از مرگ شاه عباس اول تا سقوط اصفهان
شاه صفی (۱۰۵۲-۱۰۳۸ ه-ق)
شاه عباس در دوران حکومت خود در تربیت جانشینی لایق برای خود کوتاهی کرد و از سوی دیگر صفی میرزا فرزند لایق خود را کشت؛ سلطان محمد میرزا و امامقلی میرزا را فرمان را تا از نعمت بینایی محروم شدند. از این رو در بستر مرگ توصیه کرد تا پسر صفی میرزا و نوه خود، سام میرزا، جانشین تاج و تخت باشد. بدین ترتیب سام میرزا با نام شاه صفی اول در چهارم جمادی الثانی ۱۰۳۸ ه-ق بر تخت سلطنت جلوس کرد. در آغاز حکومت وی دو حادثه تاریخی مهم روی داد:
- نخست حرکت اجتماعی مردم گیلان در ۱۰۳۹ ه-ق که بر اثر فشارهای مالیاتی و ظلم عاملان صفوی رخ داد. هدف از این حرکت، رهایی از تسلط مأموران حکومتی و استقلال بیشتر بود. این حرکت به قیام غریب شاه معروف است؛ اگرچه منابع عصر صفوی آن را طغیان نامیدهاند.
- قیام غریب شاه گیلانی، معروف به عادلشاه
او از مردم گیلان و فرزند جمشید خان رشتی بود که در سال ۱۳۰۸ ه-ق در گیلان شورید. طرفداران او به سرعت افزایش یافتند؛ به طوری که حدود چهار هزار نفر تحت فرمان او در آمدند و علیه ظلم حکومت مرکزی و نا عدالتی های اجتماعی اعتراض کردند و به زودی حکمرانان را از منطقه دور کردند. غریب شاه بر خطه گیلان تسلط یافت و تا نواحی رستمدار همه به اطاعت او گردن نهادند. سارو خان، حاکم طالش و گرگین خان، حاکم گسکر به دفع غریب شاه پرداختند. از این رو نبرد هایی بین آنان در گرفت که با کشتار های زیاد، ویرانی انبار های دولتی و خسارتهای فراوان همراه بود. سرانجام در تابستان ۱۰۳۹ ه-ق در حوالی کوچصفهان، ساروخان و گرگین خان پیروز شدند.
بدین ترتیب این شورش با خشونت و کشتار قیام کنندگان سرکوب شد. عدد کشتهها را تا ۸۰۰۰ نفر ذکر کرده اند. کیا فریدون، سپهسالار غریب شاه، کشته شد و کربلایی محمد کو، وزیر و مشاور شورشیان و عنایت رحمت از سرکردگان سپاه و برادر او محمد زمان بیگ و غریب شاه که در جنگل ها پناه گرفته بودند به دست نیروهای دولتی افتادند. ساروخان آنها را به اصفهان به دربار شاه صفی فرستاد. شاه صفی با تمام فتنه و آشوبی که غریب شاه به پا کرده بود، ابتدا قصد بخشش او را داشت، ولی بنا به تحریک اطرافیان تصمیم به قتل او گرفت.
قبل از اجرای اعدام، در امارات عالی قاپو جشن بزرگی ترتیب داده شد و مردم اجتماع کردند سپس مدتی غریب شاه را زجر دادند. از جمله پاهای او را نعل کردند و《حسب الامر فک اسفل او را سوراخ نموده》در جلوی دیدگان جمعیت نظارهگر بر بالای قپق در میدان نقش جهان اصفهان آویزان کرده و تیرباران نمودند. ملازمان او را نیز به قتل آوردند《و از بیم آن سیاست فتنه خواب آلوده باز به خواب رفته و امنیت از کار رفته قامت استقامت بر افراشت.》
اولئاریوس که چندین سال پس از وقوع این حادثه آن را گزارش کرده، در کیفیت دستگیری و قتل غریب شاه میگوید که پس از دستگیری《پالهنگ و زنجیر بر دست ها و دوش او گذاشتند و در این حالت سوار بر الاغش کردند و با عده ای فواحش به عنوان منتظم رکاب که عقب و جلوی او حرکت میکردند، نزد شاه صفیبردند. شاهصفی دستور داد تا چهار دست و پای غریب شاه را مانند اسب و الاغ نعل زدند و به او گفت در زمین گیلان که خاکش مرطوب و نرم است بدون نعل راه می رفتی، ولی در اینجا که زمین سفت است باید تو را نعل کنند که بتوانی راه بروی.
سه چهار روز تمام غریب شاه را در حضور شاه صفی به انواع و اقسام وسایل شکنجه میکردند و در روز چهارم او را به میدان بردند و به بالای ستون و تیر وسط میدان کشیدند و هدف تیر و گلوله قرار دادند. به این ترتیب که شاهصفی خودش نخستین تیر را به طرف رو رها کرد و بعد و اطرافیانش گفت: هر کس که مرا دوست داشته باشد به سوی این خائن خواهد انداخت. همه کمان های خود را کشیده و آنقدر تیر بر بدن غریب شاه زدند که جسد او در بالای ستون مشبک شد. سه روز تمام این جسد بالای ستون باقی ماندو بعد آن را پایین کشیده و به خاک سپردند.
پس از فروش خوابیدن قیام غریب شاه و اطرافیان او همه به فجیع ترین وضعی کشته شدند. حسب الامر شاه صفی اهالی گیلان به کلی خلع سلاح شدند و حتی شمشیرها و تیر و کمان و زوبین را از آنها گرفتند و فقط داسی را که برای درو کردن و بریدن چوب به کار می رفت برای آنان باقی گذاشتند. لکن طالشی ها را که بین گسکر و آستارا ساکن بودند و به قلع و قمع لشکر غریب شاه کمک کرده بودند خلع سلاح نکرده و به آنها اجازه دادند که سلاح داشته باشند.
شاه صفی که بر اثر این قیام، از روحیات مردم مرعوب شده بود به ساروخان حکم کرد که که مردم《گیلان را استمالت داده، از تقصیرات و زلات ایشان گذشته رقم عفو بر جراید جرایم ایشان کشیدیم》و ساروخان نیز دستور داد تا هر کس از لشکریان، اسیر و برده داشته باشد《به تصدق فرق اشرف اقدس مستخلص سازند.》لشگریان همه اسیران را آزاد نمودند و روانه خانه های خود گردند و برای استواری دولت ابد مدت صفوی دعا کنند.
در طی این جنگ و پیروزی، ساروخان حاکم آستارا که از خود دلاوری و شجاعت زیادی نشان داده بود مورد عنایت و تشویق خاص شاهصفی قرار گرفت، لیکن به ایران قلی سلطان صوفی به دلیل بی رحمی و شقاوتی که نسبت به مردم انجام داده بود و به جهت قصوری که در جریان برخورد با غریب شاه از وی صادر شده بود از حکومت دیلمان عزل و به جای او آدم سلطان (ادهم بیگ) گرجی یوزباشی غلامان به حکومت دیلمان و رانکوه منصوب گشت.
شاه صفی در همان سال ربیع الاخر ۱۰۳۸ ه-ق) 《بنا بر رشد و کاردانی و اعتماد مهام دیوانی و رفاهیت حال رعایا و صلاح حال برایا》، میرزا محمد تقی وزیر مازندران را برای اداره گیلان برگزید و وزارت کل گیلانات را ضمیمه مازندران نمود و اداره آن ولایت را به وی سپرد. همچنین وی مأموریت یافت تا اموال خاصه شریفه و سایر اجناسی را که در زمان《فتور غریب شاه》به تاراج رفته بود، با تفحص و جستجو از دارندگان آن وصول نماید.
بر اثر این قیام، زیان خزانه شاهی و بزرگان به ۳۰۰ هزار تومان بالغ گشت و مأموران شاهی کوشیدند این خسارت را جبران کنند و از کسانی که در نهب و غارت انبارها مظنون شده بودند به زور شکنجه پول میگرفتند.
قتل امامقلی خان امیر الامرای فارس
امام قلی خان از سرداران جنگی و حاکمان عهد شاه عباس اول، فرزند الله وردی خان قوللر آقاسی (رئیس غلامان شاهی) بود. او پس از فوت پدر در سال بیست و هفتم پادشاهی شاه عباس اول به جای وی به امیر الامرایی فارس و سپهسالاری ایران گماشته شد در سال ۱۰۲۶ ه-ق هنگامی که خلیل پاشا وزیر اعظم عثمانی به آذربایجان تاخت، از مقام سپهسالاری معزول گردید.
وی در قلمرو حکومت خود تسلط کامل داشت و جزایر قشم و هرمز و متعلقات آن ها را به فرمان شاه عباس از پرتغالیها گرفت و از مغرب تا حدود بصره پیش رفت؛ چنان که سراسر خاک فارس و کهکیلویه و لارستان و بنادر جنوب، از بندر جاسک تا شط العرب و تمام جزیره های خلیج فارس در قلمرو حکومت او قرار گرفت و او همیشه از بیست و پنج تا سی هزار سوار زبده مجهز جنگاور در اختیار داشت و با آن که در فارس صاحب اختیار مطلق و مانند پادشاه مستقلی حکومت میکرد، هیچگاه سر از اطاعت شاه عباس نپیچید و همیشه برای اجرای دستورهای ا آماده بود. او از توانگرترین حاکمان ایران بود و با آن که همه ساله هدیه های گرانبهایی برای شاه عباس میفرستاد درایی اش به قدری بود که مخارجش با مخارج شاه برابری میکرد.
نخستین باری که بهانه برای برانداختن خاندان امامقلی خان به دست شاه افتاد، هنگام لشکرکشی برای استرداد بغداد بود. در ضیافتی داود خان برادر امامقلی خان، فعالیت و کار قوللر آقاسی تازه را (خسرو میرزا باگراتیونی که ملقب به رستم خان شده بود) با لحن تمسخر آمیزی مورد انتقاد قرارداد. شاهصفی به خاطر خدمات فراوانی که رستم خان در زمان جلوس بر تخت سلطنت کرده بود، داود خان را از مجلس ضیافت بیرون راند.
شاه صفی پس از این واقعه و همچنین به خاطر شکایتهای قاجارهای قراباغ، داود خان را – که ریاست آنان را بر عهده داشت – مورد خطاب و عتاب قرار داد. شاه صفی پس از خطاب و عتاب و اخراج داود خان《به واسطه دلجویی و افتخار امام قلی خان، در این روز عنان عزیمت به صوب منزل او انعطاف فرموده خان معظم الیه آداب ضیافت و مهمانداری به رسم دلخواه به فعل آورد.》 از این زمان به بعد روی داد که شاهصفی کمر به از میان بردن خاندان امامقلی خان بست. علل قتل امامقلی خان عبارتند از:
۱. مردم، یکی از پسران او را پسر شاه عباس میدانستند، زیرا عباس یکی از زنان حرم خود را به او بخشیده بود و آن زن هنگامی که به خانه امامقلی خان رفت آبستن بود و پس از شش ماه پسری آورد که فرزند وی شد ولی در حقیقت از شاه عباس به وجود آمده بود. این پسر، صفی قلی خان نام داشت و پس از مرگ شاه عباس چون صفی شاه همه فرزندان و نوادگان او را کشت، از وجود وی نیز آرامنداشت و از بیم آن که مبادا روزی امامقلی خان او را در فارس به سلطنت بردارد و با قوای آماده و مجهز خود به اصفهان تازد، مصمم بود که امامقلی خان را با همه فرزندان و نزدیکانش نابود کند.
۲. به علت جوانی و خامی شاه صفی در هنگام جلوس، امور سلطنت در حیطه قدرت مادر شاه و اعتماد الدوله ساروتقی بود که هر دو نسبت امامقلی خان حسد می ورزیدند. این دو با یکدیگر کمال اتحاد را داشتند و برای اینکه قدرت و سلطنت خود را محفوظ دارند، توان تحمل امامقلی خان با درباری عالی تر از دربار شاه را نداشتند و مخصوصاً اینکه از سرزمینی به آن وسعت که امامقلی خان در آن حکومت میکرد دیناری عاید خزانه نمیشد . تحریک و حسادت این دو عامل مهمی در بدگمانی شاه صفی به خاندان امامقلی خان و تصمیم وی به ریشه کنی آنها بود.
۳. پس از رفتاری که شاه صفی با داوود خان در زمان استرداد بغداد کرده بود، داود خان به قراباغ رفت و با طهمورث خان گرجی که با توسل و شفاعت او از غضب شاه عباس رهیده بود، همدست شد. آنها به گنجه و قراباغ حمله کردند و ۸۰۰ نفر از ایل قاجار را به هلاکت رساندند. شاه صفی قبلاً داود خان را به خاطر شکایت قراباغی ها شماتت کرده بود.
داود خان به طهمورث خان چنین گفت: پادشاهزاده صفی قلی خان که فرزند شاه عباس است در فارس نزد من است.《و برادرم تمام ممالک فارس، بحرین، لار، هرمز، خوزستان، عربستان و هویزه را تحت تصرف دارد و با موازی ۳۰۰۰۰ کس در آن ولایت فرمانروا است. و به زودی در آن ولایت خطبه و سکه را به نام برادرزاده و در حقیقت فرزند شاه عباس خواهد نمود و من حسب الصلاح برادر بدین امور اقدام نموده ام. شاه صفی بعد از اطلاع از همدستی داوودخان و طهمورث خان که سالها موجب آزار صفویان بود و اظهارات وی پیرامون صفی قلی خان درصدد از بین بردن خاندان امامقلی خان بر آمد.
۴. از گرجیانی که در نهادهای مختلف دولت صفوی فعالیت میکردند دو خاندان مهم با گراتین و اوندیلادزه بودند. نمایندگان مشهور اوندیلادزه الله وردی خان و امامقلی خان گرجی و خاندان آنها بودند و نمایندگان با گراتیون، خسرو میرزا، برادر باگرات خان فرزند داود، برادر سیمون اول شاه مقاوم کارتلی. وی در سال ۱۶۱۸ م به مقام داروغگی اصفهان رسید و طی ۱۴ سال این مقام را بر عهده داشت. بعدها سمت قوللر آقاسی و حکومت گرجستان (کاختی و کارتلی) را نیز نیز حائز شد.
رقابت نهایی میان نمایندگان این دو خاندان، پیوسته وجود داشت؛ اما اقتدار شاه عباس مانع از بروز تشنج میان آنها می شد. نخستین تنش میان دو خاندان هنگام لشکرکشی صفی به بغداد روی داد. انتقاد داود خان از رستم خان قوللر آقاسی (خسرو میرزای سابق) باعث شد تا شاه صفی داود خان را شماتت کرده و از مجلس مهمانی اخراج نمود. رقابت میان دو خاندان زمانی به پیروزی با گراتیون و شکست اوندیلادزه ها انجامید که رستم خان به سرعت مدارج ترقی را پیمود. بی شک تحریکات وی از عوامل مهم از میان رفتن خاندان اوندیلادزه توسط شاه صفی بود.
شاه صفی به امامقلی خان دستور داد تا به دربار صفوی آید، تا با او در باب طغیان داود خان در قراباغ مشورت شود. امام قلی خان به بهانه اینکه پرتغالیان اراده آمدن به هرمز را دارند از رفتن نزد شاه صفی عذر خواست؛ اما پس از چندین بار نامهنگاری راهی به جز رفتن به دربار برایش باقی نماند. او ابتدا پسرش صفی قلی خان را فرستاد. وی در ۱۷ صفر ۱۰۴۲ ه-ق وارد دربار صفوی شد.
هنگامی که امامقلی خان در فارس آماده حرکت می شد، پسر بزرگش به وی گفت 《خداوندگارا ما در رفتن به قتلگاه خود عجله میکنیم و عن غریب است که سرهای ما به پاهایمان خواهند افتاد. پدرش در پاسخ گفت: ای پسر من شاید تو راست بگویی، و حق به جانب تو باشد ولی من تا به امروز به شاهصفی یاغی نشده ام و از اطاعت آنچه که بع من امر کرده خودداری نموده ام و تا دم مرگ نیز اطاعت خواهم کرد. هرچه می شود بشود، پس به راه افتادند.》
امام قلی خان هنگامی که شاهصفی عازم دفع شورش گرجستان بود، در روز جمعه ۲۰ ربیع الثانی در محل باغ قوشخانه طوقچی به اردوی شاه پیوست. شاه صفی او و پسرانش را به گرمی و مهربانی پذیرفت و به سوی قزوین راه افتادند. شاهصفی از سپاهی که جمع کرده بود سان دید و بعد از سان سه روز به جشن و شادمانی مشغول شدند. امامقلی خان به دلیل پیری از شرکت در جشن عذر خواست و صفی نیز عذرش را پذیرفت. پس از سه روز جشن، شاه صفی غفلتاً از مجلس مهمانی برخاست و بیآن که کلامی بگوید به اتاق دیگر رفت.
پس از نیم ساعت سه نفر از دژخیمان قوی هیکل داخل تالار شده سع پسر امامقلی خان را گرفته و بیرون بردند. آنها فوراً سر فرزندان امامقلی خان را بریدند. سه پسر خان، صفی قلی خان، و فتح علی بیگ و علی قلی بیگ بودند و سه جلاد، کلبعلی بیگ ،داود بیگ گرجی علی قلی بیگ گرجی (برادر رستم خان گرجی ) بودند. دو جلاد داماد امامقلی خان نیز بودند. شاه صفی دستور داد تا سرهای بریده شده را به نزد امامقلی خان ببرند و پس از این که سرهای بریده را به او نشان دادند سر او را نیز بریده و به حضور شاه صفی بردند.
هنگامی که جلادان به منزل امام قلی خان رسیدند، که مشغول نماز بود. وی پس از دیدن سر های فرزندان ازجلادان خواست تا به او اجازه بدهند نمازش را به پایان رساند و سپس وی را به قتل برسانند. پس از اتمام نماز گفت: اکنون فرمان شاه مطاع است، اجرا بدارید. جلادان نیز سر وی را بریدند و هر چهار سر را به نزد شاه صفی بردند. شاه نیز سرها را به نظر مادرش در حرم خانه فرستاد.
پس از قتل امامقلی خان و فرزندانش همان شب شاهصفی حکومت کهگیلویه را به اوغورلوخان و حکومت لار را به کلبعلی بیگ سپرد به اوغورلوخان دستور داد تا در نخستین فرصتی که به فارس رسید همه اولاد امامقلی خان را مقتول سازد و احدی را ابقا نکند. افرادی را هم به همراهی وزیر خان (میرزا معین الدین محمد) مسئول ضبط اموال و اسباب امامقلی خان نمود. شاه صفی ایالتی را که تنها سرداری لایق چون امامقلی میتوانست اداره کند، بین بیش از ۵ نفر تقسیم نمود.
تمام ۵۲ تن اولاد امامقلی خان کور یا کشته شدند و تنها دو تن طفل شیرخواره و در بغل دایه بودند نجات یافتند. گرچه از آنها نیز نشانی به دست نیامد و بدین وسیله امامقلی خان《عاقبت به سعایت و حساد و اضداد کشته شد.》 شاردن که سال ها پس از قتل امامقلی خان به ایران آمد، درباره وی چنین گفت:《وی شخصیت ایران در قرون اخیر است.》 امامقلی خان در شیراز مدرسه و مکان های زیادی ساخت و همچنین پل خان را نیز که هنوز پابرجاست در مرودشت ساخت.
معاهده قصرشیرین (زهاب)
سلطان مراد چهارم با استفاده از شورشهای داخلی ایران، به فکر تسخیر بغداد افتاد. مقارن این ایام《موراوی》نامی که گرجی و از سرداران شاه عباس در گرجستان بود، در آن ناحیه دم از استقلال زد ولی چون تاب مقاومت در برابر سپاهیان ایران نیاورد، به دولت عثمانی پناه برد. سلطان مراد چهارم او را پذیرفت و او سلطان مراد را به حمله به خاک ایران ترغیب کرد.
شاهصفی برای مقابله با لشکری عثمانی، رستم بیگ را با لشکری به آن مناطق فرستاد. از جانب دیگر لشکر عثمانی به فرماندهی صدراعظم عثمانی، خسرو پاشا، به بغداد رسیده بود. سپاه ایران کوشید تا ناحیه آذربایجان از حمله مصون بماند اما خسرو پاشا حملات متعددی به مرزهای غربی ایران کرد. موراوی در این حملات کشته شد و چون جنگ شدت بیشتری یافت، شاه صفی قوای دیگری به فرماندهی زینل خان شاملو را باشصت هزار سپاهی به مرزهای غربی فرستاد. ولی سپاه ایران در حوالی قلعه مریوان شکست خورد و قوای عثمانی تا نزدیکی همدان پیشروی کرد. مقاومت صفی قلی خان حاکم ایرانی بغداد نیز در دفاع از آن نواحی موثر واقع نشد.
از این رو زینل خان شاملو که مقام ایشک آقاسی باشی دیوان اعلی را نیز داشت به علت بی لیاقتی در جنگ به دستور شاه صفی به قتل رسید و رستم خان مقام سپهسالار یافت؛ سپس شاهصفی خود مستقیماً به سوی بغداد حرکت کرد. نتیجه این حرکت، کشتار زیاد طرفین و سرانجام ترک بغداد بود و سپاهیان عثمانی به داخل خاک خود عقب نشستند و شاه پس از آرام کردن منطقه به اصفهان بازگشت.
در سالهای ۱۰۴۰ و ۱۰۴۵ ه-ق ترکان عثمانی دوباره به ایران حمله، کردند. در حمله اول به سرعت در کردستان جلوی پیشروی آنها گرفته شد؛ اما در نبرد دوم، عثمانیان ایروان را گرفتند و به تبریز آمدند و خسارتهای زیادی وارد آوردند و شهر را به آتش کشیدند. سلطان مراد چندی بعد از این فتح به خاک عثمانی بازگشت و شاه صفی موفق شد تا ایروان را دوباره باز پس بگیرد.
حمله بعدی سلطان مراد در سال ۱۰۴۸ ه-ق بود که طی این حمله عثمانیان بغداد را متصرف شدند و کوشش ایران برای باز پس گرفتن آن بی نتیجه ماند. از این رو در همان سال ساروتقی طالش ملقب به اعتماد الدوله از سوی ایران و مصطفی پاشا صدر اعظم عثمانی قرارداد صلحی در قصرشیرین بین ایران و عثمانی به نام《زهاب》منعقد کردند که بر اساس آن بغداد و عراق عرب در دست ترکان باقی ماند و آذربایجان شرقی و رواندوز و ارمنستان و گرجستان به ایران واگذار شد و مرز بین ایران و عثمانی در قفقاز در وضعیت سابق تثبیت گردید.
شورش طهمورث خان گرجی
در سال ۱۰۴۱ ه-ق طهمورث خان حاکم گرجستان با کمک داود خان برادر قلی خان سردار ایرانی شورید و اعلام استقلال کرد. شاه صفی سپاهی به فرماندهی رستم خان به گرجستان فرستاد و خود نیز عازم شد. طهمورث خان طی نبرد شکست خورد و به امیر شاهصفی، خسرو میرزا که شاهزاده ای گرجی و قبلاً داروغه اصفهان بود، به حکومت گرجستان منصوب شد و به《رستم اول》شهرت یافت.
روابط ایران و ازبکستان در عصر شاه صفی
از دیگر وقایع مهمی که در عصر شاه صفی رخ داد، ناآرامیهای خراسان بود. از ناحیه خوارزم و بخشی از خراسان تحت حکمرانی عرب محمد خان ازبک بود. بعد از مرگ او فرزندانش بر سر جانشینی با یکدیگر به نزاع برخاستند. شاه صفی مجبور به مداخله شد و موتمن الدوله زمان بیگ را به آن دیار فرستاد و آنان را سرکوب کرد.
در ۱۰۴۳ ه-ق امامقلی خان والی ولایت توران، مرو را محاصره کرد. نورمحمد خان از بلخ به خراسان آمد و بر مروچاق حمله کرد. شاهصفی، امیرخان قورچی باشی را همراه لشکر عراق برای مقابله با او به خراسان فرستاد. امیر خان همراه منوچهر خان بیگلربیگی مشهد با ازبکان به نبرد پرداخت. در همین نبرد عبدالعزیز خان پسر نور محمد خان که فرماندهی سپاه ازبک را به عهده داشت و سه هزار نفر از ازبکستان به قتل رسیدند.[۱]
فتح قندهار
در سال ۱۰۴۱ ه-ق شیرخان افغان که خراجگزار دولت ایران بود، شورید و به شاه جهان پناه برد. شاه جهان از او به گرمی استقبال کرد. از سوی دیگر شاه جهان که فکر استرداد قندهار را در سر میپروراند، سلطان مراد چهارم عثمانی را از تصمیم خود باخبر ساخت و کوشید تا علی مرادخان حاکم ایرانی قندهار را نیز با خود متحد سازد. در این ایام، علی مرادخان به استحکامات باروی قندهار پرداخت.
این خبر را دشمنان او از جمله ساروتقی خان طالش اعتماد الدوله به گوش شاهصفی رساندند. از این رو شاه صفی او را به دربار اظهار کرد ولی علی مرادخان که از ستمگری های او آگاهی داشت از انجام این کار خودداری ورزید و در عوض نامهای به شاه جهان نوشت و او را به قندهار فراخواند. بدین ترتیب سپاهیان شاه جهان در ۲۱ شلوال ۱۰۴۷ ه-ق وارد قندهار شدند به علی مرادخان، قلعه را به آنان تسلیم کرد. سپاه شاهجهان بست و زمین داور را نیز در ربیع الثانی ۱۰۴۸ ه-ق تسخیر کرد.
شاه صفی چون در این ایام درگیر جنگ با عثمانی بود، نتوانست اقدامی کند، ولی بعد از صلح با عثمانیان در ۱۰۴۹ ه-ق تصمیم به استرداد قندهار گرفت. او در ۱۰۵۱ ه-ق اصفهان را به قصد قندهار ترک کرد، ولی در بین راه در کاشان بیمار شد در ۱۲ صفر ۱۰۵۲ ه-ق درگذشت و در قم به خاک سپرده شد.
روابط ایران و روسیه در عصر شاه صفی
اطلاعات چندانی درباره روابط ایران و روسیه در دوره شاه صفی در دست نیست. در کتاب تاریخ صفویه تالیف ابوالحسن بن ابراهیم قزوینی در زمان وقایع سال ششم ( ۱۰۴۲ ه-ق/ ۱۶۱۵ م ) سلطنت شاه صفی مذکور است:《و در این سال ایلچی پادشاه اُرُس به رسم تهنیت و مبارکباد جلوس همایون با یک دست شونقار و بیست جامه دار سمور به رسم متوفات از پیش پادشاه خود آمده کمال اعزاز و احترام یافته و به خلاع فاخره سرفراز گردید.[۲]》و پس از آن در زمینه وقایع سال ۱۰۴۶ ه-ق می نویسد:《و در این سال آمدن ایلچیان فرنگ و به تخصیص ایلچی پادشاه روس است که تحف و هدایای بسیار از جانب پادشاهان خود آورده بودند و به اعزاز و احترام مالا کلام خلاع فاخره سرافراز گشته مراجعت به وطن خویش نمودند.》و بلاخره راجع به سال ۱۰۴۹ ه-ق مینویسد: آمدن ایلچی های فرنگ و ایلچی های پادشاه روس است که با نامه های صداقت و با هدایای فراوان نزد خاقان جم پاسبان آمده بودند.》(جمالزاده، ۱۳۷۲، ۷۶)
اسکندر بیگ نیز از پادشاهان روس و حسن عقیده و اجلاسشان چنین مینویسد:《 و هم در آن اوقات چون پادشاهان اُرُس از راه حسن عقیده و اخلاص ایلچیان به آستان گردون شأن روان نموده بودند در مجالس ارم، نشاط ایلچیان مذکور به عز بساط بوسی سربلند گردیده تحف و هدایا از نظر اشراق اثر گذرانیدند و… سپس در مورد آمدن ایلچیان اُرُس به دربار شاه صفی و مراودت شاه با آنان مطالبی نوشته است.》 (اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج ۱، ۲۰۷و ۲۴۷)
شاه عباس دوم (۱۰۵۲ – ۱۰۷۷ ه-ق)
پسر شاه صفی در ۱۸ جمادی الثانی ۱۰۴۲ ه-ق متولد شد و در ۱۶ صفر ۱۰۵۲ ه-ق در کاشان تاجگذاری کرد. پس از آن به قزوین به عزیمت کرد و یک سال در آنجا اقامت داشت. او به واسطه سن کم، تجربه کشورداری نداشت و زمام امور عملاً در دست وزیر اعظمش ساروتقی و پس از وی خلیفه سلطان و محمد بیگ متمرکز بود. در ۱۰۵۳ ه-ق به اصفهان رفت و علی قباد بیگ را به منصب ایشک آقاسی باشی منصوب کرد.
در همان ایام فرمان قتل رستم خان سپهسالار را داد و قرچقای خان بیگلربیگی مشهد و بیرام خان حاکم نیشابور را مامور اجرای این فرمان کرد. آنان در ۲ ذیحجه ۱۰۵۳ ه-ق رستم خان را به قتل رساندند. چندی بعد در ۱۰۵۴ ه-ق میرزا تقی خان وزیر اعظم را جانی خان قورچی باشی به همدستی نقدی خان بیگلربیگی کهگیلویه، عرب خان، بیگلربیگی سابق شروان، ابوالفتح بیگ، جبه دار باشی و علی میرزابیگ یساول صحبت در ۲۰ شعبان ۱۰۵۴ ه-ق به قتل رساند. شاه عباس با شنیدن خبر مرگ وی خشمگین شد و دستور قتل جانی خان قورچی باشی و متحدانش را داد. (قزوینی، ۱۳۷۶، ۶۳)
روابط ایران و هند در عصر شاه عباس دوم
از اقدامات مهم او پس گرفتن قندهار است. همزمان با دوران آغازین حکومت او در هندوستان شاه جهان حکومت میکرد که قندهار را در زمان شاه صفی اول گرفته بود. شاه عباس دوم در ایامی که در شرق ایران بود، با سپاهی زیاد و مجهز، به قصد تصرف نواحی از دست رفته و به بهانه زیارت، از طریق بسطام نیشابور عازم مشهد شد و سپاه خود را به چندین دسته تقسیم بندی کرد. او سرانجام در ۲۲ رمضان ۱۰۵۷ هق پس از آن که هرات را مرکز ستاد عملیات خود کرد، دسته های مختلف قورچی را با فرماندهی مرتضی خان سپهسالار رهسپار هرات کرد. با وجودی که شهر و قلعه قندهار به خوبی محافظت می شد، اما با حملات پی در پی و خراب شدن دیوار قلعه، توانست دوباره قندهار را تصرف کند.
شاه صفوی پس از این فتح به اهالی آنجا اجازه داد تا در صورت تمایل به هند بروند. آنگاه نامهای به شاه جهان نوشت و قندهار را جزء لاینفک ایران اعلام کرد. در سال هزار و ۱۰۵۹ ه-ق بار دیگر شاه جهان توسط پسرش اورنگ زیب کوشید تا دوباره بر قندهار دست یابد ولی شکست خورد. حملات سالهای ۱۰۶۱، ۱۰۶۲، ۱۰۶۴ ه-ق نیز از جانب سپاهیان ایران دفع شد و قندهار در تسلط صفویان باقیماند. (ریاض الاسلام، ۱۳۷۳، ۱۹۸-۱۶۸)[۳]
روابط ایران و روسیه در عصر شاه عباس دوم
روابط ایران و روسیه طی دوران شاه عباس دوم، دستخوش حوادثی گردید که به تیرگی روابط در ابتدای سلطنت شاه عباس دوم انجامید و آن حادثه ای در سال ۱۰۶۳ ه-ق بود که به نخستین برخورد میان دو دولت منجر گردید. روس ها در کنار رودخانه قوین سو که از جنوب دهنه ولگا وارد بحر خزر می شود در ناحیه داغستان، قلعه ساخته بودند. این قلعه که موقعیت نظامی مهمی داشت توسط شاهزاده دالگوروکی بنا شده بود. تهمورث گرجی که از شاه عباس دوم شکست خورده بود به حسب مسیحی بودن به《والی اُرُس》متوسل شد و آنان را به ساختن قلاع دیگر در منطقه برای جلوگیری از ورود چرکس ها به ایران کمک روس ها به گرجستان، تشویق کرد؛ اما شاه عباس به حاکم ایروان و قراباغ و اردبیل به نام خسرو بیگلربیگی دستور تخریب قلاع مذکور را داد.[۴]
در سال ۱۰۶۴ ه-ق از طرف تزار جدید روس، الکسی رومانوف پسر میخائیل تئودور ویچ، پدر پطر کبیر، هیئت سفارتی به دربار ایران آمد و مرکب از دو سفیر و هشتصد تن روسی، ارمنی و ازبک بود. هیئت هدایایی به مبلغ پنج هزار تومان در اصفهان تقدیم کرد؛ اما شاه عباس دوم پی برد که اینان تجار سود پرستی هستند که برای فرار از پرداخت حقوق گمرکی و عوارض راهداری خود را سفیر و فرستاده ی سیاسی معرفی کرده اند؛ رضاشاه بنای بدرفتاری را با آنان گذاشت که یکی از آنها از فرط غصه درگذشت و دیگری 《بدون هیچ تشریفات و بدون هیچ پاسخی به مسکو بازگشت》فرستادگان روسی در دیده ی طبقات بالای ایران، از حیثیت و اعتبار زیادی برخوردار نبودند. در دربار اصفهان، فرستادگان و بازرگانان روسی با تحقیر روبرو میشدند. به قول شاردن ایرانیان، ملت مسکو را《پست ترین و پلید ترین (قوم) در میان مسیحیان》میدانستند و به قول آنها ازبکان اروپا اطلاق میکردند.
اغلب ظاهر دیپلماتیک اعضای سفارت های آنان که در واقع برای امور تجاری آمده بودند باعث خشنودی دربار ایران میشد و دیگر، خودداری آنان از بخاک آوردن رسم به خاک افتادن و زانو زدن رایج در دربار بود.
در پایان سال های دهه شصت میلادی سیاست تزار به نحوی بارزتر، به اندیشه اتحاد با شاه بر ضد عثمانیها پرداخت. همچنین وظایف دیپلماتیک باعث شد که نمایندگی های بیشتری به ایران فرستاده شوند. تعدد دستبرد ها و شبیخون های قزاق هایی که به قسمت شمال حاشیه ساحلی دریای خزر نفوذ کرده بودند به بازرگانان ایرانی موجب برانگیختن خشم دربار اصفهان شد. برای مثال در سال ۱۶۶۵ میلادی یکی از قزاق های ناحیه ی دُن به نام استفان – که به نام استنکا رازین معروف شد -با عده ای از کشاورزان ناراضی و فراری برای شورانیدن قزاقها به حوزه رود ولگا رفت؛
سر راه خود، دست به غارت و کشتار زد و پس از استقرار در منطقه، به سواحل ایران و دریای خزر تاخت و پس از گرفتن غنایم بیشمار با گرد آوردن تعداد کثیری از کشاورزان، قوای نظامی تشکیل داد و در سال ۱۶۷۰ میلادی بر هشترخان و تزاریستن استیلا یافت. تزار، سخت به وحشت افتاد و شاهزاده یوری باریا تینسکی را به مقابله با او فرستاد که استنکا شکست خورد و در مسکو اعدام گردید. از طرفی، حکم ایرانی و فرماندهان شهر نیز به عنوان مقابله به مثل، به کرات بازرگانان روسی را دستگیر و کالاهایشان را مصادره میکردند. البته این اقدامات باعث توقف روابط تجاری بین دو دولت نگردید.
در سالهای بعد هم، تجاوزها و تخطی هایی از این دست، اثر سوء و روابط دیپلماتیک و بر مراوده های تجاری بین دو کشور به جا نگذاشت. سفیران اغلب برای شاه آن قدر هدایای گرانبها میآوردند که آتش غضب به سرعت فرو می نشست. بازرگانان روسی، دائماً در دربار اصفهان به سر میبردند. در مقابل، سیل پارچه های پنبه ای و روشهایی مانند اطلس، حریر، مخمل، زری و هم چنین قالی از طریق استراخان به روسیه سرازیر بود. بازرگانان ایرانی در محلهای تجدید بارگیری مهمی چون مسکو و استراخان برای خود دارای کاروانسراهایی بودند و بازارهایی به آنان اختصاص داشت.
در طرف روس ها، مهمترین نقش تجارت با کالای انحصاری دولت بود: دخانیات، مس، قلع،و منسوجات پشمی اروپای غربی و در نیمه ی دوم قرن یازدهم هجری/ هفدهم میلادی، دندان فیل دریایی هم به آن افزوده شد. برجستهترین قلم از اجناس شاه ایران ابریشم خام بود. تزار الکسی میخائیلویچ، غیر از ابریشم به وارد کردن شوره هم علاقه داشت.
کالای فرستادگان و بازرگانان دولتی از پرداخت عوارض گمرکی معاف بود و این امتیازی بود که با کمال میل در بازرگانی خصوصی نیز مورد استفاده قرار میگرفت. بازرگانانی که به فرمان شاه یا تزار عمل می کردند در این پوشش، اجناس شخصی خود را وارد میکردند. چندین بار، تزار فدروویچ از این سوء استفاده نزد شاه عباس دوم شکایت برد، ولی شکایت وی و پیشنهاد در مورد محدود کردن کالاهای معاف از گمرک به مبلغ ۵۰۰۰ روبل نزد پادشاه ایران با گوش شنوا روبرو نشد.
تجارت خارجی ایران اصولاً در دست بازرگانان ارمنی بود که از هنگام سلطنت شاه عباس اول در جلفای اصفهان، مرکزی برای فعالیت های بازرگانی خود یافته بودند. اینها به عنوان نمایندگان شاه در کشورهای مختلف اروپایی رفت و آمد داشتند. بازرگانان ارمنی همچنین در تجارت با روس ها مقام اصلی را احراز کرده بودند و در قیاس با تجارت با هندوستان، ترکیه و اروپای غربی در درجه دوم قرار داشتند. قصد بازرگانان ارمنی، شرکت در معاملات ترانزیت علاوه بر معاملات واسطهای بود.
در نیمه دوم قرن یازدهم به دنبال کشمکش بین مسکو و باب عالی، تزار الکسی میخائیلویچ پس از عقد قرارداد صلح با لهستانیها کوشید جبهه ی مخالفی بر ضد عثمانیها تشکیل دهد؛ لذا بر اهمیت مشارکت با ایران افزوده شد. در این زمان، نمایندگان کمپانی تجاری ارمنی که در سال ۱۰۷۸ ه-ق تأسیس شده بود به نام های استفان رامادانسکی و گری گوری لوزیکوف با چهل نفر همراه به مسکو وارد شدند و طبق مذاکراتی که صورت گرفت، بازرگانان ارمنی حق داشتند در سراسر اروپا آزادانه به تجارت بپردازند. حتی برای فروش ابریشم، حق انحصاری در اختیار داشتند. اگر کالا در روسیه به فروش نمیرسید، می توانستند آن را به بازار اروپا صادر کنند.
این گذشت و لطف تزار به ارمنیان بازرگان، در مقابل کلیه ی بازرگانان دیگر شرقی که کارشان به استراخان محدود بود وزن و اعتبار قاطعی می بخشید و این درحالی بود که بازرگانان روسی به خصوص مسکوی هر دم به مخالفت با تبعیض و رجحانی که به بازرگانان خارجی داده شده بود می افزودند. در قراردادی که در سال ۱۰۸۵ ه-ق/ ۱۶۷۳ م تجدید شد، کار تجارت ایران و روسیه به از استراخان محدود گردید. انحصار شاه و فعالیت کمپانی ارمنی تا جایی که که طبق دستور شاه انجام می پذیرفت دست نخورده و بی تغییر باقی ماند. تمام مجاهدات تزار برای الغای قطعی تجارت معافیت از عوارض گمرکی به جایی نرسید. دولت تزاری هم در دوران بعد علاقه چندانی به منع تجارت پرسود تجار ایرانی نداشت. (جمالزاده، ۱۳۷۲، ۱۶۱- ۱۵۵)[۵]
فرجام شاه عباس دوم
شاه عباس دوم در ۲۵ ربیع اول ۱۰۷۷ ه-ق در خسروآباد دامغان درگذشت و در آرامگاه مخصوصی که در قم به گفتهی ژان باتیست تاورنیه فرانسوی، شاه عباس در حیاتش برای خود ساخته بود به خاک سپرده شد. اما شایعه ای بر زبان ها جاری بوده که از جمله مصحح چاپ دوم سفرنامه تاورنیه نیز در حاشیه کتاب، بدون ذکر مأخذی آن را توضیح داده که: 《جنازه شاه عباس دوم را به مشهد بردند.》ژان شاردن فرانسوی پس از شرح و وصف مفصلی که از تزیینات و تشریفات شاهانه آرامگاه شاه صفی شاه عباس دوم درقم می دهد اثاثه زرین و اسباب گرانبهای آن را میشمارد تا جایی که می گوید: قریب به ۸۰ درصد از بودجه کل عواید آستانه قم به مصرف این دو آرامگاه میرسد باز هم بر اثر شایعات آن ایام مینویسد: مع هذا من گمان می کنم که اجساد آنها در همین مزارم مدفون باشد زیرا رسم پادشاهان این کشور آن است که مدفون حقیقی خود را مکتوم بدارند، به همین جهت هنگام تدفین اجساد سلاطین. معمولاً ۶ تا ۱۲ دستگاه تابوت به اسم پادشاه معرفی میکنند.
شخصیت شاه عباس دوم
شاه عباس دوم در جاه طلبی، زیرکی، تهور و دادگری، شهره بود. تاورنیه اورا پادشاهی دلیر و جنگجو معرفی میکند که غربا را دوست داشت. به او نقاشی علاقمند بود و به کارهای اروپاییان به ویژه فرانسویان تمایل داشت. شاه عباس دوم از مصاحبت با دانشمندان لذت میبرد و در دربار وی همواره مباحث علمی برقرار بود. او را میتوان فرزند خلف شاه عباس اول نامید؛ چراکه در زمان وی فرهنگ و اقتصاد دوباره رونقی تازه گرفت. در این زمان به سبب بسته شدن بازار چین، ساخت چینی ایرانی رونق یافت و به مقدار زیاد برای مصرف داخلی و به خصوص صادرات به اروپا ساخته شد. شاه عباس دوم به گسترش بناهای اصفهان اهمیت زیادی داد و در زمان وی بود که پل خواجو و قصر چهلستون ساخته شد.
شاه عباس دوم اهل هنر بود و هنرمندان و نقاشان بسیاری در زمان وی آثار زیبایی پدید آوردند که از آن جمله می توان از شفی عباسی، علی قلی، محمد زمان و معین مصور نام برد.
شاه سلیمان/ شاه صفی دوم (۱۰۷۷-۱۱۰۵ ه-ق)
شاه صفی فرزند ارشد شاه عباس دوم بود که پس از مرگ پدرش، در حالی که از ابتدای زندگی طبق رسمی که از زمان شاه عباس اول وجود داشت در حرمسرا رشد کرده بود، در سال ۱۰۷۷ ه-ق به نام شاه صفی دوم بر تخت سلطنت نشست. او پادشاهی نالایق بود ولی به دلیل داشتن وزیری با تجربه چون شیخ علی خان زنگنه که تا ۱۱۰۱ ه-ق برمصدر امور بود به اداره کشور پرداخت؛
اما از آن پس اوضاع کشور به شدت رو به آشفتگی گذاشت و پس از چند ماه سلطنت، به توصیه منجمین نامش را تغییر داد و با نام جدید شاه سلیمان مجددا تاجگذاری کرد. دلیل این توصیه ابتلای شاه به بیماری و شیوع طاعون در کشور و وضعیت نابسامان کشور بود و منجمان گمان می کردند با این کار تأثیر نحسی زمان تاجگذاری نخست از میان میرود. البته پس از تاجگذاری دوباره بیماری ها رو به بهبود نهاد و اوضاع کشور نیز کم کم به سامان شد.
از رویدادهای مهم عصر او حمله ترکمانان در سال ۱۰۸۶ ه-ق به فرماندهی آدینه سلطان به حوالی استرآباد دامغان و سمنان بود. سپاه ایران به سرداری کلبعلی خان شاملو موفق به دفع و خروج آنان شد. اگرچه لطمات زیادی به نواحی وارد آمد؛ اما به طور کلی ترکمنستان و ازبکان در مرزهای شرقی ایران در ایام حکومت و سبب ضعف شد. سرانجام شاه سلیمان در ۱۱۰۵ ه-ق درگذشت.
روابط ایران و ازبکان در عصر شاه سلیمان
ازبکان با تاجگذاری شاه سلیمان به بلخ تاختند و قلعه مرغاب را محاصره کردند. شاه سلیمان عبدالله سلطان را مامور تصرف قلعه کرد. او نیز از حاکم هرات مدد خواست؛ اما او نه تنها کمکی به عبدالله سلطان نکرد بلکه نامهای به فرمانده ازبک نوشت و در آن تاکید کرد که بدون بیم و هراس حمله کند.
همچنین وی را به کمک خود اطمینان داد. از این رو ازبکان بر شدت حملات خود افزودند و محاصره را تنگ تر کردند. اما با این وجود عبدالله سلطان به مبارزه خود ادامه داد و توانست شمار زیادی از ازبکان را به قتل رسانده و سپاه ازبک را وادار به عقبنشینی نماید. در این میان نیروی کمکی به یاری ازبکان آمد و این بار عبدالله سلطان علی رغم پایداری و مقاومت شکست خورد و به اقامتگاه خود پناه برد. اهالی مرغاب که از طولانی شدن مدت محاصره به تنگ آمده بودند بر عبدالله سلطان شوریدند و ازبکان را به درون شهر راه دادند.
عبدالله سلطان با ورود ازبکان به شهر به مقابله آنان پرداخت ولی عاقبت زخمی و دستگیر شد. سبحانقلی خان پادشاه ازبکان کوشید تا او را به خدمت و اطاعت خود درآورد ولی موفق نشد. بنابراین او را به جنگ قلماق ها (طایفه ای از مغول که در قسمت شمالی دشت قبچاق و ختا و ختن ساکن بودند) فرستاد. عبدالله سلطان در نبرد پیروز شد و با عجله به ایران آمد و مورد استقبال شاه قرار گرفت.[۶]
روابط ایران در روسیه در عصر شاه سلیمان
در سال ۱۰۷۸ ه-ق پس از مرگ شاه عباس دوم، شاه سلیمان پسرش به سلطنت رسید. در سال ۱۰۷۹ ه-ق به تحریک تزار الکسی، شش هزار و قزاق در چهل کشتی که هر کدام با دو عراده توپ کوچک مسلح بودند، دریای خزر را درنوردیده، به شهر رشت حمله کرده و بنای قتل و غارت را گذاشتند. اما برای آن که ایرانیان را گمراه کنند چهار نماینده به اصفهان فرستادند و از دولت ایران درخواست پناهندگی کردند.
در این زمان از طرف تزار نیز نامهای به اصفهان رسید مبنی بر باقی بودن قزاق های مذکور، ولی دربار ایران به این موضوع وقعی نگذارد. پس از آن در فرح آباد مازندران قزاقها ابتدا اجناس شان را از قبیل ماهوت انگلیسی بسیار ارزان فروختند و پس از استقرار، دست به قتل و غارت مردم شهر زدند. یکی از کارهای فجیع آنان، ویران نمودن قصر مشهور《جهان نما》در فرح آباد بود که به قول شاردن دارای گنج های نفیسی چون چینی های قیمتی بود که همه را یا هم در هم شکستند و یا با خود بردند. (شاردن، ۱۳۵۰، ج ۴، ۲۲۴-۲۲۳)
قزاق ها بعد از قتل و غارت، زمستان را در شبه جزیره میانکاله در مقابل شهر فرح آباد سکنی گزیدند و بعد از مدتی با غنیمت و تعدادی اسیر به خاک خود برگشتند.
شاه سلیمان از رفتار قزاقها بسیار به خشم آمد و از دربار روس تقاضای تنبیه اشرار را نمود و به دنبال آن در سال ۱۰۸۲ ه-ق رئیس قزاق ها به نام استنکا رازین دار زده شد. در سال ۱۰۸۴ ه-ق سفیر دیگری از روس وارد اصفهان شد. شاردن در سفرنامه خود شرحی از آمدن وی آورده است: 《سفیر روس که از فقر و فاقه حتی اسبی داشته باشد، سوار بر اسبی از اسب های شاهی وارد میدان شد و همین که به صد و پنجاه قدمی عالیقاپو رسید شخصی که مأمور بود سفرا را به حضور ببرد و همراه وی بود پیاده شده و به وی نیز تکلیف نمود که محض احترام پادشاه ایران در صد و پنجاه قدمی پیاده شود، ولی سفیر مزبور جلوتر رفت ولی غلامان ایرانی جلوی اسب وی را گرفته و سفیر پیاده شد و اعضای سفارت که یک نفر مترجم یک نفر ناظر بود، از اسب های خود فرود آمدند. ده نفر دیگر از وابستگان سفیر که سر و وضعشان به هیچ وجه مناسب با شکوه و جلال محل نبود، پیاده بودند. لباس سفیر عبارت بود از یک قبای اطلس زرد و یک خرقه مخمل قرمز با آستر سمور بلندی که به زمین میکشید. کلاه وی نیز از پوست سمور بود و از پشت سر تا به کمر می افتاد.
مترجم سفیر در طرف چپ او نامه تزار را در یک کیسه مخمل در دست داشت سفیر روس را در سمت چپ شاه سلیمان جای دادند. پیشکشهای سفرا را قبلاً در جلوی مسجد شاه که مشترک در میدان شاه بود، حاضر کرده بودند که به نظر شاه برسانند. چهل و هفت نفر طبق دار پیشکش های سفیر روس را از پیش گذراندند.
ماموریت سفیر مذکور، وساطت از طرف تزار در مورد شاهزاده هراکلیوس گرجی بود تا شاهزاده ی مزبور را والی گرجستان نماید. این شاهزاده در زمان فتح گرجستان به دست شاه صفی با مادرش به تزار پناه برده و تزار هم دختر خود را بدو داده و تعهد کرده بود که نزد پادشاه ایران از او وساطت کند. شاه سلیمان، وساطت تزار را پذیرفت و هراکلیوس را که به دستور تزار همراه سفیر به مرز ایران آمده بود تا پای مرشد کامل را ببوسد، و به مقام نیابت سلطنت گرجستان برسد، به اصفهان خواست و به او تفقد کرد تا این که شاهزاده ی مزبور در سال ۱۰۸۲ ه-ق به نیابت سلطنت گرجستان منصوب شد. در سال ۱۰۸۶ ه-ق سفیر دیگری همراه ده نفر وارد اصفهان شد. انگیزه سفیر مزبور، کمک خواستن از ایران برای جنگ با عثمانی و طلب کشون بیست هزار نفری بود.
شاه سلیمان در جلسه ای مشورتی به این نتیجه رسید که منافع روس ها برای ایران به آن درجه از اهمیت نیست که ایران برای خاطر روس ها وارد جنگ عثمانی شود و خود را در معرض مخاطرات احتمالی قرار دهد و این در حالی بود که قبلاً بین ایران و روس، معاهده ای مبنی بر حمایت دو دولت روس و ایران از یکدیگر در حملات عثمانیها بود.( کمپفر، ۱۳۶۳، ۷۱-۷۰)[۷]
روابط ایران و عثمانی در عصر شاه سلیمان
بر اساس اطلاعات موجود، در تمام سال های سلطنت شاه سلیمان، صلح و امنیت در مرزهای ایران و عثمانی برقرار بود و معاهده زهاب، همچنان رعایت میشد. در این مدت سفیران اروپایی میکوشیدند تا ایران را به دشمنی با عثمانی وا دارند. ولی چون حاضر نمیشد. کمپفر در این خصوص می نویسد: 《هدف از سفارت ما در دربار ایران، بیشتر این بود که شاه ایران را وادار به یک لشکرکشی مشترک بر ضد ترک ها که در بحبوحه صلح، بغداد را از چنگ پدربزرگش شاهصفی، خارج کرده بودند، بکنیم. فقط چون وزیر اعظم با این کار موافق نبود، کوششهای ما به جایی نرسید. وی به مسیحیان به خاطر فتوحاتش حسادت می ورزید و به همین دلیل به ما جواب رد می داد. وزیر اعظم به ما گفت: پذیرفتن تقاضای شما یعنی اقدام شاه به جنگ با عثمانی، نه با قرارداد صلحی که با ما با خواندگار منعقد کرده ایم موافقت دارد و نه اوضاع و احوال ما چنین اجازه میدهد.》
شخصیت شاه سلیمان صفوی
شاه سلیمان صفوی پادشاهی سفاک، خونخوار و ستمگر بود. او پسر خود صفی میرزا را کشت. در دوران سلطنت او امنیت و رفاه برقرار بود. در اواخر دوران سلطنتش به سبب ظلم و آزارهایی که کرده بود. هفت سال از خانه بیرون نیامد و خانه نشین شد؛ اما با این وجود فتنه و آشوبی در مملکت پدید نیامد. او طی این مدت به شرب خمر مشغول بود و جمعی از ارکان دولت و امرا را مانند کیخسروخان قوللر آقاسی، ساروخان قورچی باشی، ساروتقی وزیر اعظم، حمزه خان سپهسالار و بیگلربیگی قندهار، سلطان احمد میرزا، خلیل میرزا، سلطان ابراهیم میرزا، سلطان حسین میرزا و سلطان مصطفی را کشت. شاه سلیمان بسیار خسیس، شهوتران و نیز خرافی بود.
سلطان حسین صفوی
شاه سلیمان هنگامی که دارفانی را وداع گفت، هفت پسر از خود برجای گذاشت. بزرگترین آنان ،سلطان حسین میرزا بود امرا و خواجه سرایان شاه سلیمان به توصیه خود او، سلطان حسین میرزا را جانشین وی ساختند. او در ۱۴ ذیحجه ۱۱۰۵ ه-ق بر تخت نشست. سلطان حسین میرزا که در انزوای حرم بزرگ شده بود و از نعمت سواد بحربهرهای نداشت، از آمادگی لازم برای اداره کشور برخوردار نبود.
دوران سلطنت وی صحنه رقابت علما با اعضای حرم و خواجگان حرمسرا بود. این عوامل باعث شد تا شاه سلطان حسین در نهایت به شخصی ضعیف النفس، شهوتران و باده نوش تبدیل شود. در دوره حکومت او آخرین بازماندگان نظم حکومتی و ساختار اداری که با تلاشهای شاه اسماعیل، شاه طهماسب و شاه عباس اول ایجاد شده بود از میان رفت. وی عملاً هیچ قدرتی در اداره امور نداشت و حتی علاقه ای هم به دانستن اتفاقاتی که در اطرافش می افتاد، نشان نمی داد.
کشور در هرج و مرج و نابسامانی فرو رفت و هر نوع فسق و فجوری بدون هیچ ممانعتی حتی در پایتخت رخ میداد. شرح برخی هوسرانی ها و نابسامانی های دوره حکومت وی در کتاب رستم التواریخ آمده است. فرق مذهبی دوره سختی را طی کردند و این امر سبب درگیری های فرقه ای شد و سلسله صفویه را دچار ضعف شدیدی کرد. البته سیاست آزار صوفیان که پیشتر از آن توسط شاه عباس اول به خاطر سرکوب قزلباشان نهادینه شده بود، در زمان حکومت شاه سلطان حسین به اوج خود رسید. همه این عوامل زمینه ساز شورش هایی درونی شد و قوی ترین آن در مناطق زمیندار قندهار بود که زمینه سقوط شاه سلطان حسین را فراهم کرد.
شورش های قومی
در زمان شاه سلطان حسین تقریباً تمامی ایران دستخوش شورش شد. لگزی ها، اقوامی سنی مذهب در شمال غرب ایران بودند، که وزیر اعظم شاه محمدتقی خان شاملو پشتیبانان بود. به دلیل سختگیری های مذهبی، آنها دست به دامان درباره عثمانی شدند و علم طغیان بر داشتند. قبایل بلوچ نیز بر مرتباً به کرمان حمله میکردند. از طرف دیگر شورشیان در خلیج فارس با حمایت والی عمان عزم خود را برای اشغال جزایر خلیج فارس جزم کرده و کرد های شورشی نیز همدان را گرفته و تا حومه اصفهان پیشروی کرده بودند. اما جدی ترین تهدید خطر افغان ها بود که در شرق به قتل و غارت میپرداختند. سرکرده این شورشی ها محمود افغان از طایفه غلزایی بود.
دربار شاه از سرکوبی قیام ها عاجز بود، چون از طرفی وزیر اعظم خود لگزی بود و از طرفی شاه تحت تأثیر مشاورین چون ملاباشی محمد حسین مجلسی و رحیم خان حکیم باشی قرار داشت. این دو از مخالفان وزیر اعظم به شمار ممیآمدند و لشکرکشی علیه شورشیان افغان توسط وزیر اعظم را مغایر منافع خود می دانستند. شاه سلطان حسین صفوی، گرگین خان حاکم سابق گرجستان را که در دربار شاه در اصفهان به سر میبرد، به حکومت کرمان منصوب کرد. او به کمک برادرش موفق شد تا شورش و ناآرامیهای بلوچ را سرکوب کند.
شاه سلطان حسین همچنین از برادرزاده گرگین خان برای خواباندن ناآرامی های اصفهان بهره برد و کیخسرو گرجی را راهی اصفهان کرد. در سال ۱۱۱۰ ه-ق شاه سلطان حسین، عبدالله خان را به حکومت قندهار منصوب کرد. با طوایف و قبایل افغان به ویژه غلزایی به خوبی رفتار نمی کرد. ۱۱۱۵ ه-ق بین بلوچها و طوایف دیگر افغان در قندهار درگیری پیش آمد. شاه، گرگین خان را حاکم قندهار کرد. گرگین خان موفق به برقراری آرامش شد، اما قبایل غلزایی به ویژه میرویس را که رئیس طایفه هوتک بود برای اقتدار خود خطرناک می شمرد. گرگین، میرویس را دستگیر کرد و تحت الحفظ به اصفهان فرستاد تا تحت مراقبت بیشتر در پایتخت بماند.
میرویس اوضاع ناآرام دربار ایران و ضدیت درباریان را با گرگین خان دریافت. از این رو پس از بازگشت از سفر مکه، به همراه فتوایی که داشت اعلام کرد خود و پیروانش که اهل سنت هستند نمیتوانند از شاهی حمایت کنند که اهل تشیع است. در این ایام نیز پتر کبیر سپاهی عظیم به گرجستان فرستاد. میرویس خان شایع کرد که گرگین در این لشکر کشی دخالت داشته است.
میرویس اجباراً به قندهار بازگشت. حضور او در قندهار زنگ خطری برای گرگین خان بود. سرانجام چون او برای سرکوبی ایل کاکری از قندهار خارج شد، میرویس خان با استفاده از این فرصت، در ۱۱۲۱ ه-ق به او حمله کرد و گرگین خان را به قتل رساند.
میرویس در ۱۱۲۷ ه-ق در گذشت و برادرش عبدالعزیز جانشین او شد. اما چون روحیه سلطه طلب داشت، اطرافیانش از بیم آن که مبادا با دربار صفوی راه آشتی پیش گیرد، محمود پسر میرویس را تشویق به قتل عموی خود کردند. بدین ترتیب محمود با قتل وی، به قدرت رسید و با به قتل رساندن اسدالله، رئیس فرقه افغانی ابدالی در فراه مورد توجه سلطان حسین قرار گرفت، به طوری که حکومت قندهار را از او دریافت داشت.
محمود همواره در فکر حمله به ایران به ویژه مرزهای جنوب شرقی بود. از این رو در ۱۱۳۲ ه-ق کوشید تا از راه سیستان خود را به کرمان برساند؛ اما حضور لطفعلی خان والی فارس مانع از پیشروی افاغنه شد و آنان را وادار به عقب نشینی کرد. دیری نپائید که شاه سلطان حسین صفوی به سعایت اطرافیانش لطفعلی خان را از سمت والی گری فارس معزول کرد. مولف رستم التواریخ علت شورش افغانی ها را ظلم بی اندازه گرگین خان گرجی حاکم کرمان ذکر کرده است.
این امر سبب شد تا محمود افغان در اول محرم ۱۱۳۴ کرمان را در محاصره گیرد؛ اما به دلیل مقاومت رستم محمد سعدلو نتوانست آنجا را فتح کند، ولی چند ماه بعد به دنبال مرگ رستم محمد سعدلو جانشین وی با محمود افغان از در صلح درآمد و با دادن مبلغی گزاف سبب شد تا محمود از محاصره کرمان دست بکشد. محمود از آنجا رهسپار یزد شد ولی این بار نیز بر اثر مقاومت مردم آن دیار و طولانی شدن مدت محاصره، از تسخیر آن شهر صرفنظر کرد و عازم اصفهان شد.
در نزدیکی ده محمد آباد واقع در شهر اصفهان منتظر عکس العمل سپاه ایران شد. محمدقلی خان اعتماد الدوله در صدر سپاه ایران مامور مقابله با او شد. او با رسیدن نیروهای کمکی درگیر نبردی سخت با سپاه افغان شد ولی سرانجام به دلیل عدم رشادت سربازان ایرانی و اتفاق نظر میان سرداران سپاه ایران شکست خورد. محمود بعد از این پیروزی به فرح آباد که خالی از سکنه بود، رفت و آنجا را مرکز فرماندهی خود قرار داد و بر جلفا خسارت سختی وارد کرد و به غارت آن منطقه پرداخت و بسیاری از زنان و دختران آنجا را ربود.
سقوط اصفهان
محمود افغان، اصفهان را محاصره کرد و دستور نابودی محصولات منطقه را داد . قحطی در اصفهان شیوع یافت و یأس و ناامیدی بر شهر مستولی و خزانه دولت خالی شد. شاه سلطان حسین در این شرایط طهماسب میرزا پسر سوم خود را برای جمعآوری قوا به کاشان و قزوین فرستاد ولی طهماسب میرزا به جای این کار به خوشگذرانی مشغول شد. محاصره تقریباً سه ماه به طول انجامید و قحطی شدیدی شهر را فراگرفت و شهر انباشته از جسد آدمیان شد.
سرانجام شاه سلطان حسین بر خلاف نظر درباریانش تصمیم گرفت به فرح آباد رفته و تاج شاهی را تسلیم محمود کند. بدین ترتیب شاه سلطان حسین به شکل باور ناپذیری تاج شاهی را بر سر محمود افغان گذاشت. روز بعد امان الله خان سردار و صدراعظم افغان با سه هزار سپاهی وارد اصفهان شد و اموال سلطنتی را به نام افغان ها مصادره کرد و چندی بعد محمود افغان به عنوان فرمانروای ایران در ۳۰ محرم ۱۱۳۵ ه-ق وارد اصفهان شد و خطبه را به نام او خوانده و سکه ضرب شد.
او در عمارت چهل ستون جشنی به مناسبت جلوس خود ترتیب داد و تعداد زیادی از درباریان را کشت. محمود پس از قتل شاهزادگان صفوی دیوانه شد. و افاغنه به ناچار او را زنجیر کردند اند و پسرعمویش اشرف را بر تخت نشاندند. (۱۱۳۷ ه-ق ) و محمود را به قتل رساندند. اشرف افغان در ۱۲۴۱ دستور قتل سلطان حسین صفوی را به فرهاد نامی که از جلوداران شاه سلطان حسین صفوی بود، داد. او نیز همراه دو تن از افاغنه وی را به قتل رساند. جسدش به قم انتقال یافت و در جوار حضرت معصومه به خاک سپرده شد.[۸]
نقش شاه سلطان حسین در سرنگونی سلسله صفوی
فساد سازمان حکومتی، جایگاه اوباش در مناصب دولتی، غارتگری های حاکمان شهرها، ولخرجی های هنگفت شاه، مالیات هایی کمرشکن، سقوط تجارت خارجی و نظایر آن از دلایل مستقیم فروپاشی نظام حکومتی صفویه در زمان شاه سلطان حسین بود؛ هرچند که زمینههای سقوط صفویه از عصر شاه عباس اول پایهریزی شد. اما شاه سلطان حسین به واسطه ضعف نفس و بی اعتنایی به امور کشوری و لشکری سبب اوضاع نا آرامی در ایران شد. او زمانی که افغان ها، اصفهان را محاصره کردند و هنوز امکان خروج از شهر وجود داشت، حاضر به ترک شهر برای گردآوری نیرو نشد و آخرین فرصت را نیز از دست داد.
روابط ایران و عثمانی در عصر شاه سلطان حسین صفوی
پیام دوستانه و محبت آمیز شاه سلطان حسین به آخرین سفیر عثمانی یعنی احمد درّی افندی حاکی از این صفا و صمیمیت است: 《 من دعاگوی ایشانم (سلطان عثمانی) ایشان پدر در پدر خواندگارغازی و پیوسته و اوقاتشان را در جنگ با کافران گذرانیده اند. و دعای ایشان بر ما واجب عینی است.》
در دوران سلطنت شاه سلطان حسین، دولت عثمانی، ظلم وستم بر مردم سنی مذهب را بهانهای برای توسعه ارضی و جبران شکست های خود در اروپا قرار داد و چشم طمع به خاک ایران دوخت؛ زیرا گزارشها نشان میدهد که ترکها با شکست قطعی از اتریش و تحمیل پیمان پاساروویچ بر آنان، به فکر افتادند که با ضمیمه کردن بخشی از خاک ایران، این شکست را تا اندازه ای جبران کنند.
دلیل آمدن دری افندی به ایران نیز آن بود که اوضاع و احوال ایران را از نزدیک بررسی کند تا بر مبنای آن، دولت عثمانی دست به کار شود. این هدف اصلی ماموریت سفیر بود، ولی ماموریت وی به این صورت اعلام شد که او برای فراهم آوردن مقدمات اجرای پارهای از مواد پیمان پاساروویج درباره راه ترانزیت بازرگانی ایران و اتریش که از درون مرزهای عثمانی میگذرد، به ایران میرود.
در آن سالها، عثمانی جاده ابریشم را کرد شرق و غرب جهان اسلام را به هم متصل می کرد و از ایران و عثمانی میگذشت، بسته بود و بازرگانی خارجی ایران به جای راه نزدیک آسیای صغیر، از طریق بندرعباس، خلیج فارس، دماغه نیک در جنوب آفریقا و گاهی هم از دریای خزر و روسیه انجام میشد که مسیرهای طولانی و پرخطرتری بودند؛ اما پیمان صلح پاساروویچ، عثمانی را متعهد می کرد که از مزاحمت دست بردارد و راه بازرگانی ایران را بگشاید.
بعد از شکست عثمانی از اتریش که سرآغاز عقبنشینی عثمانی ها از اروپا و مقدمه زوال آنان بود، در ۲۰ شعبان ۱۱۳۰ ه-ق پیمان صلح پاساروویچ میان عثمانی و فاتحان جنگ یعنی اتریش و ونیز به امضا رسید و ۶ روز بعد از آن، پیمان بازرگانی میان عثمانی امضا شد. بر اساس ماده ۱۹ این پیمان که آزادی تجارت ایران را تامین میکرد و اتریشی ها آن را بر عثمانی ها تحمیل کرده بودند، لازم بود که دولت ایران از آن مطلع شود و آن را بپذیرد؛ از این رو سفیر اطریش در استانبول، باب عالی را وادار کرد که سفیری به ایران بفرستد.《 دولت عثمانی با فرستادن سفیر با یک تیر دو نشان میزد: هم تعهد خود را در برابر اتریش انجام میداد و هم وضع و حال ایران را برای حمله آینده خود می سنجید.》
در ازای بازدید احمد دری افندی، مرتضی قلیخان، سفیر شاه سلطان حسین، در سال ۱۱۳۴ ه-ق وارد قسطنطنیه شد و در تمام موارد به استثنای یکبار پذیرایی و احترام شد. تسلط او بر ادبیات و مهارتش در شعر، فوق العاده توجه داماد ابراهیم را جلب کرد. آبراهام استانیان، نماینده انگلستان در قسطنطنیه، در گزارشی به وزارت امور خارجه دولت متبوع خود، دلیل فرستادن مرتضی قلی خان را اینطور ذکر کرد: 《میان دو کشور حسن تفاهم ایجاد کند، مخصوصاً در این وقت که شورش عظیمی در ایران برپا شده است، همچنین برای خوشنودی باب عالی، اجازه پادشاه ایران را برای تجارت اتباع سلطان در ایران، ابلاغ کرده است. ایرانیها از آن لحاظ در این وقت با ترک ها مهربانی می کنند که مبادا سلطان به رهبر شورشیان در ایران (افغان ها) به علت سنی بودن او کمک برساند.》
در ماه بعد، مرتضی قلی خان از سلطان اجازه گرفت به ایران بازگردد، ولی وقتی به کشور خود رسید که سقوط اصفهان و انقراض سلسله ی صفویه، قریبالوقوع بود. (لکهارت، ۱۳۶۴، ۶۲ -۶۰)[۹]
روابط ایران و روسیه در عصر شاه سلطان حسین صفوی
سیاست خارجی همواره تابعی از سیاست داخلی کشور بوده است. در دوران شاه سلطان حسین صفوی، به دلیل بی لیاقتی و سستی و سیاست هایی که شاهان پیشین از خود نشان دادند، حکومت صفویه سیر نزولی را طی کرد و از شکوه و عظمت حکومت صفویه کاسته شد. اما سلطنت شاه سلطان حسین با دوره پادشاهی پتر کبیر، چهارمین تزار سلسله رومانوف (۱۶۸۲ – ۱۷۲۵ م) مصادف گردید.
تا آن وقت کفه ی ترازوی روابط بین دو مملکت همیشه از طرف ایران سنگین تر بود و عموما روسها محتاج به همراهی و استعانت بودند و سفرای آنها در دربار ایران حکم فرستادگانی را داشتند که با حال تواضع و خشوع حاضر میشدند؛ اما با جلوس پتر کبیر که عزم و کفایت و شایستگی کم نظیری داشت، به دلیل اقدامات و اصلاحات داخلی موجب تقویت نیروی نظامی روسیه گردید و در نتیجه، زمینه ی تجاوزات نیروهایش را به همسایگان همجوار از جمله ایران مهیّا ساخت. از اینرو فصل تضاد و درگیری در روابط دو کشور تا دو قرن و نیم یعنی تا پایان سلطنت تزارها آغاز گردید.[۱۰]
پتر کبیر پس از انتقال پایتخت روسیه از مسکو به سن پترزبورگ (لینگراد فعلی) خود را امپراطور روسیه اعلام کرد و با سیاست های توسعه طلبانه و استعماری و به قصد دسترسی به آبهای گرم، کوشش فراوان داشت تا دریای خزر را به وسیله ترعه یا رودخانه ای به دریای سیاه یا بالتیک متصل سازد. بحر خزر برای او وسیلهای برای ارتباط با ایران و خلیج فارس و از طرفی هند و آسیای مرکزی بود؛ با هدف اینکه پنبه ترکستان را برای صنایع روسیه بخرد و از طرفی موضوع تجارت ابریشم و سایر امتعه ایران را به جهان از طریق روسیه عملی سازد.
پتر کبیر به دنبال اهداف خود، به جمعآوری اطلاعات از ایران به خصوص از کنسول روسیه در شماخی پرداخت؛ زیرا شماخی مرکز شروان، مرکز تجاری با اهمیتی بود و از زمان شاه عباس دوم که دست روسها در تجارت باز گذاشته شده بود، کنسول روس رسماً در آنجا فعالیت داشت.
در اواخر سال ۱۶۹۷ م. سفیری از روسیه به ایران آمد و طی یادداشتی اعلام کرد که طوایف ایرانی مثل لزگی ها و چرکس ها و سایر طوایف قفقاز در محاصره آزوف به ترک ها کمک کردهاند. ضمناً درخواست کرد که در درجه اول روسیه میل دارد تا ایران به کشور عثمانی اعلام جنگ کند و در درجه دوم ۳۰۰ هزار تومانی را که از زمان شاه صفی به دولت روسیه بدهکار است بپردازد. لیکن، از آنجا که سفیر نخواست اعتبار نامه های خود را به وسیله اعتماد الدوله به دست شاه برساند در کار خود توفیقی نیافت. ذکر این مطلب ضروری به نظر میرسد که در اواخر قرن هفدهم، روسیه چندین کشتی در بحر خزر داشت.
در سال ۱۷۰۰ میلادی ناخدای روسی به نام《مایر》از اعمال ایرانی مقیم باکو خواست که به کشتیهای او اجازه داده شود تا بدون پرداخت وجه مقرر وارد باکو شوند. ایرانیها تقاضای وی را نپذیرفتند و برای جلوگیری از حملات احتمالی وی دست به ایجاد استحکامات نظانظامی زدند.
پتر کبیر به دلیل درگیری هایی که در میدانهای جنگ اروپا داشت تا سال ۱۷۰۸ م. سفیری به ایران اعزام نکرد. در این سال، شخصی به نام《اسرائیل اُری》بنابر گزارش ملیک های ارمنی در یک گردهمایی مخفیانه، به سمت نمایندگی ارامنه انتخاب می شود. همچنین شاهزادگان بزرگ ارمنستان از پتر کمک میخواهند؛ لذا برای حل مشکلاتشان، اسرائیل اری را ایران نماینده خود می کنند. از زحمات اُری که مدت ۱۹ سال برای حل مشکلاتشان گام برداشت یاد کرده و به همراه وی《میناس وار داپت》را به عنوان سفیر نزدیک پتر میفرستند.
پتر کبیر که به ارزش قوم فعال و کارآمد ارمنی در زمینه تجارت و صنعت پی برده بود، در صدد برآمد که همچون شاه عباس کبیر تجارت و تولید ابریشم را در روسیه به کمک ارامنه سامان بخشد و در این زمینه امتیازات و تسهیلات بی شماری برای آنها فراهم کرد.
اسرائیل اُری، از پتر خواست که به عنوان سفیر به ایران رود با استفاده از معافیت از پرداخت حقوق گمرکی، کالاهای فراوانی به ایران برده، بفروشد؛ لذا قبل از سفر به ایران برای آن که سفرش جنبه سیاسی نیز داشته باشد، نامهای از امپراطور اتریش برای سلطان حسین گرفت و همچنین به رم رفته و از پاپ نیز نامهای برای شاه ایران اخذ کرد، و پس از آن با ارتباطی که با تجار ارامنه داشت، آنان را به همراه روس ها که حدود دویست نفر میشدند با خود به اصفهان برد. اسرائیل اُری همچنین دارای هدف مذهبی نیز بود.
توضیح کوتاهی در این باب لازم به نظر میرسد: میشل سفیر لویی چهاردهم (۱۰۵۳ – ۱۱۲۸) پادشاه فرانسه برای امور تجاری به دربار شاه سلطان حسین آمده بود شنیده بود که اسرائیل اُری خیال دارد تا کشیش های کاتولیکی را از ایران براند، کوشش می کرد تا دربار ایران را بر آن دارد که نگذارد اسرائیل اُری به اصفهان وارد شود. با ورود اسرائیل اُری، جناحهای مختلف بیشتر مضطرب شدند.
یک گروه مبلغان کاتولیک بودند که از اخراج خود می ترسیدند و گروه دیگر، بازرگانان اروپایی مقیم اصفهان و تبریز بودند که وحشت داشتند از این که مبادا روسیه خواهان توسعه روابط تجاری با ایران و کاهش فعالیت های بازرگانی اروپا شود. اما با تمامی تبلیغاتی که علیه اُری شکل گرفته بود و علیدرغم نامههای سیاسی که داشت، شاه او را پذیرفت و چنین وانمود شد که هدف اصلی اش تجارت است. اسرائیل اُری پس از مدتی به روسیه بازگشت و در هشترخان درگذشت.
علاوه بر اسرائیل اُری در سال ۱۷۱۶ م. فردی به نام《آرتمی وولینسکی》از طرف پتر کبیر در ظاهر برای بستن یک عهدنامه تجاری و در واقع امر برای بررسی ایالات ساحلی دریای خزر به جانب ایران حرکت کرد. وولینسکی در سال ۱۱۲۹ ه-ق/ و ۱۷۱۷ م. وارد اصفهان شد و پس از بررسی وضع موجود عهدنامه ای با سلطان حسین در زمینه تجارت بین دو کشور به امضا رسید، شامل: ۱. تجارت ابریشم نه از راه حلب بلکه از طریق روسیه انجام گیرد، ۲. کالاهای مجاز برای حمل و نقل بین دو دولت معین گردد، ۳. روسیه اجازه یافت کنسول دائمی در ایران داشته باشد. مقر کنسول نیز شهر رشت معین شد.
《ولینسکی 》گزارشی به پطر کبیر از اغتشاش ایران و خطری که از جانب افغانها ایران و ایالات جنوبی دریای خزر و خصوصاً ایالات قفقاز را تهدید میکند، خبر داد و ذکر کرد که تا چه حد روابطشان با دولت ایران سست گردیده و همچنین به پدر گوشزد کرد که ایران با خطر افغان ها روبرو است و برای حفظ ولایات ایران و ولایات بحر خزر باید تزار به قفقاز و حتی ایران لشکرکشی کند.
بخشی از دستورات پتر کبیر به آرتمی وولینسکی قابل ملاحظه است. بعد از این گزارشات، پتر خشنود گردید و وولینسکی را به سمت حکومت هشترخان برگزید. در این موقع ۱۱۳۲ ه-ق/ ۱۷۲۰ م. داوودخان داغستانی در شماخی، تمّرد کرد و شهر شماخی را غارت و عده زیادی را از بین برد و خسارت مالی و جانی هم به بازرگانان روسی وارد آمد و در این حین محمود افغان به محاصره اصفهان پرداخته و شاه سلطان حسین در اصفهان بود؛ لذا پتر، خود دست به کار گردید و در سال ۱۱۳۴ ه-ق/۱۷۲۲ م. بیانیهای به زبانهای تاتاری و ترکی و فارسی خطاب به مردم سواحل غربی بحرخزر و مردم داغستان صادر کرد و با انگیزه این که شاه سلطان حسین شرایط سرکوبی اشرار را ندارد و خاطر آن که اتباع روس نیز صدمه دیده اند، حمله خود را به دربند توجیه کرد و این وقایع، هم زمان با سقوط دولت صفویه و گریز شاه طهماسب پسر شاه سلطان حسین از اصفهان به قزوین بود.
همچنین روس ها در این دوران، آموزش نظامی و تسهیلات نیز در اختیار ایران قرار میدادند، چنانچه ویلم فلور به نقل از اسناد و مدارک هلند در بایگانیهای واک با کمپانی هند شرقی در زمینه ی کمک روسها به ایرانیان مینویسد:《 امروز نیز شنیدم که چند روز پیش یک کارشناس بمب و توپخانه از کاشان رسیده، ایلچی روسیه را برای خدمت به شاه فرستاده است. این کار، شاه را سخت شادمان ساخته او بنا به آگاهی و مراقبتش از شاه پاداش خواهد.
شخصیت شاه سلطان حسین صفوی
شاه سلطان حسین به هیچ وجه قدرت تصمیمگیری قاطع نداشت و نمی توانست در قبال مشکلات، تصمیم گیری و یا خاطیان را مجازات نماید. او اگر چه از بسیاری از مشکلات دربار آگاه بود اما بی ارادگی مفرط و ضعف شخصیتی، راه هرگونه تصمیم را بر او سد کرده و میل به آرامش خواهی و فرار از مواجهه با مشکلات، راه را بر او بسته بود. شاه سلطان حسین با حذف مردان قوی و شجاع و کارآمد از نظام تصمیمگیری و اانتصاب خواجگان ترسو و ضعیف به کشور لطمه زد. در سیستم حکومتی و غیرحکومتی او، حکومت از مردان قدرتمند خالی و به جای آن خواجگانی که خطری برای شاه نداشتند جایگزین میشدند.
ظلم و ستم به مردم از سوی عمّال حکومت و سکوت شاه، از دیگر ویژگی حکومت او بود. یکی از دلایل به جان آمدن افاغنه از دست حکومت مرکزی ارسال گرگین خان گرجی تازه مسلمان به منطقه افغانستان به عنوان حاکم بود. او به بهانه یکسان سازی مذهبی به ظلم و ستم شدید به مردم پرداخت به گونه ای که فریاد تظلم خواهی به دربار رسید. اما شاه سست عنصر ظاهربین به این مسئله وقعی ننهاد و مقدمه شروع شورش افاغنه به رهبری میرویس و سپس فرزندش محمود پی ریزی شد.
شاه سلطان حسین برای فرمانروایی تربیت نشده بود. حتی قولی هم هست که تا هنگام جلوس بر تخت فرمانروایی، اسب سواری هم نمیدانست. یک بار در باغچه حرم بدون قصد مرغابی ای به تیر تپانچه او کشته شد، و شاه با وحشت فریاد برآورد که《قاتل اولدم》یعنی دستم به خون آلوده شد. چون تا آن هنگام یعنی بیست وشش سالگی از حرم بیرون نیامده بود و از اوضاع و احوال سر در نمیآورد. در آغاز اگرچه الزام زنان حرمسرا و خواجه سرایان، شاه را به عیاشی ترغیب و تشویق کرد، اما او نیز به نوبه چنان ذوق و قریحه ای در عیاشی از خود نشان داد که به زودی به رسم پدر کوشید تا زنان و دختران زیبا از هر کجا که ممکن میشد به حرمخانه جلب کند. امور کشور را هم به وزیر اعظم و خواجه سرایان سپرد و دبرابر هر گزارش یا خواهشی که به او عرضه میشد، جز عبارت《یخشی دُر》چیزی به زبان نمیآورد. (مرعشی صفوی، ۱۳۶۲، و ۴۸)
بنابراین تربیت خاص بود که او تهور و شجاعت نداشت. به نحوی که از حل مشکل می هراسید و قاطعیت نداشته و حتی به دنبال راهکارهای خرافی برای حل مشکل می رفت. بی ارادگی و ترس از رویارویی های بزرگ ارکان دولت ایران را به باد داد. او در جنگ با افغان ها بارها از خود کاهلی نشان داد و این ترس و کاهلی و بیم از رویارویی به قیمت جان او و بسیاری از ایرانیان تمام شد.
دوران سلطنت وی صحنه رقابت علما و اعضای حرم و خواجه گان حرمسرا بود. این عوامل باعث شد تا شاه سلطان حسین در نهایت به شخصی ضعیف النفس، شهوتران و باده نوش تبدیل شود. در دوره حکومت وی آخرین بازمانده های نظم حکومتی و ساختار اداری که با تلاشهای شاه اسماعیل، شاه طهماسب و شاه عباس اول ایجاد شده بود از میان رفت. وی عملاً هیچ قدرتی در اداره امور نداشت و حتی علاقه ای هم به دانستن اتفاقاتی که در اطرافش می افتاد، نشان میداد. کشور در هرج و مرج و نابسامانی فرو رفت و هر نوع فسق و فجوری بدون هیچ ممانعتی حتی در پایتخت رخ میداد. شرح برخی از هوسرانی ها و نابسامانی های دوره حکومت وی در کتاب رستم التواریخ در اوایل حکومت فتحعلیشاه قاجار نوشته شده است.
دیانت شاه سلطان حسین باعث شد تا علمای شیعه از او حمایت کنند. طوری که در ابتدای سلطنت فقیه نامی عالم تشیع، محمد باقر مجلسی از او طرفداری کاملی به عمل آورد. مورخین ذکر می کنند که شاه سلطان حسین در زمان تاجگذاری اجازه نداد که صوفیان طبق رسم معمول او را با شمشیر احاطه کنند و در عوض محمدباقر مجلسی را برای این کار فراخواند. گسترش نقش علمای شیعه در بنیان سیاسی ایران پیش از شاه سلطان حسین، در زمان شاه سلیمان صفوی آغاز شده بود. ولی در دوره او بر شدت آن افزوده شد.
سیاست آزار صوفیان که پیشتر توسط شاه عباس اول به خاطر سرکوب قزلباش ها نهادینه شده بود، در زمان شاه سلطان حسین به اوج خود رسید. همه این عوامل باعث شد تا دوره شاه سلطان حسین برای تمامی فرق مذهبی دوره سختی باشد و این زمینه ساز شورش های درونی شد و قوی ترین آن، طوفان مناطق زمیندار قندهار بود که زمینه سقوط شاه سلطان حسین را فراهم کرد.
در زمان شاه سلطان حسین منجمین در دربار نفوذ زیادی داشتند. آوردهاند:《تمام مشغولیت شاه سلطان حسین در زمان حکومتش این بود که به جای سپهسالاران افرادی چون منجمان حکیمان و ملایان را به دور خود نشاند تا درباره مسائل بسیار جزئی و پیش پا افتاده به بحث بپردازند. گاه در دربار بین منجمان و طبیبان درگیری و مراوداتی صورت می گرفت و به ظاهر منجمان مقتدر و عزیز تر از طبیبان بودند.فی المثل پزشکان در تداوی بیماران بر حسب عوارض و علایم امراض و خصوصیات مشهود مرز اقدام میکردند و دارویی تجویز می نمودند، در صورتی که منجمان با این اقدامات مخالفت میکردند و میگفتند: باید چرخ و سیر کواکب را نیز نگریست تا معلوم شود که آیا مراجعه به پزشک و تداوی سعد است یا نحس؟ ( شاردن، ۱۳۵۰، ج ۵، ۱۸۳ – ۱۸۷)
در برخی مواقع، به پیشگویی منجمان اکتفا نمیکرد و خود اوامری صادر می نمود. به عنوان مثال شاه سلطان حسین در چگونگی مقابله با افغان ها دستور پخت آبگوشتی سحرآمیز را داد و چنین می پنداشت که پس از اطعام سپاهیان، آنان نامرئی خواهند شد و در نتیجه مزیتی عظیم بر دشمن نخواهند یافت. بی تدبیری و باورهای خرافی شاه سلطان حسین، خود زمینه نابودی وی و سلطه افغان ها در خاک ایران و نابودی سلسله صفویه را فراهم ساخت.
[۱] . برای اطلاعات بیشتر، نک: روضه الصفای ناصری، ج ۸، ص ۴۵۷ و ذیل عالم آرای عباسی، صص ۲۵ – ۲۹
[۲] . تاریخ ایران دوره صفویه، ص ۵۶
[۳] . برای اطلاعات بیشتر، نک: قزوینی، محمد طاهر، عباسنامه، تاریخ جهان آرای عباسی، تصحیح سیدسعید میرمحمدصادق، ۱۳۸۳، فوایدالصفویه، صص ۶۴ – ۶۵؛ قصص الخاقانی، ج ۱، صص ۳۰۶، ۳۲۹ ،۳۱۳، ۵۱۴
[۴] . عباسنامه، قزوین، ۱۳۲۹، تاریخ جهان آرای عباسی، ۱۵۹
[۵] . برای اطلاعات بیشتر، نک: تاریخ روابط خارجی …، صص ۱۱۷-۱۱۸
[۶] . سفرنامه سانسون، ترجمه تفضلی، ۱۳۴۶، ص ۱۵۰-۱۵۷
[۷] . برای اطلاعات بیشتر، نک: سفرنامه شاردن، ج ۲، ص ۳۴۴ – ۳۴۵؛ تاریخ روابط ایران و روس، صص ۱۶۱ – ۱۶۳؛ تاریخ روابط خارجی، صص ۱۱۸- ۱۱۹
[۸] . برای اطلاعات بیشتر، نک: سفرنامه کروسینسکی؛ زبده التواریخ (مستوفی)، سقوط سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، مجمع التواریخ؛ سفرنامه حزین
[۹] . برای اطلاعات بیشتر، نک: تاریخ روابط خارجی ایران…، ص ۱۳۰ – ۱۳۱
[۱۰] . برای توضیحات بیشتر، نک: تاریخ روابط خارجی…، صص ۱۲۷ – ۱۲۸؛ تاریخ روابط روس و ایران
منبع:
- تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره صفویه ، کریم نجفی برزگر، انتشارات دانشگاه پیام نور
- تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی