پارک جه سانگ
مدلی از وفاداری:
افراد باسواد در زمان های قدیم با آموزش ذهن های مردم و هدایت مناسب آنها در جستجوی پرورش جامعه منصفانه ای بودند. هدف تمام عمر آنها متمایز کردن خویش در جامعه با یک روش صحیح بود.
خادم عموم بودن کار سختی نیست اما پیمودن مسیر یک شخص وفادار بسیار مشکل می باشد. شخص نبایست تا در مورد صراحت داشتن با پادشاه خود دچار تردید شود و گاها باید جان خود را برای کمک به پادشاه در مسیر صحیح و ساختن یک جامعه بهتر فدا کند. در دوران شیلا، ملازم وفاداری وجود داشت که زندگی خود را برای انجام وظایفش قربانی کرد.
سر زدن به کشور دشمن برای کاستن از دلواپسی پادشاه:
بر اساس ” زندگی نامه پارک جه سانگ ” در (سامگوک ساگی) یا (تاریخ سه پادشاهی)، پارک جه سانگ نواده ای از پارک هیوک گوسه جد بزرگ پادشاهی شیلا، و پنجمین نسل از نوادگان پادشاه پاسا (پنجمین سلطان شیلا) بود. پارک در سال ۳۶۳ چشم به جهان گشود.
در حالیکه پارک در ساب ریانگ که یانگسان امروزی می شود در خدمت دولت بود، پادشاه نولجی نوزدهمین حاکم شیلا به وی دستور داد تا وارد دربار شود. پادشاه به محض روبرو شدن با پارک نگرانی عمیق خود را در مورد دو برادر جوان ترش که به عنوان گروگان به دولت های دشمن برده شده بودند اظهار کرد.
پادشاه نِمول هفدهمین حاکم شیلا که پدر پادشاه نولجی بود، در سال ۳۹۲ پسر عموی خود را به عنوان گروگان به امپراطوری گوگوریو فرستاد. گوگوریو در آن زمان تحت رهبری پادشاه گوانگتو کبیر از دوران طلایی خود لذت می برد. شیلا باید روش های دیپلماتیک با احتیاطی را اتخاذ می کرد تا مانع از گسترش قلمرو قدرت شمالی به داخل خاک خود شود. به عنوان راهی برای پیاده سازی معاهدات با دولت های دشمن، شیلا ” سیاست وثیقه ” را انتخاب کرد که بر اساس آن اعضای خانواده سلطنتی به آن کشورها فرستاده می شدند.
سیلسونگ به مدت ده سال در گوگوریو با ترس و اضطراب پریشان حال بود تا اینکه در سال ۴۰۱ به وطن برگشته و سال آتی به تخت نشست. در آن زمان ولیعهد نولجی بسیار جوان بود و مقامات درباری سیلسونگ را به عنوان پادشاه برگزیدند. پادشاه سیلسونگ به علت فرستادن وی به کشور دشمن به عنوان گروگان، از پادشاه پیشین کینه به دل داشت. به عنوان راهی برای انتقام، پادشاه دو پسر پادشاه نِمول به نام های میساهون و بوکهو را به ترتیب به ژاپن و گوگوریو فرستاد.
حتی پادشاه در تلاش برای قتل نولجی در سال ۴۱۷ برآمد اما نولجی بر سیلسونگ غلبه کرده و خودش پادشاه شد. زمانی که پادشاه در مورد دو برادرش نگران بود، پارک جه سانگ گفت: ” اگر پادشاه در رنج به سر می برد، زیر دستانش باید کاری کرده و حتی نفوس خود را نیز پیشکش کنند.” پارک حتی قبل از دستور پادشاه به وی بر این امر راهی گوگوریو گردید.
نجات بوکهو و میساهون:
پارک در سال ۴۱۶ به عنوان سفیر به گوگوریو رفته و با پادشاه جانگسو دیدار کرد. پارک به پادشاه گفت : ” اگر اعلیحضرت برای فرستادن بوکهو به خانه به اندازه کافی سخاوتمند باشند، آن شبیه قطره ای در اقیانوس خواهد بود پس پادشاه متحمل هیچ خسارتی نخواهند شد. اما پادشاه شیلا از شاه گوگوریو به آسمان ها تمجید خواهد کرد. “ پارک به لطف استدلال متقاعد کننده اش توانست تا بوکهو را که به مدت ۲۰ سال در گوگوریو گروگان نگه داشته شده بود به وطن برگرداند.
پارک زمان را برای سفر به ژاپن از دست نداد. اما ژاپن کشوری نبود که به راحتی متقاعد شود. قبل از رفتن به ژاپن، او از پادشاه نولجی خواست تا شایعه ای غلط در مورد خیانت پارک به شیلا و فرارش به ژاپن را منتشر کند. پارک همانطوری که قصد داشت توانست اعتماد پادشاه ژاپن را به خود جلب کند.
ژاپن در آن زمان مشغول آماده سازی برای حمله به شیلا بود و پارک که شرایط شیلا را به خوبی می دانست، اجازه یافت تا تهاجم را رهبری کند. پارک با بهره بردن از هیاهیوهای به وجود آمده هویت واقعی خود را به میساهون که از ده سالگیش به مدت سی سال گروگان نگه داشته شده بود افشا نموده و به وی کمک کرد تا در هوای مه آلود به شیلا فرار کند. پارک در پیشگاه پادشاه خشمگین ژاپن حاضر شد.
من خادم شیلا هستم……….
” من مردی از شیلا هستم و به منظور نجات شاهزاده برای پادشاهم به اینجا آمده ام. من کاری را انجام دادم که بایست می کردم، پس اکنون مرا بکش . “
پادشاه که از نگرش مغزز وی در مقابل مرگ به شگفت آمده بود، پارک را ترغیب کرد تا به او خدمت کند. اما پارک تا آخرین لحظه یک خادم وفادار به شیلا باقی ماند و گفت : ” من ترجیح می دهم تا به عنوان یک سگ یا خوک در شیلا زندگی کنم تا اینکه به عنوان یک زیر دست ژاپنی ادامه حیات دهم. “
بعد از شکنجه وحشیانه، سر او در جزیره تسوشیما از بدنش جدا شد.
بعد از شنیدن این اخبار حزن انگیز، پادشاه نولجی یک موقعیت دولتی عالی به پارک اعطا کرده و دومین دختر پارک را به عقد میساهون درآورد.
اما همسر پارک که غم و اندوه بر وی مستولی شده بود، به همراه سه دخترش از تپه های چیسولیونگ بالا رفته و در حالیکه به سمت ژاپن خیره شده بود مشغول ضجه و ناله گردید. افسانه ای بر این باور است که دخترها تبدیل به پرنده شده و پرواز کردند، درحالیکه زن فقیر به سنگ تبدیل شد. بعدها مردم آن سنگ را مانگ بوسوک (به معنی ” سنگ خیره شده به شوهرش “) می نامیدند. وطن پرستی دلسوزانه پارک به سختی سنگ بود و همسرش در حالیکه در فراق همسر از دست رفته اش می سوخت، به سنگ تبدیل شد. هر دوی آنها مدلی از وفاداری و ایمات تغییر ناپذیر خود را به نمایش گذاشتند.