افتخار سلسله تانگ
دودمان جدید – شیوه تای تسونگ برای کاهش بزهکاری – عصر آسایش – فغفور مشعشع – سر گذشت یانگ کوی فی – طغیان آن لوشان
ظهور عصر درخشان تاریخ چین معلول سه علت است: اختلاط نژادی، تحریک معنوی آیین بودا، و نبوغ یکی از بزرگترین فغفورهای چین به نام تای تسونگ (۶۲۷ – ۶۵۰ میلادی). پدر تای تسونگ، که، مانند بانی دودمان هان، کائوتسو نام داشت، سلسله تانگ را تأسیس کرد و پس از نه سال سلطنت، کناره گرفت. تای تسونگ در سن بیست و یک بر تخت نشست و به قتل برادران خود، که به مقام او نظر داشتند، دست زد، سپس، با پس راندن بربرها و فتح مجدد خطههایی که یوغ سلطه چین را پس از سقوط دودمان هان از گردن برداشته بودند، ابراز لیاقت کرد. ناگهان از جنگ ملول شد و به پایتخت خود، چانگان، بازگشت و روشی صلحآمیز پیش گرفت. به خواندن و باز خواندن آثار کنفوسیوس پرداخت و امر به انتشار آنها داد و گفت: «به کمک آیینهای برنجین میتوانید کلاه خود را درست بر سر بگذارید. به کمک آیینه اعصار گذشته میتوانید قیام و سقوط شاهنشاهیها را پیش بینی کنید.» از همه تجملها روی گردانید و سه هزار بانو را که برای سرگرمی او انتخاب شده بودند، مرخص کرد. وقتی که وزیرانش خواستار قوانینی سخت برای دفع بزهکاری شدند، به آنان گفت: «اگر از مخارج بکاهم و بار خراج را سبک سازم و تنها کارگزاران درستکار را به کار گمارم تا مردم لباس کافی به دست آورند، اینها، بهتر از کیفرهای سخت، دزدی را منسوخ میکنند.»
روزی به زندانهای چانگان رفت و دویست و نود تن را دید که به مرگ محکوم شده بودند. تنها به اتکای قولی که از آنها گرفت، در زندان را به رویشان گشود. قول دادند که
رجوع کنید به «انقلاب تمدن»، اثر سر ویلیام فلیندرز پتری.
بروند زمینها را شخم کنند و بازگردند. چنین نیز کردند، و تای تسونگ چنان خشنود گشت که آزادشان گردانید. سپس مقرر داشت که هیچ فغفوری نباید حکم مرگ کسی را توشیح کند، مگر آنکه سه روز روزه بگیرد. پایتخت خود را به قدری زیبا ساخت که انبوه سیاحان از هند و اروپا بدانجا شتافتند. راهبان بودایی، به تعداد زیاد، از هند آمدند، و بوداییان چین، مانند یوان چوانگ، آزادانه به هند رفتند تا آیین جدید کشور خود را در سرچشمه آن مطالعه کنند. چون هیئتهایی برای تبیلغ آیین زردشتی و آیین مسیحیت نسطوری وارد چانگان شدند، فغفور چین، در زمانی که اروپا در فقر و ظلمت معنوی و کشمکشهای دینی غرقه بود، همانند اکبرشاه، به آنها خوشامد گفت، از آزادی و حمایت خود برخوردارشان کرد، و نیایشگاههای آنها را از خراج معاف داشت. او خود به آیین کنفوسیوس وفادار ماند، ولی از خشکی و تعصب بر کنار بود. یک مورخ مشهور میگوید: «چون در گذشت، ماتم مردم را حدی نبود، و حتی فرستادگان خارجی، خود را با کارد و نیزه زخمدار کردند و خونی را که از تن خود گرفته بودند، بر تابوت فغفور متوفا افشاندند.»
وی زمینه خلاقترین عصر تاریخ چین را تدارک دید، و چین مدت پنجاه سال از صلح و ثبات نسبی برخوردار شد و توانست برنج و گندم و ابریشم و ادویه اضافی خود را صادر، و سود خود را صرف تجملی بیسابقه کند. در آن روزگار، همواره زورقهای تفریحی مزین و منقش در دریاچههای چین در رفت و آمد بود، کالاهای بازرگانی، به میانجی رودها و ترعهها، به هر گوشه کشور میرسید، و کشتیها و بندرهای چین را به اقیانوس هند و خلیج فارس پیوند میدادند. چین تا آن زمان چنان ثروتی به خود ندیده و چندان از خواروبار فراوان و خانههای آسوده و پوشاک عالی بهره نبرده بود. با آنکه در اروپا به وزن ابریشم چین، طلا میپرداختند، باز نیمی از جمعیت شهرهای بزرگ چین همیشه جامههای ابریشمین در بر میکردند، و در چانگان قرن بیستم پوستهای خز و سنجاب بر تن مردم دیده میشد. در یکی از دهکدههای نزدیک پایتخت، در کارخانههای ابریشمسازی، یکصدهزار کارگر به کار اشتغال داشتند. لی پو، شاعر چینی، از آنهمه جلال در عجب بود: «چه مهماننوازی پرشکوهی! چه افراط و اسرافی! فنجانهایی از یشم سرخ و خوراکهای لذیذ کمیاب، روی میزهایی مرصع به سنگهای گرانبهای سبز رنگ.» از یاقوت مجسمه میتراشیدند و اجساد تجملپرستان را بر بسترهایی از مروارید میخوابانیدند و دفن میکردند. این قوم بزرگ ناگهان زیباییپرست شد و آفرینندگان زیبایی را سخت بزرگ داشت. نقادی چینی گوید: «در این عصر، هر کس آدم بود، شاعر بود.» فغفورها شاعران و نقاشان را به مقامات شامخ میرسانیدند، و به قول جان من ویل، غیر از «خنیاگران و خوانندگان و دلقکان»،
نام مستعار یک پزشک فرانسوی است که در قرن چهاردهم سفرنامهای نوشت که، گرچه بیشتر آن خیالی است، کتابی جذاب است و در مواردی اطلاعات گرانبها به ما میدهد.
هیچ کس جرئت آن نداشت که فغفور را مورد خطاب قرار دهد. در قرن هجدهم میلادی، فغفورهای منچو فرمان دادند که از آثار شاعران تانگ گلچینی فراهم آید. در نتیجه، مجموعهای در سی جلد شامل ۴۸۹۰۰ قطعه شعر از ۲۳۰۰ شاعر، که از دستبرد زمان محفوظ مانده بود، گرد آمد. از آن گذشته، شماره کتابهای کتاخانه فغفور هم به ۵۴۰۰۰ رسیده بود. مرداک میگوید: «دراین زمان مسلماً چین در جبهه مقدم تمدن قرار داشت. قویترین، منورترین، مترقیترین امپراطوری روی زمین، و دارای بهترین حکومتها بود. این عصر آراستهترین عصر تایخ جهان است.»
مینگ هوانگ یا «فغفور مشعشع» که، با بعضی وقفهها، در حدود چهل سال (۷۱۳ – ۷۵۶) بر چین سلطه ورزید، بر تارک این عصر میدرخشد. وی مردی بود پر از تناقضات بشری. شعر میگفت و با کشورهای دوردست میجنگید و از ترکیه و ایران و سمرقند خراج میخواست. وی مجازات اعدام را لغو، و زندانها و دادگاهها را اصلاح کرد؛ بیترحم، بر داراییها مالیات بست؛ به تشویق شاعران و هنرمندان و دانشمندان پرداخت و در «باغ درخت گلابی» خود دانشکدهای برای آموزش موسیقی برپا داشت. در آغاز مانند یک زاهد سلطنت کرد، به این معنی که کارخانههای ابریشمسازی را بست و بانوان درباری را از استعمال جواهر و جامههای گلدوزی شده باز داشت. ولی دیری نگذشت که لذتجویی کامل گردید و از هر هنر و تجملی بهرهها گرفت و سرانجام تاج و تخت را محض لبخندهای دلارایی به نام یانگکوی فی از کف داد.
در شصتسالگی، با یانگکوی فی بیست و هفت ساله، که از ده سال پیش یار دلارام هجدهمین فرزند او بود و پیکری تناور داشت و گیسوی مصنوعی بر خود میآراست، برخورد کرد. به عشق او، که زنی لجوج و هوسران و قدرتطلب و گستاخ بود، دچار آمد. بانو هم، از سر لطف، ستایشگریهای فغفور را پذیرفت و او را با پنج خانواده از کسان خود آشنا ساخت و رخصتش داد که ایشان را، در دربار خود، منصب و مقرری دهد! مینگهوانگ بانو را «بیآلایش بزرگ» خواند و تدریجاً فن ظریف عشرت را از او فرا گرفت. در نتیجه، دیگر چندان عنایتی به دولت و مهماتش ننمود، بلکه تمام اقتدارات حکومتی را به یانگ کوئوچونگ، برادر فاسد و نالایق «بیآلایش بزرگ»، سپرد و، در حینی که عوامل انحطاط و انهدام در پیرامونش فزونی میگرفتند، شب و روز را به عشرت گذارنید.
یکی از درباریان او تاتاری به نام آنلوشان بود. وی، که به یانگکوی فی دلباخته بود، اعتماد فغفور را به خود جلب کرد و به فرمانروایی خطه شمال گمارده شد. با چالاکترین
کتاب آرثر ویلی. قیاس شود با «دایرهالمعارف بریتانیکا»، چاپ چهاردهم، جلد ۱۸، ص ۳۶۱: «در عصر دودمان تانگ، چین بیگمان بزرگترین و متمدنترین دولت جهان بود.»
ارتشهای چین بدانجا رفت و ناگهان خود را فغفور چین خواند و به سوی چانگان تاخت. استحکامات شهر، که مدتها از نظر افتاده بودند، از پا درآمدند، و مینگپایتخت را ترک گفت. سربازانی که در ملازمت مینگ به سر می بردند، بر او شوریدند، یانگ کوئو چونگ و اعضای هر پنج خانواده را کشتند، و یانگ کوی فی را از دستهای سلطان بیرون کشیدند و در برابر او به هلاکت رسانیدند. فغفور سالخورده درهم شکسته، ناگزیر، از سلطنت کناره گرفت، و سپاهیان وحشی آن لوشان شهر چانگان را غارت کردند و مردم را بیدریغ از دم تیغ گذرانیدند. گفتهاند که، در شورش آن لوشان، سیو شش میلیون تن تلف شدند. اما این شورشی بیثمر بود: آن لوشان به دست پسرش، و پسرش به دست یک سردار، و سردار به دست فرزند خود کشته شد. غایله به سال ۷۶۲میلادی فرو نشست، و مینگ هوانگ با قلبی شکسته به پایتخت ویران بازگشت، و پس از چند ماه درگذشت. بر روی هم، در جریان این مهرورزیها و تیرهروزیها، شعر چینی نقشی چنان تابناک یافت که پیش از آن هرگز به خود ندیده بود.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما