نقش توماس آکویناس قدیس در فلسفه غرب ( قسمت سوم )
توماس آکویناس قدیس
توماس آکویناس قدیس
چرا باید فرض کنیم که «علت بدون علت » واجد همه آن خصوصیاتی است که معمولا در مسیحیت به خداوند نسبت می دهند؟ آیا نمی توان فرض کرد که علت های بدون علت بی شماری در ابتدای این زنجیره وجود داشته باشد نه فقط یک خدای واحد؟
چرا باید فرض کنیم که علت بدون علت (به فرض هم که واحد باشد) بر همه چیز دانا و تواناست و یکسر خیر و نیکی است؟ شاید علت بدون علت مذکور، صرفا علتی معمولی باشد فاقد عقلانیت و صرفا آنقدر قدرتمند که می تواند امور را به گردش در آورد و این کار را از سر بدجنسی و شرارت انجام می دهد.
به نظر می رسد میان این نتیجه گیری که: وجودی هست که سر سلسله علل دیگر است و این گزاره که آن وجود خداست، حلقه مفقودهای (شاید مقدمه دیگری )در کار باشد.
آکویناس هر چند معتقد است که عقل می تواند وجود خدا را برای ما اثبات کند. اما می گوید که عقل نمی تواند به کنه ذات خداوند پی ببرد. گرچه طبیعت به ما ابزار لازم برای شناسایی جهان فیزیکی پیرامون را داده است، اما قابلیت ما برای مجذوب شدن در ذات الهی و به حیرت افتادن از آن بر توانایی ما در درک آن غلبه دارد.
دانش ما درباره ذات خداوند تنها به شکلی غیر مستقیم ممکن است، یعنی از طریق قیاس و سلب و آکویناس مدعی است که چنین دانشی لاجرم در بهترین حالت نیز ناقص خواهد بود.
درباره خدا چه می توانیم بدانیم بخش عمده ای از آنچه که می توانیم ادعا کنیم درباره ذات خداوند می دانیم از طریق نفی ویژگی های متعلق به چیزهای مادی حاصل می شود، چرا که ما امور مادی را بهتر میشناسیم.
می توانیم بگوییم که خداوند در ظرف زمان و مکان نیست، تغییرپذیر نیست، متناهی نیست و از این دست. همچنین می توانیم از راه قیاس شناختی که درباره برخی از ویژگی های خودمان داریم، به فهمی نسبی و ناقص از خداوند برسیم.
خدا یکسر خیر و نیکی است و ما تا حدودی این موضوع را درک می کنیم چرا که درکی از خیر و نیکی در وجود خودمان داریم. خداوند اراده می کند، و گرچه این اراده کردن با اراده کردن در نزد انسان متفاوت است، اما می توانیم با قیاس آن دو به درک ناقصی از اراده در نزد خداوند برسیم.
آکویناس معتقد است علاوه بر آنچه که گفته شد، چیزهای دیگری هم هست که می توان درباره ذات خداوند دانست، گرچه موضوع به این سادگی ها هم نیست. آکویناس صفات الهی را مشتمل بر بساطت، فعلیت، کمال، خیر، عدم تناهی، ثبات، وحدت و ذاتی بودن می داند.
اما دسترسی ما به شناخت از ذات الهی و حتی فهم ماهیت خود این شناخت امری یکسر متفاوت است. او مدعی است که شناخت ذات الهی، فراتر از قیاس و سلب، تنها در پرتو وساطت خداوند – دیدگاه فیض یا بهجت – ممکن است. آنجا که عقل فرو می افتد، کشف و شهود بار {شناخت} را به دوش می گیرد.
شاید بتوانیم با عقل به اثبات وجود خداوند راه ببریم. اما تنها کشف و شهود است که فی المثل تثلیث خداوند را به ما نشان می دهد. از آنجا که ما موجوداتی متناهی هستیم حتی فیض نیز نمی تواند درک کاملی از ذات الهی به ما بدهد بلکه آنچه که به ما می بخشد تنها فهمی مبهم است.
تأثیر آکویناس
جا دارد اشاره کنیم که نه تنها الهیات بلکه فلسفه غرب نیز وامدار آکویناس است. شاید تصور شود که دغدغه های آکویناس یکسر معطوف به وجود و ذات خداوند بوده، اما چنین برداشتی اشتباه است. نوشته های وسیع او، ملاحظات فراوانی در باب ماهیت انسان، دولت، حقوق، اخلاق، متافیزیک، معرفت شناسی و موارد بسیار دیگری را شامل می شود. تأثیر او در تمامی این حوزه ها هم بر کلیسا و هم در خارج از آن چشمگیر بوده است.