هولوکاست
هولوکاست (از یونانی ὁλόκαυστον، به معنی کاملاً سوخته) یا شوآ یا همهسوزی، به کشتار دستهجمعی و نسلکشی نزدیک به یازده میلیون نفر بخصوص شش میلیون یهودی بر پایه نژاد، مذهب و ملیت در طی جنگ جهانی دوم بدست آلمان نازی و از ۱۹۴۱ تا انتهای ۱۹۴۵ در اردوگاههای مرگ آلمان نازی، اطلاق میشود. دوسوم جمعیت یهودیان اروپا، در جریان هولوکاست کشته شدند.
در ابتدا و در سال ۱۹۳۳ کمپهایی برای شکنجه و کشتن مخالفان سیاسی از جمله کمونیستها و سوسیال دموکراتها توسط نازیها تشکیل شد. پس از مدتی از این کمپها به عنوان اردوگاه کار اجباری یهودیان استفاده میشد در سال ۱۹۴۲ دولت آلمان تصمیم به اجرای طرحی موسوم به «راه حل نهایی» گرفت که به موجب آن کمپهایی برای کشتار دسته جمعی یهودیان تأسیس شد.
ریشهٔ نام
واژه هولوکاست (به عبری: השואה، هشوآ) اصطلاحی مذهبی و به معنای قربانی کردن یک حیوان نر طبق سنت یهودی است. اصل این واژه دریونانی ὁλόκαυστον بودهاست که واژهای است مرکب: ὅλος یعنی به تمامی، یکسر و καυστός یعنی سوزاندن.
ویژگیهای متمایزکننده
همکاری میان سازمانها
مایکل برنباوم دربارهٔ آلمان نازی چنین مینویسد که آلمان چون «حکومتی کشتارمحور» شده بود. او میگوید که «هر بازویی در سامانه اداری عریض و طویل کشور در روند کشتارها دخالت داشت. کلیساها و وزارت کشور مدارک تولد یهودیان را تأمین میکردند؛ سازمان پست دستورهاینفی بلد و بیروناندازی از کشور را میفرستاد؛ وزارت دارایی اموال یهودیان را غصب میکرد؛ شرکتهای آلمانی کارگران یهود خود را اخراج میکردند و سهامهایی را که در دست سهامداران یهودی بودند باطل میساختند.» دانشگاهها از پذیرفتن یهودیان سر باز میزدند، به آنانی که در حال تحصیل بودند مدرک نمیدادند، و استادان دانشگاه یهودی را اخراج میکردند؛ مأموران دفاتر ترابری دولتی مسوول تهیه و زمانبندی حرکت قطارها به منظور اخراج یهودیان و فرستادنشان به اردوگاهها بودند؛ شرکتهای داروسازی آلمانی بر روی زندانیان اردوگاهها آزمایش دارویی میکردند؛ شرکتها برای بستن قرارداد ساخت کورههای آدمسوزی سر و دست می شکاندند؛ فهرست مفصل قربانیان توسط دهوماگ (IBM آلمان) و به روی کارتهای پانچ چاپ میشد و با دقت روند سر به نیست کردنها را شرح میداد. هنگامی که زندانیان وارد اردوگاههای مرگ میشدند، به زور همه داراییهای شخصیشان از آنها گرفته و سپس فهرستبندی و برچسب زده میشدند پیش از آنکه برای بهکارگیری دوباره یا بازیافت به آلمان فرستاده شوند. برنباوم مینویسد که واپسین راه حل پرسش یهود «در چشمان جنایتکاران بود… بزرگترین دستاورد آلمان.» توسط حسابی جعلی با نام ماکس هایلیگر، بانک ملی آلمان کمک کرد که بسیاری داراییهای باارزش دزدیده شده از قربانیان به چرخه پولی وارد شوند.
شائول فریدلندر مینویسد: «هیچ گروه اجتماعی، هیچ انجمن مذهبی، هیچ بنیاد دانشگاهی یا گروه تخصصی در آلمان و سراسر اروپا همبستگیای با یهودیان اعلام نکرد.» او مینویسد که بعضی کلیساهای مسیحی اعلام کردند که آن یهودیانی که از دین خود برگشته و مسیحی شدهاند را باید جزوی از مسیحیان بهشمار آورد، اگرچه همان نیز تنها تا حدی پذیرفته شد. فریدلاندر استدلال میکند که آنچه هولوکاست را متمایز میکند آن است که سیاستهای ضدیهودی توانسته بودند آزادانه رشد پیدا کنند بیآنکه با نیروهای مخالفی که به صورت طبیعی در جوامع پیشرفته بروز میکنند، روبرو شده باشند.»
ایدئولوژی
در دیگر کشتارها، بعضی خواستهای کاربردی همچون کنترل خاک و منابع اهداف اصلی پشت کشتار بودهاند. یهودا بائر، تاریخشناس و نویسنده اسرائیلی مینویسد:
انگیزه اصلی [پشت هولوکاست] به شکل کامل ایدئولوژیک بود که ریشه در جهان خیالی تصور نازیها داشت؛ جایی که دسیسهای بینالمللی از سوی یهودیان برای کنترل جهان در تقابل با سودای آریایی قرار داشت. هیچ کشتاری تا به امروز آنقدر بر پایه اوهام، افسانهها، بیمسمایی، و ایدئولوژی ناکاربردی بنا نشده بود — چیزی که البته با روشهای عقلانی و کاربردی به انجام کشیده شد.
ابرهارد یکل، تاریخدان آلمانی در ۱۹۸۶ مینویسد که یکی از ویژگیها متمایزکننده هولوکاست آن بود که:
تا پیش از آن هیچ حکومتی زیر نظر مستقیم رهبرش مصمم به این نشده بود و اعلام نکرده بود که گروه مشخصی از انسانها، از جمله سالخوردگانش، زنانش و کودکان و خردسالانش، باید هرچه زودتر کشته شوند و سپس این تصمیم را با بهرهگیری از هر روش ممکن از سوی قدرت اعمال کند.
کشتارها به شکل سازمانیافته در تقریباً همهٔ مناطق اشغالشده توسط آلمان که امروزه ۳۵ کشور اروپایی را تشکیل میدهند انجام میشدند.شدیدترین وجه آنها در اروپای مرکزی و شرقی اعمال شدند، جایی که بیش از هفت میلیون یهودی در ۱۹۳۹ در آن زندگی میکردند. نزدیک پنج میلیون یهودی در آنجا جان خود را از دست دادند، به همراه سه میلیونی که در لهستان اشغال شده و یک میلیونی که در اتحاد جماهیر شوروی کشته شدند. صدها هزار تن نیز در هلند، فرانسه، بلژیک، یوگسلاوی، و یونان کشته شدند. پروتوکول وانسی به صراحت مشخص میکند که نازیها قصد داشتند «راه حل نهایی برای مشکل یهود» خود را در انگلستان و همهٔ دیگر کشورهای خنثی در اروپا همچون ترکیه، سوئد، پرتغال، و اسپانیا اجرا کنند.
هر کسی که سه یا چهار جد یهودی داشت بیاستثنا نابود میشد. در دیگر کشتارهای تاریخ، مردم میتوانستند با تغییر دین خود از مرگ برهند، اما این گزینه برای یهودیانی که در اروپای اشغالشده بودند موجود نبود. به استثنای آنانی که پدربزرگان و مادربزرگانشان تا پیش از ۱۸ ژانویه ۱۸۷۱ از دین برگشته بودند، همه کسانی که دارایتبار یهودی جدید بودند در مناطق زیر کنترل آلمان در اروپا نابود میشدند.
اردوگاههای مرگ
یکی از ویژگیهای منحصر به فرد هولوکاست که در تاریخ پیش از خود سابقه نداشت ایجاد اردوگاههای ویژه کشتارجمعی هدفمند مردم در اتاقهای گاز بود. تا پیش از آن هیچ مکانی در جهان که مشخصاً برای کشتار جمعی انسانها ساخته شده باشد وجود نداشت. این اردوگاهها همگی در لهستان بودند و شامل اردوگاههای آشویتس، بلزک، خلمنو، یازنواک، مایدانک، مالی تروستنتس،سوبیبور، و تربلینکا بودند.
آزمایشهای پزشکی بر انسانها
یکی از مشخصترین ویژگیهای کشتار نازیها در جریان جنگ جهانی دوم بهرهگیری آنان از انسانها بهعنوان «ابزارهای آزمایشی پزشکی» بود. به گفته رائول هیلبرگ، «پزشکان آلمانی خواهان عضویت در حزب به شدت زیر باورهای نازی گذاشته میشدند»، و تعدادی از آنان بر روی زندانیان اردوگاههای آشوویتس، داخائو، بوخنوالد، راونسبروک، زاخسنهاوزن، و ناتسوایلر آزمایش انجام میدادند.
از جمله نامدارترین پزشکان شاغل در این اردوگاهها دکتر یوزف منگله بود که در آشوویتس کار میکرد. آزمایشهای او شامل گذاشتن نمونههای انسانی در اتاقهای فشار، تست دارو بر رویشان، منجمد کردنشان، تلاش برای تغییر رنگ چشم با تزریق مواد شیمیایی درون چشم کودکان، و چندین قطع عضو و جراحیهای دیگر بودند. ابعاد کارهای او هیچگاه به شکل کامل آشکار نخواهند شد چرا که محمولهای از سوابق پزشکی که او برای دکتر اوتمار فون فرشوئر در انستیتوی کایزر ویلهلم فرستاده بود توسط فرشوئر نابود شد. تقریباً همه کسانی که در آزمایشهای منگله به عنوان نمونه مورد بهرهبرداری قرار میگرفتند بلافاصله یا اندکی پس از عمل کشته و تشریح میشدند.
منگله به ویژه با کودکان کولی کار کرد؛ او برای کودکان شیرینی و اسباب بازی میآورد و خود بشخصه آنها را تا اتاقهای گاز همراهی میکرد. آنها منگله را با نام «عمو منگله» Onkel Mengeleصدا میزدند. ورا الکساندر یکی از زندانیان یهودی در آشوویتس بود که به پرستاری از ۵۰ جفت دوقلوی کولی پرداخت:
من یکی از آن جفت دوقلوها را به خوبی به یاد دارم: گیدو و اینا که سنشان چهار سال بود. یک روز منگله آنها را برد. هنگامی که بازگرداندنشان، آنها در وضعیت دهشتناکی بودند: به هم دوخته بودنشان، پشت به پشت، همانند دوقلوهای سیامی. زخمهای آنها عفونت کرده بودند و ترشح داشتند. آنها شب و روز فریاد میکشیدند. سپس مادر و پدرشان — یادم میآید که نام مادر استلا بود— توانستند مقداری مرفین تهیه کنند و کودکان را برای کم کردن از بار دردشان کشتند.
ایجاد و اجرا
ریشهها
به باور یهودا بائر، رائول هیلبرگ، و لوسی داویدوویچ جامعه و فرهنگ آلمان از دوران میانه به بعد با اندیشههای ضدیهودی خو گرفته بود و پیوند مستقیمی میان پوگرومهای سدههای میانی و اردوگاههای مرگ نازیها وجود داشت.
نیمه دوم سده ۱۹ میلادی شاهد برآمدن آلمان و اتریش–مجارستان از جنبش فلکیش در نتیجه اندیشههای کسانی چون هیوستون استیوارت چمبرلین وپل دو لاگارد بود. این جنبش بر پایه نوعی نژادپرستی شبهدانشوارانه شکل گرفته بود که یهودیان را نژادی در ستیز همیشگی با نژاد آریایی برای تسلط بر جهان به تصویر میکشید. یهودیستیزی ولکیش ریشه در یهودیستیزی مسیحی داشت، ولی تفاوتش با آن در این بود که یهودیان را نه دینی دیگرگون که نژادی متفاوت در نظر میگرفت.
در سخنرانیای در برابر رایشتاگ در ۱۸۹۵، هرمان آلوارت رهبر فلکیش یهودیان را «مهاجمان» و «باسیلهای وبا» یی نامید که باید برای مصلحت مردم آلمان «پاکسازی شوند». هاینریش کلاس، رهبر گروه فلکیش آلدویچر فرباند، در کتاب پرفروش خود به نام Wenn ich der Kaiser wär (اگر من قیصر بودم) به سال ۱۹۱۲ درخواست میکند تا یهودیان آلمان از شهروندی کنار زده شوند و به جایگاه Fremdenrecht (خارجی و بیگانه) تنزل پیدا کنند. کلاس همچنین خواستار آن شد تا یهودیان آلمان از همه جوانب زندگی در آلمان از جمله داشتن املاک، داشتن دفتر کار، یا مشارکت در روزنامهنگاری، بانکداری، و شغلهای آزاد منع شوند. کلاس یهودی را کسی تعریف کرد که تا روز اعلام امپراتوری آلمان در ۱۸۷۱ عضو دین یهود بوده باشد، یا کمینه یکی از پدربزرگ یا مادربزرگهایش یهودی بوده باشند.
در طی امپراتوری آلمان، اندیشههای ولکیش و نژادپرستی شبهدانشوارانه آن بیشتر و بیشتر فراگیر و معمول شدند و در سراسر آلمان پذیرش یافتند،به گونهای که به ویژه طبقات اجتماعی تحصیل کرده کشور باور نابرابری انسانها را پذیرفته بودند. اگرچه احزاب ولکیش در انتخابات ۱۹۱۲ رایشتاگ شکست خوردند و همگی منحل شدند، یهودیستیزی وارد ارکان و برنامههای حزبهای سیاسی شده بود. حزب ملی سوسیالیست کارگران آلمان یا نازی (Nazi) که در سال ۱۹۲۰ پایهگذاری شد از جمله انشعابات جنبش ولکیش بود و همان یهودیستیزی را دنبال میکرد.
پیشرفتهای علمی و فناوری چشمگیر در پایان سده ۱۹ و آغاز سده ۲۰ میلادی در آلمان به همراه بالا رفتن ثروت ملی باعث پدید آمدن امید بسیار دربارهٔ رسیدن نهایی به آرمانشهری شد که در آن مشکلات اجتماعی توان حل شدن مییافتند. در همین هنگام اندیشهای نژادپرستانه، باورمند به نگرش فرگشتی در اجتماع، و بهنژادانه که عدهای از مردم را از دید زیستشناسانه برتر از دیگران قرار میداد، متداول بود. دتلف پوکرت، تاریخدان، میگوید که شوآ نتیجه یهودیستیزی صرف نبود بلکه محصول «رادیکال شدنهای جمعشونده» ای بود که در آن «جریانهای متعدد کوچک» باعث ایجاد «جریانی عظیم» شدند که در نهایت به کشتار انجامید. پس از جنگ جهانی نخست، خوشبینی پیش از جنگ جای خود را عدم توهمی میان بوروکراتهای آلمانیای داد که پی برده بودند مشکلات اجتماعی حلناپذیرتر از آنچه بودند که تصور میشد. چنین چیزی باعث پدید آمدن این باور شد که راه حل باید در نگاه داشتن آنانی باشد که از لحاظ زیستی «مناسبترند» و خلاص شدن از شر آنانی که «نامناسب» تشخیص داده میشوند.
مشکلات اقتصادی ناشی از رکود بزرگ باعث شدند که بسیاری در بخش پزشکی آلمان به سوی پشتیبانی از اندیشه هومرگسازی بیماران روانی و از کار افتاده نادرمان حرکت کنند تا پول «هدر رفته» برای آنان صرف بیماران دیگر شود. تا هنگام بر سر کار آمدن رژیم نازی در ۱۹۳۳، جامعه آلمان به واقع دارای میلی پنهان به نگه داشتن «ارزشمندان» نژادی و از میان بردن نژادهای «بیارزش و نامطلوب» بود.
هیتلر به آشکارا دربارهٔ بیزاریش از یهودیان سخن میگفت. در کتاب خود نبرد من، او سخن از قصد خود برای بیرون راندن یهودیان از عرصه سیاسی، اندیشهای، و فرهنگی آلمان سخن میگوید. او البته نمینویسد که میخواهد یهودیان را پاکسازی کند، ولی روایتها حاکی از آن هستند که در خلوت لحن آشکارتری پیدا میکرد. گفته میشود که او حتی در ۱۹۲۲ به سرهنگ یوزف هل میگوید:
هنگامی که من به قدرت برسم، نخستین و بااولویتترین کارم از میان بردن یهودیان خواهد بود. بلافاصله پس از آن که تواناییش را به دست آورم، ردیف ردیف چوبه دار — برای نمونه در مارینپلاتز مونیخ — تا هر حدی که ترافیک اجازه دهد بر پا خواهم کرد. سپس یهودیان بی هیچ تفاوتی به دار آویخته خواهند شد و تا آن گاهی که [بدنشان] بو بگیرد آن بالا خواهند ماند؛ آنان تا هنگامی که ضوابط بهداشتی اجازه دهند آنجا خواهند ماند. بلافاصله پس از آنکه آنها پایین آورده شدند نوبت ردیف بعدی خواهد بود و این پاکسازی همینطور تا به آخرین یهودیای که در مونیخ هست ادامه خواهد یافت. شهرهای دیگر نیز به همین شکل، دقیقاً به همین شیوه، تا آنکه سراسر خاک آلمان از یهودیان پاک شود.
تعقیب قضایی و تبعید
بلافاصله پس از به قدرت رسیدن رایش سوم، رهبران نازی مدعی ایجاد Volksgemeinschaft (به معنای «اجتماع ملت») شدند. سیاستهای نازی مردم را به دو گروه تقسیم میکردند: آنانی کهVolksgenossen (رفقای ملی) بودند و عضو Volksgemeinschaft، و آنانی که Gemeinschaftsfremde (بیگانگان اجتماع) خوانده میشدند. سیاستهای سرکوب نازی مردم را به سه شاخه دشمن تقسیم میکردند، دشمنان «نژادی» که یهودیان و کولیهایی بودند که به خاطر «خونشان» دشمن بودند؛ مخالفان سیاسی همچون مارکسیستها، لیبرالها، و مسیحیان، و آنانی که به نحوی بیرون از رفقای ملی قلمداد میشدند؛ و در نهایت مخالفان اخلاقیای چون همجنسگرایان، آنانی که به سر کار نمیرفتند، و خلافکاران. دو گروه آخر برای «ادب کردن دوباره» به اردوگاههای کار فرستاده میشدند و هدف آن بود که در نهایت جذب Volksgemeinschaft شوند، اگرچه بعضی مخالفان اخلاقی پیش از رها شدن عقیم میشدند چرا که از دیدگاه نژادی «پستتر» قلمداد میشدند.
دشمنان نژادی همچون یهودیان طلق تعریف جزئی از Volksgemeinschaft بهشمار نمیآمدند؛ از این رو آنها باید به کلی از جامعه پاک میشدند. دتلف پوکرت، تاریخدان آلمانی، مینویسد که هدف ناسیونال سوسیالیستها آن بود که آرمانشهری از نوع Volksgemeinschaft بسازند که در آن همه چیز زیر نظر پلیس بود و هر عملی از سوی ناراضیان در آن با سختی برخورد میشد. او بخشی از مدرک «رفتار با بیگانگان جامعه» را نقل میکند که در آن «آنانی که… نتوانند کمترین تلاشی از خود برای ساختن با کمینه نیازهای جامعه ملی را نشان ندهند» زیر پیگرد پلیس قرار میگرفتند و در صورت آنکه به اصلاح خود نمیپرداختند به اردوگاههای کار اجباری فرستاده میشدند.
با نزدیک شدن به انتخابات رایشتاگ در مارس ۱۹۳۳، نازیها کارزار خشونت خود علیه مخالفان را شدت بخشیدند. آنان با کمک مسوولان محلی چندین اردوگاه کار برپا کردند که از آنها برای زندانی کردن مخالفان بهره گرفته میشد. از نخستین این اردوگاهها داخائو بود که در ۹ مارس ۱۹۳۳ گشایش یافت. در آغاز این اردوگاه حاوی کمونیستها و سوسیال دموکراتها بود. هدف اولیه از این اردوگاه به هراس انداختن آن آلمانیهایی بود که باVolksgemeinschaft همدلی نداشتند. زندانیان اردوگاه شامل آنانی میشدند که «تربیتپذیر» بودند و میتوانستند با شکسته شدن به «جامعه ملی» بازگردانده شوند، و نیز کسانیکه «فاسد زیستی» بودند و باید عقیم میشدند. اینان تا همیشه در اردوگاه نگه داشته میشدند و با گذشت زمان هر چه بیشتر در روند پاکسازی از راه کار اجباری، یعنی کار کشیدن تا حد مرگ، کشته میشدند.
در طی دهه ۱۹۳۰، حقوق قضایی، اقتصادی، و اجتماعی یهودیان به آرامی محدود و محدودتر میشدند. قوانین گوناگونی بر روی کار پزشکان، کشاورزی، و غیره یهودیان را از مشارکت در بخشهای جامعه منع میکردند. وکیلان یهودی از وکالت کنار گذاشته میشدند و در درسدن آنان را از دفترهای کارشان بیرون آورده، کتک میزدند. به دلیل پافشاری رئیسجمهور وقت، پاول فون هیندنبورگ، هیتلر استثنایی افزود که آن کهنهسربازانی که خودشان یا آنانی که پدران یا فرزندانشان در جنگ جهانی نخست خدمت کرده بودند از قوانین ضدیهود معاف میشدند و میتوانستند در پستهای خود بمانند. او بعدها در ۱۹۳۷ این دستور خود را لغو کرد. یهودیان از مدارس و دانشگاهها کنار گذاشته شدند، حق عضویت در انجمن روزنامهنگاران نداشتند، و نمیتوانستند دارنده یا ویراستار روزنامه باشند.
در ژوئیه ۱۹۳۳، قانون پیشگیری از تولد نوزاد دارای بیماری مادرزادی که عقیمسازی «دون» ها را اجباری میکرد به تصویب رسید. این قانون مهم بهنژادی نازیها باعث شد دادگاههای سلامت مادرزادی (به آلمانی: Erbgesundheitsgerichte) تشکیل شوند. این دادگاهها مسوول عقیم شدن ۴۰۰٬۰۰۰ انسان بدون موافقتشان در طی حکومت نازی بودند.
در ۱۹۳۵، هیتلر قانونهای نورنبرگ را معرفی کرد؛ قانونهایی که بر پایهشان: یهودیها از ازدواج یا داشتن رابطه جنسی با «آریاییها» منع میشدند (قانون پاسداری از خون آلمانی و شرف آلمانی)، یهودیان آلمانی از تابعیت کشور برداشته میشدند و از همه حقوق مدنی خود محروم. هیتلر به ویژه «قانون خون» را «تلاش برای سر و سامان بخشی قانونی به یک مشکل، که در صورت شکست بیشتر در برخورد با آن باید به کل به راه حل نهایی حزبناسیونال سوسیالیست منتقل شود» معرفی کرد. بنا به گفتهٔ او اگر «مشکل یهود» را نتوان توسط این قانونها حل کرد، آنگاه «باید به شکل قانونی آن را به حزب ناسیونال سوسیالیست واگذار کرد تا راه حلی نهایی را به اجرا گذارد.» عبارت راه حل نهایی یا Endlösung از اینجا تبدیل به تکیه کلام نازیها برای پاکسازی یهودیان شد. در ژانویه ۱۹۳۹، او در یک سخنرانی همگانی گفت: «اگر یهودیگری بینالمللی-اقتصادی در درون و بیرون اروپا بار دیگر در کشاندن ملتها به جنگ جهانی دیگری پیروز گردد، نتایج آن تنها بلشویک شدن زمین و در پی آن پیروزی یهودیان نخواهد بود، بلکه نابودی (vernichtung) نژاد یهود در اروپا خواهد بود.» تصاویر سخنرانی او برای ساخت فیلم تبلیغاتی ۱۹۴۰ نازیها با نام یهودی ابدی (Der ewige Jude)، که هدفش ایجاد منطق برای نابودسازی یهودیان اروپا بود، مورد استفاده قرار گرفتند.
روشنفکران یهودی نخستین گروهی بودند که ترک کشور کردند. والتر بنیامین فیلسوف در ۱۸ مارس ۱۹۳۳ به پاریس رفت. لئون فوشتوانگر نویسنده به سوئیس رفت. برونو والتر نوازنده پس از آنکه به او گفته شد صحن فیلارمونیک برلین در صورتی که او کنسرتی در آن به اجرا گذارد به خاکستر تبدیل خواهد شد، ترک وطن کرد. آلبرت اینشتین، فیزیکدان نامی، که در سفر آمریکا بود در ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳ به اوستند بلژیک بازگشت و دیگر پای به خاک آلمان نگذاشت. او که رویدادهای پیش آمده در آنجا را «بیماری روانی تودهها» خوانده بود از انجمن کایزر ویلهم و فرهنگستان علوم پروس بیرون انداخته شد و تابعیتش را، هنگامی که آلمان اتریش را در ۱۹۳۸ ناموجود خواند، از دست داد. زیگموند فروید و خانواده اش از وین به انگلستان مهاجرت کردند. شائول فریدلاندر مینویسد که هنگامی که ماکس لیبرمان، رئیس افتخاری فرهنگستان هنر پروس، از سمت خود کنارهگیری کرد، حتی یک تن از همکارانش ابراز همدردی نکردند و او حتی تا هنگام مرگش در دو سال بعد نیز طرد شده بود. هنگامی که در ۱۹۴۳ پلیس برای دیپورت بیوهٔ ۸۵ ساله و در بستر افتادهٔ او آمد، زن برای آنکه دستگیر نشود با مصرف بیش از حد باربیتورات خودکشی کرد.
شب کریستالی (۱۹۳۸)
در ۷ نوامبر ۱۹۳۸، هرشل گرونسپان یهودی یکی از دیپلماتهای آلمان نازی به نام ارنست فم رات را در پاریس به قتل رساند. این اتفاق باعث شد تا نازیها از آن به عنوان دستاویزی برای شدت بخشیدن به تعقیب قضایی یهودیان در مقیاس گسترده بهره گیرند. آنچه که نازیها از آن با عنوان «خشم همگانی» یاد میکنند در واقع موجی از پوگرومهای ساختهٔ حزب نازی و اجرا شده توسط اعضای اس آ و وابستگان به آنها بود که در سراسر آلمان آن هنگام – شامل جمهوری وایمار، اتریش، و سودتنلند – به اجرا درآمد. این برنامهها با نام شب کریستالی (Reichskristallnacht به معنای «شب شیشهٔ شکسته») یا پوگرومهای نوامبر شناخته شدند و در آنها یهودیان و داراییهایشان مورد حمله قرار گرفتند و به بیش از ۷٬۰۰۰ فروشگاه یهودی و ۱٬۶۶۸ کنیسه آسیب زده شد یا ویران شدند.
تعداد تلفات این موج از حملهها بنا به گفته مقامات ۹۱ تن بود، اگرچه احتمال میرود که بسیار بیشتر از آن بوده باشند. ۳۰٬۰۰۰ یهودی به اردوگاههای داخائو، زاکسنهاوزن، بوخنوالد، و اورانیبورگ فرستاده شدند و برای چندین هفته در آنجا نگهداری شدند تا هنگامی که تنها با شرط پذیرش مهاجرت در آینده نزدیک یا واگذاری داراییشان به حزب نازی توانایی آزاد شدن را پیدا میکردند. شبهای کریستالی مصادف شده بودند با تصویب قوانین ضد مالکیت اسلحه از سوی یهودیان، که یهودیان را از داشتن اسلحه گرم یا دیگر جنگافزارها منع میکرد. یهودیانی که در معرض پوگروم قرار گرفته بودند ناچار به پرداخت خسارتهای حاصل از آن میشدند و این میزان به هزاران رایشمارک میرسید. چنین برخوردهایی مهاجرت یهودیان از آلمان را شتاب بخشید، اگرچه روال زندگی همگانی یهودیان در آن کشور هنوز برقرار بود.
کوچ اجباری و اخراج
پیش از جنگ، نازیها تصمیم گرفتند جمعیت یهودی آلمان (و پس از آن کل اروپا) را به صورت انبوه از آن سرزمین کوچ دهند. موافقت هیتلر با طرح ۱۹۳۸–۹ شاخت و پرواز هزاران یهودی از مناطق زیر سلطه هیتلر برای مدتی نشان از این دارد که طرح برنامهریزیشده برای کشتار گسترده یهودیان تا آن هنگام هنوز ریخته نشده بود.
طرح بازپسگیری مستعمرات پیشین آلمان از جمله تانگانیکا و آفریقای جنوب شرقی برای اسکان یهودیان توسط هیتلر به تعویق انداخته شد، چراکه به باور او هر آنجا که «چندین خون قهرمانان آلمان ریخته شدهاست» نباید زیستگاه «بدترین دشمنان آلمان» شود. در این هنگام تلاشهایی دیپلماتیک برای ترغیب دیگر قدرتهای مستعمرهدار چون انگلستان و فرانسه به منظور پذیرش یهودیان اخراج شده صورت گرفتند. مناطقی که برای این منظور پیشنهاد شده بودند شامل فلسطین زیر حاکمیت انگلیس، اتیوپی ایتالیا، رودزیای انگلیس، ماداگاسکار فرانسه، و استرالیا بود.
از میان این مناطق، ماداگاسکار بیشتر از همه به صورت جدی مطرح شد. هایدریش آنچه را که نقشه ماداگاسکار نامیده میشد، «راه حل نهایی قلمرویی» نامید؛ این منطقهٔ جزیرهای بسیار دورافتاده و با آب و هوای نامناسب باعث سریعتر شدن مرگها میشد. با موافقت هیتلر در ۱۹۳۸، طرح بازاسکان توسط دفتر آدولف آیشمان به اجرا گذاشته شد ولی با آغاز کشتار گسترده یهودیان در ۱۹۴۱ این طرح کنار گذاشته شد. با نگاه به گذشته میتوان دریافت که این طرح گام روانی مهمی به سوی هولوکاست بود. پایان طرح ماداگاسکار در ۱۰ فوریه ۱۹۴۲ اعلام شد. دفتر روابط خارجه آلمان توضیح رسمی خود را به این صورت اعلام کرد که به دلیل جنگ با شوروی «[یهودیان] به شرق فرستاده میشوند».
دولتمردان نازی همچنین طرحی ارائه داده بودند که بر پایه آن یهودیان اروپا به سیبری فرستاده شوند. فلسطین تنها نقطهای بود که طرحهای بازاسکان نازیها توانستند در آن موفقیت چشمگیر بدست آورند؛ توسط قراردادی که در سال ۱۹۳۳ میان فدراسیون صهیونیست آلمان (die Zionistische Vereinigung für Deutschland) و دولت نازی با نام قرارداد هاوارا امضا شد. این قرارداد منجر به ارسال ۶۰٬۰۰۰ یهودی آلمانی و ۱۰۰ میلیون دلار از آلمان به فلسطین شد، اگرچه با آغاز جنگ جهانی دوم به پایان رسید.
نخستین برخوردها
در لهستان تحت اشغال آلمان
اشغال لهستان توسط آلمان در سپتامبر ۱۹۳۹ باعث به چشم آمدن بیشتر ضرورت پاسخ به «پرسش یهود» شد. لهستان سرزمین نزدیک به سه میلیون یهودی (نزدیک ۹ درصد کل جمعیت آن هنگام) بود و جوامع یهودی در آن سدهها تاریخ داشتند. دو سوم این جوامع پس از اشغال به زیر سلطهٔ آلمان نازی رفتند.
راینهارد هایدریش، فرماندار بوهم و موراوی، پیشنهاد نگهداری یهودیان لهستان در گتوهایی در شهرهای اصلی را داد؛ جایی که در آن یهودیان برای کار در مراکز صنعتی جنگی آلمان بهره گرفته میشدند. گتوها را در شهرهایی که دارای دسترسی به سامانه خط آهن بودند قرار دادند تا به گفتهٔ هایدریش، «در آینده امکان اخراج و کنترل [یهودیان] بهتر فراهم باشد». در جریان بازجویی آدولف آیشمان در ۱۹۶۱، او به یاد میآورد که منظور از این «اخراج در آینده»، همان «پاکسازی فیزیکی» بودهاست.
” | من هیچ فرمانی دربارهٔ یهودیان صادر نکردم، مگر آنکه آنها باید از روی زمین محو شوند. | “ |
—هانس فرانک، فرماندار لهستان اشغالی، |
قتلها
علاوه بر یهودیان اروپایی (اشکنازی) که قربانیان اصلی هولوکاست بودند، گروههای دیگری از جمله اسلاوها، کولیها، معلولین، کمونیستها، سوسیالیستها وهمجنسگرایان لایق زندگی تشخیص داده نمیشدند. روشهای کشتار آنان گرسنگی دادن، کار اجباری، شکنجه، اعدام با گلوله (که بعداً برداشته شد) یا اتاق گاز (گازهای سمی منوکسید کربن یا سیکلون ب) بود. انکارکنندگان هولوکاست وقوع این موارد را رد میکنند.
مدارک
منابع دست اول پرشماری برای بررسی هولوکاست موجود است که شامل گزارشهای نزدیک به ۵۰ هزار نفر نجاتیافته از اردوگاههای مرگ، گزارش بازماندگان دیگر یعنی مخفیشدگان، شناسایینشدگان و وادارشدگان به کارِ بردهوار در کارخانهها و مزرعهها، هزاران سندِ مکتوب دولتی که رژیم فرصت از بین بردنشان را نیافت، جسدهای به جا مانده در اردوگاهها، گورهای دستهجمعی که بعدها کشف شدند، هزاران آلمانی که شاهد واقعه بودند، خاطرات نگهبانان و کارگزاران اردوگاهها و زندانها، خاطرات مقامات دولت نازی و اعترافات رهبران آلمان در دادگاههای متهمان به جنایات جنگی از جمله دادگاه نورنبرگ، میشوند.
روز جهانی قربانیان هولوکاست
در اول نوامبر سال ۲۰۰۵، مجمع عمومی سازمان ملل متحد با صدور قطعنامهای که به پیشنهاد آمریکا، استرالیا، اسرائیل، کانادا و روسیه، حمایت ۱۰۴ کشور و با اجماع تصویب شد، انکار هولوکاست را قابل پذیرش ندانست و بیست و هفتم ژانویه را برای یادبود قربانیان آن فاجعه، روز جهانی یادمان هولوکاست نامگذاری کرد. ایران تنها کشوری بود که با این قطعنامه مخالفت کرد و بررسی مسئله هولوکاست در مجمع عمومی سازمان ملل را اقدامی در راستای اهداف واشینگتن و متحدانش عنوان کرد.
انکارکنندگان هولوکاست
انکار هولوکاست به اندیشهای گفته میشود که بر پایه آن، نسلکشی توسط آلمان نازی در جریان جنگ دوم جهانی موسوم به «هولوکاست» اتفاق نیافتادهاست یا در تعداد قربانیان «بزرگنمایی» شدهاست.
محمود احمدینژاد، رئیسجمهور پیشین ایران، یکی از سرشناسترین انکارکنندگان هولوکاست بهشمار میآمد. که به دلیل همین موضوع، مورد سرزنش برخی مقامهای جامعه جهانی، از جمله دبیرکل سازمان ملل متحد قرار گرفت.
زیر سؤال بردن نسلکشی هولوکاست، در برخی کشورها مانند آلمان، فرانسه و اتریش جرم محسوب میشود. دلیل تصویب چنین قوانینی در این کشورها، انکار واقعیتهای تاریخی و جلوگیری از یهودستیزی و سوءاستفاده هواداران حزب نازی و نژادپرستان اعلام شدهاست.
افسانه ای به نام هلوکاست…
هیتلر ضریب هوشیش در حد نابغه بود.
اینقدر احمق نبود در اوج جنگ(۱۹۴۲) این همه سوخت صرف یهودیا کنه