پیدایش امپراطوری کوشان
اسکندر مقدونی پس از دست یابی به جادۀ ابریشم و استقرار کوچ نشینهایی در سراسر این شاهراه بزرگ تجارتی جهان باستان، این منطقه از شرق و شمال شرق ایران را پایگاه مهم و به روایتی پایدار جهت گسترش تمدن یونان نمود. پس از مرگ اسکندر در سال ۳۲۳ پیش از میلاد، جانشینان او یعنی سلوکیان در این منطقه به رهبری سلوکوس اول (نیکاتور) این خطه زرخیز را کماکان برای خود حفظ کرد. در اواسط سدۀ سوم پیش از میلاد دیودوت (Diodotus) حکومتی مستقل در آن سامان تشکیل داد و بنا داشت که سر از فرمان حکومت مرکزی سلوکی برتابد. این مقطع زمانی را باید اوج جنبشهای استقلال طلبانه و آزادی خواهانه دانست که درصدد انتزاع خود از سلطۀ سلوکیان بودند. پارتیان ایرانی نیز در همین مقطع زمانی و به طور دقیق در سال ۲۵۰ پیش از میلاد حکومتی خودمختار در شمال شرق ایران تأسیس کردند که به زودی امپراطوری اشکانی گردید. این منطقه که تحت انقیاد دیودوت قرار داشت در تاریخ پایگاه حکومت یونانی – باختری (Greko – Baktrisch) نامیده می شود و شامل بلخ، سغد و مرو می شده است. در نیمۀ اول سدۀ دوم پیش از میلاد دمرتیوس (Demetrios) پسر اوتیدم (Eutydemos) که تاج و تخت سلوکیان را به روایتی غصب کرده بود، به تسخیر سرزمینهای پنجاب و سند لشگری عظیم اقدام کرد و سرزمینهای هندوستان و افغانستان را فتح کرد و بر آن سامان حکومت نمود. او نتوانست بلخ و ممالک مجاور آن را به دست آورد و آن خطه توسط شخصی به نام اوکراتید (Eukratides) اداره می شد، لذا این دو حاکم با یکدیگر به جنگ پرداختند و هر کدام کوشید که کوچ نشینهای جدید یونانی به وجود آورد، ولی صاحبان اصلی و وارثان تمدنهای بومی و کهن این سرزمینها جنبشهای رهایی بخش خود را سازمان داده و مقاومت خود را در برابر مهاجمان و متجاوزان یونانی گسترش دادند. نشانه های این اقدامات بر سکه های آن سامان در مقطع زمانی مشهود است. سکه های یونانی – باختری (Greko – Baktrische – Munzen) که دمتریوس ضرب کرده بود در نمونه هایی به خط هندی با الفبای آریانی است که به روایتی از آرامی گرفته شده است (کریستن سن، آرتور، ۱۳۵۱، ص ۲-۴۱) و به روایتی از همین منابع اکراتید رقیب دمتریوس سکه های رواج داد که واحد آن یک واحد شرق ایران بوده است. در همین زمان دولتهای کوچک یونانی در دره کابل (Kabul – Tal) و پیشاور (Pisavar) تأسیس شده بود. کوتاه زمانی پس از این واقعه دولتهای تازه تأسیس درۀ کابل و هندوستان متحد شده و دولتی بزرگ را به وجود آوردند که در پایان سدۀ دوم و آغاز سدۀ نخستین پیش از میلاد مناندر (Menanders) که هندیان در آثار خود او را میلیندا (Milinda) نامیده اند. بر آن سلطنت می کرد. این پادشاه چون در هندوستان به فتوحاتی دست یافت و سرزمینهایی را به تصرف درآورد آیین بودا اختیار کرد و در میان پیروان آن در آن سامان احترام، اعتبار و شهرتی عظیم به دست آورد.
این تحولات در این منطقه از شرق ایران که اندکی پیش از آن دارای امپراطوری نیرومندی بود که بر بخش عظیمی از جهان حکمروایی داشته است. هم زمان با آغاز مهاجرتهای گسترده اقوام انبوه آسیای مرکزی بود. در نتیجه تاخت و تاز قبایل خیونی و (هیونها) که از اقوام ترک تبار بودند، و خون آنها با خون مغولان، چینیها و اقوام آلتایی و ختنی آمیخته بود در ولایت کان – سو (Kan – ssu) در چین مقارن نیمه نخستین سدۀ دوم پیش از میلاد، نخست اقوامی که به استناد منابع چینی یوئه – چی و وو – سون (Wu – ssun) نام داشته اند. به جنبش درآمدند و به دنبال آن اقوام و طوایف دیگر نیز به حرکت پرداختند. پس از گذشتن چند سال، گروهی انبوه از قوم یوئه – چی که یوئه – چی کبیر نام گرفتند، در نواحی جیحون (Oxus) ساکن شدند. محققان در این تحول به نام یکی از نژادهای خویشاوند با آنها به نام تُخار (Tokhar) یا توغر (Toghar) برخورده اند. تردید در این است که آیا قوام یوئه – چی با قوم تُخار قوم واحدی بوده اند یا یوئه – چیها پس از تسلط بر طایفه تُخار به نام آنان خوانده شده اند و یا اینکه یوئه – چی لقب طبقه سلطنتی تُخارها و عنوان قومی سُنتی آنان بوده است؟ بخشی از مردمان متعلق به این قوم که به زبان تُخاری سخن می گفته اند، خود را ار – سی (Ar-ssi) می نامیدند.
قبایل سکایی پس از آنکه از دره فرغانه و به روایتی دره کابل بیرون رانده شدند، به مناطق باختر و آراخوزیا (رخج) و یا به اصطلاح و به استناد منابع و مورخان چینی کی – پین (Ki-pin) هجوم آوردند. سرزمین زرنگ (درنگیانا) از آن پس سکستان نامیده شد. سیستان کنونی بخشی از آن ناحیه است. سکاها یا هندو سکائیان (Indoskythen) در آنجا نظام پادشاهی به وجود آوردند و از زمان زمام داری مهرداد دوم (کبیر ۱۲۴ تا ۸۷ پیش از میلاد) باجگذار دولت اشکانی شدند. ماو – ئس (Mau-ess) نام پادشاه این مردم بود که در سدۀ نخستین پیش از میلاد بر آنان سلطنت می کرد و پسر و جانشین او به نام از – تُس (Az-ess) قلمرو فرمانروایی خود را تا ناحیه پنجاب گسترش داد (کریستن سن، آرتور، ۱۳۵۱، ص ۳-۴۲). در طول سدۀ اول پیش از میلاد، شاخه ای از اشکانیان جانشین سلسله سکاهای سکستان شد. گندوفارس (Gundophares) که از حدود سال بیستم میلادی به بعد به پادشاهی رسید، از زمام داران نیرومند این سلسله بود و علی الظاهر از اطاعت اشکانیان سرپیچی کرد. سکه هایی به نام این پادشاه در سیستان، پنجاب، قندهار و هرات به دست آمده است. بنا به محتوای کتاب اعمال سن توماس، گویا این مبلغ مسیحی در دوران زمام داری گندوفارس به هندوستان سفر کرده است. محقق برجسته آلمانی ارنست هرتسفلد (Ernst Herzfeld) بر این باور است که پارتیان حاکم بر سکستان از خاندان سورن بوده اند که در جدول هفت خاندان متمایز ایران باستان، خاندان سورن بی هیچ تردیدی برخاسته از سیستان (سکستان) بوده است. از این خاندان امیران لشگری برجسته ای چون سورن (سورنا) سردار معروف ارد یکم اشکانی برخاسته اند که کراسوس سردار رومی را سر بریدند. افزون بر این بزرگ خاندان سورن بر سر شاهزادگان اشکانی که به تخت سلطنت می نشستند، تاج شاهی می گذاشت. در مجالس پارتیان بزرگان خاندان سورن مقام شامخ و والایی داشته اند که در مجموعه پیشین به آن پرداخته شد.
اقلیم شرق و شمال شرق ایران از آبادانی تحسین برانگیزی برخوردار بوده و دارای زمینهای بارور و تاکستانهای پرمحصولی که در طول تاریخ زبانزد همه اقلیم شناسان گزارش شده است. علیرغم آشوبهای گسترده ای که به جهت تهاجمات اقوام به طور مستمر روی می داد، سرزمینهای شرقی ایران و نواحی مجاور آن از آبادی و عمران فوق العاده ای برخوردار بود. جنگجویان چادرنشین هرگاه به این منطقه می آمدند، در زندگی و معاش ساکنان این منطقه تغییرات چشمگیری به وقوع نمی پیوست. حکومت محل به دست عده ای انگشت شمار از رؤسای طوایف بیگانه می افتاد، ولی تمدن بومی و سنتی بر آن عدۀ قلیل تأثیر نمی گذاشت، به همین دلیل نشانه های تمدن هلنی – یونانی در طی سده های متمادی با آثار تمدن ایرانی و هندی آمیخته گردید و اقوام ساکن در این نواحی کماکان به گونه ای مطمئن و آرام در زیر سلطۀ حکام بیگانه به امر بازرگانی و داد و ستد کالا مشغول بودند و از این طریق سود سرشاری می بردند. به ندرت اتفاق می افتاد که مناسبات بازرگانی دچار وقفه و انقطاع شود. امپراطوران چین به خاطر آسان بودن امر تجارت با ممالک غربی آسیا، غالباً نمایندگانی از هیئت های رسمی به ممالک آسیای مرکزی می فرستادند. در سرزمین خوارزم پیش از سدۀ دوم میلادی و به روایتی از سدۀ دوم پیش از میلاد اقوام آئور – سه (Aor – sse) را در تاریخ می بینیم که نویسندگان چینی آن را ین – تسای (Yen – Tsai) نوشته اند. در طول سدۀ بعدی اقوام آئور – سه به حرکت درآمده و به جانب غرب روی نهادند، به سخن دیگر همان راهی را در پیش گرفتند که سابقاً سکها (سکاها) و سَرمَتها در پیش گرفته بودند. پس از نیمۀ اول نخستین سدۀ پیش از میلاد نام آئور – سه دیگر به چشم نمی خورد و آنان را آلان (Alan, Alain) خواندند و به روایتی این واژه همان لفظ آریا (Arya) است که در گویش شمال ایران به این صورت درآمده است و به همین دلیل برخی محققان اقوام شرقی و شمال شرقی ایران را نیز آریایی نژاد و با ایرانیان از یک تبار می دانند. پس از آنکه قبال وحشی به سوی اروپا پیشروی کردند، بخشی از طایفه آلان به سمت غرب مهاجرت کرد و از آن قسمت که در جنوب روسیه باقی ماند، جز قوم اوست (Ossetten) که امروز در ناحیه قفقاز (Kaukasus) ساکن هستند، از دیگر اقوام نشانه ای باقی نمانده است. اندکی پس از مرگ گوندوفارس (گندوفارس) سرزمینهای قندهار و پنجاب به دست گروهی از طایفه یوئه – چی افتاد که آنها نیز از نژاد سکاها دانسته شده اند و معروف به کوشانیان هستند. یکی از برجسته ترین پادشاهان در کوشان کهن کوچولاکادفیزس (Kudiula – Kadifizes) و جانشین او ویمه کادفیزس (Vima – kadifizes) را می توان نام برد. ویمه کادفیزس و سلف او کوجولاکادفیزس تمام قلمرو یوئه – چیها و تخاریان را با بخش بزرگی از سرزمین سکاها به تصرف خویش درآوردند. سرانجام پس از سال ۱۲۵ میلادی به پادشاهی کانیشکا (Kaniska) تعلق گرفت و در قلمرو امپراطوری این پادشاه مقتدر بودایی مستحیل گردید. کانیشکا در ادبیات بودایی شهرتی به کمال دارد و از مبلغان بزرگ و معتقدین مؤمن به دیانت بودا به شمار می رفته است. در دورۀ تسلط یونانیان دیانت بودایی در ایالات و مناطق شرقی ایران به سرعت نفوذ یافت. پادشاه هند به نام آشوکا (Asukka) که در حدود سال ۲۶۰ پیش از میلاد دیانت بودایی گرفته بود، مبلغانی به ایالت قندهار (دره کابل) و بلخ (باختر، باکتریا) گسیل داشت. به ایالت آراخوزیا (رخج) و زنگیا (سیستان، سکستان) در حدود سالهای ۱۸۰ تا ۱۶۵ پادشاهی حکومت می کرده است به نام آگاتوکل (Agatocle) این پادشاه سکه هایی ضرب کرده است که بر آنها نقوش بودایی دیده می شود. در اواسط سدۀ دوم پیش از میلاد اختلاف عقیده بوداییان شمال و جنوب موجب تفرقه و ضعف آنان گردید. به عبارتی بوداییان جنوب که خود را هین – یان (Hina – yana) به معنای « کشتی کوچک» به بیشتر احکام و سنن بودایی عمل کرده و بدان پای بند بودند، ولی بوداییان شمال که خود را مهایانا (Maha- yana) به معنای «کشتی بزرگ» می نامیدند. از سایر ادیان هندی اقتباس کرده و از عقاید میانه استقبال می کردند. به این ترتیب شریعت بودا به صورت مهایان (مهایانا) وارد سرزمینهای آسیای مرکزی شد. کانیشکا، مجمعی از خردمندان را گرد آورد و اصول دیانت مهایان را تثبیت نمود و قوانین آن را مورد تجدیدنظر قرار داد و به زبان و خط سانسکریت به رشته تحریر درآورد.
منبع : کتاب تاریخ ایران در دوره ساسانیان
نویسنده : دکتر اردشیر خدادادیان
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما