مذهب وداها به عنوان ادبیات
سانسکریت و انگلیسی- خطنویسی- چهار«ودا»- ریگ- ودا- یک سرود آفرینش
زبان هند و آریایی، از لحاظ ما، باید مورد توجه خاصی قرار گیرد، زیرا سانسکریت یکی از کهنترین زبان گروه زبانهای «هند و اروپایی» است که زبان انگلیسی هم به همان گروه تعلق دارد. وقتی که به شباهت میان ارقام، اصطلاحات همخانواده، و آن لغات کوچک پیوند- یک بخش از چهاربخش هر یک از چهار ودا. – م.
دهنده زبانهای سانسکریت، یونانی، لاتین، و انگلیسی- که فعل ربطی نامیده شده- توجه کنیم، به نوعی ارتباط و پیوستگی فرهنگی پی میبریم که، علیرغم فاصله عظیم زمانی و مکانی، میان این زبانها موجود است. احتمالا این زبان باستانی، که سر ویلیام جونز آن را «کاملتر از یونانی، پردامنهتر از لاتینی، و بسیار منصحتر از هردو» دانسته، زبان محاورهای مهاجمان آریایی نبوده است. آنها به چه زبانی حرف میزدند؟ در این باره چیزی نمیدانیم؛ فقط میتوان فرض کرد که خویش نزدیک آن زبان فارسی کهن است که اوستا به آن نوشته شده است. سانسکریت وداها و حماسهها نشانههایی از یک زبان باستانی و ادبی با خود داشتند، از اینرو فقط زبان دانشمندان و برهمنان بود؛ خود واژه سانسکریت به معنی آماده، خالص، کامل، و مقدس است. در عصر ودایی مردم نه به یک زبان، بلکه به زبانهای گوناگونی سخن میگفتند؛ هر قبیلهای یک گویش آریایی خاص خود داشت. هند هرگز یک زبان نداشته است.
مقایسه کنید اعداد انگلیسی one، two، three، four، five را با ek، dwee، tree، chatoor، panch سانسکریت؛ و unus، duo، tres، quattuor، quinque لاتینی؛ heis، duo، tria، tettara، pente یونانی. (quattuor میشود four، کما اینکه quercus لاتینی میشود fir.) یا مقایسه کنید am، are، is انگلیسی را باasmi، asi، asti سانسکریت؛ sum، es، est لاتین؛ eimi، ei، esti یونانی. برای کلمات همخانواده مقایسه کنید با ص ۴۱۴ همین کتاب. قانون گریم، که تغییرات مؤثر در همخوانها یا صامتهای یک واژه را، در گویش گوناگون اقوام، جدا از هم تنظیم کرده است، ما را از خویشی تعجبآور سانسکریت با زبان انگلیسی کاملا آگاه میکند. این قانون را کمابیش میتوان چنین خلاصه کرد، که در غالب موارد این تغییرات چنین است (البته استثناهای فراوانی هم دارد):
۱-k سانسکریت (مثل kratu، قدرت) برابر است با k یونانی (kartos قوت)، c یا qu لاتین (cornu، شاخ)، h ،g، یا k آلمانی (hart)، و h، g، یا f انگلیسی (hard)؛
۲- g یاj سانسکریت (مثل jan، زادن، به هستی آوردن) برابر است با g یونانی (genos، جنس، نژاد)، g لاتین (genus)، ch یا k آلمانی (kind، کودک)، k انگلیسی (kin)؛
۳- gh یا h سانسکریت (مثلا در hyas، دیروز) برابر است با ch یونانی (chthes)، h، f، g، یا v لاتینی (heri)، k یا g آلمانی (gestern)، g یا y انگلیسی (yesterday)؛
۴- t سانسکریت (مثلا در tar، گذشتن) برابر است با t یونانی (terma، پایان، ته)، t لاتینی (minus-ter)، d آلمانی (durch، از میان)، th یا d انگلیسی (through)؛
۵- d سانسکریت (مثلا در das، ده) برابر است با d یونانی (deka)، d لاتینی (decem)، z آلمانی (zehn)، t انگلیسی (ten)؛
۶- dh یا h سانسکریت (مثلا dha، نهادن)، برابر است با th یونانی (ti- the- mi ، من میگذارم)، f ، d یا b لاتینی (cere- fa، کردن، ساختن)، t آلمانی (tun، کردن)، d انگلیسی (do، deed)؛
۷- p سانسکریت (مثلا در patana، پر) برابر است با p یونانی (Pteros، بال)، p لاتینی (penna، پر)، f یا v آلمانی (feder)، f یا b انگلیسی (feather)؛
۸- bh سانسکریت (مثلا در bhri، بردن) برابر است با ph یونانی (pherein)، f یا b لاتینی(fero )، p، f یا ph آلمانی (fahren)، b یا p انگلیسی (bear، birth، brother و مانند اینها) بستگی دارد.
در وداها هیچ اشارهای در کار نیست که نشان دهد مؤلفان آنها با خطنویسی آشنا بودهاند. در قرن هشتم یا نهم قم بود که بازرگانان هندی، که احتمالا دراویدی بودند، گویا یک خط سامی را که به خط فنیقیها شباهت داشت، از آسیای باختری به هند آوردند؛ و همه الفباهای بعدی هند از این خط، که هندیان آن را «خط برهما» مینامند، مشتق شده است. گویا خطنویسی قرنها محدود به مقاصد بازرگانی و اداری بود؛ و چندان توجهی برای استفاده از آن در ادبیات به عمل نمیآمد؛ «آنان که این هنر بنیادی را تکامل بخشیدند بازرگانان بودند نه برهمنان؛» به نظر نمیرسد که حتی کتابهای بودایی هم پیش از قرن سوم قم نوشته شده باشد.
کهنترین سنگنبشتههای موجود هند همان کتیبههای آشوکاست. برای ما، که (تا پیش از آنکه هوای پیرامونمان از کلمات و موسیقی انباشته شود) قرنها اندیشیدنمان از راه چشم و با نوشته و چاپ بود، فهمیدن این نکته دشوار است که چگونه هند، آگاهانه، دیری پس از آنکه نوشتن را آموخته، باز به همان شیوههای کهن انتقال سیه به سینه تاریخ و ادبیات چسبیده است، یعنی به همان راه از برخواندن و به حافظه سپردن. وداها و حماسهها سرودهایی بود که همپای نسلهایی که آنها را میخواندند بزرگ میشدند؛ اینها برای گوش بود، نه چشم. بیخبری ما از سپیدهدم هند از همین بیاعتنایی به خطنویسی ناشی شده است.
پس این وداها، که تقریباً تمام فهم ما درباره هند آغازین از آن مشتق شده، چیستند؟ واژه ودا به معنی «دانش» است؛ و در اصطلاح «کتاب دانش» ]= دانشنامه[ است. هندیان «ودا» را به همه علم مقدس دوران کهن اطلاق میکنند؛ ودا، مثل کتاب مقدس، بیشتر ادبیات است تا کتاب. آشفتهتر از آرایش و تقسیمبندی این مجموعه چیزی وجود ندارد. امروزه از وداهای فراوان فقط چهار ودا در دست است:
- ریگ- ودا، یا دانش سرودهای ستایش؛
- سامه- ودا، یا دانش آهنگها؛
- یجور- ودا، یا علم اوراد قربانی؛
- اثروه- ودا، یا علم اوراد سحر.
هر یک از این چهار ودا خود به چهار بخش تقسیم میشود:
- منترهها، یا سرودها؛
- برهمنهها، یا جنگ آیینها و نمازها و افسونهای برهمنان؛
اگر شعر را باز [به شیوه کهن] بلند بخوانند، نه ساکت و از رو [به شیوه امروز]، شاید همان قدر سابقش را بین مردم ما باز یابد.
یونانی (f) oida، video لاتینی، weise آلمانی، wit و wisdom انگلیسی.
به معنای کلام مقدس و سرود ایزدی. این سرود را از بس موبدان و برهمنان برای «منتر» کردن مردم میخواندهاند، از اینرو منتره کهن ودایی و اوستایی امروزه «منتر» شده است.-م.
۳- آرنیکهها، یا «نصوص جنگلی» برای زاهدان جنگلنشین؛
۴- اوپانیشادها، که گفتگوی پنهان است برای فیلسوفان.
فقط یکی از وداها بیشتر به ادبیات تعلق دارد تا به دین و فلسفه، یا به سحر و جادو. «ریگ- ودا» نوعی جنگ دینی است که از ۱۰۲۸ سرود یا مزامیر ستایش، درباره موضوعات گوناگون مورد پرستش هند و آریاییها- خورشید، ماه، آسمان، ستارگان، باد، باران، آتش، سپیدهدم، زمین، و مانند اینها- فراهم آمده است. اغلب این سرودها درخواستهای واقعی گله، محصول، و طول عمر است؛ دسته کوچکی از آنها به مرز ادبیات میرسد؛ چند تا از آنها به شیوایی و زیبایی مزامیر است. برخی از آنها ساده و به صورت شعر طبیعی میباشند، مثل شگفتزدگی طبیعی کودکان. در یک سرود، از اینکه شیر سفید از گاوهای سرخ میآید اظهار تعجب شده است؛ در سرود دیگری این سؤال به میان آمده که چرا خورشید چون شروع به افول میکند با سر به زمین نمیافتد؛ در سرود دیگری میپرسند چگونه «آبهای رخشان همه رودها، که به یک اقیانوس جاری هستند، هیچ گاه آن را پرنمیکنند.» سوگسرودی، به سبک تاناتوپسیس، بر سر جنازه رفیقی است که در نبرد به خاک افتاده است:
از دست مرده کمانی را که او میکشید گرفتم
تا ما را فرامانروایی، نیرومندی، و شکوه آورد.
تو آن جا، ما این جا، توانگر از دودمان پهلوانان،
همه هجومهای هر دشمنی را فرو خواهیم شکست.
به سینه خاک، به مادر، نزدیک شو،
این خاک تا دورها گسترده است و دلخواستهترین است؛
جوان و نرم ]است[ چون پشم برای دهندگان پرسخاوت،
بشود که تو را از دامان زوال دور داراد.
ای خاک، گشاده باش، بر او سخت مفشار،
آسان بدو نزدیک شو، با یاری مهرآمیزی او را خوشامدگوی؛
به کردار مادری که با جامه خویش پسرش را پنهان میدارد
تو نیز، ای زمین، همین گونه این مرد را کفن درپوش.
یکی دیگر از این شعرها (ریگ- ودا؛۱۰. ۱۰) گفتگوی بیپردهای است میان نخستین پدر و مادر بشر، یعنی یمه و یمی، دو برادر و خواهر توامان. یمی زیر پای برادرش مینشیند که به رغم حرمت الاهی زنای بامحارم، بیاید با او زندگی کند، و میگوید که او فقط خواهان استمرار نسل است. یمه با تکیه بر شالودههای عالی اخلاقی پافشاری میکند. یمی هر انگیزهای را به کار میگیرد، و آخرین تیر ترکشش هم این است که یمه را ناتوان بخواند. این داستان آن طوری که به دست ما رسیده، بیسرانجام است، و خود باید از شواهد و قراین در این باره قضاوت کنیم. والاترین شعرها یک «سرود آفرینش» حیرتآور است، که در آن یک همه خدایی لطیف، حتی یک شکاکیت پارسایانه، در کهنترین کتاب مذهبیترین اقوام نمودار میشود:
] در آغاز[ نه «نبودن» بود نه «بودن».
نه هوا بود، نه آسمان آنسوی آن،
چه پنهان بود؟ کجا؟ در پناه که؟
و آب بیپایان ژرف آنجا بود؟
نه مرگ بود نه بیمرگی؛
نه نشانی از شب ]بود[ و نه از روز؛
آن یک به خود ]= به نیروی ذاتی، یا طبیعت خودش[ دم زد، بیدم:
هیچ نبود جز آن که آن سوی است.
تاریکی بود نخست، پوشیده در تاریکی؛
بیهیچ نشانه شناختن، این همه آب بود.
آن، که میشد، پوشیده در تهی بود،
آن یک به نیروی «تف» پدید آمد.
در آغاز «کام» به آن «یک» درشد:
کهنترین تخم بود، ساخته جان.
فرزانگانی که با فرزانگی در دلهای خود میجستند،
بند «بودن» را در «نبودن» دریافتند.
پرتو آنها روشنایی را بر تاریکی گسترد:
اما آن «یک» بر بالا بود یا به زیر؟
نیروی آفریننده آنجا بود، و نیروی بارآور:
زیر، نیرو بود و بالا، انگیزه.
که به یقین میداند؟ که آن را اینجا بازخواهد گفت؟
از کجا زاده شد، و این آفرینش از کجا آمد؟
خدایان پس از آفرینش این جهان زاده شدند:
پس که میداند که آن از کجا برخاسته است؟
هیچکس نمیداند که آفرینش از کجا برخاسته است؛
و ]نمیداند که آیا[ او آن را پدید آورده است یا نه:
آن که آن را در برترین آسمان مینگرد،
تنها او میداند، یا شاید او هم نمیداند.
برای مؤلفان اوپانیشادها این مانده بود که این مسائل را بگیرند، در این اشارات باریک شوند، و آنها را به شکل برجستهترین نمونه، و شاید هم بزرگترین محصول جان هندی، بسازند و پرداخت کنند.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما