بودای بامیان یا یک اشتباه مشهور؟

هنگامیکه بخش اول {دورهء میترایی} جلد دوم کتاب “نام وننگ” یا [تولد دوبارهء خراسان کهن در هزارهء نو] را می نوشتم، در رابطه به یادگار های این دوره میخواستم روی تندیس های بودا در بامیان بحث گردد. ولی از آنجایی که تراش این پیکره ها بر می گشت به دورهء {اهورایی} تاریخ کشور ما، بنا براین در بخش دوم کتاب مذکور که کتاب سوم به شمار می آید، لازم دانسته شد که از پیکره های بامیان مختصر یادکرد هایی به عمل آورده شود. نشر بخش مربوط به دو تندیس های بامیان را از آن رو پیش از چاپ کتاب سوم به نشرات برقی و مطبوعی فرستادم که از رسانه ها شنیدم که تیم از باستانشناسان فرانسوی و هموطنان ما مصروف یابش های باستانی سرزمین تاریخی بامیان می باشند و از سوی دیگر همزمان نوشتهء از روانشاد احمد علی کهزاد در رابطه به آثار بامیان، که پسرآن روانشاد به سایت های مختلف ارسال داشته اند از نظرم گذشت.

در بخش دوم کتاب “نام وننگ” در رابطه به دو تندیس بامیان از جمله ضمن مطالعه کتب تاریخی و ارائه یافته ها خویش نوشته ام که:

«… پیکره های بلند بامیان که امروز دیگر در میان نیستند، و بدبختانه دست اهریمنان پیروز آمد و تن های مبارک ایشان را پاره پاره کردند، به گمان اینکه که گویا اگر جاودانه هایی زمانه ها را از لحاظ مادی از بین ببرند، به نفع غول اندیشهء خویش خدمتی کرده اند. ولی این غولان دد منش عظمت معنویت را درک نکرده بودند، و دیدند که عکس پندار شومشان، روحِ یاد آن پیکره هاپس از کشتار، بدست اهریمنان، چون خرمن مهتاب دایرهء روشن دربلندای زمان گردیدند که از گرداگرد آن جز صدایی ستایش و نیایش و نورچیزی دیگری به گوش و چشم نمی رسد.

تندیس های بامیان کی ها بودند؟

اکثریت از پژوهشگران یک قرن اخیرِ کشور ما، این دو تندیس بلند بامیان را بنام (بودا) در پژوهشهای خویش نام برده اند. شاعران معاصر ما نیز بر خلاف عقیدهء شعرایی متقدم ازاین تندیس ها، در اشعار خود بنام بودا، ستایش به عمل آورده اند. اما هیچیک از پژوهشگران دیگر پیش از روزگاران زیست روان شاد کهزاد این تندیسها را بنام بودا یاد نکرده اند.

در آثار پژوهشی جغرافیایی و تاریخی متقدمین چه غربی و چه شرقی این تندیس ها بنام ( سرخ بت ) و ( خنگ) بت یاد گردیده اند.

ما میدانیم که حضرت بودا، چنان که نهرو در کتاب کشف هند می نویسد: ( سیدهارتا) نام داشت. محمد تقی بهار در کتاب “بهار، و ادب فارسی” نام بودا را (سدهان نا) و لقب او ( سکیامونی) به معنی “علم نفس خویش” و لقب دیگرش را(بُدا) می نامد. و صحیح اسم بودا را (بوذاسب) می شمارد. به نظر می رسدکه آنچه که نهرو می نامد درستتر باشد ( سیدهارتا) نام وی بوده و درسایر کتب نیز به همین نام یاد گردیده است. شادروان بهار شاید به خاطر کلمه{سید}، او را ( سدهان نا) ساخته است. لقب سیدهارتا، یعنی بودا چنانکه در لغت نامهء دهخدا آمده است به معنی { بیدار، آگاه، زرنگ، خردمند} می باشد دهخدا نیز نام بودا را “سیدارتمه گوتمه” یاد می کند که نام خانوادگی او ساکیامونی بوده است.

http://tarikhema.org/images/2012/11/Bodhai_Bamiyan.jpg

بنابرآن، بودا که لقب سیدهارتا بوده، در تاریخ به اسم خاص او تبدیل یافته است. چنانکه میدانیم اسم خاص تغییر ناپذیر است. نمی شود که احمد را محمود گفت و محمود را احمد نامید. بودا در تمام تواریخ بنام بودا یاد گردیده است.هیچ ممکن به نظر نمی آید که اگر تندیس ها بودا می بودند، آنها را ( خنگ بت ) و یا ( سرخ بت ) بنامند. در این صورت خنگ بت و سرخ بت شخصیت جدا از بودا در بامیان بوده است.

همچنان این دو شخصیت را تمام لغت نامه ها و آثار جغرافیایی و تاریخی بنام خنگ بت و سرخ بت یاد می دارند.

یاقوت حموی در معجم البلدان وقتی بامیان را معرفی میدارد می نویسد:

« بامیان شهر و خوره ای در کوهستان میان بلخ و هرات و غزنه است. دژی استوار و شهری کوچک در سرزمینی پهناور که از بلخ ده مرحله و از غزنه هشت مرحله دور است. خانه ای بلند بر ستونهای سر به آسمان کشیده و نقاشی شده در آنجا هست. که در آن از هرگونه پرنده نمونه ای در آنجا برای بازدید بیکاران نهاده اند. دو بت بزرگ و بلند نیز در آنجا در تنهء کوه کنده شده، یکی از آنها را سرخ بُد و دیگری راخینگ بُد خوانند، گویند در همهء جهان بی همتا است.» ۱

——————

۱ – یاقوت حموی، معجم البلدان، ج اول بخش دوم، ترجمهء داکتر علنیقی منزوی، چاپ اول، ۱۳۸۰ تهران، چاپخانهء معراج، ص ۴۱۹

شاد روان علی اکبر دهخدا در لغتنامهء ( دهخدا) از یکسری منابع و مأخذی نام می برد که همه از تندیس های بامیان بنام خنگ بت و سرخ بت یاد می کنند. در لغتنامهء دهخدا ردیف حرف “ب” کلمهء[ بامیان]، چنین میخوانیم:

« بامیان شهری است که در کوههای آن دو بت سرخ و اکهف(سپید به تیرگی مایل، خنگ) ساخته شده است ” از قانون مسعودی ابوریحان ج۲ ص ۵۷۳″. نام ولایتی است در کوهستان مابین بلخ و غزنین. در هریکی از کوهها دوبت ساخته بوده اند که یکی را خنگ بت و دیگری را سرخ بت می گفته اند. “برهان قاطع”. نام شهری است به میان کابل و بلخ به جهت نسبت او، بلخ را بامی خوانده اند و در میان آن کوهی است و در آن کوه دوصورت است از سنگ تراشیده و از کوه بر آورده، این دو بت را سرخ بت و خنگ بت نام کرده اند و گفته اند که سرخ بت عاشق و مرد، و خنگ بت معشوق و زن بوده، و بعضی این دو بت را لات و منات دانند و بعضی یعوق و یغوث گفته اند قریب به این دو پیکر صورتی دیگری هست به شکل پیر زنی و آن را نسرم نام بوده ” از انجمن آرای ناصری” ” نندراج” بامیکان. » ۱

———————

۱ – علی اکبر دهخدا، لغت نامهء دهخدا، حرف ب، بامیان.

همچنان دهخدا از سایر منابع و مأخذ چون حدود العالم، از فرهنگ شعوری، از فرهنگ ایران باستان پورداود از فرهنگ لغات شاهنامه، از فرهنگ رشیدی، از نزهه القاوب، از آثار البلدان قزوینی و یک تعداد دیکر منابع نام می برد که همه این دو تندیس را بنامهای سرخ و خنگ بت یاد نموده اند. تنها از منبع که آن را بنام بودا یاد کرده، مجله عرفان شمارهء چهارم سال ۱۳۴۱ می باشد. که ما قبلاً گفتیم که همروزگاران شادروان کهزاد و همفکرانش این دو تندیس را بدون ارائه هیچ مأخذ و منبع معتبر بنام بودا یاد نموده و به تقلید از ایشان، نویسندگان و شاعران معاصر که همه دوکتوران ادبیات نیز می باشند، این تندیس ها را در اشعار خویش به ویژه پس از آنکه پیکره های سروران بامیان را اهریمنان به قتل رساندند و این شاعران یک شبه، بیاد این تندیس ها افتادند و گل مرثیه سرایی شان می شگفت و مقلدانه “بودا بودا” را سر دادند. بدون آنکه بدانند که این تندیس ها واقعاً بودا اند یا نه؟ و یا از سرشت و سرنوشت آنها آگاهی داشته باشند.

اما شعرایی متقدم از احوال و سرشت و سرنوشت این پیکره ها مثل اینکه باخبر بوده اند. چنانکه از سعید نفیسی در کتاب” سر چشمهء تصوف ایران” بر می آید که عنصری بلخی که خود از مردم بلخ بوده از سرنوشت و تاریخ این دو پیکره آگاه بوده و به همین لحاظ مثنوی های وی بنام خنگ بت و سرخ بت در آن روزگار از عاشقانه ترین اشعار عنصری به شمار می آمده است. این موضوع را عوفی در کتاب لباب الالباب قرنها پیش از سعید نفیسی، نیز بیان نموده می نویسد:

« عنصری ؛ مثنویاتی که تألیف کرده است همه باسم خزانه یمین الدوله چون شاد بهر و عین الحیوه و وامق و عذرا و خنگ بت و سرخ بت هر یک گنج بدایع و خزانهء حکم و مستودع معانی دقیق و مجمع امثال رقیق است. » ۱

———————

۱ – محمد عوفی، لباب الالباب، بسعی و اهتمام ادوراد بروان، ترجمهء محمد عباسی، چاپ اول، چاپ ممتاز تهران ۱۳۶۱، ص ۵۱۹

در باره اشعاری که عنصری بلخی در مورد خنگ بت و سرخ بت گفته است، سعید نفیسی در کتاب سرچشمهء تصوف در ایران و عبدالحیی حبیبی در کتاب تاریخ افغانستان بعد از اسلام، هردو بیان می کنند که مثنوی خنگ بت و سرخ بت عنصری بلخی فعلاً موجود نیست. اما داکتر ذبیح الله صفا در تاریخ ادبیات در ایران می نویسد که:

« خنگ بت و سرخ بت داستانی بوده محلی مربوط به دو بت در بامیان بلخ که هنوز باقی است این داستان را ابوریحان بیرونی به عربی ترجمه کرد و نام آن را [ حدیث صمنی البامیان] گذاشت. » ۱

——————

۱ – داکتر ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج۱ انتشارات فردوسی، تهران ۱۳۶۹، ص ۵۶۱

همچنان در همین منبع ذبیح الله صفا می نویسد که برخی از پاره های مثنوی عنصری را میتوان در کتب ادبی ترجمان البلاغه و حدائق السحر و لغت فرس اسدی و المعجم فی معاییر اشعارالعجم باز یافت.

http://tarikhema.org/images/2012/11/bamyan2.jpg

اما ما آگاه نیستیم که آیا [ حدیث صمنی البامیان] به دری فارسی نیز ترجمه شده است یا خیر.

بسیاری از شعرایی دیگر متقدم بر علاوهء عنصری، از سرخ بت و خنگ بت در بامیان نیز یاد نموده اند.

خاقانی می گوید:

گر صبح رخ گردون چون خنگ بتی سازد

تو سرخ بتی از می بنگار بــــصبح انـــــدر.

و یا در جای دیگر:

در کف از جام خنگ بت بنگر

بر رخ از باده سرخ بت بنگار

و یا سوزنی سمرقندی می گوید:

کردی میان سرخ بت بامــــــیان ستــیــخ

باشی بر آن که خنگ بتی را کنی به چنگ

و یا سیف اسفرنگی می گوید:

مــردم نادان اگر حاکــم داناســـــتی

شحنهء یونان بودی خنگ بت بامیان.

بهر روی با صراحت در تمام آثار و اشعار متقدمین این دو تندیس بنام خنگ بت و سرخ بت یاد گردیده و به یقین که اینها مجسمه های بودا نبوده اند.

دلیل دیگری که تندیس های بامیان بودا نیستند اینست که: بودا مرد بود( نرینه) در حالیکه سرخ بت زن بوده (مادینه). و همسر بودا که “یاشودا” ( yasodha ) نام داشت بودا نبود، بلکه پس از آنکه سیدهارتا به مقام بودایی میرسد ترک خانه و خانواده می کند. هیچگاهی همسر بودا در کنار وی دیده نشده است. در این صورت سرخ بت جز سرخ بت کسی دیگر نمی تواند باشد.

جالب این است شادروان احمد علی کهزاد در کتاب “آثار عتیقه بامیان” که داکتر فریار کهزاد فرزند ایشان آن را به نشر سپرده است. چنین وانمود می دارد که چون بت اول نامتناسب ساخته شده بود، پس در پی ساختن بت دومی شدند. به عقیدهء کهزاد مرحوم بت دومی متناسب و زیبا می باشد.۱

http://tarikhema.org/images/2012/11/budayebamian-o1.jpg

———————-

۱ – رجوع شود به بخش از کتاب “آفار عتیقهء بامیان” تألیف احمد علی کهزاد، در سایت آسمایی.

بانو زهرا لطفی در پژوهشی کوتاه خویش نیز بیان داشته می نویسد:

« شرایط طبیعی مناسب از لحاظ جنس تشکیل دهنده کوههای بامیان به همراه حمایت های اقتصادی بازرگانان و تجار، باعث حکاکی دو مجسمه بزرگ بامیان در اندازه های ۳۵ و ۵۳ متری در دل کوه شد. بت ۳۵ متری بامیان از لحاظ ساختار پیکرتراشی از دقت و ظرافت کمتری در قیاس با مجسمه بزرگ بودا برخوردار است، این مجسمه که بنظر می رسد «کار اول دستی صنعتگران بوده و از همه اول تر به تراشیدن آن پرداخته اند اعضای بودا کلفت تر و بیتناسب، سر او بیحد بزرگ، سینه اش نهایت برآمده، شانه ها از حد زیاد فراخ و رانها مانند شمع دیوار در بدن او چسبیده است»۱

———————–

۱ – بانو زهرا لطفی، مجسمه های بامیان، نگاگری و پیکر تراشی بودایی، سایت پژوهشسرای تاریخ افغانستان.

شاید نظر کهزاد در باره ء بی تناسبی بت اول و متناسب بودن بت دوم درست و بجا باشد. اما مسله این است که یکی از این تندیس ها نرینه و دیگری مادینه ساخته شده اند. من فکر نمی کنم اشتباه بدین بزرگی را پیکر تراشان که شاید صد ها سال روی آن کار کرده باشند، مرتکب گردند. که یکجا بودا را مرد و بعد آن را زن و یا برعکس بسازند. اشتباه میتواند در شکل به وجود آید اما در ماهیت غیر ممکن به نظر می رسد.

چیزی دیگری که کهزاد مرحوم تاکید برآن دارد. بودایی بودن کوشانیان و ساختن این بت ها در زمان کوشانیان می باشد. در حالیکه چنانکه خود در کتاب تاریخ افغانستان می نوسید در زمان کوشانی ها ادیان معین و مشخصی وجود نداشته و تمام ادیان قابل قبول و احترام بوده است.

با ملاحظه تاریخ این واقعیت مسلم می گردد که بخش غربی خراسان که بنام باختر یاد می گردید مردم باورمند، نخست به آیین میترایی و پس از ظهور پیغام آورخدا (پیغمبر) حضرت زرتشت به آیین زرتشتی گرائیدند. و قسمت شرق خراسان که هر بخش از آن بنام های مختلف مانند کابلستان، کاپیسا، بامیکان و گندهارا و غیره یاد می گردیده، مردمان معتقد به آیین های دوره ودایی بودند و بیشتر آیین شیوایی داشتند که همان آیین میترایی می باشد.

شادروان غلام محمد غبار درهمین مورد بسیاربا وضاحت می نویسد که:

« در دوره کوشانی های بزرگ از قرن اول تا سوم میلادی، تعدد عقیده و مذهب مثل سابق محترم، و طریقه های زرتشتی، بودایی و برهمنی، مساویانه تحت حمایت دولت قرار داشت. کانیشکا در مسکوکات خود تقریباً تمام ارباب انواع مشهور مملکت را نمایش میداد. » ۱

——————

۱ – میر غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ص۵۱

اشارات تاریخی مبین آن است که در روزگار کوشانی ها همهء مردم به آیین بودایی معتقد نشده بودند. تغییر دین ظرف دو سه قرن در جامعه نمی تواند صورت بگیرد. از سوی دیگر دین بودایی حتی در سرزمین هند نتوانست که بیشتر از هشت نه قرنی دوام بیاورد. در حالیکه ساختمان پیکره های بامیان حداقل چند صد سالی را می بایست در بر گرفته باشد.

و نیز گفته می شود که بامیان مرکز دین بودایی بوده است، بازهم از لحاظ منطق تاریخ درست به نظر نمی آید. زیرا بامیان در هیچیک از دوره هایی تاریخی کشور ما مرکزیت نداشته است یعنی پایتخت شاهان نبوده است. گرچه که از قلعهء ضحاک در این شهر یاد گردیده است. که ما از خانهء ضحاک در کتاب دوم یعنی دورهء میترایی یاد نموده ایم. ولی بامیان در خط راه ابریشم قرار داشته و یکی از شهر های مهم تجارتی به حساب می آمده است. حضور بازرگانان از گوشه و کنار جهان که هریک ادیان و مذاهب مختلف داشته اند، مسلماً باعث رونق معابد از هر دینی شده است و همچنان صنعت پیکر تراشی و مجسمه سازی نیز بازار خوبی داشته است. از این هم نباید انکارکرد که شاهان بامیان که شاهان محلی به شمار می آمدند و در رونق بخشیدن شهر خویش از هر نگاه سعی نموده اند. قلعه ها و مجسمه های زیاد در بامیان میتواند مبین این حقیقت باشد. در پهلوی آنکه شکوه و فرِ آیین بومی خویش را نیز ستایش می نمودند و نمایش میداند. باز هم بانو لطفی در جایی دیگر نبشتهء خویش به نقل از کتاب تاریخ تمدنهای آسیای مرکزی روی عقاید کوشانی ها تماس گرفته می نویسد:

« شاهان کوشانی از لحاظ مذهبی پیرو آیین خاصی نبودند از اینرو دیده می شود که آیین خاصی را نیز به صورت مذهب رسمی قلمرو خود ترویج نکرده اند و پیروان مذاهب و آیین های مختلف، آزادانه به فعالیت های مذهبی خود مشغول بودند چنانکه تصاویر سکه های بدست آمده از دوره کوشانیان نشان می دهد، تنوع تصاویر « ایزدان بر روی سکه های کوشانی بازتابی است از چندگونگی اعتقادات مذهبی در گستره وسیع قلمرو امپراطوری کوشان.»۱

———————-

۱ – منبع پیشین بانو زهرا لطفی، به نقل از کتاب تاریخ تمدنهای آسیا مرکزی، اتشارات وزارت خارجه ایران، چاپ اول، ترجمهء صادق ملک شهمیرزاد، ص ۱۶ – ۱۷ .

روانشاد علامه عبدالحی حبیبی در تاریخ مختصر افغانستان مفصلی در رابطه به عصری کوشانی ها دارد، و از بسیاری یادگار های آن دوره یاد می نماید.اما از بت های بامیان در رابطه به کوشانی هاذکر به عمل نمی آورد. ما نمیدانیم که حبیبی واقعیت مسله را میدانسته که این بت ها مربوط به دوره کوشانی نبوده و بودا نیست وبنا برآن از ذکر آن خودداری کرده و یا طوری دیگری بوده است. اما چنانکه خواندیم در کتاب افغانستان پس از اسلام وی این بت هارا خنگ بت و سرخ بت می نامد. در رابطه تعدد عقاید و مذاهب این دوره می نویسد:

« دوره شاهنشاهی کوشانیان بزرگ از جلوس کنیشکه در حدود ۱۲۵ م آغاز و در حدود ۲۵۰ با واسوشکه ختم می شود، که تخمیناً یک قرن و ربعی باشد. درین دوره مبادی فکری و فرهنگی قدیم ویدی و اوستایی کشور، با آثار مدنیت های هخامنشی – یونانی – هندی – بودایی آمیزش یافته، و عناصر تهذیبی ساکها و سیتی آریائیان تورانی شمالی هم در آن دخیل گشت. از نظر دین و پرستش آزادی تام در آن مراعات می شد، آتشکده های مزدیسنایی آتش مقدس با ستوپه های بودایی که در آثار مقدس و متبرکات بودایی حفظ و پرسیده می شد، ارباب انواع یونانی و هندی در معابد بر مسکوکات وجود داشت. با وجودیکه کنشیکه و پسرانش پرورندگان جدی دین بودایی بوده اند، باز هم معابد کیش های دیگر در سرتاسر کشور وسیع کوشانی وجود داشتند.» ۱

———————–

۱ – عبدالحی حبیبی، تاریخ مختصر افغانستان، ۶۰ – ۶۹

بدین گونه ملاحظه می شود که مردم خراسان در زمان کوشانی ها دین بودایی نداشتند، تنها برخی از شاهان از جمله کنیشکا پیروی دین بودایی بودند و قراریکه عبدالحی حبیبی نیز می گوید: « بقایای کوشانی ها از دین بودایی بر گشتند و دوباره به آیین برهمنی معتقد شدند.» ۱

—————

۱ – همانجا، رجوع شود به ص ۶۹

هم چنین تمام روایات تاریخی نشان میدهد که آیین بودایی در کشور ما مانند آیین زرتشتی و یا میترایی سراسری نبوده است. بناً این فرصت که در طی آیین بودایی در زمان کوشانیان این دو تندیس ساخته شده باشد، بعید از باور است. از سوی دیگر در پیش از اسلام در میان مردم و شاهان مسلهء دین یک امر کاملاً منحصر به فرد بوده و آزادی عقیده و اندیشه مورد احترام قرار داشت. هر فردی میتوانست دین خود را داشته باشد و هر شاهی میتوانست به هر دین که باشد در رهبری جامعه قرار گیرد بدون آنکه رعایای خویش رامجبور به پذیرش دین خود نماید. در حقیقت دین از دولت جدا بوده و دساتیر دینی در امورات سیاسی دخالت نداشته است. با وجود آن مسلماً دین اکثریت مورد حمایت قرار می گرفت اما به هیچوجه خشونت در تحمیل آن بالای اقلیت های دینی روا نبوده و عمل غیر انسانی به شمار می آمده است.

به هر حال، از مجموعه ای اسناد که ارائه گردید ثابت می شود که تندیس های بامیان بودا نبوده است و در زمان کوشانی ها چنانکه خواندیم دین شیوایی بیشتر رواج داشته است و هم چنان آیین برهمنی دین اکثریت از مردم شرق کشور ما را تشکیل میداده است. بنا برآن باید که خنگ بت و سرخ بت را در آیین های ودایی و برهمنی و میترایی و زرتشتی باید جستجو نمود در همین مورد هم پژوهش بانو زهرا لطفی ما را به یک سری از واقعیتهایی سرشتی خنگ بت و سرخ بت نزدیک می سازد. او در نبشتهء خویش به نقل از منابع دیگرمی نویسد:

«هنگامی که امپراطوران کوشانی در بلخ حکومت خود را تاسیس کردند، آیین زردشتی که خواستگاه آن از بلخ بود همچنان در افغانستان رواج داشت، از طرفی دیگر یونانی ها که با فتوحات اسکندر به این مناطق آمده بودند، کوشش می کردند [ تا باورهای مذهبی محلی را بفهمند و خدایان محلی را با خدایان یونانی مطابقت دهند. زئوس را با اهورامزدا، هراکلس با ورتراگنا، آپولو و هلیوس با میترا و آتمیس را با نانا مطابقت دادند]. همچنین مبلغین بودایی در بسیاری از نقاط قلمرو کوشان ها به ترویج آیین بودا مشغول بودند. به طور کلی شاهان کوشانی از لحاظ مذهب با آنکه پیرو آیین خاصی نبودند، اما هر کدام از این شاهان در دوره حکومت خود بنا بر مقتضیات زمان و مصالح حکومتی، آیین ها یا مذهبی خاص را مورد حمایت قرار می دادند. علاوه بر اینکه به طور عموم شاهان کوشانی از دیدگاه مذهبی خود را نماینده و گاه جانشین خدا بر روی زمین معرفی می کردند، به طوریکه پس از مرگ شاهان کوشانی مجسمه هایی از پیکره آنان ساخته می شد و در معابد و نمازگاههای سلطنتی که معروفترین آنها سرخ کوتل و مات در متورا بود، قرار می گرفت. این مجسمه های شاهان کوشانی به عنوان نمادی از خدا مورد پرستش قرار می گرفت.[ شاهان کوشانی قدرت شاهی خود را از حمایت ایزدان حامی خود بدست آورده بودند، و لذا شاهان عطیه الهی و دارای قدرت و نیروی ایزدی بودند که بصورت انسان ظاهر شده اند. و به دلیل همین لطف الهی بود که شاهان نیز در نمازگاههای سلطنتی مورد پرستش قرار می گرفتند]

در واقع هنر مجسمه سازی بر اساس تصاویر انسانی متعلق به هنرمندان یونانی بود که به همراه موج هلنیسم به سرزمینهای شرقی از جمله قلمرو کوشانیان راه یافت. هنرمندان یونانی که علاوه بر تصاویر انسانی از خدایان خود نیز اثری هنری خلق می کردند، هنگامی که وارد سرزمینهای شرقی شدند و در خدمت فرمانروایان این مناطق قرار گرفتند ابهت و ظرافت و شکوه مجسمه سازی خدایان خود را در قالب شاهان این مناطق، تجسمی دوباره بخشیدند.

تاسیس نمازگاههای سلطنتی در سرخ کوتل و مات در متورا در زمان ویما کدفیسس آغاز شد، اما در زمان حیات وی به پایان نرسید. ویما کدفیسس در زمان حیات خود ارجحیت را به پرستیدن شیوا داده بود، زیرا که می خواست تمامی سرزمین هند را تسخیر کند از اینروی توجه به خدایان هندی را جهت جلب حمایت های مردم این سرزمین ضروری می دانست. اما پس از وی کانیشکای اول که توانست ساختمان معبد سرخ کوتل را به اتمام برساند، توجه به مذاهب بلخی و ایرانی را در سرلوحه سیاست مذهبی خود قرار داد» ۱

———————-

۱ – منبع پشین، زهرا لطفی، به نقل از تاریخ تمدنهای آسیای مرکزی، ترجمه صادق ملک شهمیر زادی، تهران، انتشارات وزارت خارجه، چاپ اول ۱۳۷۶، بخش دوم از جلد دوم، صص۱۶-۱۷. .

بیشتر معنی و اوصاف را که در باره خنگ بت و سرخ بت ارائه می دهند. همان معنی و اوصاف است که (سوریا) و همسرش اوشس ( اوشا) در ادبیات باوری دوره ودایی دارند، مطابقت می نماید هرچند که در نبشته زهرا لطفی به نقل از منبع دیگری وجه تشابه خنگ بت و سرخ بت با (چندره) یکی دیگر از خدایان دورهء ودایی مقایسه شده است. چنانکه می نویسد:

« چنین نگارگری از بودا و بوداسف ها در مجسمه بزرگ بامیان نیز تکرار شده است، با این تفاوت که بر بالای سر مجسمه بزرگ نقشی خاص قرار دارد که از آن به الهه ماه تعبیر می شود. این نقش شخصی را نشان می دهد ایستاده و شمشیر و سپری بر دست که سوار بر گاری با چهار اسب بالدار است. ماه در هند با نام چندره Chandra یاد می شود و نمادی است از حاصلخیزی و در متون اوستایی [رویش گیاهان زایش و بالش مردم، نعمت و برکت و فزونی آب به ماه بستگی دارد و تخمه ی گیاهان و رویش در ماه است.] ایزد ماه که تاکیدی بر حاصلخیزی و برکت و نعمت و نمادی از رویش و زایش مداوم است وقتی که به همراه چهار اسب سفید بالدار نشان داده می شود، معنایی سمبولیک از یک نجات دهنده و بشارت دهنده می دهد که در انتهای کالی یوگا که همان آخرالزمان بودایی است برای نجات بشر از ظلم و فساد و تباهی به زمین می آید[ او در حالی که سوار بر اسب سفید است و شمشیری که چون صاعقه می درخشد در دست دارد برای برقراری عدل و انصاف ظاهر خواهد شد.]» ۱

.——————–

۱ – منبع پیشن، زهرا لطفی به نقل از: دادور، ابوالقاسم – منصوری، الهام، درآمدی بر اسطوره ها و نمادهای ایران و هند در عهد باستان، تهران، انتشارات کلهر، چاپ اول ۱۳۸۵، ص ۱۷۹.

این قلم بر علاوه چندره سایر خدایان دوره ودایی و برهمنی را در کتاب دوم نام و ننگ بخش اول “دوره میترایی” معرفی نموده ام که خواننده میتواند به آنجا مراجعه نماید. اینجا لازم دانسته شد که با استفاده از کتاب اساطیر هند به معرفی سوریا و همسرش اوشس(اوشا) دو باره پرداخته شود. تا اندکی وجه تشابه روشن گردد. البته این وجه تشابه را در اوصاف سایر خدایان ودایی و برهمنی نیز میتوان دریافت.

سوریا:

« سوریا “خورشید” خدایی است که به تدریج بر سوتری و ویوسوت پیشی می گیرد و آنان را در خود می گیرد. سوریا در روایات دارای موی زرین و دست های طلایی و گردونه سواری است که هر بامداد بر گردونهء زرین می نیشیند و آسمان را در می نوردد. گردونهء سوریا توسط هفت مادیان و بر روایتی مادیان هفت سر کشیده می شود. او را چشم وارونا و میترا می دانند و در این روایت در شمار آدیتیاهایی است که بر هنگام آفرینش جهان برای اندازه گیری جهان مورد کاربرد این دو خدا قرار می گیرد. سوریا در نقش سویتری آتش جاوندان آسمان، بر انگیزانندهء انسان، فرمانروای باد ها و آبها، جاری در همه چیزهای راکت و پویا است و خدایانی نیز بدو، نیازمند اند. حرکت سوریا بر طبق قانونی ازلی انجام می گیرد و نبات و استواری زمین و آسمان در وجود آو نهفته است. او را چون ایندرا و آگنی پسر دیاووس می خوانند و این سه پسر از کهن ترین خدایان سه گانهء عصر ودایی است. و توجه به خدایان سه گانه شاید متأثر از حالات خورشید در آسمان و خورشید خدایان است سرانجام در وجود سوریا جلوه گر می شوند. اسطوره های ودایی سوریا اندک و این ویژگی شاید ناشی از بلندی مقام و بی نیازی او به تعریف و تفسیر است. در اسطوره کهن آشوین پسران سوریا و حوری آسمانی است که به حیات مادیان نمایان می شود و بدین دلیل آشوینی نام می گیرد. سومه یا چندره نیز یکی دیگر از پسران سوریا و در این روایت سوریا خوراک آسمانی و نیرو بخش خدایان و موجودات زنده است. در این روایت سوریا، سومه یا چندره را به کمال میرساند و پس از کامل شدند ( ماه بدر) بتدریج توسط خدایان مصرف و سوریا دیگر بار کار خود را از سر می گیرد. ( و این روایت تفسیر اسطوره یی بر حالات مختلف ماه است ).

اوشس ( اوشا ) :

اوشس یعنی بامداد، مشهور ترین خدا بانو و الهام بخش زیبا ترین سرود های ودایی است. در این سرود ها اوشا در جامعهء سرخ فام با حاشیه زرین و چون عروس با وقار یا زن زیبا که زیبایی او هر بامداد به هنگام پدرود با شوهر خویش فزونی می گیرد تصویر می شود. اوشا ازلی و پیوسته جوان، نفس بخش همهء موجودات، بیدار کنندهء خفتگان از خواب مرگ مانند، برانگیزانندهء پرندگان در آشیانه ها و مردان در خانه ها و روان سازندهء انان به کار موظف روزانه است. اوشا برای انسان فرا دست و فرودست پدید آورندهء ثروت، برکت بخش زمین و با آنکه خود پیوسته جوان است نمادگذر عمر بر انسانها است. اوشا دختر دیاووس و خواهر آگنی و چون او در آسمان، ابر ها و زمین دارای تولد سه گانه و پیوند دهندهء آسمان و زمین است. نیز اوشس را خواهری آدیتیا ها، یا همسر سوریا می دانند و گردونهء او چون سوریا رخشان و حمل کننده گان آن هفت ماده گاو سرخ فام اند.» ۱

——————

۱ – ورونیکا ایونس، اساطیر هند، ترجمهء باجلان فرخی، ، چاپ گلشن، سال ۱۳۷۳، تهران، ص ۳۱ – ۳۲

از سوی دیگر میدانیم که پیوند تنگاتنگ میان خدایان ودایی و میترایی وزرتشتی وجود دارد. که هرکدام ایشان در زمان خویش و ذات خویش تجلیِ خداوند بزرگ و یکتا می باشد. بنا برآن سراغ خنگ بت و سرخ بت را همچنان میتوان دریزدان و امشاسپندان آیین زرتشتی نیز گرفت. این قلم در همین کتاب راجع به ایزد بانوان و امشاسپندان زرتشتی و در بخش اول کتاب دوم نام و ننگ راجع به خدایان دوره میترایی مفصلاً بحث نموده ام.

بانو زهرا لطفی در نخستین کلام خویش در نوشتهء زیر عنوان:

{مجسمه های بامیان؛ نگارگری و پیکرتراشی بودایی}می نویسد:

« سرخ بت و خنگ بت، سالهاست که در هیئت دو محبوب افسانه ای در دل اشعار شاعران جای گرفته اند، علاوه بر اینکه در اساطیر خنگ بت، نماد ایزد آناهیتا و سرخ بت، نماد ایزد بهرام یاد شده است.

وقتی که از دل اساطیر مجسمه های بامیان به واقعیت تاریخی آن نگریسته شود، نماد محبوبه های شاعران و قصه پردازان رنگ می بازد. اینجاست که می شود به راحتی مشاهده کرد چگونه واقعیت های تاریخی یک سرزمین سر از افسانه پردازی های تخیلی در می آورد. بت های بامیان نه نمادی از دو دل داده که نمادی از غنای فرهنگ و تمدن این سرزمین در گذشته های تاریخی اش بوده است » ۱

———————–

۱ – منبع پیشین، زهرا لطفی، سایت پژوهشسرای تاریخ افغانستان

از جانب دیگرخبری در سایت [شاهمامه] جلب نظر نمود که به نا درست بخش از آثار نوشتاری را که کاوشگران پیدا نموده اند بنام ( سوترا) آن را مربوط به احکام شرعی بودا دانسته اند. این گزارش چنین تهیه گردیده است:

« کاوشگران احکام شرعی دین بودا را در خرابه هی بت های بودای بامیان پیدا کردند.

بخشی از احکام شرعی آیین بودایی ( سوترا) توسط محقیقن در خرابه های مجسمه های بودا که توسط رژیم طالبان تخریب شدند در بامیان بدست آمد. تیم محققان شورای بین الملی بنا و محوطه ها ایکوموس Icomos در ماه جولای ۲۰۰۶ بقایای احکام شرعی (سوترا) را در خرابه های یکی از بودا ها پیدا کردند، تا به حال در ژاپن اسناد متعددی از داخل بودا ها بدست آمده است (؟)

این سوترا “احکام” با حروف گلیلگیت، بامیان نوع یک خط است که در مناطق شمالی هند، پاکستان و افغانستان مورد استفاده بوده اند نوشته اند…. بخش بدست آمده مربوط به ابتدایی یک حکم شرعی سوترا است که در مورد اصول عقاید بودیسم است که می گوید ” همه چیز فانی ” است به گفته کاوشگران این تیم این قوانین بر روی تکه های پوست درختی موسوم به “قان” نوشته و همراه با گلوله های گلی که احتمالاً سمبل استخوان های بودا است در بین پارچه ای پیدا کردند

خبر گزاری کیودو چاپان» ۱

———————-

سایت شاهمامه و بر گرفته شده از سایت خشت و خورشید.

این بود متن مختصر شدهء خبر. اکنون ما کاری به این نداریم که گردانندهء سایت شاهمامه و خشت و خورشید به چه مقدار از اصول و آیین بودایی با خبر بوده و به چه پیمانه تاریخ ادیان هند را مطالعه کرده اند. فقط گفتنی است که “سوترا” مربوط بودیسم نیست. برای روشن شدن معنی “سوترا”مراجعه می کنیم به یک منع تحقیقی معتبرکه می نویسد:

« سوترا ها :

کلیه کتب مقدسی که بدانها اشاره شد، به اضافهء اوپانیشاد ها که در فصل جدا بررسی خواهد شد، جزء گروه نوشته های شروتی یا منزل آمده اند. برای حفظ این آثار و نیز برای استعمال و بکار بستن دقیق آنان، به نظر ضروری آمد که نوشته های دیگری بنگارند که شامل سوره های بسیار کوتاهء ” sutra” باشد و مراسم عبادی را به ایجاز و اختصار هر چه تمام تر بیان کند. این آثار بدین قرار اند :

۱ – “شراوتاسوترا” یعنی سوتراهایی که مبنی بر”شروتی” [ وحی ) هستند و خلاصه و زبدهء مطالب مربوط به آیین نیایش و قربانی را بیان می کند.

۲ – “سمارتاسوترا” که مربوط به سمریتی است یعنی احدایث و روایات یا آثاریکه مبداء انسانی دارند و قیام به شروتی هستند.

” سمارتا سوترا به شرح زیر است:

الف – ” گریهاسوترا” که مربوط به مراسم نگهداری آتش خانوادگی و انجام دادن آداب نیایش صاحب خانه و همسرش جهت خفظ منافع معنوی و مادی خانواده است. این مراسم مربوط به اجرای پنج قربانی روزانه است.

ب – “دارماسوتر” یعنی امور مربوط به ” دارما” یا وظیفه، ” ناموس”، “شریعت”، ” نظام اخلاقی”. این اثر وظایف دینی و مذهبی افراد را تعین می کند.

ت – ” شولواسوترا” شولوا یعنی اندازه گیری. در این رساله فنون هندسی برای ساختن محراب آتش و قربانی ذکر شده است. » ۱

——————

۱ – داریوش شایگان، ادیان و مکتب های فلسفی هند، چاپ موسسه انتشارت امیر کبیر، سال ۱۳۴۶ تهران، ج ۱ ص ۴۷ – ۴۸

بحث “سوترا” ها بحث کلانی است که ما نمی توانیم مفصلاٌ آن را به بررسی بگیریم. عزیزان که میخواهند وارد این مبحث شوند بهتر است به کتاب ادیان و مکتبهای فلسفی هند اثر داریوش شایگان مراجعه نمایند.

از مباحث که در رابطه به “سوترا” به عمل آمده این اصل هویدا می گردد که سوترا ها مجموعهء از کتاب مقدس آیین ودایی می باشد، که بنام ودا ها یاد می گردد.« ودا عبارت اند از: ( ریگ ودا) ( یاجور ودا) ( ساما ودا) ( آتهارواودا) هر ( ودا) به دو گروه ( سامهیتا) یعنی مجموعه سرود ها ( mantras ) و ( براهماناها) که شامل تفاسیر سرود های “ودا” است تقسیم شده است. هر برهمانا از سوی دیگر بدو گروه “آرانیاکا” که مربوط به عبادت و نیایش و مناجات است و “اوپانیشاد” که مربوط به حکمت الهی و طریق وصول به معرفت ایزدی است تقسیم شده است… » ۱

———————-

۱ – همانجا، ج ۱ ص ۴۴

به مجموعه سوترا ها از سوی دانشمندان و علمای دینی هند تا اواخر قرن سوم میلادی با استفاده از کتب مقدسه ودایی افزوده می شده است، بدین معنی که در هر دوره کتب مقدسه ودایی را تفسیر و تأویل می نمودند و مطابق فهم عامه می ساختند و شامل سوترا ها می شد. زمانی که بودا ظهور می نماید. او از شصت و دو مکتب غیر متشرع و ملحد نام می برد که به گمان اغلب منظورش از کتاب مقدسهء پیش از خودش بوده است. با آنکه خود پرورده همین مکاتب به شما می آید.

داریوش شایگان می نویسد:

« تعین دقیق تاریخ پیدایش این مکاتب کاری است بسیار دشوار، قدر مسلم این است که نخستین کوشش برای تفحص در ماهیات اشیاء و کائنات برای اولین بار در ” اوپانیشاد” ها ظاهر شد، ولی بدون تردید، در محافل خارج از نظام برهمنی نیز این روحیهء تحقیق و تتبع طلوع کرده بود. بودا صحبت از شصت و دو مکتب غیر متشرع و ملحد می کند که در آن هنگام موجود بوده است. احتمال می رود که فلسفهء هندو از میان عرفا و سرایندگان “اوپانیشاد ها” بر خاسته باشد که برای رد و انتقاد عقاید ملاحده به مباحثات و مجادلات فلسفی تن در می داند و می کوشیدند معتقدات غیر برهمنی را در هم بکوبند» ۱

———————-

همانجا، ص ۴۳۶

باید گفت که اوپانیشاد ها خود یک بحث دیگریست و اوپانیشاد ها بطور کامل آثار مذهبی قبل از بودا می باشد. مجموعه اوپانیشاد ها در حدود ۲۰۰ اوپانیشاد است.، کهنترین گروه اوپانیشاد ها را شش رساله خوانده اند که به نثر نوشته شده است. و گروه دوم منظوم است همچنان سایر اوپانیشاد ها را به دسته های مختلف تقسیم نموده اند.

در رابطه به آیین اوپانیشاد ها نوشته شده است که :

« اولین و اصلی که اساس و بنیاد کلیهء تعلیمات “اوپانیشاد ها” است همانندی محض وپیوستگی دو اصل فلسفی یعنی آتمان و برهمن است. جریان دیگر مبحث وحدت وجود است.

جریان سوم اشاره به مفهوم یک نوع آفریننده و پروردگار بزرگ و بی همتا است که جهان تحت فرمانروایی و استیلای اوست.

اولین ترجمهء” اوپانیشاد” به فارسی توسط شاهزاده داراشکوه فرزند ارشد شاه جهان در سال ۱۶۵۶ م تحت عنوان “سِراکبر” صورت گرفته است.

داراشکوه همواره کوشیده که مفاهیم مهم فلسفی هند را در قالب تصوف اسلامی در آورد و وحدت و یگانگی این دو سنت بزرگ را به اثبات برساند این روش عرفان تطبیقی داراشکوه دز مان او نوعی کفر و لا مذهبی تلقی شد. » ۱

——————–

۱ – همانجا، ص ۱۰۰- ۱۰۳

به هر حال، تفسیر و تشریح مکاتب فلسفی و مذهبی هندی کار ما نیست. اینجا خواسته شد تا معنی “سوتراها” بیان گردد و این نکته ثابت شود که ” سوتراها” چنانکه در سایت خشت و خورشید ایرانی از قول پژوهشگران گفته شده بخشی از احکام شرعی بودایی است، نادرست می باشد و سوترا ها قطعاً به آیین بودایی تعلق نداشته و شامل آیین ودایی و برهمنی می باشد.

بنا بر این گفته میتوانیم که پیدایش سوترا ها در بامیان به معنی این است که ودا ها، به شمول هر چهار بخش آن و اوپانیشاد ها که همه را سوتراها می نامند، در کشور ما موجود بوده و بخشی از شخصیت و اندیشه راهم در دوره میترایی و نیز در دورهء اهورایی وتا چند قرن بس از تجاوز اعراب مسلمان به خاک ما، تشکیل میداده است. از جانب دیگر حضور این سوترا ها بیانگر این واقعیت است که مجسمه های بامیان تعلق به بودا ندارند.

اعراب خنگ بت و سرخ بت را همانندی می دهند با بت های لات و منات. ما از این منابع در بالا یاد کرده ایم.

لات و منات هم، یکی زن و دیگری مرد است. در باره لات و منات که گفته می شود که :

« در پانتئون جاهلى، اللّه خدایى بزرگ به شمار مى‏آمد اما نه یکتا بود و نه‏بى‏همتا.خدایان دیگر نیز در ردیف او بیش و کم پرستش مى‏شدند.از جمله، وجود لات، منات و عزّى که قریش آنها را دختران الله مى‏شمردند مورد پرستش خاص آنها بود.لات ظاهرا خداى شمس بود و مادر خدایان به شمار مى‏آمد.معبدش نزدیک طائف‏قرار داشت و لات در آنجا به صورت سنگى سفید پرستش مى‏شد.منات خداى سرنوشت وعلى الخصوص پروردگار مرگ و اجل بود. معبدش هم بین مکه و مدینه بود در محلى‏به نام قدید نزدیک دریا و آن را به صورت سنگى سیاه مى‏پرستیدند.عزى هم خداى‏زهره بود و معبدش در محلى بود به نام وادى نخله بین طائف و مکه.این خدایان‏البته اختصاص به قریش نداشتند اما قریش در تعظیم آنها اهتمام خاص مى‏ورزیدند.» ۱

——————

۱ – یادشت های پراکندهء این مولف از کتاب بامداد اسلام اثر داکتر حسین زرین کوب. هم چنان در رابطه به دختران الله مراجعه شود به کتاب ” سیطرهء هزار و چهارصد ساله اعراب بر افغانستان”، جلد دوم از این قلم و نیز به کتاب تاریخ اعراب از فیلیب خوری حتی، و بیان الادیان تالیف ابوالمعالی محمد بن الحسین العلوی به تصحیح هاشم رضی.

همچنان چیزی دیگری که قابل ذکر است در رابط به این است که : {یک باستان شناس افغان میگوید که وجود مجسمه بودای خوابیده در ولایت بامیان که مزین با طلا است، حتمی شده است.}

این مجسمه را به اصطلاح همان ” نیروانا” یاد می نمایند.

اما واقعیت چیزی دیگری است. این مجسمه اگر موفق به پیدایی آن شوند، زیرا واقعاً موجود می باشد. اما این نه مجسمهء خوابیده بودا، بلکه این پیکرهء زنی بنام { نسرم می باشد)

در لغت نامه دهخدا به نقل از چند منبع دیگر این موضع بدین شکل نوشته شده است که :

« نسرم نام بتی است به صورت زنی از بتخانهء بامیان نزدیک سرخ بت و خنگ بت “برهان قاطع” ( از فرهنگ نظام) ( از انجمن آرا) (از جهانگیری) از کوه تراشیده اند. به شکلی زنی است و از آن دو خرد تر است

( فرهنگ نظام) و او را { ستوا} هم می گویند ( برهان قاطع.

و در مورد ( ستوا) چنین نوشته شده است :

ستوا – بتی است که از سنگ تراشیده اند به شکل پیر زنی در موضع بامیان قریب خنگ بت و سرخ بت و او را ” نسرم ” نیز گویند. ( برهان قاطع، (انندراج).

اما باید گفت که این گمان نزدیک به یقین است، نه مطلق.

از سوی دیگر از این واقعیت هم نمی توان انکار کرد که مجسمه های بودا نیز در بامیان باید موجود باشد. و برخی از مجسمه هایی یافته شده بدون تردید مجسمه بودا نیز است. ولی خنگ بت و سرخ بت، این عاشق و معشوق را نباید بودا گفت. بلکه بهتر است به همان خنگ بت و سرخ بت یاد کرد. این دو نام، عاشق معشوق نماد از فرهنگ دوره هایی میترایی، ودایی و اهورایی سرزمین ما می باشد.

یافت سرشت و سرنوشت این دو پیکره را به نسل های آینده می گذاریم تا با استفاده از انکشافات باستانشناسی، خاک شناسی و سنگ شناسی به موفقیت هایی نایل آیند. همچنان قابل تذکر است که باستان شناسان خارجی از جمله تیم فرانسوی که با جناب زمریالی طرزی مصروف کشف و تحقیق در حوزهء بامیان می باشند. میبایست با تفکر فقط ( دورهء کوشانیان) و (مذهب بودیسم) وارد عرصه کارنشوند. بلکه از تاریخ و داشته هایی دوره های ماقبل کوشانی و بودیسم در کشور ما، نیز خود را آگاه گردانند.

خرد یار و مددگار باد.

____

یادداشت ها :

در اصطلاح عوام الناس، بودا یعنی بت می باشد. و بودیسم را بت پرستی میدانند. به همین خاطر است که برخی ها برای اینکه مردم از تاریخ آیین های خدا پرستانه مانند میترایی ودایی و اهورایی آگاه نگردند، قصداً با تأکید به فهم و برداشت غلط عوام الناس همه آثار و تجلیات خدایی را در دوره های پیش از بودیسم، مربوط به همین دوره مرتبط ساخته و می سازند، این مسله یکی از تلقینات تحمیلی اعراب به شمار می آیدکه ما در همین کتاب روی آن بحث نموده ایم. اما اینجا به خاطر برخی از ملحوظات، آن موضوعات را سانسور کرده ایم.

سوریا : در نزد عوام اسم مونث است در حالیکه سوریا یکی از خدایان نرینه می باشد.

باید خاطر نشان نمود که، اسمایی ( صلصال) و (شاهمامه) برای خنگ بت و سرخ بت، اسمایی بی مسمی اند که در هیچ یک از لغت نامه و کتب تاریخی ذکر نیست. ( صلصال) را گِل خشک ناپخته مخلوط با ریگ معنی نموده اند. اما شاهمامه واژهء ترکیبی است. اگر شاه را به معنی شاه یا فرمانروا بگیرم، مامه در لغت نامه دهخدا به نقل از حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی، جغد معنی گردیده است.

محال را نتوانم شنید و هزل و دروغ

که هزل کفتن کفر است در مسلمانی

سرای و قصر بزرگان طلب تو در دنیا

چو مامه چند گزینی تو جای ویرانی.

اما “مامه” در گویش مردم ولایت پروان به ویژه پنجشیر به معنی مادر است.

خلیل الله خان خلیلی ملک الشعرای دورهء ظاهرخانی که خود از شهرستان پروان بوده، باری نخست این اسم( شاهمامه و صلصال ) را در کتاب “عیاری از خراسان” ذکر کرده است. که از روی آن منبع، جناب عنایت الله شهرانی قصه ککِ را تیار نموده و به نشر سپرده است و متن این قصه در سایت ” شاهمامه” موجود است.

در این صورت شاهمامه به معنی واژه یی آن “شاه جغد ها” می باشد و به معنی گویش محلی شاه مادر است یا مادر شاه است.

یادداشتهای دیگر را خوانندهء عزیز میتواند در متن کتاب که عنقریب از چاپ بیرون می آید، مطالعه نماید.

سلیمان راوش

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
3 نظرات
  1. رحمت‌الله می گوید

    عالی بود.

  2. سنا می گوید

    این مقاله متاسفانه پر از اشتباهات فاحش است به شکلی که نویسنده گویی ابتداعیات را هم در مورد آیین بودا نمیدانسته.
    برای مثال سوترا ها اولین ، مهم ترین بخش از تعلیمات بودا هستند که در مجموعه تحت عنوان سه سبد درد أورده شده اند. سوترا در آیین هند و فلسفه هند معنا و کاربرد دیگری دارد.

  3. محمدرضا می گوید

    به هر صورت بامیان از بومیان آنجاست وافتخارات بامیان برمیگردد به قوم هزاره هزاره بومیان افغانستان

ارسال یک پاسخ