از منشور کوروش

http://tarikhema.org/images/2011/05/2949222494_3b53721556_b.jpg

سه دقیقه زمان کوتاهی بود در برابر تاریخ، ما ۱۸۰ ثانیه فرصت داشتیم در برابر منشوری بایستیم که آلان  ۲۵۴۹ ساله است و زمان هم که می دود. بلیت را که گرفته بودیم کیف و موبایل را که تحویل داده بودیم از ورودی که رد شدیم وارد موزه ملی که شدیم، اِ اول سراغ منشور را نگیریم! حتی اگر بار پنجم است که برای بازدید از موزه ملی می آییم و اگر نه که همه چیز معلوم است برویم جلوی پله های خروجی تخت جمشید بایستیم. برویم و مرد نمکی را ببینیم، مجسمه داریوش را ببینیم و متن آن را بخوانیم که

« سپاس می گوید خداوند را که این زمین را آفرید که آن آسمان را آفرید که مردم را آفرید که شادی را آفرید….»

این متن ها، معجزه اند! بعد اشیای تاریخی را می ببینیم تا قلبمان از زمان بگیرد و اگر پنجره ای باز بود و کبوتر چاهی آمد و روی سر ستون تخت جمشید نشست به این تخته سنگ تاریخی دست نزنیم که کبوتر بپرد و آن قدر محو موزه نشویم که یادتان برود برای چه آمده ایم… تا یکی از دو هزار نفری باشیم که پس از ورود منشور کوروش به ایران ، هر روز از موزه ملی بازدید می کنیم، تا رکورد بازدید از موزه ملی را بزنیم و وقتی منشور از ایران رفت، باز هم دلتنک موزه بشویم. بعد بالا برویم در میان ماکت های تخت جمشید دیوار نوشته ها را بخوانیم.
بعد پشت آن نوار زرد بایستیم و مستند ورود منشور به ایران را ببینیم. نوبت ماست! در میان سکوت بازدید کننده ها و صدای پخش شده در اتاق، این صدا را بشنویم که بالاخره ما این منشور را دیدیم. اگر با گروهی جوان و نوجوان همراه شده ایم اشک را در چشمانشان ببینیم و باز به منشور کوچک خیره بمانیم و از ریختگی پشت آن غمگین شویم…

سه دقیقه شما تمام شد. اتاق را ترک کنید! به هر حال اگر دوباره خواستید این سه دقیقه  را تجربه کنید بین ساعت ۹ صبح تا ۹ شب به موزه ملی ایران در خیابان امام خمینی ابتدای خیابان سی تیر بروید.. ولی.. از وقتی که منشور در کشورش بود روزهای بسیاری گذشته است، منشورِ حاصلِ فرهنگِ ایرانی پدران ما، دوباره به زادگاه قریب”ش بازگشت. این جای هر چند غریب است ولی برای زنده ماندنش بهتر از خاک فعلی وطنش خواهد بود. – اِنی کاظمی

 

ترجمه دقیق منظور از پرویز خانلری :
۱. …………………………………….. [ بنا کرد ] (؟)

۲. ………………………………………….. گوشه ی جهان.

۳. ………………….. ناشایستی شگرف بر سروری [۱] کشورش چیره شده بود [۲]

۴. ………………… (فرمود تا به زور) باج گندم و دهش رمه بر آنان بنهند [۳]

۵. (پرستشگاهی) همانند اَسنگیل Esangila [ بنا کر]د … از برای او ur و دیگر جای های مقدس

۶. با آیین هایی نه در خور ایشان، آیین پیش کشی قربانی ای نهاد که (پیش از آن) نبود. هر روز به گونه ای گستاخانه و خوار کننده سخن می گفت، و نیز با بدکرداری از بهر خوار کردن (خدایان)[۴]

۷. بردن نذورات را (به پرستشگاه ها) برانداخت. [ او (همچنین) در آیین ها (به گونه هایی ناروا) دست برد. اندوه و ناشادمانی ] را به (= در) شهرهای مقدس بپیوست. او پرستش مردوک Marduk پادشاه خدایان را از دل خویش بشست.

۸. کسی که همواره به شهر وی (= شهر مردوک = بابل Bābilion) تباهکاری روا می داشت (و) هر روز [ به آزردن (آن) سرزمین دست (می یازید)، مردمانش ] را با یوغی بی آرام به نابودی می کشانید، همه ی آن ها را.

۹. از شکوه های ایشان انلیل Enlil خدایان (= سرور خدایان = مردوک) سخت به خشم آمد. [ جای های مقدس رها شدند و یادنمای (آن) پرستشگاه ها (= آثار) به فراموشی سپرده شد ]. دیگر خدایان باشنده در میان ایشان (نیز) پرستشگاه های خویش را ترک کردند.

۱۰. در (برابر) خشم وی (= مردوک) او (= نبونئید Nabūna’id) آنان (= پیکره های خدایان) را به بابل فرا برد. لیک مردوک، [ آن بلند پایه که آهنگ جنگ کرده بود ]، از بهر همه ی باشندگان روی زمین که جای های زندگیشان ویرانه گشته بود،

۱۱. و (از بهر) مردم سرزمین های سومر Šumer و اکد Akkadî که (بسان) [ کالبد ] مردگان (بیجان) گشته بودند، او (= مردوک) از روی اراده و خواست خویش روی به سوی آنان باز گردانید و بر آنان رحمت آورد و آنان را ببخشود.

۱۲. (مردوک) در میان همه ی سرزمین ها، به جستجو و کاوش پرداخت، به جستن شاهی دادگر،[۵] آنگونه که خواسته ی وی (= مردوک) باشد، ‌شاهی که (برای در پذیرفتن او) دستان او به دست خویش گرفت.[۶]

۱۳. او (= مردوک) کورش، پادشاه شهر انشان Anšan را به نام بخواند (برای آشکار کردن دعوت وی) و او را به نام بخواند (از بهر) پادشاهی بر همه ی جهان.

۱۳. او (= مردوک) سرزمین گوتیان Qutî و تمامی سپاهیان مندَ Manda (= مادها)، [۷] را به فرمانبرداری از او (= کورش) واداشت.[۸] او (مردوک) – (واداشت تا) – مردم، سیاه سران،[۹] به دست کورش شکست داده شوند.

۱۴. (در حالی که) او (= کورش) با راستی و داد پیوسته آنان را شبانی می کرد،‌ خدای بزرگ، نگاهبان مردم خویش، با شادی به کردارهای نیک و دل (پر از) داد او ( = کورش) نگریست.

۱۵. (پس) او را فرمود که به سوی شهر وی، بابل، پیش رود. (مردوک) او (= کورش) را برانگیخت تا راه بابل را در سپرد (و خود) همانند دوست و همراهی در کنار وی همواره گام برداشت.

۱۶. (در حالی که) سپاهیان بی شمار او [۱۰] که همانند (قطره های) آب یک رود به شمارش درنمی آمدند،[۱۱] پوشیده در ساز و برگ جنگ،[۱۲] در کنار وی گام برمی داشتند.

۱۷. او (= مردوک) بی هیچ کارزاری وی (= کورش) را به شهر خویش، بابل، فرا برد. (مردوک) بابل را از هر بدبختی برهانید (و) نبونئید را – پادشاهی که وی (= مردوک) را پرستش نمی کرد – به دست او (= کورش) سپرد.[۱۳]

۱۸. همه ی مردم بابل،‌ همگی (مردم) سومر و اکد، (همه ی) شاهزادگان و فرمانروایان [۱۴] به وی (= کورش) نماز بردند و بر دو پای او بوسه دادند (و) از پادشاهی اش شادمان گردیده، چهره ها درخشان کردند.

۱۹. سروری که به یاری وی خدایان ِ(؟) در خطر مرگ (قرار گرفته) زندگی دوباره یافتند و از گزند و آسیب رها شدند، (و) همه ی خدایان (؟) به شادی او را همی ستودند و نامش را گرامی داشتند.

۲۰. من، کورش، پادشاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه ی جهان،

۲۱. پسر کمبوجه، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نوه ی [۱۵] کورش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نبیره ی چیش پیش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان،

۲۲. از تخمه ی پادشاهی ای جاودانه، آن که پادشاهیش را خداوند [۱۶] (= مردوک) و نبو Nabû دوست می دارند و از بهر شادی دل خویش پادشاهی او را خواهانند.

آنگاه که من (= کورش)‌ آشتی خواهان به بابل اندر شدم،[۱۷]

۲۳. با شادی و شادمانی در کاخ شهریاری خویش، اورنگ سروری خویش بنهادم، مردوک، سرور بزرگ، مهر دل گشاده ام را که د[وستدار ] بابل است به خواست خود به [ خویشتن گروانید ] (پس) هر روز پیوسته در پرستش او کوشیدم.[۱۸]

۲۴. (و آنگاه که) سربازان بسیار [۱۹] من دوستانه اندر بابل گام برمی داشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمین های سومر و اکد ترساننده باشد.

۲۵. من (شهر) بابل و همه ی (دیگر) شهرهای مقدس را در فراوانی نعمت پاس داشتم. درماندگان باشنده در بابل را که (نبونئید) ایشان را به رغم خواست خدایان یوغی [۲۰] داده بود (؟) نه در خور ایشان،

۲۶. درماندگی هاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم.[۲۱]

مردوک، خدای بزرگ از کردارهای من شاد شد و

۲۷. (آنگاه) مرا، کورش، پادشاهی که پرستنده ی وی است و کمبوجیه، فرزند ِزاده شده ی من و همگی سپاهیانم را

۲۸. با بزرگواری، افزونی داد و ما به شادمانی، در آشتی تمام، کردارهایمان به چشم او زیبا جلوه کرد و والاترین پایه ی [۲۲] [ خدائیش ] را ستودیم. به فرمان او (= مردوک) همه ی شاهان بر اورنگ شاهی برنشسته

۲۹. و همگی (شاهان) جهان [۲۳] از زبرین دریا (= دریای مدیترانه) تا زیرین دریا (= دریای پارس)، (همه ی) باشندگان سرزمین های دور دست، همه ی شاهان آموری شاهان Amurrû آموری،[۲۴] باشندگان در چادرها همه ی آن ها

۳۰. باج و ساو بسیارشان [۲۵] را از بهر من؛ (= کورش) به بابل اندر آوردند و بر دو پای من بوسه دادند.

از … تا (شهر) آشور Aššur و شوش MŬŠ. ERIN = Šusan

۳۱. آگاده Agade، سرزمین اشنونا Ešnunna، (شهر) زمین مه – تورنو Mê – Turnu، دیر Dēr تا (پایان) نواحی سرزمین گوتیان و نیز (همه ی) شهرهای مقدس آن سوی دجله که از دیرباز ویرانه گشته بود،[۲۶] (از نو باز ساختم).

۳۲. (و نیز پیکره ی) خدایانی را که در میانه ی آن شهرها (= جای ها) به جای های نخستین بازگردانیدم و (همه ی آن پیکره ها را) تا به جاودان در جای (نخستین شان) بنشاندم (و) همگی آن مردم را (که پراکنده بودند)، فراهم آوردم و آنان را به جایگاه های خویش بازگردانیم.

۳۳. (و نیز پیکره ی) خدایان سومر و اکد را که نبونئید (بی بیم) از خشم سرور خدایان (= مردوک) با بابل اندر آورده بود، به فرمان مردوک، خدای بزرگ به شادی و خوشی

۳۴. در نیایشگاه هایشان بنشاندم – جای هایی که دل آن ها شاد گردد – باشد که خدایانی که من به جای های مقدس (نخستین شان) باز گردانیدم،

۳۵. هر روز در برابر خداوند (= مردوک) و نبو زندگی دیریازی از بهر من بخواهند [۲۷] و هماره در پایمردی من سخن ها گویند، با واژه هایی نیک خواهانه باشد که به مردوک، خدای من، گویند که «به کورش، پادشاهی که (با بیم) تو را پرستنده است و کمبوجیه پسرش،

۳۶. بی گمان باش، بهل تا آن زمان باز سازنده باشند … با روزهایی بی هیچ گسستگی.» همگی مردم بابل پادشاهی را گرامی داشتند و من همه ی (مردم) سرزمین ها را در زیستگاهی آرام بنشانیدم.

۳۷. [ ……………………. یک ؟ غا]ز، دو اردک و ده قمری (فربه) بیش از (رسم ِمعمول ِدادن ِ) غازها، اردک ها و قمریان (معین کردم)

۳۸. [……………بل]ند و بر آن ها بیفزودم. در استوار گردانیدن ب[نای ] باروی «ایمگور – انلیل Imgur – Enlil» باروی بزرگ شهر بابل کوشیدم [۲۸] و

۳۹. […………….] دیوار کناره ای (ساخته از) آجر را بر کنار خندق شهر که (یکی از) شاهان پیشین [ ساخته و (بنایش را) به انجام نرسانیده ] بود،

۴۰. [ بدانسان که ] بر پیرامون [ شهر (به تمامی) برنیامده بود ]،[۲۹] آنچه را که هیچ از یک شاهان پیشین (با وجود) افراد به بیگاری گرفته شده ی [ کشورش ] در بابل نساخته بودند،

۴۱. [ ….. از قیر ] و آجر از نو بار دیگر بساختم و [ بنایشا]ن [۳۰] [ را به انجام رسانیدم. ]

۴۲. [ دروازه های بزرگ وسیع مر آن ها را بنهادم ……. و درهایی از چوب سدر ] با پوششی از مفرغ، با آستانه ها و پاشنه [هایی از مس ریخته شده …… هر آن جایی که دروازه ها]یشان (یافت می شد)،

۴۳. [ استوار گردانیدم …………………………………………… نو]شته ای لوحه ای (در بردارنده ی) نام آشور بانی پال Aššur – bāni – apli شاهی پیش [۳۱] از من [ در میان آن (= بنا) بدید]م.

۴۴. ………………………………….

۴۵. …………………………………………. تا به روز جاودان.

منشور کورش بزرگ در موزه ی بریتانیا

 

عضویت
اطلاع از
guest

6 نظرات
پرامتیازترین
جدیدترین قدیمی‌ترین
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها
نگار

منم که رفتم منشورو دیدم نتونستم جلوی گریه ام رو بگیرم این نشونه فرهنگو تمدن اصیلمون رو

سپاس

علی

گریه برای چی؟ مگه منشور گریه داره؟

نگار

آره داره دلم گرفت از اینکه منشور واسه خودمونه اما خارجیها ام میدونن نمیتونیم نگهش داریم از ما قدرشو بیشتر میدونن چون اونا ارزش وافعیش رو میدونن گریم گرفت از اینکه نشون فرهنگمون رو ۳ دقیقه وقت داریم ببینیم گریم گرفت که ی ………….میاد و گردن کورش بزرگ مملکت ما چفیه ی بسیجی آدم کش رو میندازه اینا همه قلبم رو به درد آورد

امید

اره گزیه داره

نگار

آره داره دلم گرفت از اینکه منشور واسه خودمونه اما خارجیها ام میدونن نمیتونیم نگهش داریم از ما قدرشو بیشتر میدونن چون اونا ارزش وافعیش رو میدونن گریم گرفت از اینکه نشون فرهنگمون رو ۳ دقیقه وقت داریم ببینیم گریم گرفت که ی ………….میاد و گردن کورش بزرگ مملکت ما چفیه ی بسیجی آدم کش رو میندازه اینا همه قلبم رو به درد آورد

شهرام

تمام بدنم میلرزه چرا سرزمین بادشاه دادگستر ازادیبخش روزی دروازه هایش رویقوم دیگری باز شد به امید عدالت و ازادی ؟حالا کی درس میگیره اگر سیلی از کلمات واهی بدون فکر سرازیر نشه فعلا خوش باشید و بر مردگان خویش نظر افکنید با طرح خنده ای .