.

با توجه به مطالبی که در آخر فصل هفتم کتاب سیاحت نامه آمده است، می توان این گونه برداشت کرد ماد ها پیرو آیین مغی بوده اَند و عده ای از مغان که منافعشان را پیروی از آیین زرتشت می دانستند، دستورات داریوش بزرگ به پذیرفتند و مشاغل و مناصب خود را نگاه داشتند. ولی عده ای نیز دستورات شاه را نپذیرفتند و هم چنان زرتشت را فردی بدعت گذار معرفی کردند که آداب و سنن گذشته را رها کرده و رسوم مقدس را شکسته و آیین نوینی آورده است که بیشتر به کار به زیستی و رونق زندگی مادی گرایش دارد.

این عده از مغان به سوی اکباتان (= هگمتانه) می روند و فیثاغورث نیز با آن ها به سوی اکباتان و پس از اجازه گرفتن از داریوش و زرتشت، به سوی اکباتان رفته و وی در کتابش اطلاعات سودمندی از آیین مغان به ما می رساند؛ مانند این که استادِ زرتشت، مغی در اکباتان به نام «آزوناس» (Azonas) بوده است که در انزوا زندگی می کرده است و زرتشت نزد این مغ که سالار مغان بوده است، دانش و آیین آموخته است.

با این توضیحات مشخص است که ماد ها پیرو آیین مغان بوده اَند و عده ای از آنان نیز با زرتشت مخالفت داشتند.

دربارۀ تاریخ نگارش این کتاب سند مشخصی در دست نیست ولی با نظر به این که در فصل ششم این کتاب می خوانیم که ماجرای حمله اسکندر مقدونی و به آتش کشیده شدن پارسه کد به صورت پیش گویی یا خواب فیثاغورث بیان شده است، مطمئن خواهیم بود که تاریخ نوشتن این کتاب، بعد از حملۀ اسکندر به ایران بوده است؛ هر چند که این فصل بعد ها به کتاب اضافه شده باشد و یا متن کتاب دارای کم و کاستی و نقصان قرار گرفته باشد.

آنچه که در سیاحت نامۀ فیثاغورث از خاک سپاری کوروش بزرگ آمده است در این جا شرح داده خواهد شد …

شرح خاک سپاری کوروش بزرگ در کتاب سیاحت نامۀ فیثاغورث:

« … درباریان جملگی سواره و داریوش در جلو شتابان تا سه هزار قدم از شهر براندند در این آداب و مراسم که به راستی پُر مهیب و مؤقر بود من نیز حضور داشتم، چند دسته موسیقی دان پیشا پیش موکب به نوبت آهنگ های اندوه افزای و آواز های فیروزی به سامعه می رساندند. از یک سو بر مرگ پادشاه کشور گشای، سوگواری می کردند و از دیگر سوی مفاخر او را می ستودند.
شمار حاضران از ده هزار افزون بود و هر یک دو شاخه درخت به دست داشتند؛ یکی نخل و دیگری سرو. گفتی غنائم و اموال که کوروش از ملل تابعه گرفته قد ها را خم کرده بود، پای پیلان و اشتران را پاشنه های زر بسته بودند.

آخر کار فوجی از جنگ جویان و دست یاران پادشاه بزرگ و دیگر رزم آزمایان که در پیروزی ها شرکت می کردند آمدند. آمیزش از غرور و اندوه در چهرۀ آنان پیدا بود بی اسلحه بازوان به هم پیچیده ساکت و غمناک سه هزار نفر بودند. در مرکز این گروه که انظار را به خود متوجه می داشت، گردونۀ پیروزی کوروش جای گرفته بود. گردونه چهار مالبند و هشت اسب سپید داشت؛ دهانۀ آن ها طلا بود. سنج های کوچکِ زرین به سنام و یراقشان آویخته بودند، هنگام بر خوردن به هم آوازی خوش از آن بر می خاست.

محافظین جسد سرود های خورشید و بهرام می خواندند. در هر هزار قدم برای سوختن عطریات و بخورات پیرامون گردونه می ایستادند، برگ های خرما بر گردونه سایه می افکند و خواب گاهی در آن نهاده بود زرین؛ پوشیده به منسوجات ارغوانی و پارچه های گلدوزی بابلی در اطراف آن جامه ها، کمر بند ها، زره ها، شمشیر ها، طوق ها، یاره ها، سپر ها، زیور ها، پنداشتی همۀ این ظرائف و نفایس زیر یک حلۀ شاهانۀ فراخ که کفن کوروش تواند بود؛ مدفونست.

این بازمانده های بها ناپذیر از خلال تابوت و شبکه ها نمایان بود. تاج گوهر نگاره روی تابوت در روشنایی و درخشندگی، با فروغ خورشید معارضت می کرد. خروس بالای گردونه پر و بال می زد. خیل پرخاش جویانِ دیرین، صورت این پرندۀ دلیر را به درفش های خود نقش کرده بودند و این اشارتی بود به نیروی جنگی کوروش. سپهسالاری سالخورده بر عرابه ای که چرخ هایش به حربه های داس مانند مجهز بود، سوار و پرچم کوروش را به دست داشت.

 

سخنان واپسین پادشاه را با حروف درشت بر پردۀ کتانِ پرچم نگاشته بودند:

«فرزندانِ من، هنگامی که تن من از روح تهی شد آن را در زر و سیم و چیز های دیگر مگذارید و زود به خاکش سپارید. از آمیختگی به خاک که پدید آرندۀ خوشی ها و پرورندۀ جهانیان است، چیزی نیکو تر نتواند بود. من همۀ عمر دوستدارِ انسان بوده اَم. اکنون نیز از پیوستن به خیر خواهِ بزرگِ انسان بسی شادمانم. پارسیان و یارانِ مرا بخوانید پیرامون آرامگاهِ من انجمن شوند و در این شادی با من انباز باشند. که پس از این از هیچ بیم نخواهم داشت. همراه خدایان رخت از گیتی بیرون می برم و یا به نیستی مبدل می شوم».

گرانبها ترین تاوان ها و غنیمت های کوروش را از عقب جنازه می آوردند. چناری و تاکی با اندازۀ طبیعی از زر ناب، ظروف زرینۀ بی شمار، جام نفیس سمیرامیس به وزن پنجاه تالان. این تحف و بدایع پنجاه هزار تالان مصری ارزش داشت. موکب ماتم به دروازۀ شهر رسید، داریوش فرمان توفق داد. زرتشت با روحانیانِ پادشاه پیشین، آداب تقدیس بزرگ را به جای آورد. در این اثنا، داریوش درِ گردونۀ تابوت را می بوسید.

پس از اندکی تأمل، سخنانِ اخیر کوروش را خواند و سپس به حالتی که گفتی شاه متوفی را مخاطب داشته چنین بیان کرد:

«شهریارا! ما فرمان تو را محترم می داریم. از بیست سال تا کنون کالبد تو بی جاه و جلال در اکباتان در آغوش خاک خفته بود؛ فروتنی و بردباری تو را همین بس.
روز حق شناسی فرا رسیده؛ پارس و همۀ عالم وامدارِ توست. هنر های جنگی و فضائل ذاتی تو پاداشی در خور مقام و مرتبت خویش نیافته. اجازه فرمای دومین جانشین تو، بنایی سترگ و پایدار به نامِ تو بر افرازد تا ناموران و بزرگان روزگار آینده آن جا گرد آیند، تعالیم تو را بیاموزند و تعظیمات خود را بر تو عرضه دارند».

داریوش فرود آمد، به گشایش در های پرسپولیس فرمان داد و موکب را به قصرِ کوروش رهنمون شد و جسد شاه، سه روز و سه شب مورد احتراماتِ جمهور خلق بود. آواز دو جوخۀ خوانندگانِ سرود های مقدس دائما شنیده می شد. همۀ مردم در برابر جنازۀ کوروش بار یافتند و اکلیل های گل بر آن بیافشاندند؛ شب سومین روز آمادۀ حرکت شدند.
مقارن طلوع آفتاب در همان وقت که پارسیان هر بامداد شعائر مذهبی خود را به نیر اعظم تقدیم می کنند، اشارتِ کوچ دادند و راهی میان مشرق و جنوب پیش گرفتند. مردم دهکده های حوالی در معبر مجتمع بودند، در پایان کار به کنار نهر کوروش رسیدند. این نهر در اطراف دیوار باروئی که کوروش ساخته و همنامِ اوست جاری است.
در مرکز این دهکده (= پاسارگاد)، بیشه ای است پر درخت و مزغزاری مصفا که جویباری چند، آن را خرم و شاداب دارد. در زیر این سایۀ دلپسند، بنایی مربع از آثار کبوجیه نمایان است. دیوار هایش از سنگ های قطور یک تخته سقفی سنگین از آجر بر آن نهاده، مدخل قبر در سقف و همان جا مجرایی است سرپوشیده متناسب. مرور تابوت به استعانت آلات، تابوت را بلند کرده به مدخل رسانیدند. در طول مجری لغزید و در جایگاه خود ایستاد.

هنگام انجام این مراسم چیزی که مرا متأثر ساخت، احوال سپاهیان کهنسال بود. همان دم که کالبد فرماندۀ شهیر آنان از نظر ناپدید گشت، اشکشان بر گونه هایی که علائم جراحات در آن ها پدیدار بود فرو ریخت. پس از بسته شدن درب قبر، مدتی دیده در آن دوخته و دل برداشتن نمی توانستند. داریوش اینان را به دور شدن از مدفن و نشستن در ولیمۀ شاه راضی کرد. چند تن به ستیزه آن جای بماندند، می خواستند در بیشه های مجاور قبر زیست کرده، زندگانی را در همین جای به پایان برند.

شاه، مغان را به خدمت کوروش گماشت و در منزلی نزدیک بنشاند و فرمان شغل و رتبتشان بداد هر ماه بایستی اسبی سپید نزد مغان آورند تا برای روح کوروش قربانی کنند. هر صبح سبدی از میوه های خوب به آن جا آورده، مقابل قبر؛ روی میز طلا می گذاردند.

جز این، هر روز گوسپندی و مقداری آرد و شراب برای خوراک مغان داده می شود. به حکم داریوش این کلمات را روی قبر بر قطعۀ رخام نقر کردند:

« ای رهگذر فانی، من کوروش پسر کبوجیه اَم. شاهنشاهی آسیا را برای پارس متحد ساختم. بر قبر من رشک مبر». (۴)

آن چه که فیثاغورث دربارۀ خاک سپاری کوروش بزرگ و گماشتن مغان برای پاسبانی کالبد وی و قرار دادن تابوت وی بر روی میز طلا و همچنین کتیبه ای که داریوش بزرگ بر آرامگاه نگاشته بوده است، توسط آریانوس، مورخ بزرگ رومی در کتاب ششم، فصل هشتم، بند چهارم نیز نقل شده است که دربارۀ شرح حال اسکندر مقدونی در پاسارگاد آورده است. این تاریخ نگار آرامگاه کوروش بزرگ را این گونه وصف می کند:

«این مقبره در وسط باغ های سلطنتی پاسارگاد واقع است و آن را از هر طرف انبوه درختان و نیز جویبار ها و چمن های پُر پشت احاطه داشت. بنا بر روی پایه ای از سنگ های بزرگ قرار گرفته و به طاقی منتهی می شود که مدخلش خیلی کوچک است. نعش کوروش را در تابوتی از زر گذارده و تابوت را روی میزی که پایه هایش نیز از زر بود، قرار داده آن را با پارچۀ نفیس بابلی و قالی های ارغوانی و ردای سلطنتی و لباس های مادی و جامه های رنگارنگ از رنگ یاقوت زرد و غیره و با طوق ها و قمه ها و یاره ها و زینت هایی از زر و سنگ های گرانبها پوشیده بودند. پله های درونی به اتاق کوچکی که متعلق به مغ ها بود، هدایت می کرد. خانوادۀ این مغ ها از زمان فوت کوروش پاسبان نعش بودند و این امتیاز به آن ها اختصاص داشت. شاه همه روزه یک گوسفند و مقداری آرد و شراب به این ها می داد و در هر ماه یک اسب روی قبر قربانی می کردند. در اینجا کتیبه ای به خط پارسی نوشته بودند که مضمون آن چنین بود:

«ای مرد فانی؛ من کوروش پسر کبوجیه هستم. من دولت پارس (آریانوس نوشته امپراطوری) را بنا کردم و حکمران آسیا بودم. به این مقبرۀ من رشک مبر».

اسکندر از حس کنجکاوی خواست درون این مقبره را ببیند و دریافت که تمامی اشیاء را به جز میز و تابوت دزدیده اَند. معلوم گشت که دزد می خواسته جسد کوروش را هم بدزدد و با این مقصود تابوت را شکسته، ولی بالاخره نتوانسته جسد را ببرد و انداخته و رفته است. آریستوبول مأمور شد که باقی ماندۀ اسکلت ها را جمع کرده در تابوت بگذارد و آن را مرمت کرده پارچه هایی روی آن بکشد، بعد در مقبره را با دیواری سد کند و مهر اسکندر را بر آن بزند. اسکندر امر کرد مغ هایی که محافظت مقبره را به عهده داشتند، توقیف شوند تا معلوم گردد که چه کسی مرتکب چنین جنایتی شده. چون با وجود زجر ها معلوم نشد که جانی چه کسی بوده؛ این ها را رها کردند» ( آریانوس ، کتاب ۶ ، فصل ۸ ، بند ۴ ) (۵).

منبع سایت خردگان

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ