امپراتوری تیموری یا امپراتوری گورکانی
امپراتوری تیموری یا امپراتوری گورکانی (۷۵۰ – ۸۸۶ خورشیدی /۱۳۷۰–۱۵۰۶ م) دودمانی ترکتبار با فرهنگی ایرانی بود. بنیانگذار این دودمان امیر تیمور بود که ادعا میکرد نسبش به چنگیز خان میرسد و در قبیلهٔ برلاس که کنفدراسیونی از مغولان کوچرو بود به دنیا آمد. تیمور کشوری گسترده و دولتی سترگ ایجاد کرد و سرزمین ماوراءالنهر را به اهمیتی رساند که تا آن زمان هیچگاه بدان پایه نرسیدهبود. او مرزهای خود را نخست در سرتاسر آسیای میانه و آنگاه سراسر خراسان و آنگاه به همهٔ بخشهای ایران و امپراتوری عثمانی و بخشهایی از هندوستان گسترش داد. از آنجایی که فتوحات تیمور بیشتر جنبهٔ یورش و هجوم داشت تا تسخیر واقعی، اغلب این مناطق باز به زودی از تصرف تیموریان خارج شد. با این حال ماوراءالنهر مدتی مرکز دولتی شد که بیشتر ایران و افغانستان را افزون بر ماوراءالنهر در بر میگرفت. هنگامی که کشور گسترده تیموری تجزیه شد، دورهٔ هرج و مرج به پیش آمد. به محض اینکه تیمور مرد، ترکان عثمانی و آل جلایر و ترکمانان درصدد تصرف سرزمینهای ازدسترفتهٔ خود برآمدند. با این همه، فرزندان تیمور موفق شدند که شمال ایران را کم و بیش به مدت یک سده برای خود نگاه دارند. هرچند آنان بیشتر با یکدیگر در کشمکش بودند. سرانجام شاهرخ موفق شد که مناقشات اقوام خود را تا حدی رفع و قدرت و اعتبار کشور را نگهداری کند؛ ولی پس از مرگ او تصرفاتش به قسمتهای کوچکتر مجزا شد و به همین سبب صفویان و امرای شیبانی آنها را به متصرفات خود پیوست کردند. با این همه خاندان تیموری از میان نرفت و نوادگان تیمور پس از چندی بستر فرمانروایی خود را به هندوستان بردند و امپراتوری بزرگ گورکانیان هند را بنیاد گذاردند.
تیمور گورکانی
تیمور در یک خانوادهٔ اشرافی از طایفه بارلاس که کنفدراسیونی تاتارهای کوچ رو بودند[۳][۴] در ۷۳۶ ه.ق / ۱۳۳۵ م دیده به جهان گشود و سلسله تیموری را در ایران و آسیای میانه و آسیای جنوبی پایگذاری کرد. تیمور خیلی زود در سوارکاری و تیراندازی مهارت یافت. پدرش تراغای، از جنگجویان ایل برلاس بود که طایفهاش در این نواحی از قدرت و نفوذ محلی برخوردار بودند. در ۷۶۱ ه.ق / ۱۳۶۰ م، فردی به نام تغلق تیمور، از نوادگان جغتای، از فرارود به ماوراءالنهر لشکر کشید. حاجی برلاس که دفاع از شهر کش را در مقابل این مهاجم دشوار یافت، دفاع از ولایت را به پسر تراغای یعنی تیمور سپرد که در آن هنگام ۲۵ سال داشت
تیمور به زودی در رمضان ۷۷۱ ه. ق/ آوریل ۱۳۷۰ م توانست با شکست امیر حسین از نوادگان قزغن در کابل که مدعی منصب اجدادی خود بود، بلخ را تسخیر و حکومتی مستقل تشکیل دهد. تیمور از این پس خود را «صاحبقران» خواند. پس از آن طی پنج سال از ۷۷۲ تا ۷۷۷ ه. ق/ ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۵ م، تیمور سه بار به خوارزم و پنج بار به قلمرو خانان جَثَه در آن سوی سیحون لشکر کشید. با این وجود در سال دهم سلطنتش موفق به فتح خوارزم شد و عاقبت توانست آنجا را ویران کند.[۵]
تیمور دشت قبچاق و مغولستان را نیز زیر فرمان خود آورد. او سپس در سال ۷۸۳ ه.ق فرزند ده ساله خود، میرانشاه را با سپاهی، مأمور تسخیر خراسان کرد و خود نیز به آنها پیوست. تیمور نیشابور و هرات را تصرف کرد و در هرات از سرهای مردم منارهها ساخت. سپس مازندران را که تا سال ۷۵۰ ه.ق در تصرف ملوک باوند بود به تسخیر خود درآورد. او در یورشی سه ساله که از ۷۸۸ تا ۷۹۰ ه.ق طول کشید آذربایجان، لرستان، ارمنستان، گرجستان و شروان را نیز تصرف کرد و در سال ۷۹۳ ه.ق مردم خوارزم را قتلعام کرد. حملهٔ پنج ساله وی بین سالهای ۷۹۴ تا ۷۹۸ ه.ق صورت گرفت و پس از آن حکومت هر شهر را به یکی از فرزندان یا خویشاوندان خود سپرد. سپس مسکو را فتح کرد و به هندوستان یورش آورد. در سال ۸۰۱ ه.ق آنجا را نیز تصرف کرد و صد هزار نفر را به قتل رساند. تیمور سپس به سمرقند بازگشت. لشکرکشی وی به ایروان از سال ۸۰۲ تا ۸۰۷ ه.ق طول کشید که آن را یورش هفت ساله مینامند. در سال ۸۰۳ ه.ق با عثمانیان جنگید و چندین شهر را گرفت. در همین هنگام سفیرهایی به مصر فرستاد، ولی چون نتیجهای نگرفت، مصمم شد به مصر حمله کند و در طول این لشکرکشی، حلب، دمشق و بغداد را نیز تصرف نمود. در سال ۸۰۴ ه.ق بایزید یکم سلطان عثمانی را مغلوب و اسیر کرد. بعد از آن تصمیم گرفت چین را تسخیر کند و عازم آنجا شد. او با سپاهیانش تا کنار رود سیحون نیز رفت ولی در اترار بیمار شد و در رمضان سال ۸۰۷ ه.ق / فوریه ۱۴۰۵ م، در سن ۷۱ سالگی درگذشت.[۵]
تیمور از ۷۷۸ ه.ق / ۱۳۷۷م تا هنگام مرگش در ۸۰۷ ه.ق / ۱۴۰۵ م، به مدت ۲۹ سال، بخش عظیمی از جهان را زیر فرمان خود آورد و بنیان امپراتوری را گذاشت که بلافاصله پس از مرگش، انحطاط و زوال و تجزیه آن آغاز شد. فتوحات تیمور که به قیمت خونریزیهای دهشتبار و ویرانیهای بسیار به دست آمده بود چندان پایدار نماند و به زودی قلمرو او با توجه به منازعات بین بازماندگانش و ظهور دو طایفه ترکمان قراقویونلو و آق قویونلو تجزیه و بعدها توسط دولت صفوی دوباره یکپارچه و متمرکز شد.
مرگ تیمور و نزاعهای پس از او
امیر تیمور پس از ۳۶ سال فرمانروایی و کشورگشایی با بر جای گذاشتن قلمروی گسترده، در ۸۰۷ ه.ق در اُترار درگذشت. از وی ۳۱ پسر، نوه، نبیره و نبیرهزاده باقی ماند[۶] از پسران او عمرشیخ و جهانگیر در زمان حیاتش درگذشته بودند و میرانشاه و شاهرخ نیز چون مورد توجه پدر نبودند، به جانشینی انتخاب نشدند[۷] و تیمور، پیر محمد پسر میرزا جهانگیر را که در آن زمان والی کابل بود، به جانشینی خود برگزید. اما بهرغم علاقهای که سرداران سپاه تیمور نسبت به اجرای واپسین خواست او مبنی بر جانشینی نوهاش پیرمحمد جهانگیر نشان میدادند، مجالی برای اجرای این وصیت پیدا نشد.
سیاست تیمور در ادارهٔ شهرهای تسخیر شده، واگذاری حکومت هر ولایت به یکی از اعضای خاندانش یا حکامِ محلیِ مورد اعتماد و قرار گرفتن خودش در رأس همهٔ امور بود.[۱۱] به نظر میرسد او این سیاست را از چنگیز تقلید میکرد. اما بر خلاف چنگیز که پسرانش بلافاصله بعد از او، با جانشینی که او برگزیده بود کنار آمدند و با حفظ اتحاد، از فروپاشی امپراتوری جلوگیری کردند، بازماندگان تیمور به درگیری با هم پرداختند.
با اعلام خبر درگذشت تیمور، امیرزادگان و مدعیانِ سلطنت، که بیشتر از نوادگانش بودند، بر سر جانشینی او به به مخالفت با یکدیگر پرداختند. منازعات طولانی خانوادگی و درونی بین بازماندگان تیمور قلمرو وسیعی را که او با وجود آن همه جنگ و شقاوت به هم پیوند داده بود تجزیه کرد.
ابتدا همراهان تیمور مرگ او را پنهان کردند. آنها طرح حمله به چین را بیآنکه لغو نمایند، متوقف کردند و چون نوه تیمور که باید بنا به وصیتش جانشین او میشد یعنی پیرمحمد فرزند میرزا جهانگیر در آن هنگام دور از پایتخت و در حدود غزنین بود، موقتاً شخص دیگری را به نیابت از او جانشین تیمور کردند. این شخص نوه دیگر تیمور، خلیل سلطان پسر میرانشاه (یا به روایتی پسر خود تیمور)[۱۲] بود که در آن هنگام با لشکر تیمور همراه و حاضر بود. این اقدام هم نتوانست تمرکز را در خاندان تیمور حفظ کند و بهزودی با مخالفت بازماندگان مواجه شد. بهتدریج این اختلافات طولانی شد و دامنه پیدا کرد. چنانکه در اندک مدتی، توطئهها و تحریکات، میراث عظیم تیمور را به حکومتهای مستقل و متخاصم تبدیل کرد.[۱۰]
جانشینان تیمور
میرانشاه و پسرش ابابکر در دیار بکر و عراق عرب حکومت داشتند. عمر، پسر دیگر میرانشاه، حاکم آذربایجان و عراق عجم بود. پیرمحمد و رستم و اسکندر (پسران عمرشیخ)، به ترتیب فارس، اصفهان و همدان را تحت فرمان داشتند. هریک از آنان میکوشیدند تا با کمک امیران و لشکریان، هر چه زودتر سمرقند، تختگاه تیمور، را فتح کنند.
پیرمحمد که تیمور وصیت کرده بود جانشینش باشد در قندهار بود و نتوانست بهموقع به سمرقند برسد. برخی از امیران تیمور، به بهانهٔ عملی کردن نقشهٔ لشکرکشی تیمور به چین، خلیل سلطان پسر میرانشاه را که در تاشکند بود، بر تخت نشاندند. اما خلیل سلطان با مخالفت سایر امیرانِ قدرتمند تیمور، از جمله امیرشاه ملک و امیرشیخ نورالدین و دیگر مدعیان حکومت روبرو شد. نخستین فرد از خاندان تیمور که مخالفت جدّی خود را با او آشکار کرد، سلطان حسین، نبیرهٔ دختری تیمور، والی ماورای سیحون بود اما نتوانست حمایت لشکریان را جلب کند و ناگزیر به شاهرخ پیوست و سپس در هرات به دستور او به قتل رسید. شاهرخ در هرات خود را وارث تخت پدر نامید و به سبب اقتدار و کفایتش توانست تا اندازهای بر دیگر مدعیان چیره شود. پیرمحمد در شیراز بر خلاف برادرانش، حمایتش را از شاهرخ که ناپدریاش نیز بود، اعلام کرد.[
در همین زمان درگیری و کشمکش میان مدعیان حکومت، یعنی پسران عمرشیخ (رستم، اسکندر، پیرمحمد و بایقَرا) و پسران میرانشاه (عمر و ابابکر و خلیل سلطان) آغاز شد.شاهرخ با اینکه بسیاری از امیران، همچون امیرشاه ملک و حاکمان محلی، از او حمایت میکردند از درگیری مستقیم با افراد خاندانش اجتناب کرد و به سروسامان دادن هرات مشغول شد.
از طرفی در تبریز، اصفهان، شیراز، کرمان و سبزوار به سبب بیکفایتی خلیل سلطان و درگیری مدعیان جانشینی، آشوب شده بود.[۲۴] خلیل سلطان پس از چهار سال حکومت در سمرقند و از بین بردن خزاین تیمور، گرفتار خدایداد حسینی، والی ماورای سیحون شد. شاهرخ در ۸۱۱ ه.ق به ماوراءالنهر لشکر کشید، خدایداد را کشت و خلیل سلطان را پس از رهایی به ری فرستاد و سمرقند را به اُلُغبیگ داد.
حکومت شاهرخ
طی پانزده سال پس از درگذشت تیمور بهتدریج قدرت پسر او شاهرخ بر سایر امیرزادگان و مدعیان تاج و تخت فزونی یافت و به خارج از مرزهای خراسان راه پیدا کرد. در واقع نزاع اولیه بین مدعیان تاج و تخت تیمور که پس از مرگ وی قریب سی سال طول کشید با چیرگی تدریجی شاهرخ بر تمامی قلمرو تیمور، دورانی هر چند کوتاه از ثبات و امنیت را تجربه کرد.
شاهرخ پس از تسخیر مازندران در ۸۰۹ ه. ق، ماوراءالنهر و مغولستان را در ۸۱۱ ه. ق، بلخ و تخارستان را در ۸۱۲ ه.ق و خوارزم را در ۸۱۵ تحت فرمانروایی خود درآورد. در ۸۱۷ ه.ق عراق عجم و فارس را از اسکندر گرفت و همانند تیمور حکومت این نواحی را میان پسران و نوههایش تقسیم کرد. در این مدت بسیاری از مدعیان حکومت از بین رفتند: عمر در ۸۰۹ ه.ق به دست برادرش ابابکر کشته شد و ابابکر را ایدکو (والی کرمان) کشت، میرانشاه در ۸۱۰ ه.ق به دست قرایوسف ترکمان و پیرمحمد جهانگیر در ۸۱۱ ه.ق به دست وزیرش پیرعلی تاز به قتل رسیدند، خلیل سلطان هم در ۸۱۴ ه.ق به مرگ طبیعی درگذشت.
شاهرخ که توانسته بود از سرزمینهای از هم گسیخته، قلمرو تقریباً یکپارچهای فراهم سازد با همسایگان و رقیبانش روابطی دوستانه برقرار کرد چنانکه سفیرانی از چین، هند، شروان و دشت قپچاق به دربار او آمد و رفت داشتنداما او هیچگاه نتوانست قدرت تیموریان را در خارج از مرزهای ایران و ماوراءالنهر تثبیت کند. شاهرخ با وجود کامیابیهایش در سامان دادن به امور داخلی و از بین بردن رقیبان، پس از قدرت گرفتن ترکمانان قراقویونلو در آذربایجان، نتوانست اقتدار خویش را در آنجا حفظ کند. با مرگ قرایوسف ترکمان در ۸۲۳ ه. ق، شاهرخ حدود یک سال تبریز را در اختیار داشت و سه بار نیز به آذربایجان لشکر کشید که آخرین بار در ۸۳۹ ه.ق بود ولی با وجود این پیروزیها نتوانست آنجا را حفظ کند و چون از بیم پسران قرایوسف، کسی حکومت آذربایجان را نمیپذیرفت، شاهرخ مجبور شد فقط به ذکر نامش در خطبههایی که در آذربایجان خوانده میشد، بسنده کند. وی در اواخر عمر با شورشِ سلطان محمد، پسر بایسنقر و حاکم ری، مواجه شد و با وجود بیماری، به تشویق همسر قدرتمنداش گوهرشادآغا بیگم، که قدرت واقعی در کنار شاه داشت در ۸۵۰ ه.ق به آنجا لشکر کشید. سلطان محمد گریخت و شاهرخ پس از ۴۳ سال سلطنت، در ری درگذشت. شاهرخ در سن هفتاد و دو سالگی و به سال ۸۵۰ ه.ق / ۱۴۴۶ م چشم از جهان فروبست. شورش سلطانمحمد و مرگ شاهرخ، موجب تسریع در زوال این خاندان شد.
نزاع دوباره مدعیان تاج و تخت و افول نهایی
هنگام مرگ شاهرخ از میان پسرانش تنها الغ بیگ میرزا در قید حیات بود، که او هم بیشتر یک محقق و عالم ریاضی بود تا یک فرمانروا. از این رو پس از یک دوره نسبی ثبات، انحطاط خاندان تیموری دوباره آغاز شد و این بار با سرعت بیشتری هم رو به تلاشی و اضمحلال رفت. کشمکش بین بازماندگان شاهرخ ده سالی به طول انجامید تا این که ابوسعید، نواده میرانشاه و پسر میرزا سلطانمحمد مدتی تفوق یافت، اما دیری نپایید که دوران فرمانروایی او نیز به پایان رسید بهطوریکه در یک دهه بعد، به دست میرزا یادگار محمد، نواده بایسنقر که به اردوی آق قویونلو پیوسته بود به قتل رسید. به این ترتیب با مرگ ابوسعید در رجب ۸۷۲ ه.ق / فوریه ۱۴۶۸ م، دوران فرمانروایی تیموریان بهسر آمد.
در این دوره ثبات و آرامش نسبی و رونق اقتصادی که در قلمرو تیموریان، بخصوص در شرق ایران فراهم شده بود، از میان رفت. منازعات داخلی بیشتر شد و حریفان قدرتمندی همچون ازبکان از شمال و قراقویونلوها و آق قویونلوها از غرب، حکومت تیموریان را تهدید میکردند. شاهرخ، بر خلاف تیمور، جانشینی برای خود انتخاب نکرد. دو فرزندش، بایسنقر و جوکی میرزا در زمان حیات او درگذشته بودندو فرزند دیگرش، الغ بیگ، بیشتر اوقات در سمرقند بود و به عنوان مهمان به دربار پدر دعوت میشد و در امور سلطنت دخالتی نداشت.[۳۶] بجز الغ بیگ و فرزندش عبداللطیف، دیگر مدعیان جانشینی عبارت بودند از: ابراهیم سلطان، پسر دیگر شاهرخ که در زمان پدر حاکم فارس بود؛ علاءالدوله و سلطان محمد، فرزندان بایسنقر. ابتدا سلطان محمد توانست بر دیگر حریفان چیره شود و علاءالدوله را که از حمایت گوهرشادآغا برخوردار و قائم مقام شاهرخ در هرات بود، از این شهر فراری دهد.
در این دوره قلمرو تیموری به سه بخش تقسیم گردید: ۱- الغ بیگ و عبداللطیف میرزا در ماوراءالنهر، ۲- ابوالقاسم بابُر در خراسان ۳- سلطان محمد در عراق عجم، فارس، کرمان و خوزستان آذربایجان همچنان در اختیار قراقویونلوها بود. دیری نپایید که کشمکشهای خونینی میان مدعیان حکومت درگرفت. الغبیگ، پس از دو سال درگیری با پسرش، عبداللطیف، عاقبت در ۸۵۳ ه.ق به دست او کشته شد. عبداللطیف هم یک سال بعد با توطئهٔ امیرانش به قتل رسید و عبداللّه پسر ابراهیم، فرمانروای ماوراءالنهر شد ولی حکومت او هم دوامی نداشت و در ۸۵۴ ه.ق ابوسعید گورکان، نوهٔ میرانشاه، او را کشت و سرزمین او را گرفت.
در همین زمان جهانشاه قراقویونلو با بهرهگیری از درگیری امیرزادگان تیموری، همدان و قزوین را گرفت و سپس برای مقابله با سلطان محمد به اصفهان رفت، اما پیش از رسیدن به آنجا در جُربادقان (گلپایگان) متوقف شد. با وساطت گوهرشادآغا ـ که به سبب استیلای ابوالقاسم بابر بر خراسان به سلطان محمد پناه آورده بود ـ غائله بدون جنگ خاتمه پذیرفت و حکومت سلطانیه و قزوین و همدان به جهانشاه تعلق گرفت. سلطان محمد نیز پس از توافقی ناپایدار با ابوالقاسم بابر، گرفتار برادر شد و به دستور او در ۸۵۵ ه.ق به قتل رسید. با مرگ سلطانمحمد، قلمرو تیموریان کوچکتر شد، جهانشاه، یزد و عراق عجم و فارس را نیز گرفت و ابوالقاسم بابر به حکومت خراسان بسنده کرد.[۴۳] در این مرحله در خاندان تیموریان، دو مدعی جدید سر برآوردند: سلطان ابوسعید که با کمک ابوالخیرخان ازبک و حمایت نقشبندیان بر ماوراءالنهر مسلط شد[۴۴] و سلطان حسینِ بایقرا که در مرو حکومت تشکیل داد.
ابوالقاسم بابر، پس از ده سال حکومت، در ۸۶۱ ه.ق درگذشت و پسر یازده سالهاش، میرزا شاه محمود، در هرات جانشین او شد اما با حملهٔ ابراهیم، پسر علاءالدوله، از آنجا گریخت. جهانشاه در ۸۶۲ ه. ق، هرات را فتح کرد و ابراهیم را فراری داد. اما حکومت او در هرات هشت ماه بیشتر دوام نیاورد و با شنیدن خبر شورش فرزندش، حسنعلی قراقویونلو، ناگزیر در ۸۶۳ ه.ق هرات را به سلطان ابوسعید واگذار کرد و به آذربایجان بازگشت.
سلطان ابوسعید در ۸۶۳ ه.ق پس از غلبه بر لشکریان مشترک علاءالدوله و ابراهیم سلطان و سنجر میرزا (نوهٔ عمرشیخ) توانست به استقلال بر خراسان حکومت کند و با مرگِ این مدعیانِ حکومت، سلطان ابوسعید از فتنهٔ آنان آسوده شد و تا ۸۷۳ که به آذربایجان لشکر کشید، از بازماندگان خاندان تیموری، کسی قدرت مقابله با او را نداشت.[۴۸] با کشته شدن جهانشاه به دست سپاهیان اوزون حسن آق قویونلو، اقتدار سلطان ابوسعید با خطری جدّی مواجه شد. اوزون حسن، یادگارمحمد (نوهٔ بایسنقر) را اسماً در آذربایجان بر تخت نشانده بود و خود به نام او حکومت میکرد. سلطان ابوسعید در ۸۷۲ ه.ق با لشکریان بسیار و امید دریافت کمک از شروانشاه (فرخ یسار)، به آذربایجان لشکر کشید، ولی به سبب خیانت اطرافیان، اسیر اوزون حسن گردید و در ۸۷۳ ه.ق کشته شد. با مرگ سلطان ابوسعید و پایان حکومت هجده سالهٔ او و نیز با قدرت گرفتن اوزون حسن در غرب ایران و عراق عجم، خاندان تیموری با سرعت بیشتری رو به زوال رفت. از سلطان ابوسعید ده پسر باقیماند اما هیچکدام اقتدار او را نداشتند.[۵۲]
بازماندگان تیموریان
هرچند پس از شاهرخ حکومت تیموریان به عنوان یک حکومت بزرگ و فراتر از یک منطقه خاص، دیگر وجود نداشت اما حکومت محلی در منطقه هرات و اطراف آن برقرار ماند. این حکومت که توسط سلطان حسین بایقرا اداره میشد، تا سال ۹۱۲ ه.ق ادامه یافت. سلطان حسین بایقرا، هرات را از مناطق مهم و تأثیرگذار در تاریخ ایران و تاریخ هنر ایرانی تبدیل نمود و باعث شد تا مکتب هرات در نقاشی و خوشنویسی ایرانی نامی ماندگار بیابد.[۱۰]
حکومت محلی تیموریان
سلطان حسین بایقرا در ۸۷۳ ه.ق پس از سلطان ابوسعید، بر هرات دست یافت، اما یادگار محمد با کمک آق قویونلوها هرات را از او گرفت. سلطان حسین پس از دو سال بر یادگار محمد چیره شد و بعد از کشتن او با ایجاد ثبات نسبی و احیای رونق فرهنگی در خراسان، توانست حدود ۳۵ سال در آنجا حکومت کند.[۵۳] ولایات دیگر ایران، ارمنستان و دیار بکر در اختیار آق قویونلوها بود که تا ۸۸۲ ه.ق در کمال قدرت بودند. سلطان حسین چهارده پسر داشت[۵۴] و پس از چندی با حملات ازبکها به خراسان از سمت شمال، با نافرمانیِ پسرانش، بهویژه بدیع الزمانِ تیموری (حاکم قندهار) مواجه شد. سلطان حسین که به سبب بیماری نمیتوانست با ازبکان مقابله کند، از فرستادن نیرو برای بدیعالزمان به منظور دفع ازبکان، خودداری کرد. با وخیمتر شدن اوضاع، درباریان در ۹۱۱ ه. ق، بدیعالزمان و مظفر حسین میرزا (پسر دیگر سلطان حسین) را بهطور مشترک بر تخت نشاندند. سلطان حسین در همین سال درگذشت و چندی بعد شاهزادگان تیموری دو باره درگیر منازعات داخلی شدند. شیبک خان ازبک با استفاده از کشمکشهای آنها، در ۹۱۳ ه.ق هرات را گرفت و به سلطهٔ دویست سالهٔ تیموریان در خراسان پایان داد. بسیاری از شاهزادگان تیموری کشته شدند و در ۹۱۴ ه.ق بدیع الزمان به شاه اسماعیل صفوی پناه برد. محمد زمان میرزا، فرزند بدیعالزمان و آخرین مدعی سلطنت تیموریان، برای احیای حکومت خاندانش تلاش کرد. وی مدتی در بلخ بود اما عاقبت به دست ازبکان افتاد.[
هر چند جانشینان تیمور به لحاظ ساختار حکومتی وارث تشکیلاتی بودند که تیمور بر اساس سنتهای مغولی بنا نهاده بود، به سبب نبود حکومتی متمرکز، بخصوص پس از شاهرخ، و تجزیه قلمرو تیمور در نیمهٔ دوم سدهٔ نهم، تشکیلات او نتوانست بر آن اساس باقی بماند. تفاوت اساسی در ساختار حکومتی جانشینان تیمور با خود او، رجحان دادن قوانین اسلامی بر قوانین مغولی (یاسا) بود که پس از آنکه شاهرخ، در ۸۱۵ ه.ق قوانین یاسا را لغو و فقه اسلامی را جانشین آنها کرد، رایج گردید. پس از او نیز بیشتر فرمانروایان تیموری، از جمله ابوسعید و سلطان حسین بایقرا، به رعایت سنتهای اسلامی پایبند ماندند.
در دورهٔ تیموریان، صوفیگری رواج و گسترش یافت و مشایخ و علما از احترام بسیاری برخوردار بودند. شاهرخ و سلطان حسین و سلطان ابوسعید از نقشبندیان حمایت میکردند. از دیگر سلسلههای مهم صوفیه در این دوره نوربخشیه بودند فرقهٔ حروفیه نیز در همین دوره شکل گرفت.[۶۳][۶۴] حروفیه ظاهراً دارای تشکیلات سیاسی گستردهای بوده و بنابر منابع، در سوءقصد به شاهرخ در ۸۳۰ ه.ق نیز نقش اساسی داشتهاند.
گورکانیان هند
بعدها ظهیرالدین محمد بابُر، (فرزند میرزا عمر شیخ فرزند سلطان ابوسعید فرزند میرزا محمد فرزند میرانشاه) که در مناطق اطراف ماوراءالنهر حکومت داشت و برای دفع شیبک خان با بدیعالزمان متحد شده بود، نتوانست با ازبکان مقابله کند و به هندوستان رفت و و آنجا را فتح نمود و بر خلاف جدش تیمور در همانجا سکونت گزید. او در ۹۳۲ حکومت تیموریان هند (بابریان) را در آنجا پایهگذاری کرد.
جانشینان او که به گورکانیان هند یا مغولان کبیر هند معروف هستند، درخشانترین سلسلههای حکومتی در شبه قاره هند را تشکیل دادند و نقشی مهم در تاریخ آن سرزمین ایفا نمودند. چنانچه اکبر شاه از بزرگترین حاکمان تاریخ هند از این سلسله است.[۱۰] و این سلسله را آخرین امپراطوری دوران طلایی جهان اسلام مینامند زیرا که در امور مذهبی قدرتمند و کشورگشایی هایشان بر خاسته دین بود.
دانش و هنر در زمان تیموریان
هنر
تیمور با اینکه بسیار خونریز بود ولی به دانش و هنر علاقه نشان میداد. از اینرو هنرمندان و صنعتگران از کشتارهایش در امان بودند. فرزندان او نیز سیاست بنیانگذار دودمان تیموریان را پی گرفتند ازجمله میتوان به راه اندازی رصدخانه، مسجد و مدرسه اشاره کرد. هنر نگارگری یا نقاشی ایرانی و نیز خوشنویسی در این دوره از تاریخ ایران به شکوفایی قابل توجهی دست یافت. مهمترین شاهد بر پشتیبانی تیمور از هنرها، قطعات و ابزار و اثاثیه آرامگاه احمد یسوی در ترکستان است. هنر این دوره عموماً به دو بخش دورهٔ نخست و دوران متاخر تقسیم کردهاند.[۶۹]
دورهٔ نخست
آرامگاه احمد یسوی یکی از آثار ارزندهٔ این دوره است. از زمان سلطنت تیمور نسخهٔ مصوری باقی نماندهاست.[۷۰] از این آرامگاه چند شیء فلزی به دست آمده که دیگ مفرغی غولپیکر چشمگیرتر از بقیه است که برای استفاده در روز عاشورا برای تهیه هلیم به کار میرفتهاست. سطح خارجی دیگ دو نوار افقی مرکب از کتیبههای درهم تنیده به خط ثلث است. این دیگ حاوی امضای استاد عبدالعزیز بن شرف الدین تبریزی است. طبق اشارهٔ سیاحان و مدیحهسرایان این عصر، دیوار کاخهای تیموری و کوشکهای باغهایش با نقاشیهای تیمور، خاندان، درباریان و ملازمانش نقاشی شده بود، ولی فقط نقاشیهای نسخههای خطی از این دوره باقی ماندهاست. در غرب ایران برای هنرپروران و دربار آل جلایر نسخههای باشکوهی تهیه میشد. این سبک فاخر و شورانگیز شالودهٔ نقاشی تیموریان را در زمان اسکندر سلطان (۱۳۸۴–۱۴۱۵م) نوهٔ تیمور فراهم ساخت. اسکندر سلطان که در سال ۱۴۰۹ میلادی (۸۱۲ هجری قمری) حاکم شیراز شده بود، دستور تهیهٔ هجده دستنوشته را صادر کرد. به نظر میرسد این دستنوشتهها به مثابهٔ ابزاری آموزشی برای آشنایی شماری از شاهزادگان خاندان تیموری با فرهنگ ایرانی اشکار میکند. نخستین نسخههای مصور موجود در شمال شرقی ایران و ماوراءالنهر برای شاهرخ، فرزند تیمور تهیه شدند. اکثر آنها نسخههای تاریخی بودند و موقعیت تاریخی این حاکم و حق سلطنت خاندان او را نشان میدادند. قدیمیترین آنها کلیات تاریخی به تاریخ ۸۱۸–۸۱۹ هجری قمری بود؛ این نسخه دربردارندهٔ ترجمهٔ بلعمی از تاریخ طبری دربارهٔ زندگی پیامبران، جامع التواریخ رشیدالدین فضلالله و ظفرنامهٔ تیموری از شرف الدین علی یزدی با افزودهها و ملحقاتی از حافظِ ابرو مورخ دربار شاهرخ بود.[۷۱] بیست نگاره زندگی پیامبران را تصویر کردهاست.
دورهٔ متاخر
تاریخ کتاب آرایی هرات در فاصلهٔ بین مرگ شاهرخ در سال ۸۵۱ هجری قمری (۱۴۴۷م) و جلوس حسین بایقرا که دورهای پر از نابسامانی و شوریدگی سیاسی بود، در هالهای از ابهام قرار دارد. چند نسخه را با اطمینان میتوان به این دوره نسبت داد و هنگامی که جهانشاه قراقویونلو در سال ۸۶۲ هجری قمری هرات را متصرف شد، چند تن از نقاشان به غرب ایران مهاجرت کردند و نسخههای خطی به این سمت منتقل شد؛ ولی در زمان هنرپروری حسین بایقرا هرات بار دیگر کانون ادبیات و کتاب آرایی در ایران شد.[۷۲] حسین بایقرا از کشمکش حاکمان ترکمان در غرب و شاهزادگان تیموری در شرق استفاده کرد و در خوارزم پناه گرفت و از آنجا هرات را تصرف کرد و به مدت سی و شش سال به فعالیتهای درخشان هنری ادامه داد. این دربار بسیاری از هنرمندان و ادبای زبده را همچون عبدالرحمان جامی و شاعر و سیاستمدار برجسته میرعلیشیر نوایی به خود جذب کرد.
قدیمیترین نسخهای که سلطان حسین بایقرا سفارش تهیهاش را صادر کرد، نسخهٔ ظفرنامه به خط شیرعلی بود. تاریخ نخست اتمام آن نشان میدهد که حسین بایقرا پیش از تصرف هرات خود را با جدش تیمور که موضوع اصلی نسخهٔ مصور ظفرنامه است، مقایسه میکردهاست. نگارههای این نسخه را اغلب به بهزاد پرآوازهترین نگارگر دستنوشتهها در ایران نسبت دادهاند ولی از آنجایی که نگارهها دارای امضا نیستند، این انتساب با مقایسه آثار دیگر بهزاد صورت گرفتهاست.[۷۴] بهزاد سی سال پیش از نگارگری ظفرنامه به هرات آمده بود و در نزد امیر علیشیر نوایی مصاحب حسین بایقرا و سپس در نزد خود سلطان به کار پرداخت. بهزاد پس از مرگ حسین بایقرا چندی را در خدمت حاکم شیبانی هرات گذراند اما سپس به تبریز مهاجرت کرد و در آنجا رئیس کتابخانهٔ سلطنتی سلاطین صفوی شد و نظارت بر کتابداران، خطاطان، نقاشان، تذهیبکاران، حاشیهنگاران، طلاکاران، طلاکوبان و لاجوردشویان را بر عهده گرفت. نگارههای بوستان سعدی که بهزاد آن را برای کتابخانهٔ حسین بایقرا تهیه کرد، در مواردی دارای امضای بهزاد هستند. تمامی نگارهها دارای سبکی مشابه و کیفیتی عالیاند. رنگهای آبی و سبز در نگارهها غلبه دارند و پیکرهها سرزنده اغلب طنزآمیزند و در فعالیتهای روزانه همچون بنایی، خوردن و نوشیدن نمایان شدهاند که پیشتر معمول نبودهاست.
دانش
شاهرخ پسر تیمور پیرو جدی علوم و صنایع بود و مسجد گوهرشاد و حرم علی بن موسیالرضا که زیارتگاه شیعیان است از اوست. پسر شاهرخ، الغبیگ فرمان داد زیجی (زیج یا زیگ، جدول یا کتابی است برای تعیین احوال و حرکات ستارگان) ترتیب دادند. برادران الغبیگ یعنی بایسنقر میرزا و تاحدی برادر او ابراهیم میرزا که نوه تیمور بودند خود از خوشنویسان طراز اول و از حامیان هنری مهم در تاریخ ایران بهشمار میروند. خلیل نوهٔ تیمور که هیچگونه شباهتی به وی نداشت، کوشش کامل به رفاه و خوشبختی کشور معطوف داشت و خدماتی به دانش و ادب کرد. حسین بن بایقرا نیز حامی علوم و ادبیات بود. ابوسعید پادشاه توانا، با کفایت، هنردوست این خاندان نیز خود هنرمند بود. او پیرو صوفیگری و اهل عرفان بود و مشایخ صوفیه را گرامی میداشت و بعد او بود که خاندان تیموریان به صوفیگری روی آوردند.
دورهٔ تیموریان به رغم نابسامانی و منازعات داخلی و درگیری امیران این خاندان با ترکمانان قراقویونلو، دوره رونق فرهنگ، ادبیات، تاریخ، ریاضی و نجوم بود. دربارهای هرات، سمرقند، شیراز، تبریز و اصفهان به سبب هنرپروری و هنرمندی فرمانروایان تیموری، محل تجمع و آمد و شد هنرمندان و ادیبان برجسته بود.
اختلاف مهم دیگر در شیوهٔ حکومتی تیمور با بازماندگانش، نحوهٔ واگذاری بخشهای حکومت بود. فرمانروایان تیموری با اینکه خود را سلطان مینامیدند و قدرت مطلقهای برای خود قائل بودند، چون اقتدار تیمور را نداشتند، برای تثبیت قدرت و حفظ قلمروشان، به حمایت لشکریان نیاز داشتند و چون خزاین حکومتی بر اثر درگیریها و اوضاع نابسامان داخلی تهی شده بود، مجبور به دادن سُیورغال به امیران و حاکمان محلی شدند. در اواخر دوره تیموریان این نوع بخشش به علما و هنرمندان و شاعران نیز تعلق گرفت که نه فقط قدرت حاکمان و امیران لشکری را افزایش داد بلکه موجب فقر و نابسامانی اجتماعی و تضعیف قدرت فرمانروایان تیموری و زوال این خاندان نیز شد.