سفرنامه عراق عجم از ناصرالدینشاه قاجار
روز یکشنبه، بیست و نهم
امروز سوار شدیم به عزم رفتن به سرکان و آرتیمان و تماشای آنجاها از همان راهی که همیشه میرفتیم. باز سوار شده، راندیم و از همان دره توتی گذشته، رسیدیم به یک تپهای که مشرف به شهر بود و شهر «توی» از آنجا بهخوبی دیده میشد و سنگهای بزرگی روی این تپه داشت که خیلی خوب میشد رفت زیر آن سنگها نشست و دوربین انداخت؛ اما آفتاب گرم سوزندهای داشت و خشک هم بود. روی تپه قدری تماشا کرده، بعد از تپه آمدیم پایین.
توی شهر درخت کم دارد. یک مسجدی پیدا بود، دو گلدسته داشت که برق میزد. گفتند امام جمعه تویسرکان پولی توجیه کرده و دو سه سال است این مسجد را بنا کرده است. بعضی عمارتهای عالی هم در شهر نمایان بود. قلعه شاهزادهها هم زیردست شهر متصل به شهر است…
اطراف شهر باغات زیاد دارد و همینطور باغات متصل به هم است تا اردوی ما و «گزندر». طرف جنوبی شهر متصل به شهر قریه «نقده» است و بعد از نقده، «مالیچه» است. از دور برج آجری پیدا بود کنگرهدار مثل برج قبر طغرل که در طهران است. گفتند قبر ابنیامین است که یهودیها به آن اعتقاد دارند و زیارتگاه یهود است. گویا یهودیان به اعتقاد اینکه قبر بنیامین برادر حضرت یوسف و پسر یعقوب پیغمبر است، این مقبره را زیارت میکنند و احترام مینمایند؛ یا اینکه مقبره یکی از بزرگان یهود باید باشد که به این اسم موسوم بوده است.
خلاصه سرازیر شدیم از راهی که میرود به «آرتیمان». مزرعهای سر راه بود. درخت داشت و قنات کمآبی هم داشت که جلو آن استخری بسته بودند. در همین مزرعه نزدیک به استخر فرمودیم آفتابگردان زدند و به ناهار افتادیم.
بعد از ناهار، بلافاصله در وقت ظهر و شدت گرما سوار شده، راندیم و عرق زیادی کردیم. قدری که رفتیم، از بلندی و تپه کوچکی سرازیر شده، رسیدیم به ده آرتیمان.
آرتیمان
آرتیمان از سمت شمال متصل به کوه است و خود ده توی دره واقع است که خانههای ده را در بغله و دامنه کوه روی هم ساختهاند و همه خانهها رو به مشرق نگاه میکنند. خانههای خیلی معتبر خوب دارد. باغات اینجا در سمت جنوب واقع شده است و بیشتر درختهایش گردو است. اشجار میوه دیگر هم دارد، اما اکثر گردو است و درختهای گردوی خیلی بزرگ کهن دارد. از کوچههای آرتیمان سربالا شدیم. جمعیت زیادی بالای بامها برای دیدن ما جمع شده بودند. رفتیم تا رسیدیم به سر تپه، آن طرف تپه، سرکان پیدا شد.
قصبه«سرکان» خانوار زیادی دارد؛ اما خانههای سرکان همه رو به جنوب است و به قدر هفت هشتهزار نفر جمعیت دارد. مردم همین که دیدند ما میآییم، مثل مور و ملخ توی صحرا میدویدند که ما را ببینند. مثل روز سیزده عید نوروز که مردم از شهر بیرون میروند، همانطور در صحرا ازدحام کرده بودند. بالای قصبه سرکان چند خانه بود که مشرف به تمام خانههای دیگر بود؛ اما مثل آرتیمان نیست که همه خانهها در دامنه واقع شده و مشرف به یکدیگر باشند.
چون توی باغات سرکان جایی نبود که به عصرانه بیفتیم و همه جا جمعیت و ازدحام مردم تماشایی بود، برگشتیم و محاذی باغات آرتیمان و سرکان سرازیر میآمدیم که در باغات آنجا جای خلوت خوبی پیدا کرده، پیاده و راحت شدیم. در این بین، رعیتی پیدا شد و عرض کرد: «در اینجا چشمهای است و جای خوبی است» و ما را راهنمایی به آنجا کرد. مرتضیخان اعتماد الحضره را فرمودیم برود آنجا آفتابگردان بزند. رفت و برگشته، عرض کرد: «چشمه هست، اما درخت کم دارد» فرمودیم: «هر طور هست، بروند همانجا چادر بزنند». از حرکت توی آفتاب عرق زیاد کرده و خسته شده بودیم. رفتیم و رسیدیم به چشمه آب. دیدیم چشمه و قناتی است که به قدر یک سنگ آب دارد، اما درخت چندانی اطراف آن نیست. پیاده شده، عصرانه خوردیم و قدری راحت شده، بعد برخاستیم.