صنف سامورای ژاپن
ناتوانی امپراطوران- اقتدارات شوگونها- شمشیر سامورای- قوانین سامورای- هاراکیری- چهل و هفت «رونین»- حکم تخفیف یافته
قاعدتاً، امپراطور، که جنبهای الاهی داشت، تارک ملت شمرده میشد. شوگونها یا سپهسالاران، که عملا بر کشور فرمان میراندند، امپراطور و دربار اورا مجاز میگذاشتند که
سالانه معادل ۲۵۰۰۰ دلار امریکایی برای سلطه اسمی ولی پرجلال خودخرج کند. اما بسیاری از وابستگان دربار، برای معیشت خود، ناگزیر از تعهد شغلی غیردرباری بودند و چه بسا چتر، میله غذاخوری، خلال دندان، یا ورق بازی میساختند و میفروختند. سیاست شوگونهای توکوگاوا این بود که برای امپراطور هیچ قدرتی باقی نگذارند، او را از مردم دور نگاه دارند، با زنان احاطهاش کنند، و به کاهلی و ظرافت و سستی بکشانند. اعضای خاندان امپراطور هم محترمانه از قدرتهای خود چشم میپوشیدند و به این خرسند بودند که کارهایی مانند تعیین سبک جامه اشراف با ایشان باشد.
در این میانه، شوگونها، با ثروت ژاپن که آهسته آهسته افزون میشد، عیش میکردند و امتیازاتی را که معمولا به امپراطور تعلق داشت، به خود میبستند. موقعی که شوگونها با تخت روان انسانکش یا ارابه گاوکش از خیابانها میگذشتند، داروغهها مردم را وا میداشتند که درها و پنجرههای خانههای خود را ببندند. میبایست در چنین هنگامی سگها و گربهها محبوس و آتشها خاموش شوند، و مردم در کنار راهها به زانو درآیند، دستها را روی خاک گذارند و سر را برپشت دستها نهند. شوگون ملازمان فراوان داشت. از آن میان، چهار دلقک و هشت بانوی آراسته همواره در حفظ نشاط او میکوشیدند. در کارها دوازده تن شوگون را یاری میکردند، یکی از آنان «مهتر بزرگ» خوانده میشد، پنجتن «شورای مهتران» یا وزیران را تشکیل میدادند و بقیه «شورای کهتران» را به وجود میآوردند. دولت ژاپن نیز، مانند دولت چین، اعمال کارگزاران حکومتی و ملوکالطوایف را به وسیله هیئتی مورد نظارت و تفتیش قرار میداد. امیران زمیندار، که دایمیو نام گرفته بودند، رسماً خود را رعیت امپراطور میدانستند. برخی از آنان، چون بزرگان خاندان شیمادز و، که برساتسوما فرمان میراندند، توانستند قدرت شوگونها را محدود کنند و سرانجام سلطه آنان را براندازند.
پایینتر از این امیران، خانها، و پس از ایشان، ملاکان بودند. در حدود یک میلیونتن سامورای در خدت امیران به سر میبردند. ژاپنیان در این اعتقاد جازم بودند که هر مرد شریفی سرباز است، و هر سربازی مردی شریف. چین آرامش دوست، که شرافت مردمی را در علم، و نه در جنگ، میجست، از این جهت با ژاپن اختلاف فاحش داشت. افراد صنف سامورای، هرچند که به داستانهای پرحادثه چینی و از آن جمله داستان سه ملک علاقه نشان میدادند و از آنها متأثر میشدند، دانش محض را نکوهش میکردند و اصحاب ادب را کودنانی کتابپرست میشمردند. افراد سامورای از امتیازات فراوان نصیب میبردند: از خراج دادن معاف بودند. ازمخدومان خود جیرهای از برنج میگرفتند، و کاری نداشتند جز آنکه، در وقت لزوم، در راه وطن بمیرند. عشق را بازی شیرینی بیش نمیدانستند، و «رفاقت-
محتملا این مبلغ برابر ۰۰۰،۲۵۰ دلار کنونی بود.
یونانی» را به آن ترجیح میدادند! قمار باختن، همچون جنجال انگیختن، کار عادی آنان بود، و گاهی، برای تمرین وظایف خود، به دژخیمان پول میپرداختند تا بریدن سر محکومان را به ایشان واگذارند. شمشیر سامورای، که اییهیاسو آن را «روح سامورای» مینامید، با وجود دورههای طولانی صلح و صفا، کراراً مجال خودنمایی مییافت. اییهیاسو به هر فرد سامورای حق داده بود که به محض مشاهده جسارتی از مردم طبقات پایین، سر از تن آنان جدا سازد. سامورای چون شمشیری نو به دست میآورد، به قصد آزمایش آن، گدا یا سگی را برمیگزید. لانگفرد مینویسد: «شمشیرزن نامداری شمشیر نویی یافت و به سوی نیهونباشی (پل مرکزی یدو) رفت تا شمشیر را بیازماید. زارع فربه مست و سرخوشی از آنجا میگذشت. شمشیرزن با ضربت «گلابی شکاف» یا «ناشیوار»ی پیکر او را چنان از سر تا کمر به دو نیم کرد که زارع اصلا متوجه نشد و به راه خود ادامه داد تا بالاخره به حمالی برخورد و به دو شقه مساوی تقسیم شد!» آری، اختلاف میان «واحد» و «کثیر»، که فیلسوفان را سخت به پیچ و تاب انداخته است، چنین نتایج ناچیزی دارد!
افراد صنف سامورای گذشته از هنر اصلی خود، که عمر محدود آدمیان را به ابدیت تبدیل میکرد، هنرهای دیگری هم داشتند. اینان فرمانبردار قوانین شرافتآمیزی بودند که قانوندان ژاپنی، ایناتسو نیتوبه، آن را بوشیدو یعنی «شیوه دلاور» نامیده است. فضیلت، محور این قانون است و چنین تعریف شده است: «قدرت تصمیم درباره روش کار بروفق عقل و بدون تزلزل، مردن به هنگام مناسب، و کشتن در وقت خود.» افراد سامورای، مطابق قوانین خود، که از قوانین عمومی سختتر بود، محاکمه میشدند. امور و منافع دنیوی را خوار میداشتند؛ از وام گرفتن و وامدادن و حساب پول نگاه داشتن اجتناب میورزیدند؛ بندرت پیمان میشکستند؛ جان خود را برای هر کس که از آنان بحق یاری میجست، به خطر میانداختند؛ و با رضایت میزیستند. روزی یک وعده غذا میخوردند و از آنچه مییافتند، خرسند بودند. هر رنجی را بآرامی بر خود هموار میکردند، عواطف را سر میکوفتند، و به زنان خود میآموختند که هنگام شنیدن خبر شهادت آنان، به شادی بپردازند. جز وفاداری نسبت به مخدومان، برای خود وظیفهای نمیشناختند؛ در عرف آنان، این وظیفه از وظایف پدری و فرزندی نیز شامختر بود. بسیاری از افراد سامورای پس از مرگ مخدوم، خود را میکشتند تا در دنیای دیگر هم کمر به خدمت او بندند. شوگون اییه میتسو، چون در ۱۶۵۱ به حال احتضار افتاد، وظیفه جونشی یعنی «پیروی درمرگ» را به یاد وزیر اعظم خود، هوتتوآورد. پس، هوتتو،بیآنکه سخنی برزبان آورد، خود را به قتل رسانید، و چند تن دیگر نیز از او پیروی کردند. چون امپراطور موتسوهیتو در ۱۹۱۲ به نیاکان خود واصل شد، سردار نوگی و همسرش، به نام وفاداری، خود را کشتند. حتی بهترین جنگجویان روم هم، در شهامت و سختیکشی وخودداری، به افراد سامورای نمیرسیدند.
آخرین قانون «شیوه دلاور» هاراکیری یعنی خودکشی از راه شکم دریدن بود. موارد تجویز هاراکیری چندان فراوان بود که ژاپنیان همواره برای این کار شمشیری کوتاه با خود برمیداشتند و از شنیدن اخبار خودکشیها تهییج نمیشدند. اگر مرد بلندپایهای به مرگ محکوم میشد و مورد مرحمت امپراطور بود، مجازش میگذاشتند که با شمشیر کوتاهش شکم خود را، اول از چپ به راست و سپس از بالا به پایین، بدرد. اگر مردی در جنگ شکست میخورد یا تن به تسلیم میداد، بر همین شیوه، هاراکیری میکرد. ژاپنیان کلمه هاراکیری را خوش ندارند و به جای آن، کلمه سپوکو را به کار میبرند. در ۱۸۹۵، که ژاپن تسلیم فشار اروپاییان شد و لیائوتونگ را ترک گفت، چهل مرد نظامی، به عنوان اعتراض، دست به هاراکیری زدند. در جنگ ۱۹۰۵، بسیاری از افسران و سربازان ژاپنی خود را کشتند تا به اسارت ارتش روسیه درنیایند. اگر فرد سامورای شریف از مولای خود خفتی میدید، در مقابل خانه او خودکشی میکرد. فنسپوکو، یعنی آداب شکافتن شکم، یکی از اصول ابتدایی آموزش و پرورش جوانان سامورای به شمار میرفت. هنگامی که مردی به فکر خودکشی میافتاد، آخرین محبتی که دوستانش نسبت به او میورزیدند این بود که بالای سر او میایستادند تا، پس از آنکه شکم خود را درید، سرازتنش جدا کنند. بیاعتنایی سرباز ژاپنی به مرگ تا اندازهای زاده این تربیت یا سنت است.
در ژاپن فئودال، دیگرکشی گاهی مانند خودکشی جنبه قانونی پیدا میکرد. همچنانکه روحانیان بودایی که بونزه خوانده میشوند، با نفوذ خود از وفور جنایت جلوگیری میکردند، عموم مردم، با داشتن حق انتقامگیری، از نیاز جامعه به دستگاه مجری قانون میکاستند. حق انتقامگیری، که موضوع نیمی از داستانها و نمایشنامههای ژاپنی است، مجازات قاتل را وظیفه پسر یا برادر مقتول میشمرد. با اینهمه، هرگاه فرد سامورای برای مصالح شخصی کسی را میکشت، خود را ناگزیر از هاراکیری مییافت. در ۱۷۰۳، چهلوهفت رونین یعنی «مرد موجآسا» یا «سامورای وارسته»، که شهرتی بسزا دارند، کوتسوکه نو سوکه را، به کین قتل یک تن، با اعزاز و اعتذار تمام سربریدند، سپس با وقار کامل به محلی که شوگون مقرر داشت، شتافتند و خودکشی کردند. روحانیان سر کوتسوکه را به کسانش رسانیدند و این رسید ساده را گرفتند:
یادداشت:
دریافتی: یک سر
زنان و همچنین عوامالناس، حق هاراکیری ندارند. زنان مجازند که مرتکب «جیگاکی» شوند، یعنی، در مقابل اهانت و جسارت، خنجری به گلوی خود فرو برند یا، با یک ضربت، رگ خود را پاره کنند. زنان متشخص از مربیان خود میآموختند که چگونه خنجر به گلو زنند و مطابق سنت، پیش از خودکشی، اعضای اسفل بدن را ببندند تا جسد آنان در وضعی ناپسند مشاهده نشود.
و یک لفاف کاغذی
بدین وسیله وصول اقلام فوقالاشعار اعلام میشود.
سایادا موگوبای (امضا)
سایتو کونای (امضا)
این واقعه، که محتملا مشهورترین حادثه و بهترین نمودار تاریخ ژاپن است، برای دریافتن روحیه ژاپنی، نمونهای پرمعنی است. قهرمانان آن هنوز نزد مردم در شمار پهلوانان و پارسایانند، و دینداران هنوز آرامگاههای آنان را آذین میبندند و بر مزارشان بخور میسوزانند.
در اواخر نیابت سلطنت اییهیاسو، ساکون بیستوچهارساله به اتفاق برادرش، نایکی هفدهساله، برای گرفتن انتقام آزارهایی که، به نظر ایشان، ای یهیاسو بر پدرشان روا داشته بود، به کشتن او عزم جزم کردند. هنگام رسیدن به اردوی اییهیاسو دستگیر و محکوم به مرگ شدند. اما اییهیاسو چنان از شجاعت دو جوان به هیجان آمد که حکم اعدام را تغییر داد و آنان را به هاراکیری خواند و، به رسم زمان، برادر هشتساله آنان هاچیمارو را هم مشمول این فرمان رحمتآمیز گردانید. طبیبی که شاهد مراسم شکم دریدن سه برادر بوده، منظره رابرای ما چنین وصف کرده است:
هنگامی که هرسه آنان برای مردن به ردیف نشستند، ساکون به کوچکترین برادر رو کرد و گفت: «اول تو شروع کن، زیرا میخواهم مطمئن شوم که درست از عهده برمیآیی.» طفل پاسخ داد که او هرگز عمل سپوکو راندیده است و میل دارد که شکمدری برادرانش را ببیند و از ایشان پیروی کند. براردان بزرگتر با چشمان اشکآلود لبخند زدند و گفتند: «طفلک، خوب گفتی. تو هم میتوانی بر خود ببالی که فرزند پدر ما هستی.» او را بین خود نشانیدند و ساکون دشنه را در سمت چپ شکم خود فرو برد و گفت: «برادر، نگاه کن! حالا درمییابی؟ دشنه را زیاد فرو مبر تا مبادا به پس افتی. به پیش خم شو و زانوانت را درست جمع کن.» نایکی نیز چنین کرد و به کودک گفت: «چشمانت را باز کن، و گرنه ممکن است به زنی محتضر ماننده شوی. اگر دشنه دراندرون تو به چیزی برخورد و نیروی تو از کار بازماند، دلیرباش و بیشتر برای شکافتن شکم بکوش.» کودک از یکی به دیگری نگریست، و چون کار آن دو پایان یافت، با آرامش خود را نیمهعریان ساخت و از سرمشقهایی که در دو طرف خود داشت، پیروی کرد.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما