بررسی وضعیت علوم پزشکی و بهداشت در قزوین (پایتخت شاه طهماسب اول صفوی)
تصور شاه طهماسب اول صفوی ساخته شده با هوش مصنوعی
مقدمه
دوره حکومت صفویان بخشی از تاریخ ایران میباشد که با استقرار اولین سلسله ایرانی که به صورت کامل مستقل از خلافت بنی عباس در قاهره (مملوکان مصر) و خلافت عثمانیان در (قسطنطنیه) تشکیل شده و دوره ای از آرامش را در مرکز ایران به وجود آوردند بوده و وحدت ملی و مذهبی و فرهنگی را بار دیگر به صورت تقریبا متمرکز در ایران به وجود آورده اند(به ویژه از دوره شاه عباس بزرگ به بعد)، و اگرچه شاه اسماعیل اول این سلسله را در تبریز پایه گذاری کرد و مذهب تشیع را در همین شهر رسمی کرد پسرش شاه طهماسب اول با سیاست کاملا خاص مذهبی خودش با کمک شیخ محقق کرکی(محقق ثانی) و علمای دیگر مذهب تشیع را در اکثر شهر های ایران به مرکزیت قزوین گسترش داده و سعی نمود برعکس عثمانیان بی دلیل با آنها درگیر نشود و بیشتر بر تاکتیک زمین سوخته و سیستم دفاعی تاکید داشته است و در آخر پیمان آماسیه را بر جمجمه عثمانیان متجاوز کوبیده ولی عظمت و شکوه این سلسله توسط شاه عباس اول در اصفهان پایه گذاری شده است، در کل اقدامات این سه حاکم(شاهنشاهان اصلی این دودمان) (اسماعیل اول و طهماسب اول و عباس اول) سلسله صفویان در ایران باعث تغییرات بسیاری در تحولات اجتماعی شدند، موضوع ما علوم و طب و مسائل بهداشتی و… دوره صفویه در قزوین میباشد.
قزوین شهری کهن و بزرگ در ایران
شهر قزوین گرچه قبل از اینکه توسط شاه طهماسب اول به عنوان پایتخت انتخاب گردد ، یکی از شهرهای بزرگ ایران بود ، ولی زمانی که در سال ۹۶۲ هجری قمری به عنوان پایتخت رسمی انتخاب شد ، جمعیت زیادی که قسمتی از آنان از درباریان و وابستگان شاه بودند به آن شهر وارد شدند. بدیهی است که ورود چنین جمعیتی به آن شهر الزاما می بایست همراه با سازماندهی در امور بهداشتی و درمانی باشد.
طب اسلامی از آغاز تا دوران صفویه
اکثر محققین تمدن اسلامی اعتقاد دارند که جندی شاپور ، واسطه پیوستن علوم دنیای قدیم به علوم اسلامی بود. سید حسین نصر معتقد است که :
«پیوستگی بزرگ میان طب اسلامی و یونانی را باید در پزشکی اواخر عصر ساسانی خصوصا در مدرسه جندی شاپور جستجو کرد نه اسکندریه . به هنگام ظهور اسلام جندی شاپور بهترین دوران خود را می گذرانده است. مدرسه مزبور که مهمترین مرکز پزشکی عصر به شمار می آمد محیطی بود که مرکز تجمع دانشمندانی با ملیتهای گوناگون بود و سنتهای پزشکی یونانی ، هندی و ایرانی را با هم درآمیخته زمینه را برای پزشکی اسلامی آماده می کرد»
عهد بنی عباس
با نابودی حکومت بنی امویان (شاخه مروانیان) سلسله ای توسط خاندان عباس، به مرکزیت بغداد تشکیل شد و نژادگرایی عربی را به صورت زیادی کم رنگ کردند، امرا و درباریان ترکیبی از اعراب و پارسیان شدند و طبیبان پارسی / ایرانی در دربار خلیفه منصور دوانقی به بعد حضور داشتند.
در کتاب مختصرالدول در خصوص ورود اولین هیئت ایرانی به ریاست جورجیس بختیشوع ، که جهت درمان بیماری خلیفه دعوت شده بودند ،به دربار چنین نوشته شده است:
«این هیئت با عزت و احترام مورد استقبال قرار گرفت و چند روز بعد خلیفه داستان بیماری اسف انگیز خود را با جورجیس در میان گذاشت و با کمال خوشوقتی وعده درمان خود را از او استماع کرد . معالجه با موفقیت کامل انجام گرفت و متعاقب آن از جورجیس خواسته شد که با سمت سر پزشک خلیفه در دربار باقی بماند»
این حضور به عنوان نقطه عطفی برای خاندان بختیشوع و کلیه پزشکان غیر عرب به حساب می آید چون ورود آنان به منزله فتح بابی بود برای حضور دیگر اطبای غیر عرب در دستگاه خلافت که از مهمترین آنها می توان به خاندان ماسویه طبیب اشاره کرد.
نهضت ترجمه که از اوائل دوران عباسی شروع شده بود در دوران مامون با شروع به کار بیت الحکمه به اوج خود رسید. این دوران به قدری دارای اهمیت است که به جرائت می توان گفت یکی از اعصار مهم تاریخ پزشکی می باشد.اشتیاق فراوانی که در بین مترجمین ، که اکثر آنها پزشکان دربار خلیفه بودند ، برای ترجمه آثار طبی یونانی وجود داشت و حمایتی که از طرف خلفای وقت از این حرکت علمی صورت می گرفت و دقتی که مترجمین برای ترجمه این آثار به کار می بردند ، همه از جمله عواملی بود که این دوران را به دوره ای طلایی در شکوفایی علمی بخصوص علم طبابت تبدیل کرد.
اهمیت این خیزش علمی، از نظر ترجمه آثار و پیشرفتها ی علوم در حدی است که برخی نویسندگان این دوران را معادل دوره تجدید حیات علمی در غرب می دانند و معتقدند که مترجمان اروپایی از نظر سبک ترجمه و دقت لازم به مراتب از همکاران عرب خود عقب تر بودند.
همانطور که قبلا نیز گفتم اکثر این مترجمان پزشکان مسیحی بوده و در دربار خلیفه زندگی می کردند.در کتاب طبقات الطباء نام تعداد زیادی از این پزشکان ذکر گشته است که از شاخص ترین آنها می توان به اسرائیل بن ذکریا ، ثابت بن قره ، یوسف الساهر ، سنان بن ثابت ، هلال بن ابراهیم و . . . اشاره کرد، البته این رونق در بقیه دوران عباسی حفظ نشد و در مقاطعی پزشکان مجددا در تنگنا قرار گرفتند.
عهد حکومت آل بویه
با ورود آل بویه به عرصه سیاست و اعمال نفوذ در دستگاه خلافت بار دیگر فضای نسبتا مناسبی برای تنفس دانش و فرهنگ بوجود آمد و پزشکان مجددا به کارهای علمی روی آوردند.معزالدوله دیلمی که امیری با نفوذ و قدرتمند بود و تحت تاثیر تمایلات ترک و عرب قرار نداشت ، یک آرامش نسبی جهت علما و پزشکان فراهم آورد. گرچه ارزش علمی دوران او با دوران مامون برابر نبود ولی تشویق و تقویتی که از پزشکان به عمل می آورد ، باعث فراهم شدن زمینه ای شد که در دامان آن پزشکان بزرگی چون ابن سینا و رازی متولد شوند و در واقع قرون چهارم و پنجم یکی از درخشانترین اعصار در تاریخ طب است.
اوج و آوازه این دوران و نامدارانی که در این مدت پا به عرصه علم و دانش ، به خصوص در علم طب گذاشتند، به حدی است که در تاریخ مشرق زمین بی نظیر است.
ابن العبری در کتاب خود در مورد این دوران چنین می گوید:
« بدین ترتیب این گونه مطالعات و تفکرات که مرده بودند جانی تازه یافتند و مشتاقان این حقایق که پراکنده بودند بار دیگر انجمن آراستند. جوانان به تحصیل و مطالعه تشویق شدند و پیران به ارشاد و تربیت مامور گشتند. میدان آزاد و وسیع شد و بازار قابلیت ها که قبلا خریدار نداشت گرم و رایج گردید.»
با افول دوران طلایی طب اسلامی که متقارن با دوران رازی و بوعلی سینا بود ، دیگر هیچگاه رونق و پیشرفت علمی به حوزه علم طب بازنگشت . با شروع جنگهای صلیبی و شروع اختلافات و چشم و هم چشمی ها در حوزه خلافت بغداد طبقه پزشکان کوشا و محقق کم کم جای خودشان را به پزشکان متقلب و به دور از حوزه اخلاق سپردند.
مدرسه مستنصریه در عهد خلافت مستنصر بالله خلیفه عباسی
قبل از حمله مغولان به ایران و…. توسط خلیفه مستنصر خلیفه بنی عباس شد :
تاسیس مدرسه مستنصریه بود که توسط مستنصر خلیفه عباسی بنا شد و در بهترین موقعیت خود حدود ۱۰ نفر دانشجوی پزشکی داشت، البته عمر این مدرسه هم به درازا نکشید و بوسیله مغولان به کلی نابود شد و با نابودی آن ، دوران طب اسلامی به سر آمد.
عهد مغولان در ایران بزرگ
مغولان در عین دوری از کلیه مظاهر فرهنگ و سرچشمه های علم ، پس از مدتی مراوده با ایرانیان کمی تغییر خلق داده و تا حدی به علم و دانش به خصوص پزشکی علاقه مند شدند. در خصوص علت علاقه مندی آنان به پزشکی ، الگود معتقد است که :
« بی اطلاعی آنان از مسائل پزشکی وادارشان کرد اسیرانی را که بتوانندافراد فلج شده و زخمی را درمان و موجبات اعزام مجدد آنان را به جبهه جنگ فراهم کنند ، مورد تشویق قرار دهند.بدین ترتیب خیلی زود فرمان داده شد که استادان ، صنعتگران و پزشکان از قتل عام معاف و به نقاطی که خدمتشان ممکن است مورد نیاز باشد ، اعزام شوند. پزشکان از پرداخت مالیات نیز معافیت یافتند.»
بروز چنین نگرشی باعث شد که بزودی پای پزشکان به دربار مغول باز شده و مشاغل حساس و رده بالا در اختیار آنان قرار گیرد. هر چند که چنین حضوری بیشتر تامین کننده منافع شخصی و گروهی آنان بود ،ولی برخی از آنان مانند خواجه رشید الدین فضل اله همدانی منشاء بروز آثار خیر فراوانی شدند که از جمله آنان تاسیس بیمارستان بزرگی در شهر تبریز بود.
پرفسور ادوارد بروان در کتاب طب اسلامی در مورد این بیمارستان چنین می گوید:
« بیمارستان ۵۰ پزشک دارد که از کشورهای مختلفی مانند هند ، چین ، مصر و شام به تبریز آمده اند. هریک از پزشکان مسئول هستند ۱۰ دانشجو را در رشته پزشکی تعلیم دهند. در این بیمارستان علاوه بر پزشکان ، جراحان ، چشم پزشکان و شکسته بندان نیز خدمت می کنند که هریک مسئول تربیت پنج دانشجو هستند. تمام این صاحبان حرفه پزشکی در خیابان مخصوصی که در پشت بیمارستان واقع شده زندگی می کنند و هریک حقوق و مستمری مخصوصی دارند که به صورت نقدی و جنسی به ایشان پرداخت می شود .»
از فروپاشی ایلخانان تا صفویان
در دوران آشوب پس از مغول و دوران تیموریان چیز قابل ذکری در تحولات علم پزشکی ذکر نشده است جز اینکه موهوم پرستی طایفه مغول و پایین آمدن سطح معلومات عمومی و تحصیلات علمی در زمینه پزشکی ، موجب شد که اعتقاد به قدرت مطلقه ستارگان و توانایی انسان در تعیین سرنوشت دیگری به وسیله سحر و جادو، به شکل کاملا پررنگی رشد و نمو پیدا کند.
در واقع می توان گفت این طرز فکر و روش که ادامه آن به شکل بارزتری به دوران صفویه هم کشیده شد ، از نشانه های مشخص این دوران بود. دراین دوران این اوهام و خرافات و اهمیت طالع بینی در اذهان حتی طبقه حاکم و دانشمندان هم رسوخ کرد و این شغل همیشه با نظر هیبت و احترام نگریسته می شد.
علوم پزشکی در عهد صفویان
عهد شاه اسماعیل اول صفوی
در زمینه پیشرفت علوم تجربی بخصوص پزشکی وضع به شیوه دیگری بود . دوران طولانی حکومت صفویه را به نوعی می توان ادامه دوران رکود علمی دانست که از مدتها قبل شروع شده و با بوجود آمدن امپراطوری عثمانی که همچون سدی مانع ارتباط ایران با کشورهای اروپایی گشته بود ، تشدید شد. آنچه که می توان در مورد تفکر پزشکان آنزمان و سیر تحولات پزشکی در دوران صفویه گفت اینست که پزشکی گرچه ترقی کرد ولی افتخارات کمتری به دست آورد.پزشکان ایرانی بی خبر از زندگی جدید مشابهی که سراسر اروپا را فرا گرفته بود ، خود را جانشین هوشمند ابن سینا می پنداشتند. ایرانیان گمان می بردند که دنیای علم هنوز هم در پی کسب معلومات از آنان است و نمی دانستند که تفوق در پزشکی به سرزمین های دیگر انتقال یافته است. با این احساسات بود که پزشکان ایرانی آن زمان فکر می کردند ، چیز می نوشتند و سخن می گفتند .
نکته : البته این اظهار نظر بدان مفهوم نیست که در دوران صفویه هیچ قدم مثبتی در خصوص پیشرفت علم طب و ایجاد نظم و نظارت در امور درمانی برداشته نشد. بلکه می توان گفت گرچه در مقایسه با دوران طلایی ذکر شده در بالا ، دوران صفویه در مقام پایین تری قرار داشت ولی در مقایسه با ادوار بعدی ، می توان آنرا دوران رونق بیشتر حوزه علوم پزشکی دانست. در اوائل این دوران پزشک نامداری ظهور نمودند و اقدامات اصلاحی در خصوص مسائل پزشکی ، در شهر قزوین و سپس در اصفهان به انجام رسید که در بخش بعد به آنها اشاره خواهیم نمود.
بهاالدوله کی بود؟
محمد حسینی نوربخش ، معروف به بهاالدوله ، علم طب را در هرات و ری نزد استادان ایرانی و هندی آموخته و به طب هندی بسیار علاقه مند شد، وی پس از بازگشت به زادگاهش ری ، به عنوان یک پزشک عمده و سرشناس در موطن خود زندگی کرد و حاصل یک عمر تجربیاتش را در کتاب «خلاصه التجارب » برای استفاده آیندگان به رشته تحریر در آورد.
نویسنده کتاب تاریخ پزشکی ایران در باره این کتاب می گوید:
« این کتاب حذاقت کلنیکی و ابتکارات شخصی را که در الحاوی به چشم می خورد با توضیحات مرتب و منظمی که در قانون دیده می شود، در هم آمیخته است. کتاب گرچه اساسا جنبه عملی دارد ولی از ملاحضات اصیل و نکات دقیق علمی سرشار است.این اثر در نظر من بهترین کتاب درسی پزشکی است که پس از هجوم مغول به زبان فارسی نوشته شده است. در اظهار این نظر من تنها نیستم زیراعلی افضل قاطع قزوینی یکی از پزشکان دوره صفوی به برادر خود که تازه تحصیل طب را آغاز کرده بود ، فقط دو کتاب فارسی توصیه می کند که یکی ذخیره جرجانی و دیگری خلاصه التجارب بهاالدوله است که البته اولی مربوط به دوره قبل از مغول است.»
نکته جالب اینکه همزمان با بهاالدوله یک پزشک سنی مذهب از اهالی اصفهان بود که از نظر فکری در نقطه مقابل بها الدوله قرار داشت. این شخص که نامش غیاث الدین بود ، تحصیلات طب را در کشورهای عربی و ترکیه آموخته بود و تنها کتاب نوشته شده اش در طب را ، تحت عنوان «مرآت الصحه فی طب » به سلطان با یزید دوم عثمانی تقدیم کرد. این کتاب نمایش مهمی از اصول طب عربی و بیشتر بر اساس « ذخیره سید اسماعیل جرجانی » است. نویسنده در هیچ جای کتاب به به منابعی که از آن الهام گرفته اشاره نکرده ، ولی دیده می شود که صفحات بسیاری از ذخیره را به تفصیل گرفته و به نام خود معرفی کرده است.
عهد شاه طهماسب اول صفوی
شاه طهماسب تقربی در سال ۹۲۹ هجری قمری(۱۵۲۴ میلادی) و زمانی به سلطنت رسید که بیش از ده سال از سن او نگذشته بود. اکثر دوران سلطنت او مشحون از جنگها و ناآرامی ها ی داخلی و خارجی بود. شاید به جرائت بتوان گفت که بیش از سی سال از ابتدای سلطنت او به جنگ و آشوب گذشت . مدت ده سال رقابت ویرانگر سران قزلباش در نقاط مختلف ، پنج تهاجم عمده ازبکان بین سالهای 930 تا ۹۴۰ ه.ق و چهار تهاجم عمده عثمانیان بین سالهای ۹۳۹ تا ۹۶۰ ه.ق به نحوی شاه را فرسوده کرده و از نظر روانی او را محافظه کار نموده و به اطرافیان بی اعتماد کرد ، که حتی از چشم گردشگران غربی هم دور نماند.
انتقال پایتخت از تبریز به قزوین
سال ۹۶۲ و زمانی که آخرین تهاجم عثمانیان به خاک ایران دفع شد ، شاه که تبریز را در برابر حمله عثمانیان بسیار آسیب پذیر تشخیص داده بود ، پایتخت خود را به قزوین انتقال داد تا در مدت باقی مانده از سلطنتش در جایی به سر برد که تا حدی از تهاجم مستقیم دشمنان در امان باشد.
به قول نویسنده کتاب خلاصه التواریخ:
«… در آذربایجان دیگر باعث توقفی نمانده بود چرا که مهمات حدود و اطراف بلاد روم به صلح منتهی گشته بود ، رای عالم آرای بدان قرار گرفت که خطه قزوین که در وسط ممالک محروسه افتاده از حیث قشلاق و نزدیکی بسیار امصار و بلاد بهترین دیگر محال است ، آنرا دارالسلطنه نموده …»
شخصیت شاه طهماسب اول در اواخر عمر
یکی از بازرگانان ونیزی ،که در زمان طهماسب اول از ایران بازدید کرده و ماموریتش برانگیختن پادشاه ایران به جنگ با عثمانی بود ، در مورد شخصیت شاه اظهار نظرهای جالبی دارد .او در قسمتی از گزارش خود در مورد خصوصیات اخلاقی طهماسب می گوید:
«چیزی که بیش از همه در او جلب نظر می کند طبع مالیخولیایی اوست که آثار و علائم بسیار دارد اما مهمتر از آنکه یازده سال است که از کاخ خود بیرون نیامده است. در این مدت نه یکبار به شکار رفته و نه خود را با چیزهای دیگری سرگرم کرده است. رعیت از این کار سخت ناخوشنود است…»
نکته : البته باید مد نظر داشت که او زمانی به ایران آمد که شاه طهماسب در سن شصت و چهار سالگی بوده و پنجاه و یکمین سال سلطنت خودش را می گذراند و به همین لحاظ نوشته های دالساندری را نمی توان به کل دوران زندگانی شاه تعمیم داد!
نظر راجر سیوری در مورد این حرف: این تصویر مبهم و حتی مخدوش است و شاه طهماسب هر عیبی که داشت ، فاقد جسارت روحی و جسمی نبود و جنگهای مداومش خود موید این ادعاست.
او در مدت کوتاه آرامشی که در اواخر دوران سلطنتش بدان دست یافت ، علی رغم تحلیل قوای جسمی و روحی اش و علی رغم سرخوردگی اش از بزرگان ، دست به اقدامات مهمی در زمینه رفاه اجتماعی زد.
طبقات اجتماعی و سیاسی ایران و پزشکان در زمان صفویان
در این زمان مردم به سه طبقه تقسیم می شدند: طبقه حاکمه ، طبقه متوسط و طبقه کارگر. طبقه حاکمه خود به دو گروه امیرها(امرای نظامی) و تاجیک ها(امرای درباری/کاتبان) تقسیم می شدند. امیر ها ترکمن بودند و فرماندهان ، گروهی از سیاستمداران و ماموران را تشکیل می دادند. تاجیک ها نیز خانواده ها ی قدیمی ایرانی ، وارثان علوم دیوانی و اسرار علمی گذشتگان ، نویسندگان و مسئولان امور روحانی و دفتری را شامل می شدند پزشکان و داروسازان در این دسته قرار داشتند.
۱)بر اساس آنچه از منابع معلوم میباشد در این دوران واحد پزشکی دربار شامل یک سر پزشک و تعدادی پزشک درباری بود . سر پزشک خاندان سلطنتی به نام «حکیم باشی» خوانده می شد که با مصاحبت سرداران شاه و شرکت در انجمن های خصوصی از مراحم و الطاف مخصوص برخوردار بود و گاها در امور سیاسی هم دخیل بود گرجه بیشتر مواقع این همفکری و دخالت ها برای خود شخص و حتی امور سیاسی مملکت خوش یمن نبوده است.
۲)گرفتن نبض شاه یکی از امتیازات انحصاری حکیم باشی بود و به علاوه او مسئول استخدام تمام پزشکان در سراسر مملکت و رسیدگی به حقوق و مزایای آنان بود. صدور حکم انتصاب پزشکان که در خدمت فرمانداران ایالتی بودند ، نیز به عهده وی بوده و رئیس الوزرا در اجرای کلیه کارهای پزشکی از دستور وی پیروی می کرد در رتبه پایینتر از حکیم باشی رئیس دارو فروشان یا «عطار باشی» قرار داشت.
کارگاه های تولیدی سلطنتی
یکی از اقدامات مهمی که در اقتصاد عصر صفوی در ایران اثر گذار بوده ایجاد کارگاههای تولیدی بود که مستقیما توسط حکومت ایجاد گشته و اداره می شد اوج این اقدام گرچه در دوران شاه عباس اول بود ولی شروع آن از دوران شاه طهماسب اول صفوی اتفاق افتاد. آنچه که برای ما جالب بوده و قابل طرح در این مطلب می باشد ، ایجاد تسهیلات درمانی برای کارگران شاغل در این کارخانه ها بود. به عبارتی می توان گفت آنچه که امروزه ما به آن عنوان «طب کار» اطلاق می کنیم ، به شکل ابتدایی در ایران آن دوره و در شهر قزوین بوجود آمده و اجرا می شده است.
کارگران کارگاه های سلطنتی از درمان مجانی به وسیله پزشکان دربار برخوردار بودند و داروی مورد نیاز خود را به صورت رایگان از دارو فروشان حکومتی می گرفتندضمنا برای تامین حوایج کارگران محروم ، یک درمانگاه خیریه تاسیس شده بود که در آن زمان به نام «شربت خانه خیریه پادشاهی» معروف بود. و تحت نظر میرزا یارعلی طهرانی ، پزشک خصوصی شاه طهماسب که بعدا به لقب «حکیم خیری» ملقب گردید ، اداره می شد.
حکیم خیری یا همان میرزا یارعلی طهرانی کی بود:
این شخص پزشک معروف و نسبتا استاد بود و چندین فقره شعر و نیز یک کتاب در داروسازی به وی منسوب است. نویسنده عالم آرای عباسی(اسکندر بیگ ترکمان) درباره او نوشته است:
« … مردی فاضل ، صاحب حال و از اصحاب فضل و کمال و بسیار خوش صحبت و شگفته طبع و مطایبه دوست و شاه جنت مکان را توجه و التفات تمام به مشارالیه بود…»
خدمات درمانگاه تحت نظر او با موفقیت روبرو شد و پس از مدتی با گسترش کار ، او لازم دید دو پسرش را به عنوان کمک ، به کار دعوت کند آنان که یکی نورالدین علی و دیگری حکیم شریف نام داشتند ، هردو پزشک شدند ولی حکیم خیری در اواخر ایام حیات آیین درویشی در پیش گرفت و از زندگی دنیوی کناره جست و پسرانش به کار های داخل درمانگاه ادامه دادند.
پزشکان معروف در عهد شاه طهماسب اول صفوی
همانطور که شاید شما اطلاعاتی از دوره شاه طهماسب اول خوانده باشید ممکن است بدانید در این دوره مخصوصا بعد از توبه نصوح (توبه معروف شاه طهماسب) شخص شاه با کمک علما سعی نمود با فرستادن افرادی در مملکت وسیع الفضای ایران سعی نمود مقامات و امرا و فرماندهان و مردم و…. را مجبور به توبه از گناه مخصوصا (استفاده از مواد مخدر (در سیاه) و مصرف شراب) کند یعنی دستور یک امر به معروف سراسری توسط شاه ابلاغ شد در این مطلبی که در اینجا نوشته میشودهمین عامل باعث یک سری اقدامات شده است..
یک چند پی زمرّد سوده شدیم یک چند به یاقوت تر آلوده شدیم
آلودگی ای بود به هر رنگ که بود شستیم به آب توبه آسوده شدیممنبع(طهماسب، شاه، تذکره، صفحه ۲۹- ۳۰)
رکن الدین مسعود کازرونی: شاه اقدامات خویش را با پشتیبانی و تحریک ، امیر معزالدین محمد اصفهانی انجام میداد ، مدتی که کار بدین منوال گذشت متاسفانه این وزیر قربانی توطئه های یکی از پزشکان دربار ، رکن الدین مسعود کازرونی ، حکیم باشی وقت گردید. شاه تحت تاثیر وسوسه ها و دسیسه های پزشک خود قرار گرفته و وزیر را از دربار اخراج کرد. معزالدین(وزیر) که خود را مغضوب و در معرض تهدید می دید ، به مشهد گریخته و در آنجا در کمال زهد و تقوی درگذشت. شاه به زودی از تصمیم خود که بر اساس تحریکات حکیم باشی صورت گرفته بود ، پشیمان شد و دستور داد حکیم باشی را در آتش بسوزانند.
در مورد خصوصیات حرفه ای این پزشک ، الگود(سایریل الگود) معتقد است که:«معاصران رکن الدین او را از نظر روشهای پزشکی که به کار می برد ، فردی اصولی نمی دانستند ولی تغییراتی که او ایجاد کرد با قبول عامه روبرو گردید .
مولانا نورالدین : شاه با وجود شدت عملی که در مورد رکن الدین(حکیم باشی وقت) به کار برده بود ، پسرش مولانا نورالدین را مورد عزت و احترام قرار داد زیرا او با مشاهده عواقب وخیم دنیا پرستی پدر ، زندگی مذهبی و کاملا سختی در پیش گرفته از این رو به جای پدرش که زنده در آتش سوخته بود ، منصوب گشت. این شخص که عرفان عملی را با طب آمیخته بود ، مورد توجه معاصرانش قرار گرفت و همواره از او به عنوان یک پزشک خوب یاد می کنند. جالب این است که این پزشک در اوج شهرت و علی رغم دعوت طهماسب ، وارد عالم سیاست نشد و تا پایان عمر به عنوان پزشکی نیکنام به دور از مجادلات سیاسی دربار زیست.
میرزا ابوالفتح تبریزی(حکیم کوچک): یکی دیگر از پزشکان دربار شاه طهماسب اول ، میرزا ابوالفتح تبریزی بود که چون از جثه کوچکی برخوردار بود او را «حکیم کوچک» صدا می کردند بر اساس گفته های اسکندر بیک منشی او پزشک بسیار حاذقی بود و در بین مردم به روشهای تشخیص غیر معمول اشتهار داشت.
نویسنده عالم آرای عباسی(اسکندر بیگ ترکمان) سرنوشت این پزشک شهیر را چنین بیان می کند:
«.. در زمان اعلی شاهی ظل الهی ترقی تمام کرده از محرمان حریم قدس گردید و بلاخره به مفهوم این مصرع که محرم به یک نقطه مجرم شود گرفتار آمده پیمانه حیات را که از شربت ناگوار ممات لبریز شده بود لاجرعه به سر کشیده به سر بستر فنا غنود.»
در کتاب خلد برین(نویسنده میرزا محمدیوسف واله اصفهانی) در خصوص پایان زندگی او چنین می گوید:
«با آن که حکیم کوچک منظور نظر تربیت و عنایت آن حضرت گردیده و به پایه والای محرمیت و بزرگی رسید اما بلاخره به جرم تنگ ظرفی و کم حوصلگی به فرمان والا پیمانه حیاتش لبریز گردید.»
کمال الدین حسین شیرازی: در میان کسان دیگری که در اوج تعصبات مذهبی به زحمت فرآوان افتاد ، پزشک درباری دیگری به نام حکیم حسین شیرازی ملقب به کمال الدین بود. این طبیب به سبب افراط در شرب مسکرات و به قول اسکندر بیک منشی:
« چون به توسعه مشرب مشهور گشته و به طریق ارباب ریا زهد فروش نبود…» دستگیر و بدون تحقیق و محاکمه از دربار اخراج شد. وی سپس به خدمت یکی از حکام محلی به نام خان احمد گیلانی که به طب علمی و عملی هردو علاقه داشت درآمد و در همان جا وفات یافت البته پزشک دیگری هم از اهل شیراز واز اقوام کمال الدین بود که او هم گرچه از حکمای مشهور دربار شاه طهماسب بود ، ولی به دلیل اشتهار به شرب خمر هر چند وقت یکبار به شهر یزد تبعید می شد.
حکیم عماد الدین محمود : او اوائل کارش در خدمت حاکم شیروان بود ولی به دلیل خشمی که حاکم بر او گرفت ، او را به مدت یک شب در میان برف و سرما نگه داشت. به گفته نویسنده کتاب خلد برین چون این حکیم معتاد به تریاک بود ، مصرف زیاد تریاک در آن شب باعث نجات جانش شد.به هر حال همین مسئله باعث شد که او از آنجا به خدمت طهماسب درآمده و مدتی را در پایتخت باشد ولی ظاهرا پس از مدتی صلاح خود را در دوری از درباریان دیده و پس از مدتی آنجا را هم به مقصد مشهد ترک کرد از این پزشک معروف رسالات و جزوه های متعددی در برخی از بیماریها از جمله جرب و سفلیس به جای مانده است.
نتیجه گیری
آنچه که به عنوان نتیجه گیری از این مبحث در چند جمله می توان بیان کرد، اینست که گرچه تلفیق بین غنای علمی دانشگاه جندی شاپور و اندیشه پویای اسلامی ، هنگام ورود اعراب مسلمان به ایران ، توانست در سایه حمایت گروهی از حکام و خلفا ، دوران اوج شکوفایی علمی بخصوص علم پزشکی را در ایران ایجاد کند ، ولی پس از آن به دلایل مختلف از جمله عدم وجود ثبات سیاسی در کشور ، عدم حمایت سیاسی و اقتصادی از دانشمندان ، ورود اوهام و خرافات به دنبال هجوم قبایل آسیای میانه و مغولان به ایران و… علم پزشکی دچار رکود نسبی شد.
با ایجاد ثبات سیاسی که در دوران سلسله صفویه در ایران ایجاد گشت ، گرچه در بسیاری از زمینه های علمی و فرهنگی پیشرفت چشمگیر داشتیم ، ولی علم پزشکی دچار تحول عمده ای نشد. اقدامات پادشاهان اولیه صفویه از جمله شاه طهماسب در سازماندهی وضعیت بهداشتی و درمانی و ایجاد بیمارستان خیریه که به آن «شربت خانه خیریه پادشاهی» می گفتند و همچنین حمایت از گارگران و اهتمام به امور درمانی آنان تا حدی وضعیت پزشکی را از نابسامانی قبلی خارج کرد.
سیاست حمایت از گروهی از پزشکان در دربار گرچه به صورت مقطعی موفقیت آمیز بود ولی در دراز مدت نه تنها نتوانست تغییر چشمگیری در پیشرفت علم پزشکی ایجاد کند ، بلکه با تداوم شرایط سیاسی موجود و وجود فساد سیاسی در دربار ، پزشکان هم تحریک به سو استفاده از شرایط مزبور شده و ورود آنها به عرصه سیاست نه تنها رکود در پیشرفتهای علمی را همچنان تداوم بخشید ، بلکه عواقب ناگواری را برای آنان هم رقم زد.