عوامل سقوط شاه سلطان حسین صفوی
عواملی که با دست در دست هم دادن منجر به فروپاشی ایران صفوی شدند
خصوصیات شاه سلطان حسین
او شخصی ذاتاً نرم دل بود.
او مخالف هرگونه بیدادگری و زور گویی بود.
اخلاق او همراه با خجالت و کم رویی و سست طبعی همراه بود.
که زیبنده هیچ شاه و حاکمی نیست.
او در اوایل تاجگذاری فردی مطیع دین و مذهب و لب به شراب نمیزد و با کمک علمایی چون علامه مجلسی دوم و علمای دیگر کار هایش را پیش میبرد.
ولی با توطئه های درباری و خواجگان رابطه اش کم کم با علما کم رنگ تر میشد ولی هنوز پیرو دین و مذهب تشیع و بنا به روایاتی شخصی خرافاتی بود.
این اخلاق او همواره باعث فرصت جویی و سواستفاده برای خواجگان میشد و او کمترین جدیت و اراده را برای ادب کردن آن ها نداشت.
برای تعریف دل رحمی او این سخن قابل گفتن میباشد.
در باغ دربار استخری بزرگی است که پیوسته مرغان آبی بر آن شناور بودند. شاه سلطان حسین گاهی برای تفریخ به سوی استخر تیراندازی میکرد. البته هدف او تنها ترساندن مرغان بود چون از همهمه ای که میان آن ها ایجاد میشد لذت میبرد.
روزی اتفاقا بدون آن که خود شاه بخواهد، چند مرغابی از تیراندازی او زخمی شدند. چنان ترس و وحشتی او را فراگرفت که انگار مرتکب بزرگترین جنایت شده است.جمله ای که معمولا در ایران هنگام خونریزی به زبان می اوردند. شاه سلطان حسین چندین بار (قانلی اولدوم) را تکرار کرد. و برای آمرزش از آنچه که اون گناه بزرگ میشمرد بیدرنگ دستور داد مبلغ(دویست تومان) به گدایان داده شود.
پادشاهی که برای چند مرغابی دچار ناراحتی وجدان میشود چگونه میتوانست برای اعدام بزرگترین جنایتکاران و راهزنان تصمیم بگیرد؟
در مدت بیست سال پادشاهی خود، هرگز کسی را به اعدام محکوم نکرده و لباس سرخرنگی که پادشاهان ایران هنگام مجازان گناهکاران میپوشیدند، هیچگاه نپوشید.
دومین گفتار در مورد وظایف شاهان صفوی میباشد که در زمان شاه سلطان حسن یا کامل انجام نشده است یا کلا پیگیری نشده است.
اعدام و مجارات در زمان شاه سلطان حسین به مصادره اموال و یا جریمه سنگین و خلع منصب حکومتی بسنده کرده بود برخلاف سیاست شاه عباس بزرگ که ثروتمندان گناهکار باید مجازاتشان بدنی باشد و مجازات مردم گناهکار جریمه ی نقدی. بنیان اندیشهٔ شاه عباس بر این بود که دولتمردان از مجازات بدنی بیشتر میترسند تا از جریمه مالی.
این عمل از شاه عباس بزرگ تا زمان شاه سلطان حسین انجام میشد.
اگر یکی از بزرگان یا ثروتمندان کشور مرتکب جرمی باشد که مجازات آن اعدام نبود. او را با چوب و فلکه تنبیه میکردند همه ی حکمرانان و والیان و درباریان و حتی ماموران دیوانی از ترس مجازات بدنی همیشه از ارتکاب جرم دوری میکردند.
مالیات در ایران سبک میباشد و هرکس مبلغ مالیات پرداختی خود را میداند و به آسانی از عهده آن بر می آید.
مالیات هر دهکده یا قصبه از پیش تعیین میشود ولی اخاذی های بی خود و ناروا چند برابر مالیات هست.
مشکلی و ناامنی دیگری که زمان شاه سلطان حسین اتفاق افتاده بود و مردم آن را تحمل نمی کردند و به آن عادت نداشتند نا امنی جاده ها میباشد. البته این نا امنی هادر اثر کوتاهی و وظیفه نشناسی دولت نبود. بلکه برعکس بر اثر همدستی با دزدان و راهزنان میبود که حاصل دزدی را با هم تقسیم میکردند.
پیش از شاه سلطان حسین کشور ایران از لحاظ امنیت راه ها میتواند گفت که در جهان بی همتا بود. این امنیت در نتیجه کوشش های شاه عباس بزرگ بود که امنیت و نگهبانی از راه ها را پایه سیاست درون مرزی میدانست. اگه شاه سلطان حسین این کوشش ها را ادامه میداد وضع کشور بدین روز نمیرسید.
کار های شاه عباس بزرگ برای امنیت راه ها
۱)در طول همه راه های کشور راهداری را سازمان داده بود.
۲)در مسافت های معین بناهایی برای راهداری بر پا کرده بود و راهداران که بر آن گماشته شده بود با گرفتن مبلغ ناچیزی از کارونان امنیت کاملی ایجاد کرده بود.
اگر بر حسب اتفاق و به ندرت راهزنی میشد، والی و حکمران پاسخگو بود و برحسب دفتر حساب بازرگان ملزم بود که بهای اموال دزدی شده را حتی با مخارج گمرکی آن بپردازد. با چنین سازماندهی، راه گریز برای دزدان به کلی بسته میشد.
کم ترین مجازات دزدان و راهزنان مرگ یا شکنجه ی بسیار سخت بود[ تاورنیه جهانگرد در سفرنامه خود(ج ۴ فصل ۱۳) کمترین مجازات نیز وحشت آور هست] زمان همه ی جانشینان حتی شاه سلطان حسین این عمل انجام میشود.
[تاورینه ج ۱ فصل ۴ ] در زمان شاه سلیمان برای مسافرت در ایران نیاز به تشکیل کاروان بزرگ نیست و به طور انفرادی میتوان در امنیت کامل سفر کرد.
یک اقدام پسندیده از شاه سلطان حسین که توسط عوامل و مامور های حکومتی اموال آن به یغما رفت و فروخته شد
شاه سلطان حسین به تقلید از بیمارستان های اروپایی بیمارستانه بزرگی در اصفهان ساخته بود و دستور داده بود برای بیمارستان از داروخانههای دربار استفاده شود حتی اگر گرانبها تهیه شود.
ولی از آن جا که آسان میشد از یک شاه بی عرضه دزدی کرد بدون آنکه متوجه شود و حتی اگر متوجه میشد قدرت پاسخ خواهی نداشت.اثرات همه ی کوشش های نیکوکارانه و نیت انسان دوستانه خنثی میگردید.
چون ماموران بیمارستانی که او ساخته بود همه دارو های گرانبها را که از داروخانه دربار به رایگان دریافت میکردند به جای آنکه به بیماران بیمارستان بدهند در بازار به فروش می رساندند.
پدر او، شاه سلیمان اول (صفی دوم) در سال ۱۶۶۷ در آغاز پادشاهی خود با یک چنین دشواری رو به رو شده بود، ولی توانست به آسانی و اندک هزینه از پس آن براید. او یکی از درباریان با اراده و توانا به نام علیقلی خان را مامور این کار کرد.
علیقلی خان میدانست که کمیابی و گرسنگی همگاتی در یک شهر بزرگ نتیجهٔ قحطی و بد محصولی گندم نیست، بلکه در اثر آزمندی محتکران است. او با اراده توانا اشخاص ذینفع را که مانع ورود گندم به اصفهان میشدند از میان برداشت. و فرادای آن روز نرخ گندم و نان به مرز عادلانه خود رسید. این اقدام برنده و مدبرانه ارامش شهر راکه نزدیک به شورش بود باز اورد.
جزئیات این رخداد در کتاب تاجگذاری شاه سلیمان، نوشته شاردن صفحه ۲۶۱ که از آن یاد کرده میتوان دید.
نقش درباریان و شورای خاجگان در دوران شاه سلطان حسین که منجر به فاجعه ای بزرگ شد
در انتصابات ، ارزش شخصی و خدمات گذشته اصلا به حساب نمیامد.
خواجگان مقام های دولتی را خرید و فروش میکردند.
خواجگان به دزدی و چپاول و جنایت حاکمان سرپوش مینهادند و از آن ها پشتیبانی میکردند.
در ایران همیشه کم و بیش آیین بر این بود که حکام در مقام خود برقرار میماندند مگر آنکه بی عدالتی چشمگیری از آن ها سربزند یا برای اینکه منصب بهتری به آن ها بدهند.
در نتیجه، آزمندی سیرنشدنی خواجگان که به نام شاه فرمان می راندند، از هرگونه تصوری پا فراتر نهاده بود به طوری که در طول پادشاهی شاهان گذشته بی سابقه بود.
بنا به آیین،هر ساله. به مناسبت عید نوروز از سوی دربار برای والیان و فرماندهان(خلعت) فرستاده میشد.
خلعت جامهٔ گرانبهایی بود که شاه به نشانهٔ خشنودی خود از رفتار آنان میفرستاد. محرومبت از خلعت، نشانهٔ عزل از مقام بود و نشانهٔ دریافت خلعت نشانهٔ ابقا در مقام و خلعت بر، همیشه یکی از درباریان مورد نظر بود که بدین وسیله از او قدرانی میشد. والی باید هزینه مسافرت و اقامت و پاداش ارزنده ای برای آن فرد درباری تقبل میکرد.
این پاداش با مقام و لطف نظری که شاه به وی داشت متناسب بود. از آنجا که این خلعت بری سالی یک بار انجام میشد والی بر مالیات مردم اضافه نمیکرد. در زمان شاه سلطان حسین این خلعت و آیین به کلی دگرگون شد بیش از ماهی یک بار انجام میشد و از این ماجرا والی ها خوشنود میشدند ولی برای تأمین بودجه برای این کار به مالیات مردم ده برابر میبستند. و همه ی این کار ها به دوش مردم بود.
خواجگان نیز راه آسانی برای خشنودی درباریان یافته افزون بر آن سهم خود را از آن ها میستاندند.
شاهان پشین برای اینکه این اتفاق های زمان شاه سلطان حسین اتفاق نیوفتد به همین دلیل والی ها را تا پایان عمرشان در مشاغلشان باقی میگذاشتند.
اقدامات شاه عباس بزرگ در زمان شاه سلطان حسین پیگیری نشده بود.
شخصیت شاهان پیش از شاه سلطان حسین که باعث جلوگیری سو استفاده خواجگان شده بود
شاهان قبل شاه سلطان حسین شخصیت نیرومند و مستبدی داشتند برعکس شاه سلطان حسین که شخصیت ساده لوح دل رحم و بی کفایتی داشت.
نقش خواجه های سفید و سیاه در شورای خواجگان
سرچشمه همه دگرگونی های زودهنگام و شتابزدگی در سیاست، خواه در ادارهٔ دولت یا فرماندهی سپاه و والیان از همین جا ناشی میشد.
هم سخنی خواجه های سیاه و سفید تنها برای یک چیز بود و آن در دست داشتن قدرت و فرمانروایی بود.
هرگاه که یکی از این دو گروه یکی از ایدی خود را به مقام حکومت و یا فرمانروایی میرساند، گروه رقیب، همه کوشش های خود را برای عزل و برکناری او به کار میبرد تا ایادی خود را به جای او منصوب کند.
از آنجایی که ویرانگری همیشه آسانتر از انجام کار سودمند است میباشد و آن هم در زمان یک شاه نالایق(شاه سلطان حسین) پس هر گروه به آسانی به مقصود خود میرسید.
حاکم هنوز آغاز به کار نکرده بود که از مقام خود برکنار میشد.
این شتاب زدگی در برکناری باعث میشد هر فرمانداری بیدرنگ تا میتوانست جیب خود را پر کند چون میدانست به زودی برکنار میشود و برای فرار از بازجویی به پول زیادی نیاز دارد.
البته همه ی این کار ها به هزینه مردم بیچاره، که آن ها را هر بار ندارتر میکرد انجام میشد.
همین فسادکاری در دستگاه دولت و در سپاه با شدت بیشتری دیده میشد.
برای لشکرکشی پس از گزینش فرماندهٔ لشکر بیدرنگ گروه رقیب دست به کار میشد تا ایادی خود را جای آن بگذارد.
ناگفته نماند که خود لشکر نه از لحاظ نفرات و نه از حیث ساز و برگ هیچگاه کامل نبود. و بهنگام به مقصد نمیرسید.
وضع سواران نیز همیشه کمبود داشت.
در نتیجه چنین لشکری تاب ایستادگی در برابر دشمن را نداشت.
در زمان شاه سلطان حسین بسیاری از لشکر ها در برابر لزگی ها و (هوتکیان) نابود شدند. همین سستی و ضعف سپاه بود که سرانجام افغان ها(هوتکیان) را به اصفهان کشاند تا انجا که توانستند صاحب پایتخت ایران شوند.
بدبختی مردم این بود که همیشه شورای خواجگان همواره طرفدار همان سر فرماندهان سپاه شکست خورده بودند.البته مرگ سی هزار سرباز، برای آنها کوچکترین اهمیتی نداشت و مرگ یک فرمانده لایق و سزاوار و کاردان برای گروه خواجگان مخالف یک نوع پیروزی شخصی بود.
چون فرصتی برای انتصاب یکی از ایادی آنها فراهم میشد.
مانع شدن خواجگان سیاه و سفید بر سر راه علی مردان خان
باید به یاد داشت که رشک و حسودی میان آنها و دو دستگی ای که خواجگان برپا ساختند هرگونه سازش و و یگانگی میان آن ها را غیر ممکن میساخت.
بد نیست به یاد بیاوریم اگه مانع کار علی مردان خان نمیشدند میتوانست به خوبی از بروز شورش(هوتکیان) جلو گیری کند.
شخصیت علی مردان خان و اقدامی که اگر انجام میشد هوتکیان را نابود میکرد
علی مردان خان {یکی از بزرگترین سرداران کشور بود}نیرومندی و شایستگی و نیک نامی این اشرافی بزرگ بر خواجگان فرومایه سنگینی میکرد. آن ها خواجگان برادر او را بر علیه علی مردان خان بر انگیختند و حکمرانی را که ارثا به او رسیده بود به بهانه هایی که همیشه میتوان جفت و جور کرد از او گرفتند و به برادرش واگذار کردند و خود او را به کرمان فرستادند.
این رفتار نابخردانه که دشمنی را در خاندان های بزرگ بر می انگیخت و به زیان دولت و کشور انجام میشد.
به جای جنگ و پیکار درونی و حتی همکاری با دشمن که در بسیاری از موارد میان آن ها دیده میشد، میتوانستند با یگانگی در برابر دشمن ایستادگی کنند و بر او چیره شنوند.
همین رویداد برای فرماندار گنجه پیش آمد، به دستور دربار حکمران گنجه را از کار معزول کردند. و به ناسزا، برادر او را جایگزین کردند. در همان هنگام برای فرونشاندن شورش قبیله لزگی که در مرکز کشور بودند [در ترجمه کتاب نوشته شده در مرکز کشور ولی قبیله لزگی در شمال غرب بوده(جنوب داغستان) بوده است]حکمران گنجه به نبرد با آنها برخاسته بود ولی برادر معزول برای کینه توزی با لزگی ها همکاری میکرد.
نقش خاندان مشعشعی در اصفهان در زمان شاه سلطان حسین:
توضیح کوتاه از سلسله مشعشعیان:
حکومت به مرکزیت حویزه توسط سید محمد بن فلاح که مدعی مهدویت و یک شخص که از پدر عرب و مادر غیر عرب بود تشکیل شد و توسط پسر او مولی علی گسترش یافت و در زمان سید محسن ابن محمد دچار ثبات خوبی شده بود در زمانی که بین چند تن از فرزندان سید محسن(چون سید علی و به روایتی سید ایوب یا نوادگان او سید ماجد و سید بدران ابن سید محسن)دچار درگیری های داخلی شده بود توسط شاه اسماعیل اول صفوی فتح شد و به طور والی نشین برای صفویان درآمد.
نقشی که در اواخر صفویان داشتند نقشی عجیب و شک برانگیز بود که در منابع خارجی به آن شخص (آن والی حویزه سنی مذهب و خیانتکار بوده است) و در منابع ایرانی اثری از این مطالب نبوده است.
در مطلبی از حزین در حوادث اولیه رویارویی صفویان و افغان ها از (سید علی خان عرب) نامی میبرد که به فرمان شاه سلطان حسین از اصفهان در جنگ گلون آباد شرکت نمود و فرماندهی یک بخش از سپاه صفویان را به عهده داشت.
در جایی دیگر از والی عربستان(مشعشعیان) با اسم سید عبدالله نام میبرد.
حزین درباره اختلاف و شکاف بین سپاهان صفوی در مقابل افغان ها اینگونه یاد میکند:
اعتمادالدوله با جمیع امرا و سپاه که حاضر رکاب بودند مامور به دفع{محمود افغان}شدند و از اسباب تقدیر{شکست صفویان}بود که بر یک لشکر چندین کس از رهگذر غفلت و نفاق،رای دو تن از ایشان هم اتفاق نباشد امیر و سردار شوند.
کروسینسکی علت این شیوه رفتار خیانت آمیز خان حویزه را ناشی از مذهب (تسنن)او میداند و می افزاید اگر چه والی ((اخلاصی کیشان)) شاه صفوی بود اما از سایر رجال دولت{کدورت} در دل داشت. و حتی در زمان محاصره اصفهان و فشار قحطی و گرسنگی مردم را به جنگ و شکستن محاصره اصفهان واداشت والی به {دفع وقت} گذراند تاجایی که مردم روی به سوی شاه آوردند و گفتند:{خان حویزه اراده جنگ ندارد} به گفته ی کروسینسکی خوش خدمتی خان حویزه به افغان ها چنان تاثیرگذار بود که پس از تصرف اصفهان،علی رقم قتل بسیاری از امیران صفوی،او را مجازات نکردند و اما به حکومت حویزه هم نگماردند بلکه پسر عموی او که در اردوی افغان ها بود به این منصب رسید.
حاکم گرجستان و نقش آن در اواخر صفویه
در این زمان یعنی سال های ۱۷۱۹ تا ۱۷۲۰ اسم این حاکم در ترجمه کتابی از ژان دوسرسو واختانگ میبشاد که در زمان او اقوام لزگی از جنوب داغستان به گرجستان حمله میکنند و شهر ها رو غارت و مردم رو میکشند.
این حاکم بنا به تصمیمی که میگرد تا سال ۱۷۲۰ ارتشی مجهز تجهیز میکند و میخواهد که از اقوام لزگی انتقام بگیرد، این خبر به دربار ایران میرسد، و دو شخص ملاباشی و حکیم باشی از این اقدام براشفته میشوند و به{شاه سلطان حسین} اطلاعاتی (طبق نظر نویسنده نادرست)میدهند که حاکم گرجستان با این اقدام میخواهد محدوده قلمروی خویش رو گسترش دهد و به مرز روسیه که هم مذهب ایشان هم نزدیک شود.
شاه وقت هم در نامه ای که به چاپار ویژه ای میدهد میگوید که این اقوامی که شما میخواهید به سوی آن ها بروید مرید ما و دوستان ما هستند و شما نباید به آنجا لشکر کشی کنید.
در اینجا حاکم گرجستان از این فرمان فرمانبردای کرده و قسمی میخورد که تاهنگام محاصره اصفهان و بعد از آن {که موجب زیان شاه و ایران شد}، به آن قسم عمل میکند، واختانگ میگوید:
در برابر فرستاده شاه شمشیر خود را از غلاف درآورده و دربرابر همه سوگند یاد میکند که دیگر نه برای شاه و نه برای دفاع از ایران این شمشیر را به دست نخواهد گرفت.
نتیجه گیری در مورد شاه سلطان حسین و ظهور میرویس خان و محمود افغان
از این صفات و رفتار شاه سلطان حسین میتوان فهمید که صفات نیک وی میتوانست برای یک شخص عالی پسندیده باشد ولی صفاتی که سزاوار و بایستهٔ یک پادشاه هست در او وجود نداشت. او مردی خوش قلب و انسان دوست بود ولی اینگونه مهربانی و مدارای بدون مجازات، فقط بدکاران و گناهکاران را تشفیق میکرد و اشخاص نیک رفتار را از عدالت نا امید میساخت.
در نتیجه ناعدالتی همه را فرا میگرفت.
تنها سیرتی او دلبستگی به ساختمان های بزرگ و شکوهمند دربار بود.
در هزینه دربار و حرمسرا هیچگاه کوتاهی نمیکرد ولی در عوض در ارتش او فقر و نداری بود. او همچون کسی بود که در دادن صدقه کوتاهی نمیکرد ولی در پرداخت وام کوتاهی میکرد.
شاه سلطان حسین با پول ارتش خانقاه و تکیه و بیمارستان میساخت در حالی که ارتش او در نهایت فقر و بیچارگی بود.
سپاهیان از نرسیدن حقوق و سازو برگ جنگی، در مرز ها پراکنده و یا به آسانی شکست میخوردند.ساختن کاخ های بزرگ اصفهان و پیرامون آن برا او بسی مهم تر از برباد رفتن ایالات بود.
هنگامی که شورشیان با گام های بزرگی به سوی اصفهان نزدیک میشدند، وزیران و بزرگان دربار خواستند او را از خواب بیدار کرده و متوجه بزرگی خطر سازند.
شاه سلطان حسین در جواب آن ها گفت این وظیفه شماست و سپاه در دست شماست، برای من کاخ فرح آباد کافی میباشد.
با وجود بی خیالی شاه و بی عرضگی او و استبداد و زورگویی خواجه ها که بر کشور فرمانروایی میکردن و بی نظمی شاه سلطان حسین مانند بسیاری از شاهان بی عرضه با خاطر آسوده بر تخت خود از این جهان خواهد رفت.
در این حال که در دو هزار کیلومتر دور تر از اصفهان شخصی جسور و با نبوغ متهورانه (میرویس خان) وجود داشت که علا رقم میل خود به دربار اصفهان آمد و در آنجا متوجه ضعیف و سستی این دستگاه پادشاهی شد و تصمیم گرفت تا از یوغ او بیرون اید و آن را به لرزه در آورد.
پس از رهانیدن قوم خود از استیلای دولت مرکزی و شکست های پی در پی که بر دولت مرکزی که هربار بر او حمله میکرد وارد، آورده بود. برنامه ی خود را مصمم شالوده ریزی کرد.
چنین شخصی پس از خود پسری(محمود افغان) گذاشت که دلیر تر از پدر بود و گستاخی آن را داشت که شاه را سرنگون کند و باعث شگفتی کشور های آسیایی و اروپایی شود.
خیانت های درباریان(شورای خواجگان) و حاکم های مشعشعی به شاه سلطان حسین و حاکم سیستان (ملک محمود) به طهماسب میرزا{شاه طهماسب دوم} و دشمنی درست کردن در داخل ایران با حاکمان محلی و حمله روسیه به شمال ایران و از غرب توسط عثمانی {در زمان های محمود و اشرف} نه تنها خاندان صفوی بلکه ایران را تهدید میکرد.
منابع:
بنمایه کتاب علل سقوط شاه سلطان حسین{ژان آنتوان دو سرسو}
بنمایه کتاب مشعشعیان ماهیت فکری-اجتماعی و فرایند تحولات تاریخی صفحه:۳۴۱ تا ۳۴۴
بنمایه ای از کتاب آن روی سکه (پژوهشی در تاریخنگاری ایران) نویسنده عباسقلی غفاری فرد
کتاب امپراتوری اندیشه
(تاریخ ایران) مایکل آکستورنی ترجمه شهربانو صارمی صفحه ۱۸۰
ژنرال هایزر ابله برای فروکش کردن اعتراضات ۵۷، از شاه خواست تا از کشور برود و ارتش با مردم مقابله نکند اما نفهمید ایرانیها فریبکارند و هرگز قابل اعتماد نیستند و داستان ملی شدن نفت و نقض قرارداد دارسی از سوی مصدق میتوانست درس بزرگی باشد که مورد غفلت امریکائیها قرار گرفت. با پیروزی انقلاب، امریکا و متحدانش ضربات بی امان دریافت کرده اند و اشغال سفارت، اعتبار امریکا را خدشه دار کرد. با نفوذ ایران در حزب دموکرات و بدست گرفتن زمام امور، عملا امریکا از صفحه سیاست جهانی محو شده. استبدادی که در چهره جدی و امرانه خمینی وجود داشت و عامل خمینی پرستی شد، در چهره رئوف شاه هیچگاه دیده نشد.