مرتدها در آیین بودا

1b462faf12edf61d2f25ce4300971534_i-808.jpg (345×550)

شکاکان- نیهیلیستها- سوفسطاییان- ملحدان- ماده‌گرایان دینهای بدون خدا

از خود اوپانیشادها پیداست که درهمان زمان هم شکاکهایی بودند. گاهی فرزانگانی برهمنان را به ریشخند می‌گرفتند، چنانکه چاندوگیه اوپانیشاد برهمنان درستی پندار آن زمان را به یک دسته سگ مانند می‌کند که هر یک دم دیگری را چسبیده، مؤمنانه می‌گویند «اوم ، بخوریم؛ اوم، بنوشیم.» سوسنوید اوپانیشاد می‌گوید نه خدایی هست، نه بهشتی، نه دوزخی، نه تناسخی، و نه جهانی؛ وداها و اوپانیشادها کار ابلهانی خودبین است؛ اندیشه‌ها موهوم، و کلمات همه دروغ است؛ مردمی که گول این حرفهای پرآب و تاب را خورده‌‌‌‌اند به خدایان و معابد و «مردان مقدس» می‌‌چسبند، گر چه در واقعیت میان ویشنو و سگ هیچ فرقی نیست. در باب ویروچنه گفته شده که سی و دو سال شاگرد خود خدای بزرگ، پرجاپتی، بود، و درباره «آن خودی که از بدی، پیری، مرگ، اندوه، گرسنگی، و تشنگی آزاد است، و آرزویش حقیقت است» تعلیم بسیار گرفت، و بعد ناگهان به زمین بازگشت و این تعلیم بسیار پر هیاهو را موعظه کرد «خود انسان باید در این جا روی زمین نیکبخت شود؛ باید به خود رسد؛ آن که خود را این جا روی زمین نیکبخت می‌کند، آن که خود به می‌رسد، هر دو جهان را داراست: این جهان و آن دیگری را.» شاید برهمنان خوبی که تاریخ سرزمینشان را حفظ کرده‌اند ما را کمی درباره همسازی رازوری و تورع هندو فریفته باشند.

در واقع، از آن چند چهره‌ای که دانشمندان در فلسفه پیش از بودای هند کشف کرده‌اند – که از اقدام کمتری هم برخوردار بوده‌اند – تصویری شکل می‌گیرد که در آن، همراه با پارسایانی

Om یا aum هجای مقدسی است که نخستین در اوپانیشادها دیده می‌شود و آن را «تخم» همه «منتره»ها دانسته‌اند. ریشه تولید و از میان رفتن یا کون و فساد است. از اینرو، اوم هجای جاویدانی است که همه هستی تحول آن است. گذشته، حال و آینده در همین یک صدا وجود دارد، سه حرف اوم (Aum ) نشانه برهما، ویشنو، و شیواست. بعدها اوم معانی دیگری هم پیدا کرد.-م.

که درباره‌ برهمن تفکر می‌کنند، اشخاص گوناگونی را می‌بینیم که همه برهمنان را خوار می‌شمرند؛ در همه‌خدایان شک روا می‌دارند؛ و بی‌هیچ هراسی نام ناستیکه، یا نه – گو، نیهیلیست (هیچ باور) بر خود دارند. سنجیه، لاادری (آگنوستیک) بود، یعنی زندگی پس از مرگ را نه می‌پذیرفت و نه انکارش می‌کرد؛ او در امکان شناسایی شک می‌‌کرد، و فلسفه را محدود به جستجوی آرامش می‌دانست. پورنه‌کاشپیه قبول فرقهای اخلاقی را رد می‌کرد، و تعلیمش این بود که روان آدمی برده پذیرای بخت و تصادف است. مشکرین گشاله بر این عقیده بود که تقدیر تعیین کننده‌ همه چیز است، و به نیکیهای انسانها توجهی ندارد. اجیته کیسه کمبلین انسان را ساخته (چهار عنصر) خاک، آب، آتش،‌ و باد می‌دانست، و می‌گفت: «ابله و فرزانه، به هنگام زوال تن، یکسان از میان می‌ روند؛ نابود می‌شوند؛ و دیگر، پس از مرگ، هستی ندارند.» مؤلف رامایانا، برهمن جابالی را در هیئت یک شکاک نمونه نشان می‌دهد. جابالی، راما (قهرمان رامایانا) را، که می‌خواهد دست از پادشاهی بردارد تا سوگندش را نشکسته باشد، ریشخند می‌کند.

جابالی، برهمن دانا و سوفسطایی خوش‌بیان و سخن‌آور،‌که در ایمان و آیین و وظیفه تردید روا می‌داشت،‌ با پسر جوان شاه آیودهیا چنین گفت:

«دلم به حال آنهایی می‌‌سوزد که از کامهای دنیایی رو می‌گردانند، و به جستجوی نیکی برای نیکبختی اخروی می‌شتابند و در مرگی نابهنگام فرو می‌روند.

غم دیگران را نمی‌خورم. مردم هر ساله خوراک و چیزهای گرانبهای دیگر را در راه نیاکان از دست رفته‌ خود پیشکش کرده، آنها را از میان می‌برند. ای راما، آیا هیچ‌‌‌‌‌‌گاه شده است که مرده غذا بخورد ودیگری پرورده شود، پس آنهایی که به سفر می‌روند نیازی به زادراه ندارند. خویشان آنها می‌توانند به نام آنها در خانه به برهمنی غذا بدهند!

ای رامه‌‌چندره، این اوامر و نواهی کتاب مقدس را آموختگانی آورده‌‌اند که در واداشتن دیگران به بخشش و پیدا کردن دستاویزهای دیگر ثروت‌اندوزی چربدست بودند. از اینرو ساده‌دلان را فرمانبردار خویش کرده‌اند. تعلیمشان این است: «بدهید؛ ببخشید؛ دستگیری کنید؛ خود را مقدس سازید؛ ریاضت بکشید؛ مرتاض شوید.» ای راما، فرزانه باش، یقین بدان که جز این جهانی نیست! از آنچه هست بهره‌‌مند شو و هر چه ناخوشایند است، آن را به دور افکن! اصلی را بپذیر که برای همه پذیرفتنی باشد.»

وقتی بودا به سن مردی رسید تالارها، ‌خیابانها، و جنگلهای شمال هند را پر از غلغله بحثهای فلسفی دید، که بیشترش رنگ و روی الحاد و ماده‌گری داشت. اوپانیشادهای متأخر شهری است باستانی؛ پایتخت راما، و یکی از هفت شهر مقدس هندوست. هر هندویی که در یکی از این هفت شهر بمیرد، به سعادت جاویدان خواهد رسید. آیودهیا برای جینها و بوداییها نیز مقدس است.-م.

چون این نقل ناقص بود، مابقی آن را از ترجمه H.P.shastri «رامایاناوالمیکی»، کتاب اول، لندن،۱۹۵۲، ص ۳۸۹ می‌آوریم.- م.

و کهنترین کتابهای بودایی پر است از اشارات به این مرتدها. دسته بزرگی از این سوفسطاییان دوره‌گرد، یعنی پریباجکا، بهترین ایام سال را، در شمال هند، از ناحیه‌‌ای به ناحیه دیگر می‌رفتند. و پی شاگرد فلسفه، یا دنبال مخالفان خود می‌گشتند. برخی از آنها منطق را فن اثبات هر چیزی می‌دانستند و آن را تعلیم می‌دادند و صاحب القابی مثل «موشکاف» و «مارماهی لولنده» شده بودند؛ برخی دیگر نیستی خدا،‌ و بیحاصلی فضیلت اخلاقی را نشان می‌دادند. گروه انبوهی جمع می‌شدند که به این گونه گفتارها و مناظرات گوش بدهند؛ برای آنها تالارهای بزرگی ساخته بودند؛ و گاهی فرمانروایان هم به کسی که از میان این مبارزان معنوی پیروز بیرون آمده باشد، پاداش می‌‌دادند. عصر حیرت‌آور اندیشه آزاد، و عصر هزاران آزمون فلسفی بود.

از این شکاکان چندان چیزی به دست ما نرسیده است، و یاد آنها کمابیش منحصراً از خرده‌گیری دشمنانشان باقی مانده است. قدیمیترین این نامها بریهسپتی است، اما سوتره‌های نیهیلیستی او از میان رفته است؛ و تمام چیزی که از او به جا مانده شعری است که، با زبان عاری از هر گونه ابهام ناشی از مسائل ما‌بعد‌الطبیعه، به برهمنان خرده می‌‌گیرد:

آتش داغ و آب سرد است، نسیم بامدادی لطافت

فرحبخشی دارد؛ این گوناگونی از چه کسی آمد؟

از سرشت خاص خود آنها زاییده شد.

و همه اینها را هم بریهسپتی گفته است

نه بهشنی هست، نه رهایی غایی،

نه روانی، نه جهانی دیگر، و نه شعایر طبقاتی

سه ودا، خویشتنداری سه گانه

و تمام خاک و خاکستر توبه

اینها دستاویز معاش مردانی است

که از عقل و مردی عاری هستند

چگونه این تن، هنگامی که خاک شود،

زمین را باز می‌بیند؟ و اگر روحی بتواند

به جهانهای دیگر برود، چرا آن دلبستگی نیرومندی که مرده

به بازماندگانش دارد او را به زندگی باز نمی‌گرداند؟

آن آداب پر خرجی که برهمنان برای کسانی که می‌میرند تجویز می‌‌کنند

چیزی جز وسیله معاشی نیست که ساخته و پرداخته زیرکی برهمنان است

همین و بس

تا زندگی دوام دارد، آن را در آسایش و شادی سپری کن؛

بگذار مرد از دوستانش پول قرض کند، و نانش در روغن باشد.

این ۴ سطر از کتاب A source book indian philosopy ، ص ۲۳۳، ترجمه شده است.-م.

مراد خاک و خاکستری است که به هنگام پشیمانی و توبه بر سر و روی ریزند. ـ م.

از این کلمات قصار بریهسپتی، سراسر، یک مکتب مادی هندی پدید آمد، که، به اعتبار نام یکی از این ماده گرایان، آن را چارواکه نامیدند. آنان به این فکر که وداها را حقیقتی می‌داند که از آسمان نازل شده می‌خندیدند؛ بنا بر استدلال آنها، حقیقت را هرگز نمی توان شناخت، مگر از راه حواس، حتی به عقل هم نباید اعتماد کرد، زیرا صحت هر استنتاجی نه فقط به مشاهده درست و استدلال صحیح بستگی دارد، بلکه به این فرض هم موکول است که آینده چون گذشته عمل خواهد کرد؛ و در این باره، چنانکه دیویدهیوم گفته است، یقینی در کار نیست. هوا خواهان مکتب چارواکه می‌گفتند چیزی که حواس آن را درک نکند، وجود ندارد؛ پس روح، که حواس آن را درک نمی‌کند، یک فریب است، و آتمن هم نیرنگی بیش نیست. ما، نه در تجربه و نه در تاریخ، اثری از داخله نیروهای فراتر از طبیعی را در جهان نمی‌بینیم. تمام نمودها طبیعی هستند؛ فقط ساده‌لوحان آنها را به اهریمنان یا خدایان نسبت می‌دهند. ماده تنها واقعیت است؛ تن ترکیبی از اتمهاست؛ ذهن صرفاً ماده‌ اندیشنده است؛ تن است که حس می‌کند، می‌بیند، می‌شنود، فکر می‌کند، نه روح. «چه کسی روح را دیده که در حالتی جدا از تن وجود داشته باشد؟» نه خلودی در کار است، و نه دوباره زاییده شدنی. دین، گمراهی، بیماری، یا نیرنگ است؛ فرض خدا برای روشنگری یا فهم جهان بیفایده است. مردم دین را لازم می‌دانند، فقط به این دلیل که به آن خو گرفته‌اند و، هنگامی که رشد دانش این ایمان آنها را نابود کند، کمبود و پوکی آزار کننده‌ای احساس می‌کنند. اخلاق هم طبیعی است؛ یک قرارداد اجتماعی و یک وسیله‌ آسایش است، نه یک فرمان الاهی، طبیعت به بد و خوب، به عیب و هنر کس اعتنایی ندارد، و می‌گذارد که خورشید، بی‌هیچ تبعیضی، بر بدکاران و پارسایان بتابد؛ اگر طبیعت یک صفت اخلاقی داشته باشد همان بی‌اخلاقی فراتر از تجربه آن است. چه حاجت که به غریزه و میل خود لگام بزنیم، چون اینها را طبیعت به انسان آموخته است. فضیلت خطاست؛ مقصود از زندگی، زیستن است، و تنها فرزانگی سعادت و نیکبختی است.

این فلسفه انقلابی چارواکه به عصر وداها و اوپانیشادها پایان داد. چنبره برهمنان را بر ذهن هند سست کرد،‌ و جامعه‌ هندی را در خلئی گذاشت که تقریباً رشد دین نویی را ناگزیر کرد. اما این ماده گرایان کارشان را چنان کامل عیار انجام داده بودند که هر دو دین نویی که برای جایگزینی ایمان ودایی عرضه شد، پرستشی بدون خدا بود. هر دو به جنبش ناستیکه یا نیهیلیسم تعلق داشتند؛ و هر دو را دو تن از طبقه جنگجویان (کشتریه) بنیاد نهاده بودند، نه برهمنان، و از واکنش به آداب و تشریفات و خداشناسی برهمنانه پیدا شده بودند. با آمدن  آیین جین و آیین بودا دوران جدیدی در تاریخ هند آغاز شد.

یکی از چندین نظری که درباره خاستگاه آیین بودا هست همین نظر است که کشاکش دو طبقه جنگجویان و براهمه را در این زمینه عامل اصلی می‌داند. گرچه این کشاکش می‌تواند مؤثر باشد، نظرهای دقیقتر دیگری هم امروزه در این زمینه هست، که پذیرفتن چنین نظری را دشوار می‌کند.-م.

منبع : , جلد اول : مشرق زمین

نویسنده :

نشر الکترونیکی سایت

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ