یونان و ایران در آستانه حمله اسکندر
اسکندر مقدونی یا الکسندر ( Alexandros ) یا همان گونه که ایرانیان وطن پرست از او یاد می کنند؛ اسکندر گجستک به معنی اسکندر ناپاک، پس از مرگ مشکوک پدرش، فیلیپ (Philippe ) دوم پادشاه مقدونی در سال ۳۳۶ قبل از میلاد با حمایت مادرش اولیمپیا (Olimpia) و گروهی از نظامیان قدرتمند و پس از منکوب کردن مخالفان و رقبایش، تاج و تخت را تصرف کرده و آماده تسخیر دنیا شد.
نبرد گرانیک
اولین رویارویی جدی میان نیروهای اسکندر و ایرانیان در کنار رود گرانیک ( گرانیکوس Granicus) اتفاق افتاد. اسکندر در این جنگ در یک نبرد تن به تن به سختی از ضربت روبین سپهردات داماد داریوش جان به در برد. سپهردات کشته شد و برادرش به انتقام خون او با شمشیر به اسکندر حمله کرد، اما کلیتوس دوست اسکندر دست او را قطع کرد و اسکندر را از مرگی حتمی نجات داد.
ایسوس، رویارویی داریوش و اسکندر
در نوامبر ۳۳۳ پیش از میلاد، دومین جنگ بزرگ میان ایرانیان و اسکندر در نزدیکی ایسوس به وقوع پیوست. داریوش که بعد از مرگ ممنن، خود فرماندهی سپاه را در دست داشت در واقع به جای یک پادگان جنگی، یک گنجینه کم نظیر به همراه خود به میدان نبرد آورده بود. داریوش با لشکری بزرگ پوشیده در لباس های فاخر و اسبانی که با زین و ستام طلایی تزئین شده بودند و سراپرده ای مملو از جواهرات و از همه مهم تر به همراه خانواده اش در جنگی سرنوشت ساز شرکت کرده بود. داریوش گمان نمی کرد که پراکندگی سپاهیان به همراه ساز و برگ های متنوع، آن هم در یک موقعیت جغرافیایی نامناسب و معبری تنگ که سواره نظام به سختی می تواند حرکت کند؛ آن هم در برابر سپاهیان منظم و معدود می تواند ابتکار عمل را از او بگیرد.
دلاوری باتیس
صیدا بدون خونریزی تسلیم شد، اما تصرف صور به این آسانی نبود. اسکندر هفت ماه این شهر را محاصره کرد. همین مقاومت سرسختانه بود که باعث خشم اسکندر شده و بعد از فتح این شهر دستور داد تا ۸ هزار نفر از سکنه آن را قتل عام کنند. پس از تصرف صور، مقدونی ها خود را آماده حرکت به صور می کردند، اما مقاومت شهر غزه آنان را دو ماه سرگرم خود کرد. باتیس ( Batis) کوتوال شجاع غزه چنان ایستادگی از خود نشان داد که اسکندر پس از تصرف شهر دستور داد پاهای او را سوراخ کرده و حلقه ای برنجی از آن عبور دهند. اسکندر که شیفته آشیل بود و خود را از نسل او می دانست، پس از این شکنجه مهلک، همان گونه که آشیل بدن هکتور فرزند پادشاه تروا را به گردونه خود بسته و در میدان جنگ کشاند، با عبور طنابی از حلقه برنجی، بدن بی جان این سردار ایرانی را به گردونه خود بسته و دور شهر گرداند.
حمله به مصر
با سقوط صیدا و صور اینک نوبت مصر بود که میزبان اسکندر باشد. مصر به تازگی طعم شورش و سرکوب را چشیده بود و اسکندر می دانست می تواند کسانی را در آنجا بیابد که مشتاق پایان دادن به حکومت پارسیان هستند. مزاکس Mazaces ساتراپ ایرانی مصر که به خوبی به این واقعیت آگاه بود، تقریبا به آرامی خود را کنار کشید، تمامی دره نیل مطیع او شدند و اسکندر همچون یک فرعون مصر را تصرف کرد. یکی از کارهای مهم او در مصر احداث بندری در مصب رود نیل بود. اسکندریه بعدها تبدیل به کانون بزرگی برای ترویج فرهنگ یونانی در مشرق زمین شد. از دیگر اقدامات اسکندر که شاید تقلیدی از رفتار خشایار شاه بود، رفتن او به معبد آمون Ammon در واحه سیوا Siwa بود. کاهنان آمون که معروف بود با خدایان حرف می زنند و البته قبلا از سوی اسکندر خریده شده بودند، او را پسر خدا نامیدند. بنابر گفته یوستن، اسکندر از ستایش های کاهنان دچار نخوتی بی اندازه شد. با دستیابی به ثروت های مصر اسکندر توانست ضمن جبران هزینه های جنگی، فرصت ادامه فتوحاتش را بیابد. اسکندر با گذاردن یکی از سرداران مورد اعتمادش به نام بطلمیوس در مصر که بنیانگذار سلسله بطالسه در مصر است، عازم بین النهرین و بابل شد.
نبرد سرنوشت ساز گوگمل
پس از جنگ ایسوس، داریوش دوبار طی نامه هایی از اسکندر خواست تا با هم به گفت و گو پرداخته و درباره صلح مذاکره کنند، اما چون اسکندر حاضر به مصالحه نشد، داریوش مجددا آماده جنگ شد. سومین و آخرین جنگ داریوش و اسکندر که در واقع آینده امپراتوری هخامنشی را رقم زد، به اکتبر ۳۳۱ قبل از میلاد در گوگمل یا گوگاملا Gaugamela نزدیکی اربیل اتفاق افتاد. با وجود کثرت نیروهای ایرانی و استفاده داریوش از تجهیزات جدید، باز هم پیروزی نصیب سپاهیان مقدونی شد. فرو افتادن داریوش در اثنای جنگ از ارابه اش و گسترش شایعه کشته شدن او، منجر به فرار سربازان و در نهایت ترک میدان جنگ توسط شاه شد. داریوش ابتدا به اربیل و سپس به منظور جمع آوری سپاه دیگری از راه ارمنستان عازم همدان و سرزمین ماد شد.
نبرد آریوبرزن در دربند پارس
اسکندر برای جبران این اتلاف وقت به سرعت نیروهای خود را به دو دسته تقسیم کرد. دسته اول به فرماندهی پارمی نین، از راه رامهرمز و بهبهان به پارس فرستاده شدند و دسته دوم تحت فرماندهی خود اسکندر با سپاهیانی سبک اسلحه راه کوهستان در بند پارس یا دروازه پارس را که یونانیان پیلا پرسیکا می نامیدند، در پیش گرفتند. بسیاری معتقدند که این مکان باید همان تنگ تک آب امروزی باشد؛ منطقه ای برف گیر و صعب العبور در کوهستان کهکیلویه. بعضی نیز محل ایستادگی و مقاومت آریوبرزن را در تنگ گجستان نورآباد ممسنی و غرب استان فارس دانسته اند.
پیروزی موقت
عقب نشینی اسکندر برای محافظان دربند پارس، موفقیت بزرگی بود. آنان می توانستند تجدید قوا کرده و خود را برای ایستادگی بیشتر آماده کنند اما سرنوشت چیز دیگری برای سرزمین ایران رقم زده بود. یکی از مورخان همراه اسکندر نوشته است: بی گمان اگر چنین مقاومتی در نبرد گوگمل در برابر ما صورت گرفته بود، شکست ما حتمی بود.
شیر زن پارسی
در متون تاریخی آمده است که خواهر آریوبرزن به نام یوتاب که به معنی درخشنده است در این جنگ به همراه برادرش فرماندهی گروهی از نظامیان را بر عهده داشت و او نیز تا آخرین قطره خونش در راه دفاع از خاک وطن ایستادگی کرد و در نهایت به همراه برادرش کشته شد. تمامی مورخان یونانی ماجرای دلاوری های آریوبرزن را با دقت بسیار در نوشته های خود ثبت کرده اند. هر چند که اختلاف جزئی میان نوشته های آنان وجود دارد، اما همگی در اصل ماجرا و ایستادگی این دلاور ایرانی در برابر اسکندر متفق القولند. بعضی از آنان عده نیروهای آریوبرزن را ۲۵ هزار و برخی ۴۰ هزار تن نوشته اند. این مورخان تعداد دقیق تلفات نیروهای مقدونی را معین نکرده اند، اما بارها تاکید کرده اند که تعداد تلفات و مجروحان زیاد بوده است. دیدور نوشته است در مرحله اول که اسکندر سعی کرد تا از دربند پارس عبور کند، تعداد زیادی از نیروهای او کشته و زخمی شدند.
تصرف تخت جمشید و مرگ داریوش سوم
تقدیر چنان بود که اسکندر پس از مرگ آریوبرزن بدون هیچ مقاومت جدی دیگری پای در پایتخت افسانه ای هخامنشیان که به قول دیدور مورخ «در زیر آفتاب شهری ثروتمندتر از آن نبود» بگذارد. دستیابی به ثروتی که در طول یک دوران بسیاری طولانی جمع آوری شده بود برای فروکش کردن آتش انتقامی که در درون اسکندر شعله می کشید، کافی نبود؛ آتشی که دامنه آن شهری را که از نظر معماری و زیبایی و تجملات و تزئینات هرگز همتایی نداشته و نخواهد داشت دربر گرفت.
با فروکش کردن احساس شعفی که از نابودی پایتخت هخامنشیان به اسکندر دست داده بود، او به شدت از تصمیم وحشیانه خود پشیمان شد، اما دیگر برای پشیمانی بسیار دیر بود. آتش زدن شهر تنها عمل زشت و غیر قابل بخشش سپاهیان مقدونی نبود. آنان با خشونت بسیار به غارت و تجاوز دست زدند. شهر چنان غارت شد و ظلم و بیداد چنان شدت گرفت که در روزهای بعد بسیاری از مردم دست به خودکشی زدند. بر اساس نوشته مورخان یونانی آنچه از خزانه شاهی و اشیای گرانبها به دست اسکندر و سپاهیانش افتاد، بیش از ۲۰ هزار بار استر و ۵ هزار بار شتر بود. خسارات وارده بر شهر به حدی زیاد بود که دیگر هیچ پادشاهی نتوانست آن را از نو بنا کند و آن همه عظمت و زیبایی در زیر خروارها خاک مدفون شد.
داریوش سوم که در شرایط بسیار سخت و آشفته ای زمام امور ایران را در دست گرفته بود به همان سرنوشتی دچار شد که گریبان بسیاری از مردان بزرگ تاریخ را می گیرد؛ یعنی تنها ماندن در آخرین و حساس ترین لحظات. ضربه ها همیشه از سوی کسانی وارد می شود که هیچ گاه انتظارش نمی رود. اسکندر خود نیز دچار چنین سرنوشتی شد. فاتح آسیا و در هم کوبنده امپراتوری هخامنشی، حتی نتوانست به وطنش باز گردد و تاج افتخار حکومت بر نیمی از جهان آن روز را سر بگذارد. هنوز به پایان عمر کوتاهش نرسیده بود که توطئه ها و دشمنی ها، آن هم از سوی نزدیک ترین سردارانش آغاز شد و مرگی پر از ابهام را برای او آن هم دور از وطنش به ارمغان آورد.
قبل از کوروش کبیر دیااکوازدیاد اولین فردی که حکومت هخامنشی را بنا کرد درسال۵۲۸قبل از میلاد مسیح تا ۵۶۰.به هر دلیل اسناد مستند از آغاز حکومت هخامنشی که دیااکوازدیاک از مادها شروع میشود حال قبل از دیااکوازدیاک ۶۲۰قبل از میلاد مسیح حکومتی وجود دارد که دیااکوازدیاک از تخت سلطنت بزیر می کشد و حکومت هخامنشیان را بنا می کند. ته نام دیااکو با نام ان می خورد ازدیاک اخر اسم همان پادشاه است