شهر بابل در کتاب مقدس قاموس

در قاموس کتاب مقدس آمده است : بسیاری از مورخین این شهر را عظیم ترین شهرهای دنیا دانسته اند چنانکه هیرودوتس مورخ مشهور مینویسد که «شهر بابل بر همواروسیع مربعالشکلی بنا شده است که طول هریک از اطراف آن ۱۲۰ فرسخ و محیطش ۴۸۰ فرسخ میباشد و این مسافت عظیم را خلیج عمیقی که همواره از آب مملو میباشد احاطه نموده است و بعد از خلیج دیواری برای این شهر بنا شده است که ۳۳۵ قدم ارتفاع و یکصد قدم قطر و صاحب ۲۵۰ برج و یکصد دروازه ٔ برنجین میباشد. و اغلب این حصار ازآجر بنا گشته . رود فرات این شهر را بدو قسمت منقسم مینماید و بر طرفین رود نیز حصاری برای جلوگیری از دشمنان تأسیس یافته آنرا نیز درهای برنجین میباشد که به نهر پائین میرود. و ازجمله بناهای معظم این شهر قصر سلاطین است که بر محل مدوری بنا شده حصار محکمی آنرا احاطه نموده است ، و هیکل بیل نیز ازجمله عمارات عظیمه ٔ این شهر است و تماثیل و آلات طلائی بسیار نیکو وشکیل در آنجا میباشد. خلاصه در صورتی که اقوال هیرودوتس را حمل بر اغراق نمائیم امکان دارد که طول هریک از دیوارهای اطراف شهر ۱۴ میل بوده و مساحتش بدویست میل مربع میرسیده است ، با وجود آن بزرگترین شهرهای دنیا از آن کوچکتر میباشد. لکن سایر مورخین ، اقوال مختلفه درباره ٔ آن ذکر کرده اند چنانکه بعضی محیط آنرا ۴۰ میل و دیگران ۸۰ میل و ارتفاع حصار را ۷۵۰ قدم دانسته اند اما در هر صورت معلوم است که وسعت شهر ازجمله ٔ بدیهیات لکن نه اینکه کلیهً عمارات در آن برپا بوده بلکه قسمت اعظمش محل زراعت و نهال اشجار و غیره بوده است . علی الجمله شهر بابل بزرگ تر و باثروت ترین شهرهای دنیا بوده بحدی که میتوان گفت آنرا مثیل و نظیری نبوده است و مورخین آنرا از عجائب هفت گانه ٔ دنیا شمرده اند. و بابل را باغهای معلقه بود و بموافق قول هیرودوتس مربعالشکل و بواسطه ٔ طاقها تخمیناً بقدر ۷۵ قدم از سطح زمین ارتفاع یافته طول هریک از اطراف آنها ۴۰۰ قدم بوده و در سطح آن از هر نوع درختهای بزرگ و نباتات خوشنما و نیک منظر کاشته بودند و بعضی از درختان آن تناور شده قطرش بدوازده قدم میرسید. دیوارهای عظیمه ٔ شهر برحسب قول هیرودوتس ۳۳۵ قدم طول و ۸۴ قدم عرض داشت و قصرهای آن کلیهً از آجر و خشت بنا شده بود. و بدین واسطه از زینت و جلال و خوشنمائی آن بجز کومه ها و تله ها چیز دیگری باقی نیست چنانکه ارمیای نبی نیز در باب ۵۱:۵۳ و ۸۵ از صحیفه ٔ خود میفرماید: «اگرچه بابل تا بآسمان خویشتن را برافرازد و ارچه بلندی قوت خویش را حصین نماید لیکن خداوند میگوید که : غارت کنندگان از جانب من بر او خواهند آمد. یهوه صبایوت چنین میگوید: که حصارهای وسیع بابل بالکل سرنگون خواهد شد و دروازه های بلندش بآتش سوخته خواهد گردید و امتها بجهت بطالت مشقت خواهند کشید و قبایل بجهت آتش خویشتن را خسته خواهند کرد». و فی الحقیقه محل تعجب و حیرت است که عمارات و قصرها و بناهای بآن وسعت و رفعت با خاک برابر شود و بجز کومه ها و اطلال از آنها چیزی باقی نماند چنانکه ارمیای نبی در فصل ۵۱:۳۷ از صحیفه ٔ خود میفرماید: «و بابل به تلها و مسکن شغالها و محل وحشت و دهشت و سخریه مبدل شده احدی در آن ساکن نخواهد شد». لکن سه محل خراب در بابل یافت میشود که مثل سایر عمارات با خاک یکسان نشده است ، اولی آنست که فعلاً اعراب آنرا بابل میگویند و دور نیست که بقایای هیکل بیل باشد و درین اواخر در بعضی از دیوارهای آن کتیبه ای به اسم نبوکدنصر یافته اند، دوم قصر مشهور نبوکدنصر که ۷۰۰ ذرع طول و ۶۰۰ ذرع عرض و ۱۴۰ قدم ارتفاع دارد، سوم برج نمرود است و آن بقایای هیکلی میباشد که برای خدائی بنو نام تقدیس نموده بودند بنایش مربعالشکل و عظیم البنیان و طول هریک از اطراف آن ۶۰۰ قدم است و بلندترین جاهای آن ۱۴۰ قدم ارتفاع دارد و بعضی از سیاحان از روی جهالت آنرا برج بابل خوانده اند و در بعضی از آجرهای آن اسم نبوکدنصر مکتوب است لکن گردش زمان و انقلاب دوران تا بحال بر خرابی و محو این بنای عظیم دست نیافته و حال اینکه جمیع دول که بر مملکت کلدانیان حمله آوردند در پی خرابی آن بودند، منجمله اسکندر کبیر که ده هزار نفر را بر خراب کردن آن مباشر نمود که آن بنای عظیم را بپایان آورند و رسم آن را از روی زمین محو سازند لکن بهیچوجه بمقصود خود نایل نگردید. خلاصه با وجود بنای مذکور تخمیناً بیست طبقه از بنی نوع بشر مرده با خاک یکسان شده لکن خود بنا هنوز با کمال استحکام برپا میباشد و بر عظمت و قدرت طوایف بابلی دلالت مینماید. اما مملکت ثانوی بابل از طوایف مختلفه مثل سامیان و تورانیان و کوشیان و غیره مرکب شد لکن در میان ایشان در قدرت و شجاعت و تسلط مشهور بودند و در زمان نبوخدنصر جمیع ممالکی راکه فیمابین دجله و نیل واقع است بتصرف درآوردند و از ضرب شمشیر شیران جنگی دل در بر شیران دشمنان میگداخت و صیحه ٔ مَرکب های ایشان مانند رعد بود. (از ۴:۲۹). وکمتر هزیمت می یافتند، سواران ایشان بشجاعت و هیبت موصوف بودند چنانکه حبقوق نبی در فصل ۱:۸ از صحیفه ٔ خود در وصف اسبان و سواران ایشان مینویسد: و بحدی شجاع بودند که بهر طرف رو میآوردند فتح و ظفر با ایشان همعنان بود و قلوب اعادی از بیم ایشان میگداخت از اینرو جمیع طوایف از ایشان میترسیدند، خصوصاً قوم یهودکه راضی بمرگ بودند مبادا که آن لشکر جرار بی شمار را ببینند اما با وجود این شجاعت و جرأت ستمکار و بدرفتار بوده در تنبیه اسرا بحدی جور و ستم پیشه مینمودند که مافوق نداشت . اهالی بابل در صنعت حکاکی سنگهای نفیسه و نقش نمودن صور و تماثیل بر سنگها و آجرها کمال مهارت را دارا بودند. (حز ۲۳:۱۴). و در آن جا ظروف شیشه و گلی بسیار به هیئت های مختلف یافته اند که در نهایت نیکوئی و خوش منظری ساخته شده است . پارچه های ایشان نیز در کمال استحکام بافته می شد چنانکه ذکر ردای شنعاری در صحیفه ٔ یوشع (۷:۲۱) بر اثبات این مطلب دلیلی است واضح و بطوری اقمشه و البسه را در کمال خوبی و استحکام ترتیب میدادند که در نزد رومیان معروف گردیدند و رومیان بسیار بآنها تفاخر نموده بقیمت های گزاف میخریدند. گویند که در قصر نرون امپراطور پارچه ٔبابلی که بصورتهای مختلفه منقش بود آویخته بودند که ۳۲۳۰۰ لیره ٔ انگلیسی ارزش داشته است و کاتوستائر نام سرهنگ نیز قطعه ای از پارچه ٔ بابل داشت که ۶۴۰۰ لیره ٔ انگلیسی می ارزید. و این پارچه ها را علاوه بر صنعت نساجی به الوان و رنگهای گوناگون در غایت نیکوئی رنگ آمیزی مینمودند و شکل صدفها و حیوانات درنده و غیردرنده را بر آنها نقش میکردند. مختصراً قماشهای ایشان درنهایت حسن و جمال بوده معاصرین با کمال میل و رغبت آنها را میخریدند مثل قالیهای کردی و فارسی که درین روزها خرید و فروش میشود ولی محل تعجب نیست که اهالی فارس بر اثر اقدام اجداد خود یعنی بابلیان رفتار نمایند و صنعتهای نیکو از دست ایشان بظهور رسد. اما لباسهای اعیان این قوم پیراهن کتان درازی بود که تا بقدمها میرسید و روی آن لباس پشمی بسیار اعلا میپوشیدندو کفشهای ایشان موزه و نعلهای آنها از چوب بود و مویهای سر خود را بعد از تدهین بدهنیات معطره با عمامه ٔ سفیدی می پیچیدند لکن لباس عوام فقط ردائی بود که در بر میکردند، و ازجمله علومی که اهالی آن مملکت بدان مشهور بودند علم هیئت بود که اوقات خسوف و کسوف راقبل از وقوع معین مینمودند و هپرخوس نیز پنج کسوف از کسوفهای مذکوره ٔ ایشان را توصیف نموده است . ازجمله مطالبی که دلالت بر مهارت ایشان در علم هیئت مینماید این است که سیارات خمسه را معین نمودند و جدولی برای ثوابت قرار دادند و برجها را نیز تعیین کردند و طول سال شمسی را محقق ساختند و درجات آفتاب را اختراع کردند و علماء ایشان منجم و ساحر و روشندل بودند. دایره ٔ تجارتی این شهر وسیع و طلا و نقره و مروارید و عاج و قرمز را از شهرهای مجاور در آنجا می آوردند و بدینطور در دولت و مکنت ترقی مینمودند. زنانشان خود رابه جمیع زینت ها آراسته لباسهای فاخر در بر میکردند و در کمال رفاهیت و آسودگی زیست مینمودند لکن کثرت عیاشی و تنعم ایشان را بخرابی واداشته دختران ایشان ضعیف و لاغر شده خود نیز بشرب و مسکرات افتادند و بدین واسطه بیحیائی در میان ایشان رواج یافته متکبر گردیدند. خلاصه فسق و فجور در میان ساکنان و اهالی این شهر حتی دوشیزگان شیوع یافت بطوریکه دوشیزگان را در بازارها خرید و فروش مینمودند و زنان جلیله ٔ خود را بزناکاری و گشاده روئی داده انواع تزویر و حیله را برای دام آوردن مردان بکار میبردند. حکومت این شهر مطلق و دیانتش با دیانت دولت قبل تفاوت کلی داشت لکن اینان نیز همان خدایان یعنی بعل و نبو و مردوخ را پرستش نموده تماثیل متعدده برای آنها قرار داده هیکل های زیاد و بی قواره بر ایشان بنا نمودند که خدای تعالی را بغضب آورده ایشان را بدست سایر امتها تسلیم نموده شهرهای ایشان را خراب کرده عیالهای ایشان را اسیر کردند و حالت حاضره ٔ آن مطابق قول خدای تعالی میباشد که بواسطه ٔ پیغمبران خود فرمودند: «بر آبهای آن گذر خواهیم کرد که خشک خواهند شد و دشمنان در حین غفلت بر آنها داخل خواهند گردید». (ارمیا ۵۰:۳۸). و هیرودوتس میگوید که دشمن بی خبر داخل شهر گردید، جمیع متاعها و اموال اهالی را بغارت برد تا قول ارمیای نبی کامل گردد که فرمود: «شمشیر را بر خزاین بابل خواهم فرستاد و غارت کرده خواهد شد». (ارمیا ۵۰:۳۷). اما مراد از بابل عظیمه که در مکا ۱۸:۱۰ مذکور است هر جماعتی میباشد که در هر عصر تماثیل و بتهای خود را زیاد نمایندلکن باید دانست که لفظ بابل را معانی و موارد بسیاراست . اولاً قصد از شهر (اش ۱۳:۱۹-۲۱ و ۴۸:۲۰)، دوم اهل شهر تا از کلدانیان تمیز داشته باشند (حز ۲۳:۱۵ و ۱۷)، سوم ولایت و تمام مملکت بابلیان میباشد (۲ پاد ۲۴:۱ و ۲۵:۲۷، مز ۱۳۷:۱)، چهارم بعد از آنکه اهل فارس بر آنها غلبه نمودند سلاطین ایشان بسلاطین بابل مسمی گردید. (عز ۵:۱۳، نح ۱۳:۶). و در نامه ٔ اول پطرس ۵:۱۳ بابل دیگری مذکور است و احتمال میرود همان بابلی باشد که وقتی یهودیان در آن جا ساکن بودند و بعضی گویند که محلی در مصر بود که آنرا بابل میگفتند (ملاحظه در کلدیه و نبو و نبوکدنصر). در سفر پیدایش باب ۱۱ مکتوبست که چون بلیه ٔ طوفان به انجام رسید اولاد نوح شروع نمودند که برجی در دشت شنعار بنا نمایند تا واسطه ٔ اجتماع ایشان در آن قطعه شود و بر روی زمین پراکنده نشوند. لکن بعضی گویند که این برج را برای آن بنا نمودند که ایشان را از طوفان دیگر در صورت وقوع نگاه دارد اما این قول مردود است زیرا که اگر قصد ایشان از بنای برج این بود میبایست آن را بر زبر کوهی بلندبنا نمایند نه بر زمین هموار و پستی . بالجمله چون این مطلب موافق اراده ٔ خدا نبوده لهذا زبانهای ایشان را مختلف نموده بطوری که هیچ یک حرف دیگری را نمیتوانست بفهمد، ازین رو بتمام نقاط معموره پراکنده گردیده بعضی گویند به آمریکا رفتند، بدین واسطه قصد خدای تعالی بانجام رسیده زمین معمور گردید. (قاموس کتاب مقدس چ ۱۹۲۸م .). و مؤلف حدود العالم آرد: قدیم ترین شهرکیست اندر عراق و مقر ملوک کنعانیان [کلدانیان ] بودی . (حدود العالم ). حمداﷲ مستوفی آرد: از اقلیم سیم است و از مداین سبع عراق است و بر کنار فرات بجانب شرقی افتاده است . قینان بن انوش بن شیث بن آدم عمارت ساخت طهمورث دیوبند پیشدادی تجدید عمارتش کرد و شهری سخت بزرگ و دارالملک نمرود و ضحاک علوانی بوده است و ضحاک در آنجا قلعه ساخته بود آنرا کنگ دز گفتندی اکنون تلی مانده و در آن شهر جادوان بسیار بوده اند و بعد از ضحاک ملوک کنعان آنرا دارالملک داشته اند و بعد از آنکه خراب شد اسکندر رومی تجدید عمارتش کرد اکنون باز خرابست و از توابع شهر حله است و بر سر تلی که قلعه ٔآن شهر بوده است چاهی عمیق است ، و در عجایب المخلوقات گوید هاروت و ماروت در آنجا محبوس اند و در دیگر کتب آمده که در چاه گوگرد بکوه دماوند محبوس اند. (نزههالقلوب چ لیدن ۱۳۳۱ هَ . ق . ص ۳۷). یاقوت در معجم البلدان آرد: بابل ناحیتی است که کوفه و حله از آنست و سحر و خمر را بدان منسوب کنند. اخفش این کلمه را بجهت تأنیث و علمیت و زیاده بر سه حرف بودن غیرمنصرف دانسته است و معنی آنرا در ذیل کلمه ٔ بابلیون چنین آرد:«چون قابیل هابیل را کشت از ترس بسرزمین بابل گریخت و از این پس این سرزمین را بابل گفتند بمعنی جدائی و افتراق ». مفسران در تفسیر آیه ٔ «و ما انزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت » (قرآن ۱۰۲/۲) آورده اند که مقصود بابِل ِ عراقست و برخی آنرا بابل دماوند دانند . ابوالحسن آنرا بابل کوفه دانسته و ابوالمعشر گوید: کلدانیان کسانی هستند که در قدیم در بابل سکونت داشتند و نخستین کس که ببابل نشست نوح نبی بود و هم او آنرا پس از طوفان بنا نهاد بدین ترتیب که چون با همراهان از کشتی بیرون شدند و بطلب چراگاه میرفتند بآن رسیدند و در آن سکونت گزیدند، و فرزندان آوردند و پس از نوح بسیار شدند و شهرها ساختند بمیان دجله و فرات در کنار دجله ها زیر کسکر رسیدند و در فرات تا پشت کوفه و همانست که امروز سواد نام دارد. و نشیمن پادشاهان ایشان ببابل بود. و کلدانیان سربازان ایشان بودند و چون دارا آخرین پادشاه ایشان کشته شد و خلق بیشماری از آنان بقتل آمدند ذلیل گردیدند و ملک ایشان برافتاد. یزدگردبن قهبنداراز قول ایرانیان گفته است که ضحاک پادشاهی که سه دهان و شش چشم داشت شهر بابل بساخت و هزار سال یک روز ونیم کم پادشاهی کرد و فریدون او را اسیر ساخت و در کوه دماوند زندان کرد و روز دستگیری وی را مجوسان عید مهرگان گیرند و پادشاهان قدیم یعنی پادشاهان نبط وفرعون ابراهیم همه ببابل بودند و همچنین بخت النصر که اهل سیَر او را یکی از شاهان شمرده اند پس از آنکه کرد با بنی اسرائیل آنچه کرد ببابل نشست . ابومنذر حشام بن محمد گوید شهر بابل ۱۲ فرسنگ در ۱۲ فرسنگ بود و دروازه ٔ آن پشت کوفه و فرات از میان آن میگذشت و بخت نصر آنرا بیرون گردانید بدانجا که اکنون هست از بیم رخنه بحصار شهر و نیز گفته اند بابل را بیوراسب جبار بساخت و نام آن از نام مشتری است زیرا که بابل بزبان بابلی قدیم نام ستاره ٔ مشتری باشد و چون بنای آنرا تمام کرد علمای بسیار بدانجا گرد آورد و دوازده کاخ برای آنان برآورد بشماره ٔ بروج دوازده گانه و آنان رابنام دوازده برج خواند و همچنان آباد بود تا اسکندرآنرا خراب کرد. ابوبکر احمدبن مروان مالکی دینوری در کتاب «المجالس » گوید: اسماعیل بن یونس و محمدبن مهران با دو واسطه از قنبر مولای علی (ع ) از انس بن مالک روایت کرده که چون خدا مردم را ببابل فرستاد باد شرقی و غربی و جنوبی و بحری بدیشان فرستاد. پس روزی در بابل جمع بودند ندائی شنیدند که گفت هرکس مغرب را بطرف دست راست و مشرق را بطرف دست چپ قرار دهد و بطرف خانه ٔ خدا رود زبان آسمانی از آن او خواهد بود، پس به یعرب بن قحطان گفتند همانا تو آنی ، پس او اولین کسی بود که بعربی تکلم کرد. و همچنان منادی ندا میکرد که هرکس چنان کند چنین شود تا مردم بهفتادودو زبان ازیکدیگر جدا شدند، پس گفتگو قطع شد و زبانها لکنت گرفت و به تبلبل افتادند و ازین رو زبان را بابل خواندند و زبان در آن روز بابلی بود، پس فرشتگان خیر و شر و فرشتگان زندگی و ایمان و فرشته ٔ بهداشت و شفا و ثروت و شرافت و مروت و جفا و جهل و شمشیر و زور بزمین عراق فرودآمدند و از یکدیگر جدا شدند. فرشته ٔ ایمان گفت من بمکه و مدینه روم و فرشته ٔ زندگی گفت من با تو آیم پس امت اسلام در ایمان و زندگی در مدینهالرسول گرد آمدند و فرشته ٔ شقاوت گفت من در بادیه سکنی گزینم و فرشته ٔ بهداشت گفت من ترا همراهی کنم و از اینروشقاوت و بهداشت در بیابان گردان رواج یافت ، فرشته ٔ جفا گفت من بمغرب شوم و فرشته ٔ جهل او را همراهی کرد از اینرو بربریان جاهل و جفاکار شدند و فرشته ٔ شمشیرگفت من بشام مسکن گزینم ، فرشته ٔ زور بدو پیوست و فرشته ٔ ثروت گفت من همینجا مقر گیرم و فرشته ٔ مروت و شرافت نیز با او بماندند، پس غنا و مروت و شرافت در مردم عراق جمع شد. یاقوت گوید این خبریست که یافته و آورده ام . روایت شده است که عمر خطاب رضی اﷲعنه از یکی از دهقانان فلوجه از عجایب آن بلاد پرسید، دهقان گفت بابل هفت شهر بود و در هر شهری اعجوبه ای که در دیگری نبود. در شهری که مسکن پادشاه بود کاخی بود که در آن نقشه ٔ زمین دیده میشد با تمام آبادیها و شهرها، پس چون یکی از آنها از دادن باج سرپیچی کردی نهرها بسوی ایشان جاری کردی تا ایشان و مزارعشان را آب فروگرفتی و پشیمان شدندی . پس با انگشت خویش آن نهر بر ایشان ببستی . در شهر دوم حوضی بزرگ بود که مهمانان ملک هریک شراب خویش که همراه آورده بودند در آن میریختند و چون بشراب می نشستند هریک شراب خویش برمیداشت . در شهر سوم بر دروازه طبلی آویخته بودند که چون یکی از مردم شهر گم میشد و میخواستند بدانند زنده یا مرده است بر آن طبل می کوفتند اگر صدائی از آن برمی آمد زنده وگرنه مرده بود. در شهر چهارم آینه ٔ آهنینی آویخته بودند و چون یکی از ایشان گم میشد و متفحص حال او میشدند در آن مینگریستند او را همچنانکه بود میدیدند. درشهر پنجم اردکی از مس بر ستونی از مس بر دروازه ٔ شهر نصب کرده بودند و اگر جاسوسی بشهر درمیآمد با صدای بلند که تمام مردم شهر می شنیدند ندا میداد و مردم ازورود جاسوس آگاه میگردیدند. در شهر ششم دو قاضی بر آب نشسته بودند و چون دادخواهان نزد ایشان میرفتند وبرابر ایشان می نشستند کسی که بر باطل بود بر آب فرومیشد. در شهر هفتم درختی مسین پرشاخ که شاخه های آن سایه نداشت و هرگاه کسی در زیر آن نشستی برو سایه افکندی تا هزار تن و چون از آن حد درگذشتی اگرچه هزارویک تن شدی همه را آفتاب فراگرفتی . یاقوت گوید این حکایات چنانکه می بینی خارق عادت است و از آنچه ما میدانیم بدور و اگر در کتب دانشمندان نبود آنرا نمیآوردم ، آری بیشتر اخبار گذشتگان چنین است . (از معجم البلدان ). مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: شهر بسیار بزرگ و مشهوری است که مرکز کلدانی های قدیم بوده ، و بزرگترین ومعمورترین و زیباترین شهر دنیای باستان بشمار میرفته ، احتمال داده میشود که بیش از یک میلیون ونیم سکنه داشته است . این شهر در ۹۳ هزارگزی جنوب بغداد کنونی ، در جوار قصبه ٔ حله در طرفین فرات ، در سی درجه و ۱۹ دقیقه ٔ عرض شمالی و ۴۲ درجه ٔ طول شرقی واقع گشته بود، در آغاز امر نمرود این شهر را بنا کرد و در داخل آن معبد بسیار بزرگی برای بت موسوم به بعل (که مظهر آفتاب بود) ساخته بود و برجی بسیار مرتفع داشت (و یا خود معبد بشکل برج بود) که برج نمرودش میخوانند، بدین وجه مدت مدیدی مرکز کلدانیان بود، بعدها بلوس پادشاه آشوری آنرا فتح کرد و پایتخت آشوریان شد و بعد از خرابی نینوا پایتخت آشوریان بر اهمیت بابل افزوده شد. بخت النصر مشهور اشیاء و اثاثیه ٔ ذی قیمت فراوانی از بیت المقدس و دیگر معابد و کاخ های عظیم بچنگ آورد و معبدبعل را بآنها بیاراست و حسن و بهاء آنرا به اعلی درجه رسانید و کاخها و قلعه ها و خندقهای متعدد از نو بنیاد کرد، بدین منوال بابل عروس دنیا گردید. عیش و عشرت در بین اهالی رواج یافت و بهمان نسبت اخلاق مردم انحطاط یافت و اوصاف و گزارشهای ابوالمورخین هرودت یونانی و دیگر موخان قدیم که بعد از تنزل و انحطاط شهر نامبرده مشاهده کرده اند، مایه ٔ حیرت و شگفت بی اندازه میباشد، هرقدر هم به اغراق و مبالغه حمل بشود بازدر عظمت و وسعت بی اندازه ٔ بابل جای شبهه ای باقی نمیماند. محیط دائره ٔ این شهر متجاوز از ۴۰هزار گز بوده ، گرداگرد آنرا خندقی فرامیگرفته و دو حصار داشته ، ودارای ۲۵۰ برج و بارو بوده است . وسعت حصارهایش به درجه ای بود که بالای آنها دو ردیف دکان و سایر ابنیه دیده میشد و از میان آنها چهار چرخ بزرگ پهلوبه پهلو میتوانست رد شود. شهر صد دروازه داشته لنگه ٔ درهایش ازبرنج یا از تخته در برنج نشانده بود و این دروازه ها دوبدو مقابل یکدیگر واقع شده بودند و در میان آنها کوچه های بسیار طویل و وسیع دیده میشد، و بوسیله ٔ این کوچه ها شهر طولاً و عرضاً قریب ۲۷۰ قسمت مربع منقسم شده بود، باغ های معلق این شهر یکی از عجائب سبعه ٔ دنیای قدیم است که روی پشت بام خانه های شهر ترتیب داده بودند و اشجار جسیمی در این باغ ها بعمل می آوردند و کثرت عمران و آبادی تا حدی بود که این شهر را کشور ساحران میخواندند و قصه ٔ وجود سحره در این شهر شهره ٔ آفاق بود. نهر فرات یا شعبه ای از این رود عظیم از طرف شمال ببابل وارد میشد و پس از گذشتن از وسط شهر از جانب جنوب خارج میگشت . کورش (یعنی کیخسرو یا کاوس ) شهریار بزرگ ایران این شهر را محاصره کرد اما متانت قلاع واستواری حصار آن مانع بزرگی بود و بسهولت فتح آن میسر نمیشد، ناگزیر بتدبیر متوسل شدند و عاقبت شبانگاه مجرای فرات را برگردانیدند و عساکر را از راه آب وارد شهر نمودند و اهالی متکی بمتانت قلاع و حصار در خواب غافلگیر گشتند و جهانگیر ایران در ۵۳۶ ق .م . بابل را تسخیر کرد و پایتخت خویش قرار داد و بعدها این شهر بتدریج رو به انحطاط نهاد و اسکندر کبیر هم پس از فتح ایران این شهر را پایتخت قرار داد و تصمیم داشت صورتی بهتر و زیباتر از اصل بدان بدهد، اما عمرش وفانکرد، و بعدها سلوکیان شهر سلوکی و پس ساسانیان شهرکتیسفون یعنی مدائن را در جوار بابل بنا کردند و بابل تحت الشعاع آنها واقع شده رو به انحطاط گذارد، و خراب شد و اکثر آثارش را هم به دو شهر مزبور بردند تا آنجا که در زمان ظهور اسلام بابل در حال ویرانی بود و سکنه نداشت و بقیهالسیف آثارش را هم در زمان ابوجعفر منصور برای تزیین و تجدید بغداد بکار بردند، بعداً نشانی هم از بابل باقی نماند، و آثار آن هم زیر ریگها ماند و در زمان اخیر بسعی و کوشش علمای باستانشناسی در جوار قصبه ٔ حله بعض ویرانه های ابنیه ٔ عظیم بیرون آمد و کتیبه ها و سایرآثار قدیم مربوط بزمان بخت النصر و دیگر ملوک آن اعصار کشف شد. (قاموس الاعلام ترکی ج ۲). محمد حسنخان صنیعالدوله در مرآت البلدان ج ۱ آرد: ناحیه ایست که کوفه وحله از اقطاع آن است ، سحر و شراب منسوب ببابل میباشد. اخفش گوید که اسم غیرمنصرف است . درباب تفسیر در معنی بابل که در ضمن آیات بینات قرآن کریم ذکر شده گفته اند: مقصود بابل ِ عراق است و بعضی دیگر بر این اند که بابل ِ دماوند منظور است و حسن گفته که غرض بابل ِ کوفه میباشد. ابومعشر گفته اول طایفه ای که در بابل منزل کردند کلدانیون بودند و دیگران گفته اند اول کس که در بابل ساکن شد نوح علیه السلام بود که بعد از طوفان در بابل ابنیه و عمارات بساخت و تفصیل این بود که نوح علیه السلام با کسانی که همراه او بودند در زمین بجهت طلب قشلاقی سیر میکردند، ببابل رسیدند و در آن اقامت نمودند و توالد و تناسل کردند تا جمعیت کثیری جمع شدند و پادشاهان میان ایشان پیدا شد و شهرها بنا کردند و مساکن ایشان متصل بدجله و فرات شد بطوری متصل بدجله تا زیردست کسکر رسید و ابنیه ٔ متصل بفرات تا پشت کوفه آمد، و موضع و محل ایشان را سواد مینامیدندو سبب این تسمیه این بود که یکی از ملوک ایشان را سواد نام بود بعد مملکت را به اسم ملک خواندند. قشون این بلوک کلدانی بودند و مملکتشان مصون و برقرار بودتا وقتی که دارا با آخرین پادشاه ایشان کارزار کرد خلق بسیاری از ایشان را بکشت ، آن وقت ذلت ایشان را طاری و سلطنتشان منقرض شد. یزدجردبن مهذار (مهیندیار)گوید عقیده ٔ عجم اینست که ضحاکی که از سلاطین فرس و سه دهن و شش چشم داشته شهر بابل را در کمال عظمت بناکرد و پادشاهی ضحاک هزار سال یک روز و نصف کم بود واوست که فریدون او را اسیر کرده و در کوه دماوند حبس نمود و روزی که فریدون ضحاک را اسیر کرد عجم آن روز را عید کردند و جشن مهرگان همان روز است اما ملوک اول یعنی ملوک نبط و فرعون ابراهیم در بابل منزل داشتند و نیز بخت النصری که عقیده ٔ ارباب سیَر این است که یکی از پادشاهان است که تمام روی زمین مسخر او شده بعد از آنکه با بنی اسرائیل کرد آنچه کرد ببابل آمد در آنجا ساکن شد. ابومنذر هشام بن محمد گوید: شهر بابل دوازده فرسخ در دوازده فرسخ و دروازه های آن پهلوی کوفه بود و شط فرات از میان شهر میگذشته بخت النصر برای اینکه مبادا باره ٔ شهر را خراب کند مجرای آن را گردانید و درین محلی که الاَّن جاریست جریان داد و گفته است شهر بابل را بیوراسب بنا نهاد و اسم آنرا از اسم مشتری مشتق نمود زیرا که بابل اول اسم مشتری بوده وبعد از بنای شهر هرقدر توانست علما از اطراف جمع و درین شهر ساکن کرد و برای ایشان دوازده قصر بعدد بروج آسمان بنا کرد و هر قصری را به اسم برجی موسوم ساخت و این شهر معمور بود تا زمانی که اسکندر او را خراب کرد. ابوبکر احمدبن ابراهیم مالکی دینوری در کتاب مجالس که از مصنفات اوست حدیثی نقل کرده که مضمون آن این است که چون خدای تعالی خلایق را خلق کرد باد شرقی و غربی و قبلی و جنوبی فرستاده ایشان را در بابل جمع کرد، خلایق در بابل جمع شده منتظر بودند که ببینند برای چه درین محل جمع شده اند ناگاه منادی ندا کرد که هرکس مغرب را بطرف راست خود قرار دهد و مشرق را بطرف چپ و اقبال کند به بیت اللا̍ه ّلحرام زبان اهل آسمان او راست (مقصود زبان عربی است )، یعرب بن قحطان برخاست به او گفتند یا یعرب بن قحطان أیْن َ هود انت هو (یعنی ای یعرب هود کو تو اوئی )، او بعد از استماع این کلام ملهم بکلام عربی شد و اول کسی که باین لغت تکلم کرد او بود بعد از آن منادی پی درپی ندا میکرد که هرکس فلان و فلان بکند فلان و فلان او راست تا اینکه سی ودو زبان پدیدار آمد و صوت منادی منقطع و تبلبل (یعنی اختلاف لغت ) در السنه پیدا شده لهذا این زمین موسوم ببابل شد. بعد از آن ملائکه ٔ خیر و شر و ملائکه ٔ حیا و ایمان و ملائکه ٔ صحت و شفا و ملائکه ٔ غنا و شرف و مروت و جفا و جهل و شمشیر و بأس مینموده بعراق جمع آمدند، بعضی از آنها ببعضی دیگر گفتند متفرق شوید. ملک ایمان گفت من بمکه و مدینه زاداﷲ تعالی شرافتهما ساکن میشوم ، ملک حیا گفت منهم با تو همراهم ، اینست که ایمان و حیا مخصوص مدینه ٔ رسول (ص ) میباشد، ملک شفا گفت من بادیه را اختیار میکنم [ ملک صحت گفت من هم با تو همراهم ]، اینست که شفا و صحت خاص بادیه است ، ملک جفاگفت من در مغرب ساکن خواهم شد [ ملک جهل گفت من با تو همراهم ]، اینست که جفا و جهل در بربر است ، ملک شمشیر گفت من در شام مقیم میشوم ، ملک بأس و سطوت گفت من با تو همراهم ، ملک غنا گفت من در همین عراق میمانم ، ملک مروت گفت من هم با تو خواهم بود، ملک شرافت گفت من با هر دو شما هستم ، اینست که غنا و شرف و مروت مخصوص عراق است . و مرویست که خلیفه ٔ ثانی از دهقان فلوجه پرسید عجایب بلاد شما چیست (فلوجه بر وزن سَفّوده ، قریه ای است در سواد عراق )، دهقان گفت : بابل عبارت از هفت شهر بوده و در هر شهری اعجوبه ای بوده که درآن دیگری نبوده . اولاً در شهری که دارالخلافه بوده خانه ای بنا کرده بودند که در او صورت کره ٔ ارض با قری ورساتیق و انهار آن مرتسم بوده و هرگاه شخصی یا جماعتی از حال خراج سر می پیچیدند پادشاه با انگشت نهرهای ایشان را بهم میزد و آب بی قاعده در کشت و زرع ایشان میافتاد و تلف و نابود میشد، همین که دوباره اطاعت کرده ادای خراج می نمودند پادشاه نیز با انگشت آنها رااصلاح میکرد. و در شهر دویم حوض عظیمی بوده که هروقت پادشاه مردم را بسر سفره ٔ خود احضار میکرده هرکسی شراب خوبی در منزل داشته با خود میآورد و درین حوض میریخته و جمیع شرابهائی که در حوض ریخته میشد ممتاز ووقتی که صاحبان آن میخواستند بنوشند بدون اینکه با شراب دیگری ممزوج شده باشد می نوشیدند. و در شهر سیم طبلی دم دروازه ٔ آن شهر آویخته بودند که هروقت یکی از شهر مسافرت میکرد و غیبت او بطول میانجامید میخواستندکشف حال او نمایند و بدانند که زنده است یا مرده آن طبل را میزدند، اگر صدا میکرد معلوم میشد زنده است و اگر صدا نمیداد میدانستند که مرده . و در شهر چهارم آئینه ای از آهن بوده ، همین که مردی سفر میکرده و از کسان خود مدتی دور بوده و آن کسان میخواستند از صحت و حالات او آگاه شوند میآمده اند و در آن نگاه میکردندو او را در هر حالتی که بوده میدیده اند. و در شهر پنجم مرغابی [ ای ] از مس بالای عمودی از مس دم دروازه ٔشهر نصب کرده بودند، هروقت جاسوسی داخل شهر میشد آن مرغابی صفیری میزد که همه اهل شهر میشنیدند و میدانستند که جاسوسی به این شهر آمده است . و در شهر ششم دو قاضی بودند که روی آب جلوس داشتند، همین که دو نفر نزد ایشان به مرافعه میآمد هرکدام که بر باطل ادعا می نمودند در آب فرومیرفتند و آنکه حق با او بود روی آب بسلامت میزیست . و در شهر هفتم درختی بود بسیار عظیم از مس که شاخه های زیاد داشت و تا هزار نفر که زیر آن درخت می نشستند بر سر همه سایه میانداخت و یک نفر که از عدد هزار زیاد میشد دیگر سایه او را نمیگرفت . بالجمله این خارق عادت و خلاف امور معهوده ٔ عالم است و به افسانه میماند، چون در کتب بسیاری از علماء مکتوب است نقل شد والاّ اعتمادی بر صحت آن نیست و اغلب اخبار قدیمه از همین قبیل است ، واﷲ اعلم . بابل قریه ایست در کنار نهری از انهار فرات در خاک عراق در قدیم آباد بوده و الاَّن خراب و آجرهای آنرا مردم میبرند بجاهای دیگر. چاهی در آن بوده معروف بچاه دانیال ، یهود در اعیاد خود و اوقات مخصوص بزیارت آن چاه میرفته اند.بعضی بر این اند که این چاه همان چاهی است که هاروت و ماروت در آن محبوس بوده اند. عقیده ٔ جمعی اینست که بابل اسم جمیع اراضی عراق است . از اعمش روایت کرده اند که مجاهد رحمه اﷲ دوست میداشت که استماع نماید عجایب دنیا را و هرچه را میشنید دنبال رؤیت آن بلند میشد و میرفت و برأی العین میدید وقتی رفت ببابل حجاج او را ملامت نموده پرسید برای چه اینجا آمده ای ؟ گفت برأس الجالوت حاجتی دارم (رأس الجالوت مردی بوده معروف بفضل و عقل و حکمت و علوم غریبه و سحر و کهانت و غیره و در یهود ریاست مذهبی داشته )، حجاج مجاهد را نزدجالوت فرستاده حکم کرد هر مطلبی این مرد دارد برآورد و مقصودش را حاصل دارد. چون مجاهد نزد رأس الجالوت رسید رأس الجالوت او را گفت غرض تو چیست ؟ گفت میخواهم هاروت و ماروت را بمن بنمائی . رأس الجالوت بیک نفر یهودی گفت این مرد را ببر و هاروت و ماروت را به او بنما، مجاهد با یهودی رفتند تا موضعی که سنگی در آن موضع بود. یهودی سنگ را برداشت ، سوراخی سرداب مانند پیدا شد. یهودی بمجاهد گفت داخل شو و نزول کن و تماشا کن هاروت و ماروت را لکن ذکر خدا مکن که مورث خطر است . مجاهد با یهودی بسرداب پائین رفت سیر میکردندتا چشم مجاهد بهاروت و ماروت افتاد دید این دو ملک مثل دو کوه عظیم که سرنگون شده باشند معلق اند و از پاشنه های این دو، تا زانو در بند آهن و دستهاشان میخ دوز است . مجاهد وضع آنها که دید وحشت کرده خوف زیاد عارض او شده خدا را یاد کرد. ناگاه اضطراب شدیدی آن دوملک را عارض شد بطوری که نزدیک بود آهنهای آنها پاره شود. یهودی و مجاهد را غش عارض شده به رو درافتادند. بعد از افاقه یهودی گفت نگفتم نام خدا را مبر، نزدیک بود هلاک شویم . آنگاه یهودی با مجاهد از آن سرداب خارج شدند. بابل شهر بزرگیست در کنار شط فرات حضرت ابراهیم علیه السلام را درین شهر بآتش انداختند الاَّن خرابست و بجای آن قریه ایست . بابل از اقلیم سیم و یکی از مداین سبعه ٔ عراق و در کنار فرات بر جانب شرقی افتاده از بناهای قینان بن انوش بن شیث بن آدم علیهم السلام است . طهمورث پیشدادی آنرا مجدداً عمارت کرد. شهری سخت بزرگ و دارالملک نمرود و ضحاک علوانی است و در آنجا ضحاک قلعه بنا کرده و موسوم بکبک دزه [ گنگ دژ ] نموده اکنون از آن تلی مانده است و در آن شهر جادوان بسیار بوده اند بعد از ضحاک ملوک کنعان آنرا دارالملک داشته اند بعد از آنکه خراب شد اسکندر رومی بتجدید عمارتش پرداخت باز خرابست و از توابع شهر حله شده و بر سر تلی که قلعه ٔ آن شهر بوده است چاهی عمیق هست . و در عجایب المخلوقات مسطور است که هاروت و ماروت در آن چاه محبوس اند و در دیگر کتب آمده که در چاه گوگرد که در کوه دماوند است حبس میباشند. مؤلف گوید: بابل شهر بزرگی بوده است از آسیا و به اصطلاح تورات واقع در دشت شنعار، شط فرات این شهر را بدو قسمت متساوی شمالی و جنوبی منقسم میکرده عبریها که عالم به اصطلاح مردم بابل نبودند لفظ بابل را مشتق از تبلبل بمعنی اختلاطگرفته محققین این عصر بر این اند که بابل از باب بمعنی در و بل که اسم بت معروف این شهر بوده مرکب میباشد و یک بای آن در تلفظ ساقط شده است . اگرچه جمعی دیگرگویند علفی در حوالی این شهر چه در قدیم و چه در زمان حال میروید که اعراب با آن حصیر میبافند و اسم آن پابول است و یمکن که این شهر را به اسم آن علف نامیده باشند و چون از چندی قبل از میلاد تا دیری بعد از هجرت بلکه تاکنون اعراب در آن شهر و در آن اراضی ساکن اند و قادر بر تنطق بحرف پا، که از حروف مختصه ٔ بعجم است نبوده اند لابد بابل گفته اند. و در تورات ازین شهر و اخبار تاریخی متعلق به این شهر مکرر و بسیار ذکرشده و ما اینک بمناسبت مقام آنچه را در کار است ذکرمینمائیم . مطابق فصل اول کتاب عزرا در سال اول سلطنت کورش که فرنگیها آنرا سیروس و عجم آنرا کیخسرو (؟)نامند و پادشاهی فارس داشت محض ظهور اثر کلام خداوندسخنان ارمیاه مایه ٔ هیجان روح کورش شده او را برانگیزانید تا فرمانی به این مضمون صادر کرده در ممالک خود منتشر نمود که کورش ملک فارس چنین میفرماید که : خداوند خدای آسمانها تمامی ممالک روی زمین را بمن داده است و مرا امر کرده که در اورشلیم خانه ای بجهت او بنا نمایم ، از شما در میان قوم کیست که خدایش با او باشد تا بر اورشلیم که در یهوداه است برآید و برای خداوند خدای اسرائیل که در اورشلیم است خانه بنا نمایدو مردمان ساکن مکانها او را بطلا و نقره و امتعه و دواب اعانت نمایند سوای آن هدایائی که به ارادت داده میشود پس رؤسای اجداد یهوداه و بن یامین و کاهنان و لویان با تمامی کسانی که خدا روح ایشان را برانگیخته بود برخاسته که خانه ٔ خداوند که در اورشلیم است بنا نمایند کسانی که در اطراف ایشان بودند بظروف طلا و نقره و امتعه و دواب و تحفه های قیمتی کمک کردند و نیز هدایای ارادتی تقدیم نمودند و ملک کورش ظروف خانه ٔ خداوند که نبوکدنصر (بختنصر) از اورشلیم آورده و در معابد خود گذارده بیرون آورد و بدست مثرداث خزانه دار خود به شیش بصرسر و یهوداه شمر که تعداد آنها اینست : لنگری طلا. ظرف نقره هزار ظرف . کارد، بیست ونه عدد. کاسه های طلا سی ظرف . کاسه های نقره نوع دویم ، چهارصدوده عدد. سایر ظروف یک هزار پارچه . تمامی ظروف پنجهزاروپانصد. الحاصل تمام ظروف و اسرائی که ببابل برده بودند به اورشلیم آوردند – انتهی . مؤلف گوید: بختنصر دویم پادشاه اهالی اسیری (یعنی کلدانی ) و بابیلن (یعنی بابل ) که معروف به لکران میباشد در سال ۶۲۳ ق .م . بجای پدر تابوپولاشار بتخت سلطنت جلوس نموده بیشتر از قطعه ٔ آسیائی را مسخر کرد، اورشلیم (بیت المقدس ) را که درتصرف یاعاشیم پادشاه رودا بود گرفته او را که به حراست دفاین این شهر میپرداخت در سنه ٔ ۶۰۰ ق .م . به بابیلن به اسیری برد چندی بعد ممالک او را به وی مسترد و بموجب شرایط زیاد سخت او را مختار و آزاد کرد. سه سال بعد همین پادشاه بنای یاغی گری و سرکشی را گذارده در یکی از جنگها مقتول شد و یشونیاس پسر او بجای وی سلطان شد، بختنصر ثالثاً لشکر به ردوا کشیده یشونیاس را در پای تخت خود محصور و با مادر و زوجه و ده هزارنفر دیگر از اهل اورشلیم دستگیر نموده ببابیلن به اسیری آورد و جمع دفاین و خزاین معبد را غارت نمود و سدسیاسی عموی پادشاه معزول را پادشاهی رودا داد. سدسیاسی با همسایگان خود متفق و به بختنصر پادشاه بابیلن یاغی شد، بختنصر قشون کثیری جمع و رابعاً به رودا تاخت و محاصره ٔ شهر اورشلیم که معروف ترین محاصره هاست موجب ویرانی این شهر گردید. بختنصر همین که شهر را مسخر کرد اغلب یهودیها را ببابیلن به اسیری آورد. (موافق فصل ۲۴ کتاب دویمین ملوک از تورات ) و در ایام نبوکدنصر ملک بابل برآمد و یهویاقیم مدت سه سال او را خدمت نمود پس ازو برگشته عاصی شد و خداوند فوج های کلدانیان و ارمیان و موابیان و پسران عموران را بر ضد یهویاقیم بلکه بر ضد یهوداه فرستاد تا آنکه آنها را موافق کلام خداوند که پیغمبران گفته بودند هلاک سازد وبتحقیق واقع شد. این بحجت گناه منسه تا از حضور خدادور باشند و نیز بحجت خون بیگناهانی که ریخته و اورشلیم را از خون پر کرده بود و یهویاقیم با پدران خود خوابید (یعنی مرد) پسرش یهویاکین بجای او پادشاه شد و ملک مصر از ولایت خودش بیرون نیامد زیرا ملک بابل از شهر مصر تا نهر فرات آنچه متعلق بمصر بود تصرف کرده بود، یهویاکین در هجده سالگی بجای پدر نشست ، سه ماه در اورشلیم سلطنت نمود، مادرش نخشتای دختر الناثان از اورشلیم و مثل پدرانش بدی را در نظر خداوند مرتکب میشد. در این وقت لشکر بابل به اورشلیم آمد و شهر رامحصور نمود و یهویاکین ملک یهوداه با مادرش و بندگان و سرداران و خواجه سرایان نزد ملک بابل رفتند، ملک بابل آنها را در سال هشتم سلطنتش پذیرفت و تمام خزانه های خانه ٔ خداوند و خانه ٔ ملک را بیرون آورد و تمامی ظروف طلا که سلیمان در خانه ٔ خداوند ساخته بود شکست ،ساکنان اورشلیم و تمامی سرداران و شجاعان را بقدر ده هزار نفر اسیر کرده ببابل برد و نیز تمامی نجاران وآهنگران سوای ادنای قوم همه را اسیراً برد. یهویاکین و مادرش و زنانش و خواجه سرایانش و بزرگان ولایت و مردمان جنگی و هفت هزار نفر آهنگران و هزار نفر نجاران ببابل به اسیری رفتند، ملک بابل عموی یهویاکین متنیاه را بجای او نصب کرد و او را صدقیاه نامید. در آن زمان صدقیاه بیست ویکساله بود، یازده سال سلطنت کرد،اسم مادرش عموطل دختر یرمیاه بود. صدقیاه نیز چون یهویاکین اعمال بد را در نظر خداوند مرتکب شده بملک بابل عاصی شد. موافق فصل ۲۵ کتاب دویمین ملوک در دهم از دهم ماه سلطنت صدقیاه نبوکدنصر ملک بابل خودش و تمام لشکرش به اورشلیم آمده شهر را محاصره کردند تا سال یازدهم از سلطنت صدقیاه شهر در قید محاصره بود، روز نهم ماه قحطی در شهر اشتداد یافت و اهل ولایت گرسنه ماندند و شهر مفتوح شد. تمامی مردمان جنگی از راه دروازه ٔ میانه ٔ دو دیوار که پهلوی باغ ملک بود در شب فرار کردند و ملک براه بیابان . لشکر کلدانیان او راتعاقب کرده در بیابان یریحو در حالی که لشکریان از دورش پراکنده شده بودند او را دستگیر کرده در ریلاه نزد ملک بابل بردند، پسران او را در پیش نظرش کشته کورَش نمودند و در زنجیر ببابل فرستادند. در روز هفتم ماه بنوزرادان سردار سپاه بنده ٔ خاص ملک بابل به اورشلیم آمده خانه ٔ خدا و خانه ٔ ملک را سوزانید و نیز خانه های بزرگ را آتش زد و حصار شهر را از اطراف همراهان بنوزرادان منهدم نمودند، بقیه ٔ قوم که در شهر مانده و فراریهائی که نزد ملک بابل رفته بودند بنوزرادان اسیر کرده ادنای ولایت که باغبانان تاکستان و زارعان باشند رها کرد. کلدانیان ستونهای برنجی و دریاچه ٔ برنجی و دیگها و بیلها و کفگیرها و قاشقها و تمامی ظروف برنجی که با آنها خدمت میکردند برداشتند، بخوردان و لنگریها آنچه از طلا و نقره بود سردار خاص برداشت . این ظرفها به وزن درنمیآمد، بلندی یک ستون هجده ذراع بود و تاج بالایش که از برنج و از اطراف مشبک بود سه ذراع بلندی داشت و ستون دویمی نیز مشبک بود. سردار سپاه خاص کاهن بزرگ و کاهن دویمی و سه نگهبان و خواجه سرائی که سردار مردمان جنگی بود و پنج نفر اشخاصی که روی ملک را میدیدند و کاتب لشکر که سان خلق ولایت را میدید شصت نفر دیگر از خلق ولایت که در شهر یافت شدند گرفت و در ریلاه نزد ملک بابل آورد، آنها را در ریلاه در ولایت حماه کشت ، کدلیاه را بر قومی که در زمین یهوداه باقی مانده بودند والی کرد، قوم در مصیباه نزدکدلیاه آمدند، ازبرای ایشان قسم خورد که از بندگان کلدانیان نترسیده و بولایت خود ساکن شده به ملک بابل خدمت نمائید. در ماه هفتمین اسماعیل با ده نفر دیگر کدلیاه و همراهانش را کشتند و با تمامی قوم از کوچک و بزرگ و سرداران لشکر بمصر آمدند چرا که از کلدانیان میترسیدند. در سال سی وهفتم اسیری یهویاکین از ماه دوازدهم بروز بیست وهفتم که آغاز سلطنت آویل مردوک ملک بابل بود او را از حبس بیرون آورده کلمات خیرآمیز به او گفت و او را از ملوکی که در بابل همراهش بودند بالاتر نشانید و در تمامی عمرش همیشه در حضور ملک بابل نار میخورد و راتبه که از جانب ملک بابل به او داده میشد مدت العمر روزبروز مستمر بود. مطابق فصل ۳۹ کتاب یرمیاه در ماه دهم از سال نهم سلطنت صدقیاه پادشاه یهوداه نبوکدنصر پادشاه بابل به اورشلیم لشکر کشیده آنجا را محاصره نمود و در روز نهم از ماه چهارم سال یازدهم سلطنت صدقیاه اورشلیم را مفتوح ساخت ، تمامی سرداران لشکر داخل شهر شده در دروازه ٔ میانه نشستند، صدقیاه با مردان جنگی شب از راه باغ شاه و دروازه که میانه ٔ دو دیوار بود بیرون رفته فرار کردند و براه بیابان رفتند، لشکر کلدانیان ایشان را تعاقب نموده در بیابان یریحو صدقیاه بدست ایشان گرفتار شده او را در ریلاه بزمین حماه نزد ملک بابل آوردند، ملک بابل پسران صدقیاه را در پیش نظرش کشت و تمامی اشراف یهوداه را نیز بکشت و صدقیاه را کور کردند و بجهت بردنش ببابل او را زنجیر نموده کلدانیان خانه ٔ سلطان و خانه های رعیتی را سوزانیده حصار اورشلیم را خراب کردند، بنوزرادان خلقی که در شهر باقی مانده بودند و فراریان را به اسیری بشهر بابل برد مردمان فقیر که چیزی نداشتند در زمین یهوداه تاکستانها و کشت زارها بآنها داد، ملک بابل به بنوزرادان در باب یرمیاه امر کرد که او را حفظ کن و ضرری به او مرسان ، هر طور بگوید درحق او معمول دار، پس بنوزرادان مع تمامی رؤسا رفته یرمیاه را از حیاط محبس بیرون آورده بکدلیاه سپردندتا او را بخانه آورده در میان قوم ساکن شود. مؤلف گوید: از قضایا و اخبار متعلقه ببابل که در تواریخ ایران ضبط است یکی قصه ٔ هاروت و ماروت است و آن از این قرار است : بعضی از محدثین گفته اند که چون حضرت ادریس علیه السلام بمدلول کریم : و رفعناه مکاناً علیاً در ملکوت اعلی راه یافت ، ملائکه حال او را بآدم صفی قیاس نموده گفتند این خاطی میان گروهی که هرگز قدم در وادی عصیان ننهاده اند چه میکند؟ حضرت باری جل ذکره این گفته ٔ ملائکه را پسند نفرموده خطاب عزت دررسید که اگر شما هم بمنزله ٔ ایشان باشید هرآینه مصدر معصیت خواهید شد و بنا بر وضوح مضمون این خطاب عزیز از مصدر اعلی امر شد که اختیار کنید از خیار قوم خود جمعی را که بمهمی نامزد شوند، ملکوتیان سه تن را که سمت رجحان داشتند انتخاب نمودند،عزا و عزایا و عزرائیل را، آنگاه حضرت عزت فرمود که این هر سه بزمین فرودآیند و در میان بنی آدم بعدل حکومت کنند و در اکل و شرب که مایه ٔ شهوات است با ایشان مشارکت ننمایند و بعبادت مشغول و احتراز از قتل بناحق و شرب خمر و زنا داشته باشند. این سه ملک قبول اوامر و نواهی را نموده هبوط کردند و با بنی آدم مختلطشده بحکومت مشغول شدند ولی شبها بآسمان میرفتند و تا در آسمان بودند صفات بشریت از ایشان دور بود، همین که بزمین نزول میکردند آن اوصاف در ایشان ظهور مییافت ، یکی از این سه فرشته اندیشه ٔ فتنه در خود مشاهده نموده از حکومت استعفا کرد و مسئول او مقبول شده بآسمان رفت و آن دو عزیز دیگر که ملقب بهاروت و ماروت بودند همچنان بحکومت میپرداختند تا روزی جمیله که در حسن نادره ٔ زمان بود و او را بعربی زهره و بسریانی ناهید و بفارسی بیدخت میگفتند بجهت مهمی بنزد هاروت وماروت آمد و ایشان چون او را در غایت جمال دیدند هردو به او راغب شده ولی از یکدیگر پنهان میداشتند و از منزل او جویا شده گفتند تو بمنزل خود مراجعت نمای تا در مهم تو بعد از تأمل شرایط اهتمام بجای آریم ،زهره به منزل خود مراجعت کرد، هاروت و ماروت بعد ازبرخاستن از مجلس پنهان از یکدیگر به وثاق زهره شتافتند و بدر خانه ٔ زهره یکدیگر را دیده ناچار مافی الضمیر را بهم ابراز نمودند و از زهره اذن دخول طلبیده بمنزل او وارد و اظهار تعشق به او نمودند، زهره گفت شما با من هم کیش نیستید، اگر بت مرا سجده کنید مطاوع شما باشم ، گفتند چون این شرک است و شرک را خدا نمیآمرزد ما این عمل ننمائیم ، زهره گفت پس اسم اعظم را که ببرکت آن عروج بآسمان میکنید بمن بیاموزید تا شما را کام دهم ، ازین هم ابا کردند، زهره گفت کنیزک خوبروئی دارم اگر خواهید آنرا بجای خود بشما دهم ، گفتند مطلوب ما توئی بدیل تو نخواهیم ، زهره گفت مقداری شراب صافی مهیاست آنرا باری سر کشید تا خواهش شما را برآورم ، هاروت و ماروت گفتند این از همه آسان تر است ، چون چند جام کشیدند سکر غالب و مسئول زهره را از سجده ٔبت و تعلیم اسم اعظم بجای آوردند، درین حال شخصی بمنزل زهره آمده از حال ایشان واقف شد، زهره بفرشتگان گفت این شخص بفضایح اعمال شما مطلع شده ، اولی ̍ اینست که او را بقتل آرید و گرنه شما را نزد خلایق رسوا کند، هاروت و ماروت از سرمستی آن بیچاره را مقتول و سراو را از بدن جدا کرده و زهره به قوت اسم اعظم که از ایشان آموخته بود بآسمان عروج کرد و بعد از این اعمال شنیعه از هاروت و ماروت خطاب عزت بملائکه دررسید که ملاحظه کنید اطوار مختاران خود را، ملائکه عرض کردند: ربنا انت اعلم بعبادک و چون هاروت و ماروت از خواب مستی بیدار و هوشیار شدند بهلاکت یقین کرده گریه آغاز نمودند، درین حالت جبرئیل از جانب پروردگار دررسیدو با ایشان در گریه موافقت کرده گفت باری سبحانه و تعالی شما را میان عذاب دنیا و آخرت مخیر نموده ، ایشان عذاب دنیوی را که غیرمؤبد است اختیار نمودند، لاجرم در غار جبل بابل سرنگون درآویختند و در صبح و شام به امر الهی معذب اند تا قیامت و اصعب عذاب ایشان اینست که گاهی چنان شهوت بر ایشان غلبه میکند که مزیدی بر آن متصور نیست . منقولست که جبرئیل کلمه ای به ایشان آموخته که در هیجان شهوت آن کلمه را گویند فی المجلس تسکینی می یابند. و در کلام مجید و قرآن حمید ذکر هاروت و ماروت و بابل در این آیه ٔ شریفه که در سوره ٔ بقره شده میباشد: «واتبعوا ما تتلوا الشیاطین علی ملک سلیمان و ما کفر سلیمان ولکن الشیاطین کفروا یعلمون الناس السحر و ما انزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت و ما یعلمان من احد حتی یقولا انما نحن فتنه فلاتکفر فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه و ما هم بضارین به من احد الا باذن اﷲ و یتعلمون ما یضرهم و لاینفعهم و لقد علموا لمن اشتریه ما له فی الاَّخره من خلاق ». (قرآن ۱۰۲/۲). بالجمله یهود را عقیده این بود که بنای بابل را نمرود که دعوی الوهیت میکرده ،نموده و نمرود پسر کوش و نوه حام و سیاه و از زنگیان محسوب میشده چرا که اولاد حام سیاه پوستان بوده اند، بعد اعراب در آن صفحات تسلطی به هم رسانیده سیاه پوستان را خارج کرده خود متصرف شدند اما برج بابل به زعم یهود پیش از نمرود بوده است . مورخین و سیاحان قدیم ازجمله هرودت و اکتریاس یونانی که طبیب خاصه ٔ اردشیرنام کیانی پادشاه ایران و در سنه ٔ ۴۰۰ ق .م . بوده و «بروز» مورخ کلدانی که تقریباً سیصدوپنجاه سال قبل از میلاد بوده و تاریخ بابل را مشروحاً نوشته ولی تماماًالاَّن در دست نیست بلکه چند جزوی باقیست اختلاف در بانی شهر بابل نموده اند، اکتریاس طبیب میگوید سمیرامیس اگرچه تمام بابل را بنا نکرد، اما حصار شهر و عمارات سلطنتی از بناهای اوست و نیز پلی در روی شط فرات کشید و داخل شهر را از دو طرف دیواری از سنگ و آهک کشید که از طغیان آب خرابی بخانه ها وارد نیاید و بعد از اتمام پل در دو انتهای آن ، دو قلعه ٔ محکم در وسط شهر بنا نموده که همان نشستنگاه سلطنتی بود و برای آنکه از عمارات جنوبی بشمالی رود و کسی او را نبیند آب فرات را بدریاچه برگردانده در زیر مجرای فرات دالانی ساخت و بعد از اتمام ، مجدداً فرات را بمجرای خود انداخت . برج بابل که معبد بلوس بوده او بنا کرد. «بروز» مینویسد: یکی از بخت نصرها بعد از سمیرامیس نهری عریض حفر کرد و فرات و دجله را بهم وصل کرد و مقصود اواز این کار علاوه بر اتصال نهرین این بود که در طغیان آب ، چون شط فرات بالنسبه مرتفعتر از دجله است ، آب آن ببابل خرابی نرساند و وارد بدجله شود، باری آنچه محقق است در شهر بابل پنجاه کوچه ٔ بزرگ بوده که اغلب آنها بکنار شط منتهی میشده شهر فیلادلفی ینگی دنیا رادرین عصر از روی همان نقشه ٔ قدیم بابل بنا کرده اند،خانه های بابل اغلب سه مرتبه و چهارمرتبه بوده ، علاوه بر محلات دایر، اراضی بایر زیاد داخل شهر بوده و این اراضی بایره میدانها و زراعت گاهها بوده که ازدحام مردم و اتصال خانه ها بیکدیگر مورث احداث امراض مزمنه نگردد یا اینکه در وقتی که دشمنی شهر را محصور نماید ایلات و احشام اطراف بتوانند از خارج داخل شوند و در شهر مأمنی داشته باشند. از مأخذ خانه ها و عظمت شهر باید جمعیت شهر در وقت کمال آبادی تخمیناً از ششصدهزار الی هفتصدهزار بوده باشد. یکی از ابنیه ٔ عالیه ٔ این شهر معبد بل بوده که در سمت شمال شط فرات واقع بوده و شکل آن مربع و هر ضلعی دویست ذرع و برجی در وسط داشته که صد ذرع ارتفاع او بوده و هشت مرتبه بشکل مخروطی ساخته بودند، پله ای که ببالای این برج میرفته از خارج بوده است شبیه بمناره ٔ سرمن رأی ̍. مرتبه ٔ فوقانی این برج رصدخانه ٔ اهالی بابل بوده در مراتب تحتانی در جدار که از سنگ بوده تواریخ ایام و قانون هر ملل بخط میخی که خط متداول آن عصر بوده منقور شده بود، علاوه بر این ، حیوانات و نباتات که قبل از طوفان بوده اندو در آن عصر وجود نداشتند و اهالی بابل آنها را از زیر زمین پیدا کرده بودند عبرهللناظرین حکمای بابل گذاشته بودند. بالجمله اینست وضع شهر بابلی که بختنصر با کمال غرور میگفت سلطنت بااقتدار مرا پای تخت چون بابل بایستی ، غافل بود از اینکه هر ابتدائی را لابد انتهائی و هر بلندئی را پستئی در پی خواهد بود چنانکه بعد از درگذشتن بختنصر کیخسرو پادشاه ایران بسمت ممالک نمارده که بابل باشد قشون کشید. «بالت هازار» پسر بختنصر که آن وقت پادشاه بابل بود بعیش و نشاط مشغول بود و بکار مملکت نمیپرداخت ، زوجه او «نی توک ریس » که اختیار سلطنت او را بود قشونی بجهت دفاع حاضر کرد، کیخسرو دو سال تمام شهر بابل را در بند محاصره داشت ولی عاقبت از فتح بابل مأیوس گردید و درصدد این بود که ازین خیال منصرف شده بفارس معاودت نماید. در آن حال یکی از اعیاد بزرگ بابلیها شد، تمام عساکر بابل واهالی شهر بعیش و سرور مشغول گردیدند. کیخسرو فرصت را غنیمت شمرده مجرای فرات را تغییر داده قشون خود را از مدخل جریان آب بشهر داخل نموده و این واقعه در ۵۳۸ ق .م . واقع شد و شهر بابل مفتوح قشون کیخسرو گردید و آنجا پای تخت سلاطین ایران شد تا در زمان سلطنت داریوش که چون اهالی شورش کردند وی ترک این شهر آباد نموده تا وقتی که شهر سلوسی که تفصیل او را در ایوان کسری بیان نمودیم بنا شد و این شهر خراب گردید، سکنه ٔ آن بسلوسی رفته بلکه از مصالح آنجا حمل بسلوسی نمودند، مدت آبادی این شهر به این عظمت چندان نبوده ، دویست سال بعد از میلاد سیاح یونانی که آنجا سفر کرده مینویسد که : ازین شهر عظیم جز همان معبد بل و حصار شهر دیگر آبادی برپا نیست . سلاطین اشکانی وسط شهر بابل را شکارگاه خود کرده انواع وحوش و سباع آنجا انداخته بودند، هروقت میل بشکار میکردند داخل حصار شده صید میکردند. ادریس منجم معروف که بابل را سیاحت کرده بودمینویسد: چند خانوار یهودی در آنجا مسکن دارند و بس . جناب حکیم طولوزان فرانسوی حکیم باشی خاصه ٔ اعلیحضرت اقدس شاهنشاه جمجاه خلد اﷲ ملکه و سلطانه که در سنه ٔ هزار و دویست و هشتاد و هفت (هَ . ق .) در رکاب همایون شرف التزام داشت و بعراق عرب سفر کرده بودند بحله و از آنجا ببابل رفته آنچه از آثار این شهر دیده بودند نوشته و ما بدون کم و زیاد آنرا مینگاریم .

عضویت
اطلاع از
guest

3 نظرات
پرامتیازترین
جدیدترین قدیمی‌ترین
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها
شرکت سرای شبکه اندیشان

بسمه تعالی «سَنُرِیهِمْ ءَایَـتِنَا فِى الاْءَفَاقِ وَ فِى أَنفُسِهِمْ» با سلام ؛ به استحضار میرسانم شرکت شبکه اندیشان نوآور با نام تجاری شبکه اندیشان برای همکاری با این شرکت آمنادگی خود را اعلام می دارد. زمینه فعالیت شرکت: * مشاوره و نصب و نگهداری سیستم های کامپیوتر ((تحت شبکه)) *مشاوره و نصب و نگهداری دوربین های مداربسته …. *راه اندازی و نگهداری سیستم های مخابراتی * ثبت نام تجاری Brand * سامانه پیامک SMS 20000118 * فعالیت در زمینه فناوری اطلاعات و ارتباطات * طراحی و پشتیبانی پرتالها و صفحات وب * طراحی و راه اندازی برنامه های تحت ویندوز… مطالعه بیشتر »

محمدعلی

😂😂😂 اگه آخرت همیشگی هست پس چرا شرکت زدید؟ برید مسجد و حسینیه بسازید تا با اون آیه و حدیث حرفتون جور دربیاد 😂😂😂

غ مهاجر

سلام لطفا منبع مقاله قوق را بصورت علمی ذکر منید و نام نویسنده
باسپاس