رفتن سیامک به جنگ دیو و کشته شدن او
سیامک
سیامک
چون دو سپاه رو در روی هم قرار گرفتند سیامک جنگجو برهنه تن جلو آمد و با پور اهریمن در آویخت . در این اثنا دیو سیاه آنچنان بر تن هماورد خویش چنگ انداخت که او به دو نیم شد و بر زمین افتاد .سیامک پسر کیومرث
چون آن خبر به کیومرث رسید در حالی که جهان در برابر چشمش تیره و تار گشته بود از تخت پایین آمد و همی موی از سر کند و بر صورتش چنگ انداخت و تا یک سال از داغ فراق فرزند سوگوار و غمگین روزگار سپری نمود تا آنکه پیامی ایزدی بدو رسید که سپاه آماده سازد و به جنگ دیو بدکنش رود .
کیومرث در حالی که سر به سوی آسمان بلند کرده بود با چشمانی اشکبار از یزدان پاک خواست تا سزای عمل بدخواهان را به خودشان باز گرداند .
سیامک را پسری بود هوشنگ نام . بسیار گرانمایه و باهوش و فرهنگ که در نزد پدر بزرگ به مثابه وزیر بود و کیومرث او را چنان سیامک گرامی میداشت .
ازین روی چون بنای جنگ با دیو نهاد هوشنگ را نزد خویش خوانده همه گفتنی ها با وی باز گفت و از او خواست تا لشکری عظیم از سپاهی گرفته تا دد و دام و درندگان فراهم سازد و رهسپار جنگ کند .
نبیره-هوشنگ-نیز با اطاعت از فرمان نیا در حالی که خود پیشاپیش سپاه و کیومرث در پشت قرار داشت به سوی دشمن تازید .
بدین ترتیب دو گروه با هم در آویختند و هوشنگ چون شیر غران به سوی دیو حمله ور شد و جهان را در پیش چشمش تیره و تار نمود . آنگاه سرش را برید و به زیر پای افکند و بدین ترتیب دیو سیاه از پای درآمد
ممنون