نفوذ کنفوسیوس
دانشمندان کنفوسیوسگرای- غلبه آنان بر قانونگرایان- نواقص آیین کنفوسیوس- ارزش آنان در زمان ما
موفقیت کنفوسیوس، با آنکه بعد از مرگ او ظاهر شد، کامل بود. فلسفه او صورتی عملی و سیاسی داشت، ولی پس از او کسی درصدد تحقق و اعمال آن برنیامد. با این وصف، در نظر چینیان سخت ارج یافت. از آنجا که مردان فرهنگ به فرهنگی بودن خود قانع نیستند، حکیمان قرنهای بعد نظریه کنفوسیوس را به عنوان وسیلهای برای کسب نفوذ و مقام پیش کشیدند. پس نحله کنفوسیوس گرایان، که در سراسر شاهنشانی چین، نحلهای نیرومندتر از آن نبود، به وجود آمد و، برای تعلیم فلسفه استاد- بدان صورت که از شاگردان او رسیده و به وسیله منسیوس گسترش یافته و در جریان زمان به دست هزاران دانشور دستکاری شده بود- مدارس بسیار برپا کرد. این مدارس، در طی سدههای انحطاط سیاسی، به عنوان مراکز فکری چین برقرار ماندند و تمدن را زنده نگاهداشتند، همچنانکه، پس از سقوط روم، راهبان مسیحی بخشی از فرهنگ باستان را در عصر ظلمانی اروپا پاسداری کردند.
قیادت فیلسوفان کنفوسیوسی در جهان سیاست با مخالفت گروهی به نام «قانونگرایان» برخورد کرد. قانونگرایان، که چند گاهی توانستند سیاست دولت را قالبریزی کنند، میگفتند که سرمشق بودن حکام و تکیه بر نیکنهادی مردم، حکومت را به خطرات بسیار میاندازد، و این اصول خیالی در تاریخ نتیجهای به دست نداده است. آنچه ضرورت دارد نشاندن حکومت قانون است به جای حکومت افراد. باید قوانین را بر مردم تحمیل کرد تا طبیعت ثانوی آنان گردد، و خود به خود و بدون فشار، مراعات شود. به نظر قانون گرایان، مردم آنچنان هوشمند نیستند که درست بر خود حکومت کنند، و مسلماً سلطه اشراف به سود آنان است. حتی سوداگران هم چندان هوشی ندارند و غالباً، به زیان دولت، به دنبال سود خود میدوند. از دیدگاه برخی از قانونگرایان، صلاح دولت شاید در آن باشد که سرمایه را از دست افراد خارج کند و داد و ستد را در انحصار خود گیرد و از نوسان قیمتها و تمرکز ثروت ممانعت کند. این گونه نظرها بارها در تاریخ چین رخ نموده است.
در جدال قانونگرایان با کنفوسیوس گرایان، عاقبت آیین کنفوسیوسی پیروز شد. چنانکه خواهیم دید، فغفور نیرومند، شیهوانگتی، که وزیر اعظمش از قانونگرایان بود، برای پایان دادن به نفوذ کنفوسیوس، سوختن همه کتابهای کنفوسیوسی را فرمان داد. اما معلوم شد که قدرت کلام از زور شمشیر بیشتر است: همان کتبی که «نخستین خاقان» دست به سوختن آنها زد، براثر عداوت او، گرانبها و مقدس به شمار آمدند، و بسا مردان برای حفظ آنها شربت شهادت نوشیدند. پس از آنکه شیهوانگتی و سایر افراد دودمان زودگذر او در گذشتند،
فغفور خردمندتری به نام ووتی کتب کنفوسیوس را از نهانخانهها بیرون آورد و طالبان آنها را منصب داد و، از طریق به کاربستن عقاید و روشهای کنفوسیوس در زمینه تربیت جوانان و کشورداری، خاندان خود، یعنی دودمان هان، را نیرومند ساخت. در دوره سلطنت هان، بنابرفرمانهای سلطنتی، به احترام کنفوسیوس، مراسم قربانی برپا داشتند و کتابهای کلاسیک را بر سنگ نقش کردند و آیین کنفوسیوس را به صورت دین رسمی کشور درآوردند. این آیین، که چندگاهی دچار رقابت آیین تائو و زمانی تحتالشعاع آیین بودا شد، بار دیگر به دست سلاطین دودمان تانگ عظمت یافت، و فغفور بزرگ، تایتسونگ، فرمان داد که در هر شهر و دهی معبدی به نام کنفوسیوس برافرازند و حکیمان و دیوانسالاران به نام او قربانی کنند. در عهد دودمان سونگ، نحله پرشور جدیدی به نام نوکنفوسیوسیان ظهور کرد و، با تفاسیر فراوانی که بر کتب کلاسیک نوشت، فلسفه استاد را در سراسر خطه خاور دور گسترد و در ژاپن نیز جنبشی برانگیخت. بر روی هم، نظریه کنفوسیوس از زمان فراآمدن دودمان هان تا زمان فروافتادن سلسله منچو، یعنی مدت دو هزار سال، ذهنهای چینیان را قالبریزی و مسخر کرد.
تاریخ چین را میتوان به عنوان تاریخ نفوذ کنفوسیوس به نگارش درآورد. زیرا، در طی نسلها، نوشتههای کنفوسیوس متنهای درسی مدارس به شمار آمدهاند، و تقریباً همه جوانان مدرسهرو آنها را به یاد سپردهاند. از این رو محافظهکاری زاهدانه خردمند باستان در خون مردم رخنه کرده و عظمت و عمقی که در کشورهای دیگر یا در تاریخ جهان برابرهایی ندارد، به ملت چین بخشیده است. به برکت این فلسفه است که چین به حیات اجتماعی متعادلی دست یافته است، آموزش و خرد را با دیدگانی سخت ستایشآمیز نگریسته است، فرهنگی پر وقر و بادوام به بار آورده و توانسته است مدنیت خود را چندان نیرومند سازد که در برابر هر هجومی جان به در برد و هر مهاجمی را به هیئت خود درآورد. چنین تلاش قهرمانیی که برای تبدیل توحش طبیعی به تمدن انسانی مبذول شده است، تنها در دین مسیحی و آیین بودایی همانند دارد. امروز نیز هر ملتی که، بر اثر آموزش و پرورش خشک عقلی و قوانین اخلاقی انحطاطی و تضعیف تاروپود منش فردی و ملی، دستخوش بیسامانی شود، دارویی بهتر از آشنا کردن جوانان با فلسفه کنفوسیوس به کف نخواهد آورد.
با اینهمه، فلسفه کنفوسیوس نمیتواند به خودی خود خوراک کاملی باشد، و تنها در خور ملتی است که باید برای نجات خویش از هرج و مرج و ناتوانی و تحصیل نظم و قدرت تلاش کند. اما برای کشوری که، به سبب رقابت بینالمللی، ناگزیر از تغییر و تکامل باشد، چنان فلسفهای قیدی بیش نیست، و قوانین مردمداری کنفوسیوس، که هدفش پرورش منش انسانی و نظام اجتماعی است، قالبی سخت تنگ است و هر فعالیت حیاتی را به صورتی مقرر و لایتغیر درمیآورد. در آیین کنفوسیوس، خشونت زاهدانهای وجود دارد که غرایز طبیعی بشر را بشدت سرکوب میکند، و فضیلت چنان مورد تأکید است که شور نوزایی از میان میرود.
کنفوسیوس برای لذت و شوق جوشش زندگی هیچ امکانی باقی نگذاشته و به رفاقت و عشق مجالی اندک داده است. آیین کنفوسیوس یکی از عوامل خمود و مذلت زن چینی است. این آیین ملت چین را به مغاک محافظهکاری کشانده است، و این محافظهکاری همانقدر که به سود صلح بوده است، با ترقی منافات داشته است.
کنفوسیوس را نباید مسئول همه اینها دانست. نمیتوان یک تن را مسئول سیر فکری بیست قرن دانست. آنچه ما از یک متفکر تنها انتظار داریم این است که، به نیروی یک عمر تعقل، چراغی در راه اندیشههای ما برافروزد- و اندکند کسانی که در این باره از کنفوسیوس پیشی گرفتهاند. اگر به هنگام خواندن آثار او به یاد آوریم که، با وجود پیشرفت دانش و تغییر اوضاع، هنوز بسیاری از آن آثار به قوت خود باقی هستند و حتی در دنیای معاصر هم میتوان از فلسفه او راهنمایی گرفت، آنگاه خشکی و کمال طلبی تحملناپذیر او را از یاد میبریم و با نواده زاهدش، کونگچی، که رسم پرستش کنفوسیوس را پایه گذاشت، همداستان میشویم:
چونگنی (کنفوسیوس) نظریههای یو و شوین را به میراث گذاشت- تو گویی که آنان نیاکانش بودند- و با ظرافت قواعد «ون» و «وو» را باز نمود و آنها را انگاره کار خود گردانید. در بالا با ادوار فلکی هماهنگ شد و در پایین با آب و خاک سازگاری یافت.
او را میتوان به آسمان و زمین تشبیه کرد که همه چیزها را نگاه میدارند و در بردارند و تحتالشعاع قرار میدهند و ناچیز میسازند. او را میتوان به چهار فصل همانند کرد که بنوبت فرا میرسند. او را میتوان با مهر و ماه سنجید که پس از یکدیگر تابندگی میگیرند. …
فراگیر است و پهناور همچون آسمان، ژرف و کوشا همچون چشمه، مانندگرداب فرا میآید، و همه مردم حرمتش میگذارند. سخن میگوید، و همه مردم باورش میدارند. عمل میکند، و همه مردم از او خشنود میشوند.
بنابراین، شهرت او از «ملک میانین» می گذرد و به همه طوایف بربری میرسد. در هر جا که کشتی و ارابه میرود، در هر جا که قدرت انسان رخنه میکند، در هر جا که آسمانها سلطه میورزند و زمین نگاهدارنده است، در هر جا که خورشید و ماه میدرخشند، در هر جا که شبنم فرو میافتد- همه کسانی که خون دارند و دم میزنند، بیغل و غش، او را بزرگ و گرامی میدارند. از این رو گفته شده است: «او همپایه خداست.»
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما